جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اقتصاد رفتاری


اقتصاد رفتاری

نقش روانشناسی در فرضیه سازی اقتصادی پررنگ می شود

یکی از شاخه های جدی و نسبتاً جدید در دانش اقتصادی است که هدفش بیشتر ارتقای دانش اقتصادی و نزدیک تر کردن مدل های اقتصادی با واقعیات بیرونی عنوان می شود. این شاخه از علم اقتصاد که امروزه در دنیا طرفداران نسبتاً زیادی هم پیدا کرده در ایران به نحو تغییر شکل یافته و نادرستی معرفی شده است به طوری که استنباط ها و ادراکات اشتباه و عجیب و غریبی از این شاخه از علم اقتصاد در میان جامعه اقتصاددانان رایج است. از این رو اقدام به برگردان فارسی این مقاله مهم و اساسی از یکی از سرآمدان این مکتب فکری کردیم. این مقاله اولین مقاله مهم و جدی است که از سرآمدان این شاخه از علم اقتصاد به فارسی ترجمه می شود.نویسنده مقاله پروفسور کالین کمرر مدرک دکترای خود را در ۲۲ سالگی از دانشگاه شیکاگو دریافت کرد و در همان سال هم مشغول تدریس در آن دانشگاه شد به طوری که از وی به عنوان یکی از جوان ترین مدرسان دانشگاه شیکاگو نام برده می شود. ایشان سپس به دانشگاه وارتون نقل مکان کرده و هم اکنون در سن ۴۹ سالگی در موسسه تکنولوژی کالیفرنیا مشغول تدریس است.

از وی به عنوان یکی از مهم ترین اقتصاددانان رفتاری در قید حیات نام برده می شود. ¦ اقتصاد رفتاری، فروض سفت و سخت عقلانیت که در مدل سازی اقتصادی استفاده می شود را با فروضی که سازگار با درک روانشناختی هستند و در حالی که ادعا و تاکید بر ساختار ریاضی و توضیح رخدادهای طبیعی دارند، جایگزین می کند البته برای چندین دهه دانشمندان علوم اجتماعی مدل های اقتصادی را به دلیل فرض عقلانیت و خردپذیری زیاد مورد انتقاد قرار داده اند و اقتصاددانان نیز از این مدل ها به عنوان یک تقریب مفید و خوب هماره دفاع کرده اند.در اقتصاد رفتاری ما به به کارگیری فرض های واقع بینانه ای که باعث تقریب بهتر می شود، اعتقاد داریم.

تنها سوال جالب این است که چگونه روانشناسی را با اقتصاد ترکیب کنیم. هربرت سیمون که در دهه ۱۹۵۰ بحث «عقلانیت کرا ن دار را مطرح کرد، نشان داد نظریه افراد در اقتصاد باید به نظریه های روانشناختی ادراکی که الگوریتم ها یا مکانیسم های جزء به جزء شده ای را به وسیله نوع تصمیم اتخاذ شده تعیین می کنند، تشبیه شود. اقتصاددانان هرگز چنین پیشنهادی را الگوی خود قرار ندادند. شاید به این دلیل که نظریه سیمون درست هنگامی ارائه شد که اقتصاددانان در حال پیدا کردن راه هایی برای توصیف تصمیمات اقتصادی و تعادل ها در قالب ریاضیاتی زیبا و ساده شده بودند. این قالب های زیبا و ساده شده ریاضی، عملاً جایی برای نظریه آشفته و سخت تری همانند نظریه روانشناختی ادراکی باقی نگذاشت. به درستی ادبیات رایج اقتصادی قبل از دهه ۱۹۳۰ همانند آدام اسمیت، کینز، مارشال، فیشر و دیگران سرشار از مفاهیم روانشناختی است که با تبدیل آنها به مفاهیم ریاضی ساده شده توسط اقتصاددانان بعدی که سعی می کردند به گونه ای زیبا این مفاهیم را در کنار یکدیگر مرتب سازند، اساس و محتوای بحث ها می رود که به دست فراموشی سپرده شود به عنوان مثال اسمیت که در اقتصاد تنها با کتاب «ثروت ملل » شهره است هرچند در کتاب خود بیان می کند: «مردم نان شب خود را نه از سر خیرخواهی قصاب یا نانوا بلکه به دلیل منفعت طلب بودن آنها به دست می آورند.» اما وی در یکی از آخرین کتاب های خود با عنوان «نظریه احساسات اخلاقی» در مورد جنبه هایی از اخلاق شخصی که طی آن مردم نگران دیگران نیز هستند نوشته بود ولی چرا این کتاب او واقعاً ناشناخته است اما اولین کتاب وی یعنی ثروت ملل تا به این اندازه شهرت دارد.

