یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بهار فرصت


بهار فرصت

تحلیلی از انتخابات آمریکا

ادوین استانتن[۱]، وزیر جنگ خستگی ناپذیر آبرهام لینکلن، به هنگام مرگ لینکلن گفت: "او تنها متعلق به عصرما نیست." همین را نیز می توان برای این انتخابات گفت: این انتخابات هم تنها متعلق به دوران ما نیست.

این انتخابات به چالش فرضیاتی جان سخت رفت، رکورد تعداد رای دهنده گان را پشت سر نهاد و سدهایی را شکست که به نظر غیر قابل نفوذ می آمد - هیچکدام آن ها تاریخی تر از انتخاب یک رئیس جمهوری آفریقایی-آمریکائی نیست. و تمام این ها علیرغم تلاش های عظیم نیروهای ارتجاعی صورت گرفت. ما خوشبختانه زیر بار سیاست های قدیمی ترس، تفرقه، کلیشه های نژادپرستانه، کمونیسم ستیزی، ارعاب مهاجران، و احساسات نوستالژیک به وضعیت و لحظات تاریخی کشور!– که می دانیم هیچوقت هم حقیقت ندارد - نرفتیم.

اگر انتخاب باراک اوباما به خودی خود یک پیروزی تاریخی و شگفت انگیز بود، جشن های شب این روز بزرگ، لحظاتی فراموش نشدنی را در تاریخ کشور ما به ثبت رساند. در شیکاگو و سراسر کشور، اشک های شادی و پیروزی با یاد مسیری که تا پیروزی طی کردیم، سرازیر شد. نمی شد در برابر رئیس جمهور منتخب، که سخنانش در گرانت پارک مورد تشویق صدها هزار نفر قرار می گرفت، ایستاد و خاطره مبارزات عظیم مردم ما در طول تاریخش را در مقابل چشمان خود ندید.

اگر کسی عقیده داشته که در جوامع سرمایه داری، دمکراسی چیزی به جز سراب و فریب نیست، انتخاب اوباما باید او را به تجدید نظر در چنین نظر بی پایه ای وادار سازد. یک باردیگر ما عمیقا درک کردیم که مبارزه برای آزادی، چالشی بحث انگیز میان آزادی فراگیر یا انحصاری، اولویت دادن به حقوق بشر یا حق مالکیت و تاکید بر منافع عمومی یا منافع فردی است.

درحالی که مردم آمریکا با تمام تنوعی که دارند از انتخاب اوباما مغرورند - که باید هم باشند - اما آمریکائی های آفریقائی تبار حال و هوای خاصی دارند. اوباما فرزند آمریکائی های آفریقائی تباراست، و نقش آن ها در انتخاب وی درهرلحظه ی مبارزه ی انتخاباتی در تمام طول سال حس می شد. این اولین بار نیست و آخرین بارهم نخواهد بود که آمریکائی های آفریقائی تبار و رهبران آن ها، در لحظاتی حساس و حیاتی و بطور موثر، نقش آفرین گسترش دمکراسی برای ملت ما می شوند.

زیر پا گذاشتن مرز رنگ ها نقطه تحولی تاریخی را در مبارزه برای برابری و علیه نژادپرستی تشکیل می دهد. مطمئنا ما وارد عصر بعداز نژادپرستی نشده ایم، اما فرصت برای تضعیف بیشتر ایدئولوژی نژادپرستانه و از بین بردن موانع نهادی که موجب پایداری تبعیض نژادی و استثمار می شود، بطور چشمگیری گسترش یافته است. آیا انتخاب اوباما و بیانیه ی اوباما به عنوان رئیس جمهور منتخب حاکی از این نیست که مبارزه علیه نژادپرستی در شکل ایدئولوژیک و نهادی اش همانقدر به نفع کارگران سفیدپوست است که به نفع ستمدیده گان نژادی و قومی؟ همانطور که مارکس گفته است" تا زمانی که بر پوست کارگران سیاه داغ زده می شود، کارگر سفید هرگز آزادی را لمس نخواهد کرد".

