پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

دکلمه دهه فجر برنامه های دهه فجر


دکلمه دهه فجر برنامه های دهه فجر

دکلمه دهه فجر از برنامه های دهه فجر برای مثال در مدارس, خواندن سرود و دکلمه و شعر درمورد دهه فجر می باشد در ادامه هفت متن دکلمه دهه فجر آورده شده است که آنها را با هم می خوانیم

دکلمه دهه فجر 1

خیابان‏ها راه افتاده بودند تا رود شوند و به دریای آزادی بپیوندند.

آسمان بر شانه‏های شهر آمده بود تا حس آسمانی بودن، در پرنده‏ها فراگیر شود. پرنده‏ها، عطر پرواز را بر دیوارهای نقش بسته به خون می‏نوشتند. انسان، از سایه‏هایش فاصله می‏گرفت تا آرمان شهر را بیافریند؛ در روزهایی که بهار به سرنوشت زمستانی زمین فکر می‏کرد.

مردی که شبمان را به روز رساند

آن روز، تمام دنیا به فرودگاه مهرآباد ختم می‏شد. انگار دنیا می‏خواست دوباره متولد شود! قدم که بر پله‏های آمدن گذاشتی، پرواز بر شانه‏های ما نشست و عطر لبخندهای ما، درختان را از پشت دیوارهای برفی صدا زد.

درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شکوفه‏ها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خویش را فراموش کند. با هر قطره خونی، شکوفه سیبی به زندگی لبخند زد و بهار، به باغچه‏ها رسید.

کسی آمد تا جهان را تقسیم کند. کسی آمد، تا آینه‏ها را تقسیم کند و شب را به روز برساند و چراغ‏های امید را در دل همه شب‏های تنهایی روشن کند. کسی آمد که چشم‏هایش روشنی دل‏هایمان بود.

دکلمه دهه فجر 2

میخک‏ها بر سر راهت نهاده‏اند و خیابان‏ها، حریر گل‏های سرخ و سفید را فرش راهت ساخته‏اند؛ مگرنه اینکه قدم‏های فرشته باید بر صحن و سرای آینه‏ها نهاده شود؟! بهار باغ خزان‏زده، شایسته این تجلیل است.

امام! تو آمدی؛ با قامتی بلند و ردایی بر دوش، تا جهالت عصر ظالمان رفاه‏زده را ریشه‏کن کنی، تا دخترکان زنده به گور شده اندیشه‏های پاک را از ظلم حکومت پدران مستبدشان برهانی.

آمدنت، باران را به شوق واداشت و بی‏کران دریا را در کویر و بیابان‏ها، گستراند.

آمدنت، ظلمت را شکافت و فجر را از میان افق‏های سرخ و خونین، بیرون کشید.

تو، خورشید ظلمت‏شکن فجر همیشه سرخ ایرانی.

دکلمه دهه فجر 3

روزهای ابتدای بهمن، بیش از هر چیز، خاطره معطر سال‏های دوردست را در کوچه اذهان می‏پراکند و ابهت و شکوه آن حماسه را که از اندیشه و کلام تو رویید، بر سر زبان‏هامان جاری می‏کند.

هنوز این ملت، مشتاق آن نگاه پر از ایمان و تبسم پر از امیدت بر پله‏های هواپیماست. وقتی به سیاحت سیمای مطمئن تو، بر منبر بهشت زهرا علیهاالسلام می‏نشینیم، حرارت همان روزهای بهاری در دل‏هامان زنده می‏شود.

تو از جنس خودمان بودی؛ دردمند، داغ فرزند دیده، رنج تبعید و آوارگی کشیده، ولی با قلبی همیشه متلاطم برای ایران!

از کوچه‏های خاکی خمین، تا آبادانی وطن

داستان تو، داستان مردی است که روزگاری در کوچه‏های خاک خورده خمین و شهادت پدرش به دست عمال خان، خیلی زود، اندیشه کودکی‏اش را به بلوغ و بالندگی رساند.

کودک آن سال‏های دور، در پیچ و خم زندگی پربارش، بزرگ مردی پروراند که امام مهربان و رهبر فرزانه و منجی تمام عیار ملت شد. اکنون، پس از تمام آن سال‏های پست و بلند، هنوز عشق به آن مرد، لای بنفشه‏های متولد بهمن ماه می‏پیچد و کوله دعاگویی ملت را به پای آن پیر جمارانی می‏ریزد.

دکلمه دهه فجر 4

برف می‏آمد؛ امّا این بار عید بود؛ سرما معنا نداشت، وقتی رگ‏های ما از خونی تازه‏تر و هوایی پاک‏تر سرشار می‏شد. شب از خاک صبح پای می‏کشید و صبح، مهربان‏تر می‏آمد. خدا با ما به چله‏نشینی آمده بود و در نفس‏هایمان جاری بود؛ روزهای خدا بود.

