چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
زندگی روزمره اساس کار جامعه شناسی
● پیشفرض غلط در جامعهشناسی
به نظر من، برای درک بهتر نظریههای جامعهشناسی باید از منظر جامعهشناسی معرفت وارد شد. شناخت بسترهای زمانی و مکانی تبلور یک نظریه تاثیر زیادی در درک آن نظریه دارد، اما قبل از شروع بحث خود لازم میدانم چندکلیشه و پیشفرض غلط را که در مورد نظریههای جامعهشناسی شکل گرفته است ، معرفی کنم.
اولین پیشفرض غلط این تصور است که نظریههای جامعهشناسی که توسط بینانگذاران ارائه شده اساس جامعهشناسی است و باید سایر نظریههای جامعهشناسی را برای ارزیابی با آنها مقایسه کرد. مثلا برای ارزیابی نظریههای مید میآیند این نظریه را با نظریههای دورکیم مقایسه کرده و بعد در مورد آن اظهار نظر میکنند. در صورتی که این نظریهها از هستیشناسی متفاوتی برخوردار هستند. اگر این قضیه را مدنظر قرار ندهیم دچار ارائه حکم ارزشی شده و کاری غیرعلمی انجام دادهایم، یک پیشفرض غلط دیگر تقسیمبندی خرد و کلان است.
جامعهشناسی معرفت به ما کمک میکند که بفهمیم آنچه آگاهی اجتماعی را به وجود میآورد برآیندی از ذهن و عین است. آگاهیهای اجتماعی در یک رابطه دیالکتیکی بین ذهن و عین چه در بین متخصصان چه در بین عوام شکل میگیرد، اما منظور من از دیالکتیک، دیالکتیک تکاسلوبی هگلی نیست، بلکه یک دیالکتیک چنداسلوبی مانند همان چیزی که گرویچ مطرح کرده است.
بنابراین اگر در یک دوره زمانی نظریات کلان مطرح میشود نشانه متاثر شدن از ویژگیهای زمانی و مکانی آن دوره است و این حکم ارزشی ندارد یعنی نه درست است و نه غلط، مثلا نظریات تفسیرگرایی نظم پارسونزی را نمیشناسد این نشانه غلط بودن یا درست بودن این نظریه نیست.
● چرا نظریات روزمره به وجود آمد؟
اما چرا نظریات روزمره به وجود آمد؟ برای پاسخ بهاین سوال باید تاریخ جامعهشناسی را مرور کنیم. به نظر من ۳ دسته از نظریات تفسیرگرایی وجود دارد که عبارتند از تفسیرگرایی اروپایی، تفسیرگرایی آلمانی و تفسیرگرایی آمریکایی. از لحاظ زمانی تفسیرگرایی آمریکایی زودتر از اروپا به وجود آمد.
شکلگیری نظریههای جامعهشناسی مترادف است با مدرنیته آغازین و میانی یا به عبات دیگر بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۷۹۲ و ۱۷۹۲ الی ۱۹۱۴، اما باید دید در این دوره چه اتفاقاتی افتاده است. در این دوره جامعه متاثر از شکست فئودالیسم است و همچنین متاثر است از انقلابهای صنعتی و اجتماعی و رشد فردیت جدید. در این دوره جامعه از بند سنتها، حکومتهای دینی استبدادی و فئودالیسم رها شده است.
سیل جمعیت به واسطه انقلاب صنعتی وارد شهرها شده و نظم جامعه را به خطر انداخته است. بنابراین دغدغه اصلی جامعهشناسان اولیه جذب دوباره فرد در سیستم و برقراری نظم است، حتی مارکس نیز معتقد بود یک طبقه باید به وجود بیاید تا افراد درون آن جذب گردند.
اما یک تفاوت اساسی بین جامعه آمریکا و اروپا در این دوره وجود دارد. در اروپا ساختار و نهادهای از پیشساخته وجود دارد که فرد در مقابل آن قرار دارد، بنابراین جامعهشناسان اروپایی درک بیشتری از ساختار و نهادها داشتند و به دنبال رابطه فرد به این ساختارها بودند. دورکیم در تلاش بود که تبیین کند چگونه میشود جامعه را بازسازی کرد تا دوباره افراد را در خود جای دهند، بنابراین مهاجران ناگزیر از پذیرفتن هنجارها بودند.