شاید به دلیل تلاش برای اثبات اینکه معیار بهینه پارتو در تعادل رقابتی، با این فرض که مطلوبیت افراد تنها به نصیب و بهره خودشان بستگی دارد، بسیار ساده شده است. با اثبات این ادعا شاید وقت آن رسیده باشد که بپرسم چگونه تحلیل های اقتصادی با ترکیب بینش ها روی احساسات اخلاقی در کتاب اسمیت متحول شده است. در دهه ۱۹۷۰ متخصصان روانشناسی، شروع به مطالعه در مورد تصمیم گیری اقتصادی افراد و قضاوت در مورد آن کردند. این مطالعات، روش متفاوتی از روش سیمون را پیشنهاد کردند. آنها از روش «بیشینه سازی مطلوبیت انتظاری» و «قواعد احتمال بیزین » به عنوان معیارهای داوری استفاده کردند و در نهایت انطباق با این معیارها یا انحراف از آنها را به عنوان یک راه برای استدلال و فرضیه سازی در مورد مکانیسم های شناخت به کار بردند. کارهای مهم روانشناسی این دسته بندی به وسیله «وارد ادوارد» در دهه ۱۹۵۰ و بعد از آن توسط دانیل کاهنمن، آموس تورسکی، فیش هاف، پاول اسلویک و دیگران انجام شد. از آنجایی که نتایج این تحقیقات، بیشتر بر پایه اصول و ساختارهای روانشناسی بود توانست در قالب عبارات مرسوم ساده ای بیان شود. این طبقه بندی های روانشناسی، راهی را برای مدل سازی عقلانیت کران دار ارائه کرد که نسبت به انحرافات افراطی که سیمون در ذهن داشت، بیشتر بر استانداردهای اقتصادی منطبق بود. بیشتر مفاهیم اقتصاد رفتاری از ترکیب کارهای این دسته از افراد که نسبت به امثال سیمون دیدگاه متعادل تری دارند، به دست آمده است.

