یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دنبال فرصت های خوبم


دنبال فرصت های خوبم

گپی با رضا یزدانی آهنگساز و خواننده از موسیقی تا سلامت

چشام بسته‌س، جهانم شکل خوابه... عذابه، اضطرابه اضطرابه...

« رو به روم، دیواری از مه، دیواری از سنگ... بگو بیهوده نیست، بگو بیهوده نیست فاصله‌ آب و سراب...» این ترانه شما را یاد چه کسی می‌اندازد؟یاد چه فیلمی؟چه کارگردانی؟و چه شخصیتی؟یاد هر کدام از جواب این سوال‌ها که بیفتید، نشانه ماندگار شدن آن است؛ وقتی که بعد از یک سال هنوز در ذهن‌‌تان باقی مانده، از آن حرف زده می‌شود و در سایت‌های مختلف دانلود می‌شود تا هنوز و هنوز شنیده شود؛ ترانه‌ای با صدای رضا یزدانی که می‌گوید ماه‌ها برای آن زحمت کشیده شد تا عصاره فیلم باشد.

رضا یزدانی در خانواده‌ای بزرگ شد که پدرش پزشک بود و مخالف اینکه پسرش در زمینه موسیقی فعالیت کند اما بزرگ‌تر از این مخالفت که حتی نمی‌گذاشت پای ساز به خانه باز شود، صبر و تصورهای دور و دراز او بود برای آینده‌اش؛ آینده‌ای که آن را آنقدر تصویر کرد که ناگهان چشم باز کرد و خودش را در آن دید! پرنده بی‌پرنده، شهر دل و هیس از آلبوم‌هایی است که او طی این سال‌ها منتشر کرده. البته تیتراژ «محاکمه در خیابان»، «مرگ تدریجی» و فیلم حاضر در جشنواره امسال تهران؛ «طهران» را هم باید به آنها اضافه کرد. یزدانی فوتبالیستی حرفه‌ای بوده و الان هم عضو تیم هنرمندان است. دو آلبوم در انتظار مجوز دارد و بعد از تجربه خوب کنسرت‌اش در تهران، قرار است اسفندماه کنسرتی در کرج برگزار کند؛ و اما بقیه داستان را از زبان خودش بخوانید.

▪ بد نیست از ورود گیتار به زندگی‌تان شروع کنیم.این ساز از کجا آمد؟ زمینه خانوادگی داشت؟

ـ زمینه خانوادگی که اصلا نداشت؛ پدرم که پزشک بودند و مادرم خانه‌دار و جدای از آن هیچ علاقه‌ای به موسیقی نداشتند و حتی یک جورهایی با‌هاش مخالف بودند اما خودم موسیقی را خیلی دوست داشتم و یکی از درگیری‌هایم با همه بود.

▪ با همه؟ یعنی با پدر و مادر؟

ـ نه؛ فقط آنها نبودند. همکلاسی‌ها، معلم‌ها و ناظم‌ها هم بودند.

▪ با آنها دیگر چرا؟

ـ چون معرکه می‌گرفتم!

▪ با سازتان؟

ـ نه، هنوز سازی نداشتم؛ یعنی پدرم اجازه نداده بود که بگیرم اما خب، می‌رفتم پشت میکروفونی که مدیر مدرسه با آن سخنرانی می‌کرد و می‌خواندم(می‌خندد).

▪ نمی‌ترسیدید از عواقبش؟

ـ چه کار می‌کردم؟ عشق خواندن بودم و اجرای کنسرت دیگر.

▪ این عشق از کجا می‌آمد؟

ـ از یک استریوی قدیمی... ۴ یا ۵ ساله‌ بودم که پدرم یک استریو با باندهای بزگ خرید و همراه آن ۲۰ تا کاست ایرانی و خارجی خوب موزیک هم بود؛ موزیک‌هایی که خیلی‌ها نشنیده بودند.

