جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

همه ی برده گان و مردان و زنان


همه ی برده گان و مردان و زنان

اساسی ترین اشتباه تو در نوشتن یادداشتت, این بوده که وجود چیز من درآوردی ی به نام ازدواج را بدیهی و طبیعی فرض گرفته ای در حالی که ازدواج , خود, محصول تمدن است و

اساسی‌ترین اشتباه تو در نوشتن یادداشتت، این بوده که وجود چیز من‌درآوردی‌ی به نام "ازدواج" را بدیهی و طبیعی فرض‌گرفته‌ای؛ در حالی ‌که "ازدواج"، خود، محصول "تمدن" است و مثل همه‌ی محصولات تمدن بشری، اولاً در دوران خاصی به وجود آمده و قبل از آن وجود نداشته؛ و

ثانیاً با توجه به این‌که زاده‌ی شرایط خاصی است، پس با زایل‌شدن آن شرایط، آن نیز زوال خواهدیافت. اگر تحقیقات اسطوره‌شناسانی مثل مورگان، فریزر و ... را خوانده‌باشی، می‌دانی که ازدواج، نهادی است که تنها چهار-پنج هزار سال عمر دارد و تقریباً همزاد ادیان پیشاتوحیدی و توحیدی است؛ یعنی زمانه‌ی پدیدارشدن شکل‌های حقوقی-اسطوره‌ای مالکیت خصوصی. اگر "دولت" را ابزار سلطه‌ی سیاسی طبقات حاکم بدانیم، بی‌شک "ازدواج" و "خانواده" هم، ابزار سلطه‌ی اجتماعی آن طبقات بوده‌است. و می‌دانی که حاکمان، "چیز"هایی را که خود می‌خواهند، در هاله‌ی مقدّسات زمینی و نیمه‌زمینی و فرازمینی عرضه می‌کنند، و از خود، فیلسوف و مرشد و پیامبر بیرون می‌دهند تا زیردستان به "ایدئولوژی" آن‌ها "ایمان" بیاورند و آن‌چه را که تنها یک شکل حقوقی سلطه‌ی مادی است، در قالب "اخلاقیات"، "عرف"، و "دین" بپسندند و بپرستند. جالب این‌جاست که تقریباً همه‌ی این نظام‌های عریض و طویل آسمانی، فارغ از تفاوت‌های ظاهری و مناسکی، ابتدای خلقت بشر را "ایجاد خانواده" و "جفت‌شدن ابدی زن و مرد" می‌دانند. یعنی که پیوند زن و مرد در آسمان بسته‌شده؛ پس ازلی و ابدی است!‌

اما ابدی‌بودن پیوند زن و شوهر چه نفعی برای حاکمان دارد؟ بد نیست بدانی که به نظر من، همه‌ی کسانی که از وضعیت موجود جامعه نفع می‌برند، بخشی از حاکمان آن جامعه هستند. مثلاً در جامعه‌ای که کودکان حقوقی ندارند، بی‌گمان "پدران و مادران" از قانون و اخلاقیات جامعه منتفع می‌شوند و اگر این جامعه جامعه‌ای مردسالار باشد، هر "پدر"ی جزء طبقه‌ی حاکمه است، حتّا اگر از لحاظ اقتصادی توسط "پدر"های دیگر استثمار شود. یعنی در جامعه‌ی "اخلاق ِ حاکم‌مدارانه"، هر فرد، حلقه‌ای از زنجیره‌ی استثمار است که به تناسب جای‌گیری‌اش، استثمار می‌کند و استثمار می‌شود. قطعاً هر قدر که فرد به سرسلسله‌ی این زنجیره "نزدیک"‌تر باشد، کم‌تر استثمار می‌شود و بیش‌تر استثمار می‌کند و بالعکس. پس حتا یک فرد بسیار ستم‌دیده نیز، در چنین جامعه‌ای، می‌تواند به نوبه‌ی خود یک استثمارگر باشد.