غلو نکرده ایم اگر بگوئیم تغییر عظیمی در چهار نوامبر به وقوع پیوسته است. بحث برانگیز و بدکردارترین رئیس جمهور تاریخ ما در حالی با رسوایی هایی بزرگ کاخ سفید را ترک می گوید که نمادهای سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی حزب جمهوریخواه بی اعتبار شده اند و حزب در اغتشاش بسر می برد و بازی اعتراضات داخلی شروع شده است. الگوی ایالت های قرمز و آبی و استراتژی جنوبی، استراتژی ای که درست ۴۰ سال پیش پیاده شد تا کشور را درطول خط نژادی تقسیم کند، درحال نابودی است و کل طبقه ی سرمایه دار، نه فقط ارتجاعی ترین آن ها، تضعیف شده اند.

ازسوی دیگر، براثر این تغییر بزرگ، حس خوش آیندی از پوست انداختن و تازگی در هوا موج می زند. اگر دوره ی هشت سال گذشته ی بوش شبیه زمستانی ناخوشایند باشد، دستیابی اوباما به ریاست جمهوری همچون لحظه ای بهاری است.

● انسان، لحظه و حرکت

نتایج این انتخابات حاصل همگرائی چندین عامل بود. پیش از همه، جو سیاسی برای جمهوریخواهان کشنده بود و بد تراز این ممکن نمی شد؟ عامل دیگر خیزش خودجوش توده ای بود که از اوایل ژانویه آغاز شد و تا روز انتخابات ادامه یافت. ائتلاف های متنوع از مردم و سازمان های مردمی که به میلیون ها نفر برای رای دادن به اوباما، تحرک بخشید و نیز شیوه ی مبارزه انتخاباتی خود اوباما - طراحی استراتژی دقیق و اجرای تقریبا کامل آن و بکارگیری تکنولوژی جدید ارتباطات یعنی ایجاد شبکه های متعدد برای جمع آوری پول - را نیز می توان از دیگر عوامل برشمرد. اما دلیل مهم این پیروزی درایت مردم آمریکا بویژه در آمادگی این مردم برای دورریختن افکار پست نژادپرستانه بود. اینکه گفته شود بسیاری از سفیدپوستان دریک لحظه تعصب خود را در رای دادن به اوباما کنار گذاشته اند، تفسیر درستی از نتایج انتخابات نیست. برخی این کار را کردند؛ اما چیزی که برجسته است و چیزی که ما باید دقیقا به آن توجه کنیم این است که میلیون ها نفر از مردم سفیدپوست کارگر از هرنژاد و قومیتی به افکار نژادپرستانه پشت کردند و با شور و هیجان به اوباما رای دادند. و در نهایت اینکه نقش خود اوباما درخشان بود. تمام این عوامل درکنارهم قرار می گیرند تا این انتخابات تبدیل به یورشی درهم شکننده به راست افراطی و تائیدی دوباره بر شایستگی مردم و کشورما، و نیز جهشی به جلو در راه آزادی و رای مردم به تغییر باشد. و البته، هیچکس انتظار ندارد که تامین آینده ای بهتر به سادگی به دست آید.

ازهمه گذشته، ننگ و نکبت حاصل از سوء حکومت هشت ساله ی جناح راست افراطی را باید پاک کرد. بحران اقتصادی دارد گسترش و عمق پیدا می کند. راست های افراطی، درحالیکه شدیدا ضعیف شده اند، هنوز در کنگره و جاهای دیگر آنقدر حضورو نفوذ دارند که بتوانند مانع اقدامات ترقی خواهانه شوند. و واقعیت های طبقاتی هنوز در جامعه ی ما ریشه داراست.

با این وجود، با انتخاب باراک اوباما و اکثریت نماینده گان کنگره از حزب دموکرات، مردم آمریکا قدم نخست و مطلقا ضروری به سوی ساختن جامعه ای عادلانه تر را برداشته اند. مطمئنا ما در آستانه ی سوسیالیسم نیستیم، اما رشد به هم پیوستن یک اکثریت فزاینده، البته نه بصورت لحظه ای و شتابنده، بلکه بصورت قطعی و صبورانه، که سیاست ها را در جهت عدالت اقتصادی، برابری و صلح تغییر می دهند، به سهولت قابل مشاهده است.