ما بهار را در زمستان تکثیر کردیم. صدای بال پرستو می‏آمد و آهنگ ملکوتی بهار ... عشق، بال‏های خود را ده روز نورانی بر این سرزمین کشید و صبح روز دهم، ما آغاز شدیم. دنیا سپید شد، فصل بهار آمد و ما خنده زنان، هوای دلگیر خانه را بیرون دادیم، دشت‏های استغنا به روی دل‏های مشتاق گشوده شد و زمزمه عاشقان آزادی کوه‏ها و دشت‏ها را فرا گرفت. عالم پیر، جوان شد و در هر سوی زمین نوای روشنی پیچید. پرچم‏هایی که افراشته می‏شدند، ریشه در خون هزاران کبوتر سر بریده داشت. که پرواز را یاد ما دادند. دشت سبز پر از شقایق، به روی ما لبخند زد. معجزه «بهار در زمستان» را باور کردیم و به تمام زیبایی‏هایش لبخند زدیم. بهارِ آزادی، بهار عشق، بهار تازه شدن، و بهار انقلاب، در جان‏های خسته‏مان روحی تازه دمید.

دکلمه دهه فجر 5

روزی که با هودج نور آمدی و به مهرآباد دل‏های اهل قیام رسیدی، رواق هر دیده به فانوس اشک آذین شد: السَّلامُ عَلَیْکَ یا رُوحَ اللّهِ...

روزی که از مشرق اشتیاق، خرامان برآمدی، ستاره‏های سپید امید در آسمان آبی انتظار طلوعی دوباره آغاز کرد و روشنایی و نور از الماس دیده‏ها تابید. در هنگامه زمستان، پنجره‏های عطوفت به سوی نسیم بهاران گشوده شد. فرزندان انقلاب و مجاهدان نهضت با دستانی آکنده از یاس‏های سپید و گام‏هایی به شکوه کوه، به آغاز موسم آزادی بالیدند و به استقبال خورشید هدایت امت، خمینی کبیر آمدند. صدای آسمانیان در گستره سرزمینمان غلغله عشق آکند. از کوچه‏ها و خانه‏ها تا مسند مهر روح خدا، رنگین کمان ارادت کشیده شد.

خمینی، زیباترین واژه کتاب عصر که سیمای زیبایش را هاله قدس و قیام فرا گرفته، به میهنمان روشنایی و رستگاری آورد. آمد آن مهر دهر و امیر حماسه و حضور تا آیین سپید رسول و حماسه سرخ عاشورا را زنده گرداند و آفتاب عزت و افتخار را به آسمان کشورمان برگرداند.

راز مبحث محبت و ذکر حلقه وارستگان از پگاه نهضت تا شام ابد، نام زیبای خمینی است و اینک دوازدهم بهمن برای هماره تاریخ در صحیفه قلب‏هایمان ماندگار خواهد شد.

دوازدهم بهمن سرآغاز عزت پایدار ماست، طلیعه فجر نور در افق جاودانگی و نظاره‏گر سیمای دلربای خمینی بر لوح جان‏های ماست.

زادروز فضل و شرافت امّت ما دوازدهم بهمن است؛ پس خجسته باد این میلاد و مبارک باد این فضل و شرافت!

دکلمه دهه فجر 6

هر چند تأخیر داشت؛ امّا می ‏آمد!

می‏آمد، از پسِ سال‏ها انتظار تا در زمستان، بهار «صلوات» را بر لب‏ها بنشاند! می‏آمد تا با التجا به تبار معصومش علیه‏السلام ، نویدبخشِ استقرار احکام الهی شود! می‏آمد تا لبخندهای خاموش را به روشنی «آزادی» فرا بخواند!

می‏ آمد تا برای واپسین روزِ «انتظار»، «احترام به طلوع خورشید» را به امّت خویش بیاموزد! می‏آمد تا نگاه پیر و جوان را به گلدسته‏های نیایش، آشنا کند!

می‏ آمد تا مفهوم «استقلال و آزادی» را در مکتب «جمهوری اسلامی» معنا کند!

می‏ آمد تا مکتب «شهادت» را به نقطه نقطه این جهان عصیان زده، بشناساند!

می‏ آمد تا از اقیانوس «فقه آل اللّه علیه‏السلام » جویباری به مرداب‏های خود باوری بگشاید!

می‏ آمد تا اولین «بزرگراه انتظار» را در جهان، به نام نامیِ «حضرت ولی عصر(عج)» افتتاح نماید!

می‏ آمد تا پرده از چهره «نفاق و استکبار» توأمان بردارد!

می‏ آمد تا نگاه دوربین‏های جهان را به «قلب تپنده جهان اسلام» معطوف کند!

