چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
«رزمناو پوتمکین», شاهکار جاودانه سینما
پنجاه سال پیش، هیات داوران جشنوارهای بینالمللی در بروکسل، «رزمناو پوتمکین» ساخته سرگئی آیزنشتاین را به عنوان بهترین فیلم ساخته شده تا آن زمان انتخاب کرد.
از آن پس «رزمناو پوتمکین» مقامی بالاتر از تنها یک فیلم مهم پیدا کرد و تبدیل به فیلمی شد که وجودش مفهوم جدیدی به «مطالعات سینمایی» میبخشید.
اما حتی در سال ۱۹۵۸ نیز برقراری ارتباط میان اینگونه ستایش از فیلم آیزنشتاین (به ویژه صحنه پلکان اودسا) با تاثیرگذاری اندک آن بر تاریخ سینما، کاری دشوار مینمود. به راستی «پوتمکین» چه بود و چرا به عنوان یک اثر بزرگ و مهم هنری شناخته میشود؟
ابتدا تاریخ: در سال ۱۹۰۵، هنگام عبور پوتمکین (نگین ناوهای امپراتوری روسیه) از دریای سیاه، شورشی در آن به وقوع میپیوندد. این شورش بخشی از انقلاب ناتمام سال ۱۹۰۵ روسیه بود که تبدیل به پیشدرآمدی برای رویدادهای سال ۱۹۱۷ شد. کشتی در نهایت به بندر اودسا رسید و شورش نیز به فرجامی نرسید.
در سال ۱۹۲۵ آیزنشتاین که تا پیش از آن تنها یک فیلم تحت عنوان «اعتصاب» ساخته بود، ماموریت یافت تا فیلمی درباره رویدادهای سال ۱۹۰۵ بسازد.
الزام آیزنشتاین به ساخت فیلم در قالب یک اثر تبلیغاتی و انقلابی، منجر به خلق مشهورترین صحنه فیلم شد: کشتار پلکان اودسا. در این صحنه انبوهی از اهالی اودسا (آنگونه که دیده میشود، بیشتر متعلق به طبقه متوسط هستند)، در حمایت از یک سرباز متمرد دست به تظاهرات میزنند، اما ارتش (پیاده و سوارهنظام) به آنان حمله و متفرقشان میکند.
در این صحنه طولانی سربازان جملگی یونیفرم بر تن، کلاههای سفید بر سر، تفنگهای سرنیزهدار در دست (و چکمههای ساقبلند به پا دارند ـ شاید لنی ریفنشتال هم از این فیلم تاثیر گرفته بود). این رویارویی در نهایت منجر به قتل و خونریزی وسیعی میشود. (جالب اینکه از اصل واقعه هیچ سندی در دست نیست و عکسهایی از این کشتار که در کتابهای تاریخی ثبت شده جملگی برگرفته از فریمهای این فیلم است.)
پرسش: آیزنشتاین چگونه توانست با محدودیتهای سینمای صامت، چنین صحنهای را خلق کند؟ او میتوانست از فیلمهای خبری تقلید کند. او میتوانست از پرداخت به جزئیات صرفنظر و به یک نمای کلی از رویداد اکتفا کند.
او میتوانست «نبرد» را به شیوهای که هالیوود همواره در فیلمهایش نشان میدهد به نمایش درآورد و با استفاده از زوایای مختلف دوربین، تنها سرنوشت چند شخصیت اصلی داستان را پیگیری کند. و در نهایت او میتوانست کاری را کند که اکنون شاهدش هستیم.
آیزنشتاین با گسترش شیوه هالیوودی شیوهای بدیعتر و زیباتر خلق کرد که در آن ضرباهنگ صحنه از طریق نمایش متوالی صحنههایی کوتاه خلق میشد. آیزنشتاین صحنههایی متعدد و بسیار کوتاه فیلمبرداری کرد و آنها را به گونهای در کنار هم قرار داد تا تاثیرگذاریشان دوچندان شود.
نتیجه کار تکاندهنده، زیبا و بهتآور بود، اما دلیل هر یک از این واکنشها متفاوت است. این صحنه بهتآور است، چرا که شاهد شمشیرهایی که صورت مردم را پاره میکنند و کالسکه کودکی هستیم که از بالای پلهها به پایین میآید و عینکی را زیر چرخهای خود خرد میکند.
