یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

در سوگ بانوی آب و آیینه


در سوگ بانوی آب و آیینه

خبر در سلول‌های زمان تکثیر می‌شود. خبر به گوش نخل‌های تشنه مدینه می‌رسد و نخل به نخل، پنجره به پنجره و صحرا به صحرا جلو می‌رود.
خبر بر شانه‌های خسته باد، دهان به دهان می‌گردد. …

خبر در سلول‌های زمان تکثیر می‌شود. خبر به گوش نخل‌های تشنه مدینه می‌رسد و نخل به نخل، پنجره به پنجره و صحرا به صحرا جلو می‌رود.

خبر بر شانه‌های خسته باد، دهان به دهان می‌گردد. به رود که می‌رسد به خروش می‌آید. به گیاه که می‌رسد پژمرده می‌شود.

خبر، مثل گردباد به خود می‌پیچد و در گوش هر کس که می‌نشیند؛ صدای شیونش بلند می‌شود.

خبر ولوله‌ای عظیم در جان ابرهای پریشان می‌اندازد. چاه‌های خاموش مدینه را به جوش می‌آورد و کم‌کم صدای مرثیه باران در ذهن سردرگم کوچه بنی‌هاشم جاری می‌شود.

خبر مثل تیری که از چله رها شده باشد، در ضمیر عرش می‌دود و فرشتگان معصوم دسته‌دسته برای عرض تسلیت در خانه خاکی دختر رسول مهربانی‌ها، فرود می‌آیند.

خبر به گوش بهترین جوانان اهل بهشت که می‌رسد، بی‌تاب و با شتاب، مانند دو ماه؛ در آغوش خورشید خاموش فرو می‌روند.

کمی آنسوتر دختری چهار ساله، رنج ۴۰ ساله‌ای را به دوش می‌کشد و اولین امتحان صبر و صلابت زندگی‌اش را پس می‌دهد.

خبر می‌چرخد و می‌چرخد تا به مردترین مرد عالم می‌رسد. به آن‌که کوه به استواری‌اش تکیه می‌کند. به مردی به وسعت همه دردهای عالم... اما خبر عظیم‌تر از تحمل اوست. مرد در خود می‌شکند و چون کوه، بر زمین می‌افتد و با خود زمزمه می‌کند.

سلام بر تو که امروز ابرهای سیاهپوش در خیابان به تشییع تو آمده‌اند. اندوه، اندوه اشک از مژه‌های آسمان جاری است. باد مرثیه می‌خواند و دسته‌های سینه‌زنی باران به راه افتاده ‌است. همه ذرات کائنات همصدا شده‌اند تا نام مبارک تو را تکرار ‌کنند.

بانوی آب و آینه!

چگونه از تو بگویم وقتی بغض غریبی راه بر دسته عزاداری واژه‌هایم بسته است؟...

امروز با پای دل، از کوچه بنی‌هاشم تا بقیع را نه هفت بار که هفتاد بار هروله‌کنان، پا به پای زائرانت گریسته‌ام. راستی بقیع چیست جز حنجره‌ای زخمی و آینه‌ای تمام قد از معصومیت و مظلومیت تو؟

در کدام گوشه شب آرمیده‌ای؟ دلم را به کدام قبله عاشقی بچرخانم که رو به پنجره مهربانی تو باشد؟

نگاه کن!

هر گلی که می‌روید از داغ تو گریبان چاک‌زده است و از وقتی که چشم بسته‌ای هیچ طلوعی زیبا نیست و از این رو همه پنجره‌ها دیوار شده‌اند.

امروز خورشید مجنونی است که هر روز به دنبال ردی از مزار تو ذره، ذره خاک را جستجو می‌کند. حال آن‌که تو در دل‌های عاشقانت تکثیر شده‌ای.

تو به ما آموخته‌ای که مثل گل‌های محمدی می‌شود کوتاه زیست، اما در همه زمان‌ها جاری شد.

امروز همه تاریخ گواه مظلومیت توست. همچنان‌که فرزندان عزیزت هنوز هم مظلوم‌ترین انسان‌های روی زمینند.

حالا این ماییم و نگاه شرمگینی که به دستان با سخاوت تو دوخته شده است.

عبدالرحیم سعیدی‌راد