جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از علاقه تا امضا روی اسکناس


از علاقه تا امضا روی اسکناس

روان شناسی امضا و عکس گرفتن با هنرمندان

یادم هست حدود ۸ سال پیش که جناب داریوش پیرنیاکان را به یک جمع بزرگ دانشجویی در باغ منظریه ی تهران دعوت کرده بودم، یک پسر دانشجو مدام دور او چرخ می زد، امضا هم نگرفت، اما در آخر سر و بعد از آن همه دور خود چرخیدن و در حالی که پیرنیاکان از دست او به ستوه آمده بود، پرسید: "استاد! چرا آقای عندلیبی دیگر در گروه آوا نیست؟!!

" پیرنیاکان هم این گونه جواب اش را داد: "حتماً کاری داشته است،‌ نتوانسته با ما باشد!" از این نمونه ها زیاد دیدم و به همین دلیل تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم. در زمان دیگری در حضور پیر و مرشد بازیگری سینمای ایران، عزت ا... انتظامی نشسته بودم و مشغول صحبت بودم، یک جوان بلند بالا و چهارشانه ای که به او می آمد حدود ۳۰ سال داشته باشد، گفت:"استاد!‌ امضا!" همین جمله کافی بود تا جناب انتظامی به ستوه بیاید و با صدای به نسبت بلند به او این گونه بگوید:"پسرم! امضای من به چه درد تو می خورد؟ بیا بنشینیم در مورد سینما حرف بزنیم. برو درست را بخوان!

دکتر شو. مهندس شو." داستان علاقه مندی به هنر در نوجوانان و جوانان ما، متأسفانه گاهی در همین حد است. بیش از آن که به اصل هنر و هنرمند بپردازند، به جمع کردن امضای این و آن و عکس گرفتن و سؤال کردن های بی دلیل و بی جا و حتی گاهی مضحک می پردازند. هر چند تمام این گزینه ها از روی علاقه شدید و در موارد زیادی متعصبانه اتفاق می افتد، به هر حال نیازمند بحث و بررسی است. حال اگر این عمل از سوی یک نوجوان ۱۴-۱۳ ساله انجام شود، تا حدودی توجیه پذیر است، اما وقتی همین حرکت از سوی یک انسان ۴۰-۳۰ ساله اتفاق می افتد، چه باید گفت؟

متأسفانه در خیلی از برنامه های هنری و به خصوص موسیقی،‌ امکان ارتباط مستقیم هنرمند با مخاطب اش خیلی وجود ندارد؛ چرا که تعداد علاقه مندان آن قدر زیاد است که باعث آزردگی جسمی و روحی وی می شود. از سوی دیگر خیل مشتاقان این انتظار و توقع را از هنرمند محبوب شان دارند.

البته شخص نگارنده، به عنوان یکی از مدیران تهیه ی برنامه های موسیقی، همیشه در کنار اجراهای صحنه ای هنرمندان، برنامه ی نشست و کارگاه آموزشی هم تدارک دیده ام تا امکان یاد شده برای علاقه مندان و فعالان غیر تهرانی موسیقی پدید آید.

تلاش برای گرفتن امضا و عکس یادگاری به تنهایی افتخار به حساب نمی آید، هر چند در مجموع هم به عنوان نشان قهرمانی نیست، ‌اما برای آن دسته از افراد که جز علاقه مندی، دخالت دیگری در هنر ندارند، گرفتن عکس و امضا از هنرمند مورد علاقه شان، حتی اگر او با قیافه ی عبوس در کنار آنها قرار گرفته باشد، معادل چنین نشانی است که به زعم آنها، به سادگی به دست نمی آید!

دیدگاه سطحی نگر،‌ یکی از مهم ترین عوامل اصرار بر گرفتن امضا و عکس - البته از نوع اجباری و بی دلیل آن!- و طرح پرسش های فاقد وجاهت عقلانی از سوی گروهی است که با وجود علاقه مندی، به چند دلیل امکان حضور حقیقی و جدی آنها در عرصه ی هنر فراهم نشده است: دیدگاه و شرایط خانواده، سستی و کاهلی در انجام تکالیف موسیقی و پی گیری نکردن آن با حضور یکی دو جلسه ای،‌ چشم و هم چشمی های دوستانه و خانوادگی. شاید در نگاه نخست بررسی روان شناسی این مسأله، استهزا آمیز به نظر بیاید، اما حقیقت آن است که توجه به همین اصول و امور بدیهی است که راه را برای رسیدن به موفقیت های جامع و امور کلی باز می کند.

ذهن وسیع گرا و ایده آل خواه به کوچک ترین جزییات توجه می کند تا در راه رسیدن به پیروزی های فردی و عمومی، از وجود آنها استفاده نماید. ذهن خردگرا آن قدر توانایی نخواهد داشت که راه پر پیچ و خم موفقیت را به پایان برساند. بنابراین از همین مسأله ی به ظاهر کوچک عکس و امضای نامناسب -نامناسب از آن لحاظ که وقتی با یکی عکس می گیری، حداقل طرف مقابل باید راضیباشد و بخندد!

و پرسش های نا به جا، دیدگاه افراد را می توان دریافت، چرا که ان عکس و امضا یا بعد از مدتی، فراموش می شود، یا دور ریخته می شود یا اصلاً به خاطر آن که بایستی به عنوان مدال افتخار به همه نشان داده شود، گم می شود، آن هم امضاهایی که روی اسکناس و دفترچه ی تلفن و جزوه ی دانشجویی درج شده است!!! حال آن که آدم ژرف اندیش، نگرش عمیق اش را در همین جا هم نشان می دهد که هم خوب تلاش می کند، هم ذهن اش برای دنبال کردن پرسش های منطقی و پر محتوی پویا است و اگر هم عکس بگیرد، می داند که هنرمندش راضی است و می خندد، و امضا هم که به طور کلی به درد او نمی خورد، نه به درد این دنیای اش و نه آن دنیا!

http://www.iranava.blogfa.com

نوشته ی ع. زارعی