ما به عنوان تماشاگر با قربانیان همدردی میکنیم، گویی که خود نیز بخشی از میان آنان هستیم. این صحنه زیبا است، چرا که به واسطه تدوین بلشویکی میتوان تنها از فرم و قالب لذت برد و نسبت به مفهوم صحنه که از درد انسانی میگوید، بیتوجه بود.
و در نهایت این صحنه تکاندهنده است، زیرا هرچه سربازان به «پیروزی» نزدیکتر میشوند، ما نیز دوست داریم به آنها ملحق شویم. این صحنه نمونهای از حد اعلای تضاد است که تماشاگر علاوه بر احساس درد، سادیسم را نیز حس میکند.
آیزنشتاین نیز مانند بسیاری دیگر از هنرمندان بلشویک در سالهای ۱۹۲۰، ترکیبی نامتجانس از تعصب و هوش تبلیغاتچی و یک تئوریسین بود. نوشتههای او درباره چگونگی ساخت این صحنه، شباهت زیادی به مقاله یک فیزیکدان درباره نیروها و واکنش نسبت به آنهاست.
این صحنه پدیدهای شگفتانگیز در زمینه هنر گرافیک و تدوین فیلم بود (و هست) که برای زمان خود بسیار پیشرو بود و بدین ترتیب تنها عده معدودی به فکر بهکارگیری این شیوه افتادند. اما این ترکیب فوقالعاده احساس و تئوری، چندان به مذاق مقامات بلشویک خوش نیامد.
آیزنشتاین از اوایل سالهای ۱۹۳۰ به عنوان یک فرمالیست (در حقیقت نیز او همیشه عاشق فرم بود) و هنرمندی که علاقه زیادی به انقلاب ندارد (که این هم حقیقت دارد) مورد سوءظن قرار گرفت. از سوی دیگر آیزنشتاین همواره به دنبال راهی برای فرار از حصار اتحاد جماهیر شوروی بود و رویای رفتن به کالیفرنیا را در سر داشت. او در سال ۱۹۳۰ به هالیوود رفت، اما این سفر تبدیل به کابوسی برای او شد.
آیزنشتاین با کمک آپتن سینکلر نویسنده، مستندی زیبا در مکزیک ساخت، اما مسکو از پذیرش آن خودداری کرد.
در نهایت مقامات شوروی نیز استفاده از شیوههای تدوین جسورانه و فرمالیستی را که آیزنشتاین خلق کرده بود به کلی ممنوع کردند. آیزنشتاین در سال ۱۹۴۸ درگذشت. سرنوشت او چنان تراژیک بود که میتواند دستمایه ساخت فیلمی بزرگ قرار گیرد.
دراماتیزه کردن تدوین، بزرگترین دستاورد او بود. این دستاورد بعدها از سوی فیلمسازان دیگری تکامل یافت که صحنه جنایت زیر دوش در «روانی» ساخته آلفرد هیچکاک از بهترین نمونههای آن است. اگرچه آیزنشتاین ابداعکننده سینما نبود، اما در زمره افرادی است که نقش زیادی در ارتقای این هنر داشتند. متاسفانه شخصیت او هنوز چندان که باید شناخته نشده است. کافی است صحنه پلکان اودسا را به هر عاشق سینما نشان دهید، تا ببینید چطور فشار خونش بالا میرود.
منبع: گاردین، اول فوریه
دیوید تامسن
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
آمریکا ایران غزه مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب لایحه بودجه 1403
روز معلم سلامت سیل تهران قوه قضاییه هواشناسی شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی شورای شهر تهران دستگیری پلیس
قیمت دلار بانک مرکزی خودرو سایپا قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو دلار بازار خودرو مالیات تورم ارز
سریال تلویزیون سینمای ایران سینما موسیقی دفاع مقدس رسانه ملی تئاتر فیلم کتاب
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه نوار غزه حماس روسیه عربستان یمن ترکیه نتانیاهو افغانستان اوکراین
فوتبال رئال مادرید پرسپولیس استقلال بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل تبلیغات گوگل ناسا همراه اول آیفون ماه
کاهش وزن داروخانه مسمومیت سازمان غذا و دارو ویتامین قهوه خواب دیابت بارداری