این درست است که ما باید نتایج انتخابات را واقعبینانه ارزیابی کنیم، اما خطر بزرگتر، دست کم گرفتن اهمیت سیاسی ی رویدادی ست که بوقوع پیوسته است. من به پیشنهاداتی که می گویند درک و شوق خود را از این حادثه پنهان و وانمود کنیم انگار اتفاق مهمی نیفتاده است، شدیدا بدبین هستم.

● وضعیت جدید

کشور درمرحله ی انتقالی قرارگرفته است. رئیس جمهورجدیدی وارد کاخ سفید می شود که دارای توانائی دگرگونی است، ، همراه با او، حزب دمکرات نیز اکثریت کنگره را در دست دارد. آگاهی طبقاتی عمیق تر شده و به تمام بخش های طبقه ی کارگر رسیده است. حس اتحاد گسترده در هوا موج می زند. فضای ایدئولوژیک سرشار ازعقاید مترقی و برابری طلبی و ضد نظامی گرایانه است. طبقه ی کارگر و متحدانش اولویت ها، بیانیه ها و ابتکارعمل های خود را ارتقاء می دهند و به فضای سیاسی جدیدی رو آورده اند. میلیون ها نفر حاضرند تا با انرژی کامل از برنامه ی قانونی هیئت حاکمه ی اوباما پشتیبانی کنند. این در حالی ست که جمهوریخواهان در حالت تدافعی قراردارند و هواداران اصلی آن روحیه اشان را باخته اند. طبقه ی سرمایه دار بصورت یک کل خود را با زمینه ی جدیدی از مبارزه و سقوط بازارهای مالی تطبیق می دهد .

این همبستگی طبقه و نیروی اجتماعی نمی توانست در زمانی بهتر از این رخ دهد. چالش ها در مقابل هیئت حاکمه ی جدید بسیارگسترده و ژرف است. برخی از آن ها کوتاه مدت ، برخی ملی، و بقیه جهانی است و برای تمامی آن ها نیاز جدی به ارائه راه حل وجود دارد. اما پیش از پرداختن به این چالش ها، می خواهم درباره ی بحران اقتصادی که مهر خود را برروی همه چیززده است، صحبت کنم.

● بحران اقتصادی جاری

اگر چیزی به نام سونامی اقتصادی وجودداشت، می گفتم که به تجربه کردن آن نزدیک هستیم. بحران مسکن ادامه یافته و هیچ نشانی حاکی از به پایان رسیدن آن هم دیده نمی شود. بازار اعتبارات و پولی هنوزکساد است. بازارسهام چرخ زنان سقوط می کند. بیکاری ( بویژه در مناطقی که از تبعیض نژادی و قومی رنج می برند) افزایش یافته و روز به روز بدترمی شود. حقوق ها اندک و فقر بالاست، و کاهش رقم بدهی های نجومی در آینده ای نزدیک بسیار بعید است. مصرف که موتور رشد اقتصادی در دهه ی ۱۹۹۰ بود، کاهش می یابد . دولت های ایالتی و ولایتی به شدت از میزان خدمات و شغل ها کاسته اند. رکود همراه با کاهش قیمت در بخش مهمی از اقتصاد به شکلی خزنده فرا می رسد و به خطری دهشتناک تبدیل می شود. مشکلات سیتی گروپ حاکی از این است که بازارهای مالی باید هنوز تثبیت شوند. از زمان رکود بزرگ تاکنون، هیچگاه از هم پاشیدگی اقتصادی به این سرعت و گسترده گی نبوده است. چنین وضعیتی موجب شده که بسیاری از اقتصاددانان پیش بینی کنند رکود اقتصادی به شکل L، یعنی عمیق و مستمر خواهد بود.