یک مثال خوب برای اینکه چگونه «روانشناسی ادراکی» بینش های اقتصادی را بهبود می بخشد، «نظریه چشم انداز » است که کاهنمن و تورسکی به عنوان یک نظریه جایگزین برای نظریه مطلوبیت انتظاری پیشنهاد کردند.قاعده کل در نظریه چشم انداز این است که مردم خود را با احساس لذت و خوشی منطبق می کنند بنابراین مطلوبیت ها به وسیله فواید و مضرات برخی نقاط مبنا و در رده بالاتر، توسط کل ثروت شخص تعیین می شود. مطالعات بسیاری اشاره کرده اند که واکنش در قبال سود و ضرر از دو جهت متفاوت است؛ ضررها، دو برابر بیشتر از فواید هم مقیاس خود، مورد تنفر هستند. (بیزاری از زیان) مردم اغلب در حوزه مضرات یعنی در جایی که می توانند سر به سر شوند(دسترسی به نقطه مبنا)به دنبال ریسک می گردند در حالی که از ریسک کردن در حوزه فواید (اثر انعکاسی) اجتناب می کنند.علاوه بر این در نظریه مطلوبیت انتظاری، گرایشات به سمت ریسک تنها به وسیله انحنای تابع مطلوبیت بیان می شود. در نظریه چشم انداز (و نظریه های مختلف دیگر) گرایش ها به سمت ریسک همچنین به وسیله توزین غیرخطی احتمالات، تحت تاثیر قرار می گیرند. به عنوان مثال، یک فرد حتی اگر تابع مطلوبیت او برای بازدهی پول مقعر باشد، چنانچه وزن بیش از حدی به شانس کوچک برد خود بدهد، می تواند (عقلایی و توجیه پذیر است) یک بلیت بخت آزمایی بخرد. به درستی این فرض که به احتمالات کوچک وزن بسیار زیاد داده می شود (که تجربیات زیادی آن را حمایت می کنند) می تواند توضیح دهد که چرا مردم با مطلوبیت مقعر برای منافع، دوستدار بلیت های بخت آزمایی بسیار نامتقارن با شانس بسیار کم برای برد هستند و همچنین توضیح می دهد چرا مردمی که روی زیان ها شرط بندی می کنند به دنبال خرید بیمه برای مقابله با شانس کوچک زیان های سنگین هستند.توجه به این نکته بسیار مهم است که نظریه چشم انداز، یک حالت خاص از نظریه ای استاندارد که برای سنجش یکسری داده های تجربی محدود طراحی شده باشد، نیست. « توزین غیرخطی احتمالات »، «حساسیت افتراقی منافع و مضرات » و « بازتاب تفکر » تماماً می توانند توسط اصول و قواعد کلی روانشناسی که سطح وسیعی از رفتار های جامعه بشری را دربرمی گیرد، همطراز شوند. به عنوان مثال، وزن های غیرخطی در جایی که مردم قادر به تمایز بین احتمالات نباشند، به طور کامل نتیجه بخش است. (در یک قرعه کشی، حرکت از احتمال برنده شدن صفر به ۰۰۰۱/۰، نسبت حرکت از ۰۰۰۱/۰ به ۰۰۰۲/۰، جهش بزرگ تری به نظر می آید) همانطور که می دانیم، مطلوبیت انتظاری (با توجه به کارایی) فرض می کند مردم در سرتاسر فاصله میان غیرممکن تا اطمینان صددرصد، به صورت مساوی میان احتمالات تمایز قائل می شوند؛ امری که کاملاً دست نیافتنی است. به علاوه تئوری چشم انداز دارای یک پیشینه بدیهی است و با بسیاری از تئوری های دیگر در این زمینه مقایسه شده است (همچنین با نظریه مطلوبیت انتظاری) و با استفاده از روش های پیچیده اقتصادسنجی روی هزاران مشاهده تجربی آزمایش شده است. (Cammerer۱۹۹۵ ) تئوری چشم انداز توسط کاهنمن و تورسکی در معادله ای که در سال ۱۹۷۹ ارائه کرده بودند به طور مفید یا حداقل امیدوارکننده ای اثبات شده است. جالب اینجاست که این مقاله به عنوان یکی از مقالات دارای بیشترین ارجاع در میان کلیه مطالب منتشر شده در نشریه معتبر اکونومتر یا مطرح است. یک نگرانی رایج در میان اقتصاددانانی که نسبت به اقتصاد رفتاری شکاک هستند این است که این نظریه برای آنکه به عنوان پایه یک تئوری اقتصادی به کار برده شود تا اندازه ای غیررسمی و غیرمتشکل است. ما این نگرانی ها را به صورت جدی مدنظر قرار می دهیم به این دلیل که هدف بحث اقتصاد رفتاری در حقیقت یافتن قواعد خلاصه شده ای است که بتواند داده های میدانی را تشریح کند. اما تصورمان بر این است که تحقیقات بیشتر در این زمینه اشتباه بودن این پیش بینی شکاکانه را به اثبات برساند.

در حقیقت پژوهش های اخیر در این زمینه نظریاتی را ارائه کرده است که علاوه بر ادعای برخوردار بودن از یک ساختار قراردادی و ایجاز منطقی، داوطلب جایگزینی تئوری های مرسوم و متعارف در هفت زمینه مهم و اساسی هستند. این هفت زمینه عبارتند از

۱) حداکثرسازی مطلوبیت می تواند به وسیله نظریه « رجحان وابسته به مرجع » (که بیان می کند به رغم وجود رجحان، مردم نسبت به مصرف جاری یا نقاط مبنای دیگر، حساس هستند) و همچنین نظریه « ساختار رجحان » جایگزین شود.

۲) نظریه مطلوبیت انتظاری می تواند جای خود را به نظریه چشم انداز بدهد.

۳) نظریه مطلوبیت انتظاری ذهنی (احتمالات شخصی به وسیله قضاوت های ذهنی شکل می گیرند نه اینکه از شواهد عینی مشتق شده باشد) می تواند به وسیله تئوری های احتمالات ناهم جمع جایگزین شود.

۴) مطلوبیت نزولی به وسیله هذلولی های نزولی جایگزین می شود که در آن نرخ های تنزیل بسیار کوتاه مدت، بسیار بیشتر از نرخ های تنزیل آینده هستند که این امر منعکس کننده بی صبری های موقتی یا اقدامات آنی و پرنوسان است.

۵) نظریه بیزین می تواند با « تئوری پشتیبانی » یا نحوه شکل گیری و انطباق ادراکات ذهنی همانند « در دسترس بودن» (که بیان می کند بر قابل دسترس بودن و سریع بودن حصول اطلاعات تاکید بیش از حدی شده است) و همچنین « معرف بودن » (نظریاتی که به وسیله شواهد تجربی حمایت می شوند، صحیح هستند) جایگزین شود.