اما در آمریکا هیچ نهاد و ساختاری که بخواهد افراد را سازگار کند وجود نداشت. تنها سازمان موجود نهادهای بومی بودند که باید از بین میرفتند، بنابراین در جامعهشناسی آمریکایی سیستم وجود نداشت، تمدن آمریکایی تمدن واقعیتهای کلان نیست، بلکه تمدن اینجا و آنجایی بود، به این معنی که هر ایالت و هر شهر از مهاجرانی برخوردار بود که فرهنگ خودشان را داشتند.
شناخت آمریکاییها از واقعیت زندگی همانچیزی است که در زندگی روزمره ساخته میشود. بنابراین واقعیت یا ساختار عین کنش جمعی است. یعنی همان اصطلاحی که استاد من بلومر به کار میبرد؛ کنش پیوسته. در اروپا کنش مردم مخالف سیستم و ساختار بود، اما در آمریکا کنش جمعی همان واقعیت جامعه را شکل میداد.
● تغییر مفهوم زمان و مکان
اما با گذشت زمان، جوامع اروپایی نیز دچار تغییراتی شدند که موجب شد نظریات زندگی روزمره مورد اقبال بیشتری قرار گیرد و آن تغییر مفهوم زمان و مکان بود.
در مدرنیته اخیر با رشد تکنولوژی و گسترش ارتباطات مفهوم زمان از یک پدیده بلندمدت به زمان الحساب تقلیل پیدا کرد و مکان نیز از یک موقعیت جغرافیایی به سمت مکان نمادین تغییر پیدا کرد.
به این معنی که ما میتوانیم در قارههای مختلف باشیم، ولی از طریق فضاهای مجازی خود را متعلق به یک مکان سمبلیک معرفی کنیم.
عامل دیگری که سبب شد تا نظریههای زندگی روزمره در اروپا هم شکل بگیرد رشد جنبشهای مدنی بود که ساختارهای قدیمی را ضعیفتر کرد و فرد را در برابر سیستم قدرتمندتر.
در نظریههای زندگی روزمره بحث بر سر این است که جامعهشناس باید به میان مردم برود و نگاه به سیستمها نکند. باید جامعهشناسی را از آسمان به روی زمین آورد. در این دیدگاه جمعیت پیادهرو یک توده از مردم نیست، بلکه مجموعهای از افراد است که در کنش متقابل با یکدیگر هستند و از یک نظم رفتاری تبعیت میکنند. مثلا طی تحقیقی که در متروی تهران انجام شده است ما متوجه ۳ الگوی کنش متقابل بین مردم شدیم؛ ۱ـ وقتی قطار نیست ۲ـ وقتی صدای آمدن قطار میآید و ۳ـ وقتی درهای قطار باز میشود.
در نظریههای زندگی روزمره بحث خرد و کلان تنها یک بحث روششناختی است، زیرا کنش پیوسته هم میتواند در سطح بین افراد مورد مطالعه قرار گیرد و هم بین نهادها و جوامع.
در نظریات ساختاری اگر فرد کنشی مخالف ساختار انجام دهد کجرو است، اما در این نظریهها تنها کنشی دیگر انجام داده است که نه خوب است نه بد.
من اعتقاد دارم که نظریههای زندگی روزمره بهواقعیتهای اجتماعی نزدیکتر است و همچنین با روح مدرنیته و آزادی همخوانی بیشتری دارد.
فرید موسوی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران احمد وحیدی وزیر کشور مجلس شورای اسلامی مجلس چین خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
روز معلم تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی سلامت پلیس دستگیری شورای شهر تهران شورای شهر
بانک مرکزی ارز بابک زنجانی خودرو قیمت دلار قیمت خودرو ایران خودرو دلار سایپا مالیات بازار خودرو قیمت طلا
تلویزیون سریال فیلمبردار سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر دفاع مقدس فیلم کتاب رسانه ملی
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه یمن نتانیاهو ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید سپاهان تراکتور بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا اینستاگرام اپل فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه خواب دیابت مسمومیت کاهش وزن چاقی سلامت روان بارداری آلزایمر