و مهمتر این که، اقتصاد جهان بر روی هم تاثیر می گذارد. زمانی واحد مهم تحلیل اقتصادی، اقتصاد ملی بود، اما حوادث و روند ها اشاره به اشتباه بودن این نکته دارد. نگاه کردن به اقتصاد و چشم اندازهای آن از یک منشور کاملا ملی، از نظر مفهومی، اشتباه است و منجر به تحلیل ناکافی و پیش گرفتن سیاست های بی اثر می شود.

● مالی کردن- شمشیری دولبه

درحالیکه ماشه ی آشفتگی موجود را سقوط بازار مالی کشیده است، اما این آشفتگی دردرجه ی اول ریشه در رشد فرایند طولانی مدت تر سرمایه داری دارد که به اواسط دهه ی ۱۹۷۰ و دستورات سیستماتیک به حد اکثر رساندن سود از طریق کاهش و استثماردستمزدها برمی گردد.

۳۰ سال قبل، سرمایه داری آمریکا با مسائلی متناقض و کنترل نشدنی- تورم بالا و بی کاری، کاهش اعتماد به دلار به عنوان ارزی بین المللی، حضور رقبای جدید در اروپا و آسیا، کاهش رشد اقتصادی، و بالاتر ازهمه کاهش میزان سود- احاطه شده بود. و تمام این مشکلات نتیجه ی مازاد تولید در سطح بین المللی بود.

برای مقابله با فروپاشی اقتصادی، تضعیف قدرت امپریالیستی آمریکا و بحران سوددهی، رئیس بانک فدرال رزرو آمریکا، پل ولکر[۱]، قدم به پیش گذشت و نرخ بهره را تا حد بی سابقه ای بالابرد. این جهش در نرخ بهره، نرخ بیکاری را به بالاترین حد پس از رکود بزرگ رساند، و موجب تعطیلی بسیاری از کارخانه ها و کارگاه ها و توقف فعالیت تعداد زیادی از مزرعه داران کوچک شد، و فشار وحشتناکی به طبقه ی کارگر، به خصوص آمریکائیان آفریقائی الاصل، لاتین تبارها و سایر کارگران تحت ستم قومی، وارد آورد، و براقتصاد جهانی، بخصوص کشورهای درحال توسعه در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، تاثیر منفی گذاشت.

و همانطور که همه ی ما خوب می دانیم، این عمل شرایط لازم برای بسیاری حملات جانبی به طبقه ی کارگر و متحدان آن را ایجاد کرد که بعد از دوران رکود بزرگ دیده نشده بود.

همزمان ( و دردرجه ی اول اهمیت برای ولکر)، این عمل تورم اقتصادی را ازبین برد، اعتماد به دلار را بازگرداند (زمانی که فشارهای تورمی، ارزش پول سرمایه گذاران را کم می کند، آن ها حق دارند که دلار نگه دارند) و سرمایه های داخلی و خارجی را بطور ناگهانی و انبوه از اقتصاد "واقعی" به کانال های مالی که سود بالائی داشت، سمت و سو داد و جذب کرد. ولکر بعنوان یک بانکدار با تجربه، می دانست که مشکل نه کمبود سرمایه ی پولی که وجود سرمایه زیاد، و وجود فرصت های اندک برای جذب آن ها و سودهی در اقتصاد " واقعی" است.

سرمایه ی پولی یکباره درکانال های مالی جمع شد، اما بیکار نماند. موسسات مالی سرمایه ( بانک ها، موسسات سرمایه گذاری در بخش مسکن، صندوق های تامین سرمایه گذاری، موسسات خرید و فروش اوراق مشارکت و نظایر آن ها) به روشی بسیار رقابتی شروع به بالابردن سود خود کردند. آن ها با سرعت جنون آمیزی مقررات را ساده کرده، به خرید و فروش وام های انبوه و مصرف ولنگارانه ناشی از آن در طی سه دهه دامن زدند. نتیجه چنین اقداماتی به شرایطی انفجاری از نظر اشتغال و داد و ستد، و نیز محصولات، بازیگران و سودهای پرمخاطره در بخش مالی منجر شد.