تو راست می‌گویی که "هر دو نفری که با هم، زیر یک سقف زندگی می‌کنند، دست‌کم به سبب دوگانه‌گی در خواسته‌ها، دیر یا زود به هم خواهند پرید: پس یکی باید فرمان بدهد و دیگری باید فرمان بپذیرد." و اتفاقاً محل انتفاع حاکمان از ازدواج، همین‌جاست! یعنی که نظام مردسالار، برای در بردگی‌نگهداشتن زن، از تقدّس نهاد "خانواده" بهره می‌گیرد و از آن‌جا که در هر پیوند "ابدی" ِ دوسویه‌ای، یکی باید برده و بنده‌ی دیگری باشد، پس در نظام مردسالار، تا زمانی که "ازدواج" مقدس، اجباری و قانونی است، زن برده‌ی مرد خواهد بود و خواهدماند. مگر نمی‌بینی که در همه‌ی ادیان، ازدواج چه‌قدر مورد ستایش است و فرد "مجرد" حتّا آدم درست و حسابی هم منظور نمی‌شود؛ تا جایی‌که برخی ادیان، ازدواج‌کردن را معادل جنگیدن برای خدا و در راه خدا می‌دانند. و ببین که یک "انسان" مجرد، چه‌قدر مورد ِ تحقیر و توبیخ و تحریم قرار می‌گیرد. واقعیت آن است که زن و مرد، در طول تاریخ ِ تنازع برای بقا، همواره با هم جنگیده‌اند و همه‌ی مراسم و آداب و رسوم جنسی و جسمانی تاریخ، تنها قوانین "جنگ" و "تسلیم" و یا "آتش‌بس" بوده‌اند. و در این میان، چون هر جنگی، بازنده‌گان، ضمن فروخوردن حس تحقیر و نفرت، کم‌کم "اخلاقیات" ِ برنده‌گان را پذیرفته‌اند، درونی کرده‌اند و بخشی از سازمان استثمار خویش شده‌اند. پس این فقط زنان نیستند که با برده‌گی خویش "ساخته‌اند". همه‌ی بازنده‌گان تاریخ باید یا از بین می‌رفتند، یا می‌گریختند، و یا گردن می‌نهادند. اگر یادت باشد "عمو تام"، قهرمان رمان مشهور "کلبه‌ی عمو تام"، برده‌گی خویش را پذیرفته، تئوریزه‌کرده و به آن فخر کرده و برای آن جان داده است. تاریخ ذلت "ایرانیان" ساسانی را نیز که لابد نیک می‌دانی!

امّا همان‌طور که بالاتر نوشتم و پیش‌تر هم در کامنتم برایت نوشته‌بودم (و البته این حرف خودم نیست)، هر محصول تمدن بشری، زاده‌ی شرایط خاص تاریخی خویش است و با سپری شدن آن تاریخ و آن شرایط، از بین می‌رود، یا دیگرگون می‌شود. و می‌دانی که با ظهور و توسعه‌ی مناسبات سرمایه‌داری در قرن‌های هیجده و نوزده و بیست، "زن" و "مرد" ِ سنتی ِ جامعه‌ی فئودالی از ایمن‌گاه ِ کاخ اشرافی و کلبه‌ی رعیّتی بیرون انداخته‌شد تا در رزم‌گاه ِ بی‌ترحّم رقابت و انباشت ِ سرمایه، آزادانه خود و نیروی کارش را به معرض فروش بگذارد. بورژوای شهری تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ی حریص، هیچ حرمتی برای پیوندهای خونی اشرافی و دهقانی قایل نبود. او دنبال پول بود؛ و کودکان و زنان، بهترین و ارزانترین ابزارهای پول‌سازی بودند. پس لازم بود تا نهاد مقدس خانواده برود دنبال سابیدن کشکش، تا کودکان و زنان از بند خانواده آزاد شوند. و البته نیک می‌دانی که هر که خربزه بخورد ناچار است که پای لرزش هم بنشیند: یعنی وقتی مرد ِ کارگر بی‌پناه، نمی‌تواند سرپناهی و لقمه‌نانی برای تسلط بر زن و فرزندش درآورد، پس زن او که کم‌کم، با وجود همه‌ی فشارها و تجاوزات بی رحمانه، مزه‌ی پول‌درآوردن و "پول‌داشتن" را چشیده، دیگر به سادگی ِ قبل، حرف مرد را نمی‌پذیرد: چرا که دیگر به او "نیازی" ندارد! و مگر آدم جز به خاطر نیاز و ترس، زورآوری ِ دیگری را تحمل می‌کند؟

