پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

دل فولادم


دل فولادم

ول کنید اسب مرا
راه توشه سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش به در خانه کشانده است مرا.

رسم از خطه دوری نه دلی شاد در آن.
سرزمین‌هایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن …

ول کنید اسب مرا

راه توشه سفرم را و نمد زینم را

و مرا هرزه درا،

که خیالی سرکش به در خانه کشانده است مرا.

رسم از خطه دوری نه دلی شاد در آن.

سرزمین‌هایی دور

جای آشوبگران

کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه آن

می نشانید بهارش گل، با زخم جسدهای کسان.

فکر می‌کردم در ره چه عبث

که از این جای بیابان هلاک

می تواند گذرش باشد هر راهگذر

باشد او را دل فولاد اگر

و برد سهل نظر

در بد و خوب که هست

و بگیرد مشکل‌ها آسان.

و جهان را داند

جای کین و کشتار

و خراب و خذلان.

ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک

بازگشت من می‌باید، با زیرکی من که به کار،

خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این سفر هست و هنوز

چشم بیدارم هر لحظه بر آن می‌دوزد،

هستیم را همه در آتش بر پا شده‌اش می‌سوزد.

از برای من ویران سفر گشته، مجال دمی استادن نیست

منم از هر که در این ساعت غارت زده‌تر

همه چیز از کف من رفته به در

دل فولادم با من نیست

همه چیزم دل من بود و کنون می‌بینم

دل فولادم مانده در راه.

دل فولادم را بی‌شکی انداخته است

دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون و از زخم.

وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم

- ناروا در خون پیچان

بی گنه غلتان در خون-

دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.

نیما یوشیج