به زبانی دیگر، مالی کردن (جرالد اپستین[۲] اقتصاددان آن را مرحله ای می داند که درآن "محرک ها ، بازارها، بازیگران و موسسات مالی نقش فزاینده ای در اقتصاد داخلی و بین المللی اجرا می کنند"[۳])) تب بازار را به سرعت بالا برد و سریع هم به عرق نشاند.

● سرمایه ای با تولید اندک و تخریب زیاد

اگر علت مالی سازی را رکود در بخش کالاهای مادی اقتصاد آمریکا و تضعیف نقش امپریالیستی آمریکا در سطح بین المللی بدانیم، تولید و بازتولید و انباشت بی پایان استقراض- چه شرکت ها، چه مصرف کننده گان و چه دولت- آن را روانکاری می کند. باید توجه داشت که استقراض به قدمت خود سرمایه داری است. اما تفاوت در این دوره از مالی سازی آن است که بدهی بالاآوردن همراه با مازادهای صوری و حباب های مالی ماهیت تجمع در پایان یک چرخه را نداشته بلکه برای ثبات تقاضای مصرف کننده و سرمایه گذاری در هر نقطه از چرخه اساسی است. در واقع مالی سازی به نقطه ای می رسد که تعیین کننده ی اصلی شکل چارچوب، ساختار، روابط داخلی، تطور و تحول اقتصاد ملی و جهانی می شود.

بدون حباب های صوری، که طی ۱۵ سال گذشته توسط دولت فدرال و بانک فدرال رزرو در تکنولوژی اینترنت و بعد در بازارسهام، و اخیرا، در مسکن ایجاد شد، عملکرد اقتصاد آمریکا و جهان بسیار بدتر از این می شد. اما، همانطورکه ما متاسفانه متوجه شدیم، مالی سازی شمشیری دولبه است. درحالیکه محرک اقتصاد ملی و جهانی است، و به قدرت امپریالیسم آمریکا تحرک می بخشد، برای کشور ما بدهی با ارقام نجومی بالا می آورد، در شاهرگ های اقتصاد آمریکا و جهان بی ثباتی شدید ایجاد می کند، سرمایه را از بخش های خصوصی و دولتی خارج می کند، به روش های بهره برداری بدون ایجاد اشتغال و همچنین استثمار شدید در بخش تولید مادی کالا در اقتصاد تمایل دارد، بزرگ ترین بازتوزیع ثروت به سوی بالاترین قشر سرمایه داری مالی آمریکا در طول تاریخ را طرح و اداره می کند، و برای جذب میزان انبوهی از دیون به فرم اوراق بهاداردولتی کوتاه مدت، اقتصاد امریکا را وابسته به سرمایه گذارهای خارجی می کند؛ و نهایتا زمینه را برای شرایط سخت اقتصادی و بحران های بسیار عمیق تر درسیر نزولی چرخه ی اقتصادی، آماده می سازد.

به عبارتی دیگر، رشد بخش مالی اقتصاد انگلی بود برای برپا نگهداشتن اقتصادی در حال رکود و قدرت امپریالیستی رو به سقوط.

اما همانطور که سیر رویدادها نشان داد، این کار نمی توانست تا ابد ادامه یابد و برای رشد اندک، صنعت زدائی، دستمزدهای ثابت، راه حل های بدون ایجاد شغل و استثمار بسیاربالا جوابی باشد. یک اقتصاد وال مارتی با حقوق پائین، که منافع را کاهش می دهد و بدهی ها را افزایش، حتی اگر همراه با هزینه ی بالای نظامی باشد، بی ثبات است و سرانجام منجر به بحران می شود.