▪ از همان ابتدا به سبک خاصی از موسیقی علاقه داشتید؟

ـ آره، کم بودند آدم‌هایی که سبک‌های مورد علاقه من را دوست داشته باشند. دوست‌هام می‌گفتند اینها چیه گوش می‌دی؟ اعصابت خرد نمی‌شه؟!

▪ این سوال احتمالا الان هم برای خیلی‌ها هست.

ـ آره، اما به نظر من این چیزها ژنتیکیه! آدم‌ها روحیه‌های مختلفی دارند و همین باعث می‌شود به سبک‌های مختلفی گرایش داشته باشند. حتی توی موقعیت‌های مختلف فرق می‌کند؛ مثلا یک مدت، یکی موسیقی پاپ گوش می‌دهد و تا یک جایی ارضا می‌شود و بعدش می‌رود دنبال موسیقی که بیشتر انرژی بهش بدهد؛ مثلا راک.

▪ به نظرتان سن هم می‌تواند در سبکی که انتخاب می‌کنید، تاثیرگذار باشد؟

ـ آره، حتما! سن که بالا می‌رود، یک برگشت‌هایی برای آدم به وجود می‌آید؛ شاید برود سراغ همان پاپ و موسیقی‌های کم‌تحرک‌تر. طبیعی هم هست. داشتیم یک چیز دیگر می‌گفتیم؟!

▪ تا داستان خرید استریو و کاست‌های همراه‌اش و معرکه در مدرسه !

ـ آره دیگه... تا اینکه یکی از دوستان‌ام از آلمان برایم گیتار آورد.

▪ پدرتان دیگر موافق این قضیه شده بودند؟

ـ نه، هنوز مخالف بود. آخر، من زیاد اهل درس نبودم. عشق فوتبال بودم. گلر تیم نوجوانان سایپا بودم ولی برای من، این موزیک، یک چیز دیگر بود؛ تا اینکه گیتار رسید، اتفاقا کوک هم نبود و کسی هم نبود آن را کوک کند. من هم نمی‌توانستم پیش کسی بروم اما با همان ناکوکی‌اش، آهنگ از آن در می‌آوردم تا اینکه دم کنکور، پدرم گیتار را گرفت و گفت حق نداری بزنی ومن مجبور شدم به خاطر موسیقی و صدور اجازه برای موسیقی بروم دانشگاه.

▪ دکتر که نشدید، مثل پدرتان؟

ـ نه. مهندسی چوب خواندم.

▪ «سلامت» در خانواده شما که پدرتان پزشک بود، چه طوری تعریف می‌شد؟

ـ سلامت برای ما توی ورزش کردن تعریف می‌شد؛ قطعا باید ورزش می‌کردیم، پاکیزگی ظاهری و مخصوصا مسواک زدن هم مهم بود، چون بابا دندان‌پزشک بودند. غذای بیرون نخوردن هم مهم بود، غذای پرچرب نخوردن و پرنمک نخوردن.

▪ و همه اینها از همان بچگی رعایت می‌شد؟

ـ بله، دقیقا!

▪ سخت نبود؟

ـ نه، عادت‌مان شده بود؛ مثلا اگر می‌رفتیم مهمانی و غذا خیلی چرب بود من نمی‌توانستم بخورم.

▪ الان هم ورزش می‌کنید؟

ـ تا دو سه ماه قبل، هفته‌ای دو روز فوتبال بازی می‌کردم اما دست‌ام آسیب دید. بعد توی تیم هنرمندان مینیسک‌ام آسیب دید و زانویم مشکل پیدا کرد. الان فقط روزی سه کیلومتر تردمیل می‌روم و گهگاه بدن‌سازی.

▪ اصول تغذیه را هم مثل قبل رعایت می‌کنید؟

ـ می‌خواهم اما نمی‌شود؛ آن موقع همه چیز سر جایش بود اما الان موقع کار بین ۱۵ تا ۲۰ روز استودیو هستم و تا صبح بیدار. بعدش هم که سر صحنه هستم. لابد می‌دونید چلوکباب صحنه چیه دیگه...