۶) نظریه نفع شخصی می تواند به وسیله نظریه رجحان اجتماعی جایگزین شود. (Robin۱۹۹۳) ۷- نظریه های مبتنی بر کنش های تعادلی می تواند به وسیله نظریه های یادگیری انطباقی، جایگزین یا تعدیل شود. (Commere and Ho;۱۹۹۹ ) این هفت مورد تقریباً مهم ترین ابزارهایی هستند که اقتصاددانان برای مدل سازی رفتارهای فردی مورد استفاده قرار می دهند. در هر مورد تئوری جایگزین اساساً همراه با پشتیبانی دامنه وسیعی از داده های تجربی ارائه شده است. تعدادی از این نظریات رسمی تر و شناخته شده تر از بقیه هستند. هذلولی های نزولی و نظریه چشم انداز بهترین نمونه ها از مشهورترین این نظریات هستند و در عین حال به نظر می رسد جایگزین های نظریه بیزین و نظریه رجحان ساختار و کارایی بهتری خواهند داشت.با این حال به نظر می رسد مشکل اصلی مساله زمان است. این امر قبل از اثبات مفید بودن این ابزارها در زمینه توضیح و پیش بینی پدیده های میدانی و پیدا کردن سرنخ این نظریات در کتاب ها و متون اقتصادی است به عنوان مثال ثابت شده نظریه چشم انداز، صلاحیت توضیح ده ها پدیده مختلف که تحت پوشش داده های میدانی هستند، از استثنائات قیمت گذاری بازار سهام گرفته تا عرصه نیروی کار نزولی و کشش قیمت نامتقارن را داراست. یک پیش بینی بلندمدت خوشبینانه این است که ما در آینده ای نزدیک از این رویکرد جاری که در اقتصاد وجود دارد، پشیمان خواهیم شد و نسبت به فرض هایی چون نزولی بودن نمایی، نفع شخصی یا تعادل، صرفاً به عنوان یک مثال مشخص از نظریات عمومی تر که برای انجام ساده سازی در برخی مدل سازی ها مناسب است، با دیده احترام خواهیم نگریست. با این حال هنوز هم تنها تعداد اندکی از اقتصاددانان جرات این را دارند که خود را اقتصاددان رفتاری بنامند. نسل اول آنها توسط ریچارد تالر رهبری می شدند که به همراه کاهنمن در پروژه های زیادی همکاری داشته است و همچنین در سطح قابل توجهی از مسائل اصلی اقتصادی شامل عکس العمل مصرف کننده نسبت به تغییرات قیمت، رفتار پس انداز مصرف و بازار سهام، کارهای بسیاری انجام داده است. (کاهنمن همراه با شفر و درازن پرلی، مهم ترین روانشناسانی هستند که در زمینه اقتصاد رفتاری با او همکاری داشته اند).نسل بعد از تالر که به وضوح تحت تاثیر عقاید او بودند، شامل خود من، لیندا بوبکوک، کاترین اکل، بروج لونستین و ماتیو رابین هستند.من کسانی را به عنوان اقتصاددان رفتاری معرفی کرده ام که از الهامات مستقیم روانشناسی برای فرضیه سازی استفاده می کنند. دیگران که درباره عقلانیت تحقیق کرده اند و روش های جدیدی ارائه کرده اند، معمولاً بهره مستقیم کمتری از روانشناسی برده اند؛ کسانی همچون جورج آکرلف ، باب ارانیک و باب شیلر. اقتصاددانان بسیار دیگری همچنین کارهای تحقیقاتی را انجام داده اند که در دامنه تعاریف بالا قرار می گیرند. این کارها هنگام انتخاب فروض نسبت به واقعیات روانشناسی حساس بوده اند و آنها را مدنظر قرار داده اند. از برجسته ترین آنها بسیاری از اقتصاددانان زن همچون شری بال، راشل کروسن، الیزابت هافمن، راشل کرانتن، آنامریا لوزاردی، و لیزا وسترلند را می توان نام برد. به راستی تحقیقات جالب جدید بسیاری می توانند تحت این عنوان یعنی اقتصاد رفتاری قرار بگیرند. این یک هدف دقیق و مشخص است. هدف، خلق یک روش یا رشته جداگانه نیست بلکه وارد کردن اصول روانشناسی بیشتر در فرضیه سازی اقتصادی (فرضیه سازی ای که تکیه بیشتری بر فروضی همانند محاسبات مطلق و بی اندازه، تصمیمات جدی و نفع شخصی برای یک دوره بلندمدت دارند)است.