البته این چیزی بیش ازشوک درمانی به صورت نرخ بهره ی بالا و بعد مالی سازی برای تاثیر گذاری بر تغییرات به این میزان و هدایت به دور تازه ای از حملات بی رحمانه بر طبقه ی کارگر، نژادهای تحت ستم، زنان و سایر گروه های اجتماعی بود. هرچند اولین قدم را ولکر برداشت، اما این هیئت حاکمه ی ریگان بود که کمتر از یکسال بعد به کاخ سفید وارد شد، و هیئت حاکمه های بعدی بودند که ماموریت سیاسی اصلی برای این تغییر فاحش در ایدئولوژی، سیاست و اقتصاد را اداره کردند.

● ریگانیست ها – عاملین اصلی نولیبرالیسم

در سطح ایدئولوژیک، ریگانیست ها می گویند بهترین دولت، دولتی است که کمتر حکومت کند، که در آن بازار تصحیح کننده ی خود و کارا باشد، که ثروت براساس اجرای کار تقسیم شود، که عدم تساوی در درآمد چیز خوبی است، مقررات زدائی و خصوصی سازی بهترین راه حل برای مرضی است که بخش خصوصی و دولتی را پریشان می کند، و کاستن مالیات ها برای ثروتمندان و سرریز کردن آن به سوی زحمتکشان موجب پیشرفت می شود.

اما ریگانیست ها به همین ها بسنده نکرده اند. در سطح اقتصاد سیاسی، آن ها مدل نظارت اقتصادی در سطح کشور و شرکت ها را منسوخ کردند، مدلی که در نیودیل ریشه داشت و این روش را برای سه دهه با موفقیت نگه داشته و ارتقایش داده بود. این روش براساس مصالحه ی طبقاتی، تعهدات اجتماعی، حقوق سندیکایی ، تساوی در برابر قانون و سیاست های اقتصادی توسعه یابنده تکیه داشت که بطور گسترده ای به منافع عمومی و مشترک توجه داشت.

ریگانیسم به نوبه ی خود نوع دیگری از مدل حکومتی را بنیان گذاشت که نولیبرالیسم خوانده می شد. این مدل نه تنها نیروی سرمایه ی مالی را به هزینه ی سایرگروه های سرمایه گذار تائید و تحکیم کرد، بلکه ازآن به عنوان ابزاری در کنترل دستگاه دولتی برای ترغیب صنعت زدائی و کنارزدن تولید، تضعیف اتحادیه ها، مقررات زدایی، کاهش دستمزدهای کارگیر، تورم پائین، آزادسازی تجارت، کوچک کردن و خصوصی کردن بخش دولتی، کنترل سختگیرانه بر گذر جنبش های کارگری از مرزها، فعال کردن دوباره ی تبعیض نژادی و جنسیتی در اقتصاد سیاسی کشور، بازتوزیع انبوه ثروت بین ثروتمندترین خانواده ها و شرکت ها، و بازسازی نقش و وظیفه ی دولت، استفاده کرد.

این مدل جدید با آمادگی فزاینده استفاده از نیروی نظامی، برای قدرتمندترکردن موقعیت امپریالیسم آمریکا در داخل و خارج، تغییر شدید شرایط استثماری به نفع شرکت های فراملیتی، تحت انقیاد درآوردن دوباره ی کشورهای درحال توسعه، همراه شد. اما، به قول معروف چاه کن همیشه ته چاه است.

● منشاء سرمایه داری

ظهور و سقوط نولیبرالیسم بطور ارگانیک مرتبط با پویش بنیادی سرمایه داری است. اگرچه هریک از روش های سرمایه داری نهایتا به حضور در کریدورهای دولت و دفاتر شرکت ها و یک سری نهادها (برای مثال بانک مرکزی و صندوق بین المللی پول) برای روغنکاری لولاها می انجامد، اما ظهور و سقوط آن بی چون و چرا به منشاء قوانین و زمینه های داخلی سرمایه داری مرتبط است.