البته قصه بسیار مفصل‌تر از این‌هاست. مبارزه‌ی تاریخی زنان برای کسب حقوق برابری‌طلبانه‌ی انسانی، یک انتخاب برای زنان نبود؛ بلکه زنان "مجبور" به کسب حقوق خویش بودند. در نظام طبقاتی، برخورداری افراد از حقوق اجتماعی، نسبت مستقیم دارد با برخورداری ِ مادی ِ آن‌ها. یعنی در این نظام، هر‌قدر امکان ِ داشتن و حفظ‌کردن و توسعه‌دادن "قدرت اقتصادی" بیش‌تر باشد، امکان برخورداری از قدرت سیاسی و اجتماعی نیز بیش‌تر می‌شود. بنابراین، زنان به محض تسلط بر منابع مالی جامعه ـ هر چه‌قدر هم کم – به منابع سیاسی و اجتماعی بیش‌تری نیز دست‌یافتند. و این، قصه‌ای است شیرین و حیرت‌انگیز، که متاسفانه تا همین چند دهه پیش، تنها خواندن‌اش نصیب زن ایرانی بود؛ و عجبا که جامعه‌ی گندیده‌ی ایرانی، حتّا تاب خواندن این قصه‌خوانی زنانه را هم نیاورد و چنان‌که می‌دانی، چنین رعب‌آور به جنگ زنان‌اش رفت. و باز البته، می‌دانی که این قصه، قصه‌ی در کوزه افتادن خیاط است! چرا که هر جامعه‌ی معاصری که بخواهد در جهان کوچک سرمایه و کار و علم زنده بماند و نفس بکشد، ناگزیر از صنعتی‌شدن و مدرن‌شدن است؛ و باز و باز و باز البته، صنعتی شدن همان و قدرت‌گیری ِ زنان همان!

اما اگر فکر کنیم که نظام سرمایه، ناجی ِ زن بوده یا خواهدبود، اشتباه کرده‌ایم. درست که سرمایه‌داری، ناخواسته زن را بالاکشید؛ اما از آن‌جا که هنوزاهنوز بنیاد مردسالاری در همه‌ی جهان ِ حتّا مدرن پابرجاست، پس می‌باید به نوعی دیگر برده‌گی زنان را استمرار بخشید، و در این میان، چه اهرمی کاراتر از مُد و آرایش؟ یعنی "کالا کردن" ِ زن! چرا که هنوز اساسی‌ترین بنیان‌های مالی در اختیار مردان است و مردان، با "عملیاتی‌کردن" ِ سلیقه‌ی خریدارانه‌ی جنسی ِ مردانه، زنان ِ مدرن را به ورطه‌ی رقابت ِ به‌اصطلاح "زیبایی" انداختند؛ و دستگاه ِ عظیم‌ ِ سرمایه‌داری، روشن‌فکران و هنرمندان‌‌ و تولیدکننده‌گان فکرش را بسیج‌کرد تا به به زن بقبولاند که باید همیشه زیبا، خوش‌اندام، بی‌چین و چروک، لطیف، خوش‌بو، خوش‌رو و جوان بماند، تا بتواند حس‌های خفته‌ی مرد ِ "همیشه‌گرفتار" را همیشه، تر و تازه نگهدارد! و همیشه مورد ستایش ِ جسمانی ِ قرار بگیرد؛ و البته که در این میان، آن‌چه هیچ‌گاه ذکرش نمی‌رود، اندیشه‌ی والای زنانه است، که یگانه ضامن صلح و دوستی و عشق در جوامع انسانی است.

پس مسعود رویان عزیز! هنوز راه درازی در پیش پای بشریت است و جهان هنوزاهنوز آکنده از ستم است. بیاییم دست‌کم، من و تو از ستم‌کاران نباشیم.

مسعود رویان گرامی!