▪ این بی‌نظمی و کم خوابی روی کارتان تاثیری نمی‌گذارد؟

ـ چرا؛ حتی گاهی عصبی می‌شوم اما چاره‌ای نیست. کافی است دو روز بگذرد تا دلم برای آن حال و هوا تنگ بشود.

▪ تغذیه هم روی صدا تاثیر می‌گذارد؟

ـ آره؛ اما من رعایت نمی‌کنم، به جز وقت‌هایی که کنسرت دارم، مثلا می‌گویند چیزهای خیلی تند نباید بخوری و نباید ترشی بخوری و...

▪ سیگار هم روی صدا تاثیر دارد؟ راستی، اینجا جزو معدود دفترهای هنری است که خوشبختانه بوی سیگار در آن نیست و اثری از زیرسیگاری هم در آن نیست.

ـ بله، من سیگار نمی‌کشم؛ یعنی خیلی خیلی کم...

▪ برگردیم عقب‌تر؛ گفتید به خاطر موسیقی درس هم خواندید. مگر در موسیقی چه چیزی پیدا کرده بودید؟

ـ همه چیز؛ آرامش، تخلیه انرژی و مهم‌تر از همه، دورنمایی از آینده.

▪ چه دورنمایی؟

ـ فیلم «راز» را دیده‌اید؟ من واقعا به آن فیلم ایمان دارم. همیشه خودم را روی صحنه تصور می‌کردم و آن‌قدر تصور کردم و تلاش کردم که شد!

▪ حتما آدم صبوری بودید.

ـ نه، اتفاقا من صبرم زیاد نیست اما توی موقعیت‌اش که قرار بگیرم و مجبور باشم؛ تحمل می‌کنم. مثلا آلبوم «پرنده بی‌پرنده»‌ام ۱۸ ماه توی ارشاد بود و صد بار اسمش عوض شد! خیلی‌ها توی این زمان از بین می‌روند اما من خودم را مشغول کارهای دیگر کردم؛ مثلا تیتراز فیلم یا خواندن برای فیلم «آبی استقلال» و همه اینها توی موقعیت شکل گرفت.

▪ کم پیش می‌آید که افسرده بشوید؟

ـ آره، اصلا نمی‌گذارم پیش بیاد؛ مثلا می‌روم سفر.

▪ موسیقی روی آدم‌های اطراف‌تان هم تاثیر گذاشت؟

ـ قطعا! توی فامیل قبل از من پیش‌زمینه موسیقی نبود اما خصوصا بعد از آنکه دو تا آلبوم دادم بیرون، داستان تغییر کرد. بچه‌های فامیل، تک‌تک سازهاشان را در آوردند و اگر پدر و مادر، ازشان می‌پرسید چرا؟ می‌گفتند خب، مثل رضا می‌شیم و آنها هم نمی‌توانستند نه بیاورند؛ من هم به خواسته خودم رسیده بودم و هم بچه‌معروف فامیل شده بودم.

▪ یعنی توی روحیه آنها هم تاثیر گذاشت؟

ـ قطعا! الان خودتان توی نشریه‌ای کار می‌کنیدکه مدام از دنیا خبرهای مختلف درباره سلامت می‌گیرید؛ حتما شنیده‌اید که حتی توی گاوداری‌ها هم موسیقی می‌گذارند تا شیر گاوها زیاد بشود یا توی گلخانه می‌گذارند تا رشد گل‌ها زیاد بشود. مگر آدم‌ها از گل و گاو بی‌حس‌ترند؟از طرفی بخش اعظم تخلیه انرژی با موسیقی است. حتی همین موسیقی توی ماشین که دارد گوش می‌دهد تا موسیقی کلاسیک و راک و کنسرت‌هایی که گهگاه می‌رود، باعث تخلیه‌اش می‌شوند ‌و چی بهتر از موسیقی برای بروز احساسات؟ اصلا به نظر من، نمی‌شود بدون موسیقی زندگی کرد. همه ما هر روز موسیقی گوش می‌دهیم. شاید خودمان هم ندانیم. نمونه ساده‌اش، اذان خودمان است که موسیقی دارد یا آوای قرآنی که با صوت خوانده می‌شود. من می‌توانم بفهمم که قاری دارد توی چه گامی می‌خواند و به‌تان بگویم که بهترین اجرا از اذان را موذن‌زاده اردبیلی در دستگاه‌های ایرانی گفته. اصلا یک سوال