از طرف دیگر اگرچه اتخاذ یک استراتژی ضدسرمایه داری در این لحظه، از شتابزدگی نشان خواهد داشت، اما این یک واقعیت است که اعتقاد میلیون ها نفر به سرمایه داری سست شده. اگر لازم شود مردم به مصاف سرمایه داری خواهند رفت، اما نه با آن شدت و حدتی که خواهان به کنترل درآمدن قدرت و سود شرکت های فرامیلیتی هستند. زمانی که دولت برخی از بانک ها را ملی می کرد، آیا ما هیچ سروصدایی و اعتراضی از مراکز صنعتی می شنویم؟ من مطمئنم که اگر دولت برتملک و کنترل شرکت های اتومبیل سازی نیز بعنوان شرطی برای کمک به آن ها، اصرار بورزد، تعداد اندکی از کارگران شکایت کنند. بیشتر آن ها می گویند، "این ها قاطی کرده اند. چرا باید چیزی داد و در مقابل چیزی نگرفت؟" خلاصه، حوادث اتفاق افتاده طی ماه ها و هفته های اخیر حاکی از شکست ژرف سرمایه داری از بعد ایدئولوژیک، سیاسی، و اقتصادی ست.

از زاویه ی دیگر(قصد ندارم این نکته را باز کنم)، فروپاشی وال استریت موجب زایل شدن امیدهای امپریالیسم آمریکا برای تسلط برجهان در قرن ۲۱ شده است. این واقعه همراه با مصیبت عراق، خشم سراسردنیا بر سیاست های تطبیق ساختاری و نابرابری تجارت، عدم توجه به گرم شدن سطح کره ی زمین و فقر جهانی، و ظهور قدرت های جهانی جدید در هرمنطقه ای ازدنیا- و در درجه ی اول چین- نشاندهنده ی مجموعه ی بحران های بر سر راه تسلط امپریالیسم امریکا بر کشورهاست. یا به زبانی دیگر، جهانی تک قطبی جای خود را دارد به جهانی چند قطبی می دهد که، من می گویم، هم حاوی خطر و هم حاوی فرصت برای هیئت حاکمه ی جدید و بشریت است.

درواقع، اینکه امپریالیسم آمریکا خود را با این واقعیت جهانی صلحجویانه تطبیق دهد یا تمام نیروی خود را به کار گیرد که جایگاه خود را حفظ کند، سئوالی مهم برای مردم آمریکاست. بوش استفاده از زور را مورد آزمایش قرارداد، اما شکست خورد، و کاخ سفید را در ژانویه با بی آبرویی کامل ترک خواهد کرد. برای باور به اینکه هیئت حاکمه ی جدید راه دیگری را انتخاب کند، دلایل خوبی وجوددارد. اما تا چقدر پیش خواهد رفت، سئوال دیگری است که هنوز نمی توان به آن جوابی داد. کافی است که بگوئیم که بازتعریف نقش آمریکا در جامعه جهانی و غیرنظامی کردن (ازجمله غیرهسته ای کردن) دنیا از جمله فوری ترین موضوع های موجود در نیمه ی اول قرن بیست و یکم می باشد، که جایگاهی همچون گرمایش سطح کره ی زمین دارد. اگر به این موضوع ها توجه نشود، هر دو می توانند ادامه ی حیات گونه ی ما و کره ی خاکی را به خطر بیندازند.

● یک نیودیل جدید

در شرایط جاری، این واضح است که هیئت حاکمه ی اوباما با چالش های انبوهی وارد کاخ سفید می شوند. همزمان، تا آنجا که بیاد داریم، هیچ رئیس جمهوری با چنین پشتوانه ای روی کار نیامده است، کنگره ای که دمکرات ها در آن اکثریت دارند، رئیس جمهور انتخاب شده ای برای ایجاد تغییرات مترقی، و جنبشی پرانرژی که حامی وی است.

از سخنان اوباما چنین به نظر می رسد که او می خواهد اصلاح طلبی برای مردم باشد. وی امیدوار است که تغییرات ماهوی در مراقبت های بهداشتی، مسکن، آموزش، بازنشستگی، انرژی، محیط زیست، امورشهری، روابط نژادی و جنسیتی، روابط خارجی، ایجاد کند و فضا را برای مشارکت های مردمی فراهم سازد. اگر سه دهه ی گذشته دوره ی سنگرسازی درمقابل مردم بود، اوباما سال های پیش رو را عصر اصلاحات اساسی برای مردم می بیند. از دید وی، مرزهای سیاست، دمکراسی، و رفرم در چارچوب مناسبات سرمایه داری قابل انعطاف اند، پس می شود تا حد قابل توجهی آن ها را گسترش داد.