می ‏آمد تا نامش، عطر صلوات بر پیامبر رحمت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در فضای دل‏ها بپراکند

می‏ آمد تا دل‏ها با چهره زیبا و روحانی‏اش الفت بگیرند و نامش را هم وزن «تکبیر»، بر زبان بیاورند! می‏آمد تا کفّار به عظمت «اسلام» ایمان بیاورند و به نام و مرام «رهبرانش» احترام بگذارند!

می‏ آمد تا نوای مظلومیّتِ «تشیّع» را بر بام جهان، به فریاد عزّت و آزادگی بدل کند!

می‏ آمد تا بشارتی بر ظهورِ «فرزند راستین عدالت» منجی شب زدگان جهان، «حضرت حجهٔ بن الحسن عسکری(عج)» باشد! و با پشتیبانی حضرت، تمام ظواهر استکبار و قدرت پوشالی‏اش را به تمسخر گیرد!

می‏ آمد تا از ایران تا لبنان، از لبنان تا بوسنی، از بوسنی تا اریتره و یمن و افغانستان، ... احیاگر تعالیم ناب نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در اندیشه‏های زلال علوی علیه‏السلام باشد!

می‏ آمد تا فریاد مظلومیّت «نهج البلاغه» را، و زلال نیایش‏های «صحیفه» را، همراه با عظمت آسمانیِ کلام وحی «قرآن»، به گوش تمام جهانیان برساند!

می‏ آمد تا فراخوان و همایش «وحدت اسلامی» را با درایت «موسوی»اش، رهبری کند!

می‏ آمد تا نام «روح اللّه موسوی الخمینی» را تاریخ جهان، برای همیشه به حافظه بسپارد!

روح ملکوتی‏اش قرین درود و سلام باد و راه گرانسنگش، آلوده به ناراستی‏ها مباد!

دکلمه دهه فجر 7

کبوتر بزرگ از دور پیداست. افق را که نگاه کنی، می‏بینی که چگونه هوا را می‏شکافد و پیش می‏آید؛ اما نگرانی؛ آیا چه خواهد شد؟ میلیون‏ها چشم، اینک ساقه نگاه خویش را به آسمان فرستاده‏اند، به انتظار بهار. آن‏گاه که نسیم سبز بال‏های کبوترِ موعود، پیغام بهار را نجوا کند، ساقه‏ها در کنار ابرها خواهند شکفت و آسمان را گلستانی خواهند کرد مفروش از رنگین‏ترین آفتابگردان‏ها که هماره چشم در چشم خورشیدی دوخته‏اند که بر دوش کبوترِ بزرگ پیش می‏آید و معجون زندگی را بر خاک این سرزمین فرو می‏پاشد؛ و این ارمغان بازگشت خورشید است. فریادهای شوق، فرودگاه را آذین بسته‏اند. پُشت در پُشت ایستاده‏اند مشتاقان مهجوری که هر لحظه انتظار شنیدن صدای هواپیما، بی‏تابشان می‏کند.

و تکّه پاره‏های پیکر عنکبوت پیر، امّا هنوز در حال جان کندن است. وای که اگر درهای فرودگاه بسته بماند! و چه کوشش مضحکی است که هنوز در بدن عنکبوت می‏جنبد! عنکبوتی که واپسین نفس‏هایش را نیز سال‏ها پیش فرو داده بی‏آن که بازدمی کرده باشد. و امّا کدام عنکبوت است که بتواند در مقابل غرّش توفان بال‏های کبوتری بزرگ، همچنان بر جای بماند؟!

فرودگاه گشوده می‏شود و پرنده آهنین بر زمین می‏نشیند. در هجومِ آن همه اشتیاق بکر و سر به مهر ـ که اینک چونان انبار باروتی منفجر شده‏اند ـ پیرمردی جوان، پای بر سرزمینی می‏گذارد که سال‏ها تشنه و عطشناک، قدم‏هایش را انتظار می‏کشیده است.

آغوش‏ها گشوده است، پیرمرد! خوش بازگشتی که بازگشت تو، پاسخ آن همه خون‏های بر زمین ریخته و آن همه ارواح به آسمان پیوسته بود. اینک میدان ژاله می‏تواند خاطرات سرخ رنگ خویش را آزادانه تعریف کند؛ و خیابان‏های همه شهرها شادند که هر یک می‏توانند خود را به نام رفیع شهیدی مزیّن کنند.

خوش بازگشتی که بازگشت تو، نگذاشت آن فریادها در عمق بغض‏های پنهان خفه شوند! فریادهایی که آزادی را برای این قوم نعره می‏کشید؛ پس اینک میدان آزادی معنا خواهد گرفت.

خوش بازگشتی که بازگشت تو، خطّ خم شده اخم‏ها را خواهد شکست و سطر مستقیم لبخندها را بر همه چهره‏های این سرزمین خلق خواهد کرد! آغوش‏ها گشوده است، پیرمرد! خوش آمدی ...

منبع : serat-aftab.mihanblog.com