▪ به نظرتان چرا بیشتر راننده‌‌تاکسی‌ها رادیو پیام گوش می‌دهند؟

▪ چون موسیقی زیادی دارد؟

ـ آره، دیگه. شاید اصلا متوجه این موضوع نباشند اما دارند با موسیقی روزشان را شب می‌کنند.

▪ اما هر چیزی خوب و بد دارد. موسیقی هم خوب و بد دارد یا نه؟

ـ آره، آهنگ‌هایی که بدون هیچ علمی با کامپیوتر ساخته می‌شوند، آدم‌هایی که فالش می‌خوانند و ... اما سبک موسیقی‌ای نداریم که بد باشد؛ به شرطی که در موقعیت خودش گوش داده شود. من همیشه آرزومی‌کنم به جایی برسیم که آدم‌های اطراف‌مان فرهنگ موسیقی پیدا کنند و بدانند چه موقعیتی، چه موسیقی‌ای می‌طلبد. بدانند توی تنهایی یا توی عروسی یا توی ماشین چه باید گوش داد و چه نباید گوش داد.

▪ نوع موسیقی‌ای که فرد گوش می‌دهد، می‌تواند بر روحیه‌‌اش هم تاثیر بگذارد؟

ـ قطعا! مثلا وقتی مدام موسیقی حزن و ناله گوش بدهی، می‌شوی یک آدم خمود و مایوس و بالعکس، اگر مدام «دیم‌دام‌دی‌دام» گوش بدهی، باید پرسید که آخر، تو چه‌جور آدمی هستی که می‌توانی مدام این موسیقی را گوش بدهی؟!

ـ ▪ توی آلبوم «هیچ» ترانه‌ای هست که در آن می‌خوانید: «چشماتو هم بذار رفیق، بیا تا بچگی کنیم... بیا که تو قصه‌های کارتونا زندگی کنیم». واقعا باورتان به زندگی همین است؟یعنی فکر می‌کنید دنیای کارتون‌ها قشنگ‌تر از دنیای واقعی است؟

ـ آره، شما هیچ کارتونی را می‌شناسید که «پایان خوش» نداشته باشد؟ من که ندیدم!

▪ شما بچه هم دارید؟

ـ آره، یک دختر ۴ و نیم ساله که پیانو می‌زند، گیتاردست می‌گیرد و صدای خوبی هم دارد. پریا-دخترم- خیلی هم حساس است و اگر وسط همین کارتون‌ها یک‌کمی ناراحت بشود، راحت می‌زند زیر گریه و من با اطمینان بهش می‌گویم که نه بابا جان، مطمئن باش ته‌اش خوب تمام می‌شود و بدون استثنا این اتفاق می‌افتد و باید بیفتد. بچه‌ها باید روحیه‌شان شاد باشد. آن ترانه هم همین را می‌خواهد بگوید اما متاسفانه بخش اعظمی از زندگی ما تاریک می‌ماند. من همیشه سعی می‌کنم با انعطافی که از خودم توی شرایط مختلف نشان می‌دهم (حتی در حد آرام تر حرف زدن) خیلی از مشکلات را حل کنم. حتی گاهی غرورم را زیر پا می‌گذارم تا آرامش به زندگی‌ام برگردد.

▪ گفتید خودتان را همیشه توی همین حالتی تصور می‌کردید که الآن هستید. یعنی به تمام آنچه می‌خواستید، رسیده‌اید؟

ـ نه کاملا، می‌خواهم جهانی بشوم. دارم روی ترانه‌های انگلیسی کار می‌کنم. عجله هم ندارم. دنبال فرصت‌های خوبم!

سارا جمال‌آبادی



همچنین مشاهده کنید