چالش فوری هیئت حاکمه ی اوباما احیای اقتصاد است. و مهمترین سئوالی که وی باید پاسخ دهد این است که: در آینده ی نزدیک قدرت پویائی اقتصاد ازکجا پدید خواهدآمد؟ ما می دانیم که از مصرف کننده ی تحت سلطه ی آمریکائی که مصرفش طی دهه ی گذشته اقتصاد ملی و جهانی را تقویت کرد، پدید نمی آید. ما می دانیم که از سرمایه گذاری شرکت ها در کارخانه و وسایل تولید، بدست نمی آید، شرکت ها زمانی که با مازادتولید در بازار جهانی روبرو می شوند، خود را جمع و جور می کنند. می دانیم که از بانک مرکزی هم نخواهدآمد، نرخ بهره ی فدرال که به بانک ها وام می دهد، اکنون پائین است و احتمالا هم کمی پائین تر خواهد رفت، اما به نظر می رسد کاهش نرخ بهره به این میزان، تاثیراندکی بر وام دهی بانک و گسترش اقتصاد داشته باشد. و این را هم می دانیم که از خریداران خارجی صادرات ماهم کسب نمی شود؛ آن ها هم کمربندهای خود را سفت بسته اند. همچنین می دانیم که از اقتصاد اروپا هم نمی آید، چرا که در باتلاق رکود فرورفته است. و می دانیم از اقتصادهای درحال توسعه که چشم انداز تیروتاری دارند،هم پدید نمی آید. و دست آخر می دانیم که از اقتصاد بادکنکی و مبتنی بر سفته بازی نیز پدید نمی آید؛ دروه ی روش سفته بازی و حمایت از تقاضای کل، حداقل برای این دوره، به سرآمده است.

دوباره به سئوال بالا برمی گردیم: در آینده ی نزدیک قدرت پویائی اقتصاد از کجا پدید خواهد آمد؟ جواب این است: بسط مالی کلان، یعنی که، با تزریق بالای پول از دولت فدرال به اقتصاد. چین با برنامه ی انگیزه ی نیم تریلیون دلاری، این روش را دارد پیش می برد. امیدواریم، مثال چین سرمشق سایر قدرت های اقتصادی بزرگ جهان هم قرارگیرد. با درنظرگرفتن ماهیت این بحران و درهم آمیختگی اقتصادی جهان، هرکدام از آن ها برای تحرک بخشیدن به تقاضای عمومی برای کالا و خدمات در سطح ملی و جهانی، باید میلیاردها میلیارد دلار پول بریزند.

هیئت حاکمه ی بوش این را نمی فهمد، اما هیئت حاکمه ی اوباما باید بفهمد و با حمایت از سوی کنگره، به سرعت عمل خواهد کرد. ما می توانیم توقع یک بسته ی محرک از سوی هیئت حاکمه که علاوه بر سایر عوامل، شامل از بین بردن بیکاری، کمک به صاحبخانه های مستاصل، کمک به ایالات و شهرداری ها، بسط کوپن غذا، ایجاد ساختارهای زیربنائی، و نظایر آن ها باشد را داشته باشیم، و باید کاملا از آن حمایت کنیم. تنها سئوال باقی مانده اندازه این بسته است. به نظرما، این بسته باید بسته ای درحدود تریلیون دلار یا بیشتر باشد.

این بسته، همراه با کمک به شرکت های اتومبیل سازی و تثبیت قانومند کردن بازارمالی و مسکن، مرکزاصلی برنامه ی بهبود توسط هیئت حاکمه محسوب می شود. حالا نمی توان گفت که این کافی است یا خیر. در ژانویه یا کمی بعد از آن، شاید اقدامات رادیکال تری ضرورت یابد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.