شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

افکار صوفیانه به چه درد ما میخورد


افکار صوفیانه به چه درد ما میخورد

پس از پیداشدن فلسفه ی اصالت عمل که ویلیام جیمز بیان کننده و پایه گذار آن بود, تقریباً در بیشتر اذهان این اندیشه رسوخ یافت که در هر تحقیق و بررسی , خواه علمی و دینی یا فلسفی و عقیدتی , گذشته از جنبه ی حقیقت جویی , و بیشتر از آن , باید به جنبه ی فایده ی عملی آن نیز توجه شود زیرا بحث در مسائلی که به هیچ وجه در زندگانی مردم تأثیری ندارد, کاری غلط است و با آن راه به جایی نمی توان برد

پس‌ از پیداشدن‌ فلسفه‌ی‌ اصالت‌ عمل‌ (۱) که‌ ویلیام‌ جیمز (۲) بیان‌ کننده‌ و پایه‌گذار آن‌ بود، تقریباً در بیشتر اذهان‌ این‌ اندیشه‌ رسوخ‌ یافت‌ که‌ در هر تحقیق‌ و بررسی‌، خواه‌ علمی‌ و دینی‌ یا فلسفی‌ و عقیدتی‌، گذشته‌ از جنبه‌ی‌ حقیقت‌جویی‌، و بیشتر از آن‌، باید به‌ جنبه‌ی‌ فایده‌ی‌ عملی‌ آن‌ نیز توجه‌ شود؛ زیرا بحث‌ در مسائلی‌ که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ در زندگانی‌ مردم‌ تأثیری‌ ندارد، کاری‌ غلط‌ است‌ و با آن‌ راه‌ به‌ جایی‌ نمی‌توان‌ برد. من‌ اینجا به‌ صحت‌ و سقم‌ این‌ فلسفه‌ کاری‌ ندارم‌. ولی‌ البته‌ انکار نمی‌توان‌ کرد که‌ نکات‌ مثبت‌ فراوان‌ دارد و از همان‌ ابتدا اذهان‌ و افکار هوشمندان‌ را جلب‌ کرده‌ است‌.

ما نیز که‌ این‌ همه‌ از تصوف‌ دم‌ می‌زنیم‌ و آن‌ را یکی‌ از نشانه‌های‌ نبوغ‌ و عظمت‌ فکر ایرانیان‌ به‌ شمار می‌آوریم‌، باید نشان‌ دهیم‌ که‌ صوفی‌گری‌ چه‌ جنبه‌های‌ سودمند و مثبت‌ و عملی‌ دارد، و در زندگانی‌ مادی‌ و معنوی‌ مردم‌ چه‌ اثرهایی‌ دارد؟ نکات‌ سودمند و برجسته‌ی‌ تصوف‌ از این‌ قرار است‌:

۱) تعدیل‌ مذاهب‌ و جلوگیری‌ از تعصب‌ - شاید بزرگ‌ترین‌ خدمت‌ صوفیان‌ به‌ عالم‌ اسلام‌ و همه‌ی‌ مردمی‌ که‌ در حوزه‌ی‌ اسلام‌ می‌زیند، این‌ باشد که‌ به‌ نحوی‌ از انحا از سخت‌گیری‌ ارباب‌ دیانت‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ اقلیت‌ و پیروان‌ سایر ادیان‌ جلوگیری‌ کرده‌اند. به‌ قول‌ نیکلسون‌ (۳) «همه‌ی‌ مردمی‌ که‌ مسلمان‌اند و با پیروان‌ سایر ادیان‌ و مذاهب‌ به‌ مدارا و تسامح‌ و گذشت‌ و مهربانی‌ می‌زیند صوفی‌اند؛ اگر چه‌ خود را صوفی‌ رسمی‌ ندانسته‌اند و ارباب‌ ترجمه‌ و تذکره‌ نویسان‌ آنان‌ را جزو صوفیان‌ یاد نکرده‌ باشند!» (۴)

راه‌ صوفی‌ راهی‌ وسیع‌ و پهناور و طریقت‌ او طریقت‌ عظیمی‌ است‌ که‌ از هر سوی‌ آن‌ طریقت‌، راهی‌ به‌ خدا توان‌ یافت‌. ابوسعید ابی‌الخیر (وفات‌ ۴۴۰ ه.) می‌گفت‌: «... به‌ عدد هر ذره‌ی‌ موجودات‌ راهی‌ است‌ به‌ حق‌»، (۵) از این‌رو، راه‌ وصول‌ به‌ روی‌ هیچ‌ کس‌ بسته‌ نیست‌ و پیروان‌ برخی‌ ادیان‌ که‌ راه‌ وصول‌ به‌ حق‌ را تنها از دین‌ و آیین‌ خود ممکن‌ می‌دانند در اشتباه‌اند. این‌ گروه‌ هیچ‌ کس‌ را حقیر نمی‌شمردند و خود را ناتوان‌ترین‌ و ضعیف‌ترین‌ بندگان‌ خدا می‌دانستند و از این‌ وحشت‌ داشتند که‌ خودبینی‌ و عجب‌ و غرور همیشه‌ در ذات‌ انسان‌ هست‌، بنابراین‌ باید آن‌ را کوبید. باز همین‌ ابوسعید می‌گفت‌: «هر کس‌ به‌ خویشتن‌ نیکو گمان‌ است‌، خویشتن‌ نمی‌شناسد، و هر کس‌ خویشتن‌ نمی‌شناسد خدای‌ را نمی‌شناسد». (۶) و هم‌ در احوال‌ او آورده‌اند که‌ «شیخ‌ ما گفت‌ که‌ وحی‌ آمد به‌ موسی‌ که‌ بنی‌اسراییل‌ را بگوی‌ که‌ بهترین‌ کسی‌ اختیار کنید. صد کس‌ اختیار کردند. وحی‌ آمد که‌ از این‌ صد کس‌ بهترین‌ اختیار کنید. ده‌ کس‌ اختیار کردند. وحی‌ آمد که‌ از این‌ ده‌، سه‌ تن‌ اختیار کنید، سه‌ تن‌ اختیار کردند. وحی‌ آمد که‌ از این‌ سه‌ کس‌ بهترین‌ اختیار کنید. یکی‌ اختیار کردند. وحی‌ آمد که‌ این‌ یگانه‌ را بگویید تا بدترین‌ بنی‌اسراییل‌ را بیارد. او چهار روز مهلت‌ خواست‌ و گرد عالم‌ می‌گشت‌ که‌ کسی‌ طلب‌ کند. روز چهارم‌ به‌ کویی‌ فرو می‌شد، مردی‌ را دید که‌ به‌ فساد و ناشایستگی‌ معروف‌ بود، و انواع‌ فسق‌ و فجور در او موجود، چنان‌ که‌ انگشت‌نمای‌ خلق‌ گشته‌ بود. خواست‌ که‌ او را ببرد، اندیشه‌ای‌ به‌ دلش‌ درآمد که‌ به‌ ظاهر حکم‌ نباید کرد، روا بود که‌ او را قدری‌ و پایگاهی‌ بود؛ به‌ قول‌ مردمان‌ خطی‌ به‌ وی‌ فرو نتوان‌ کشید و حقیر و ناچیزش‌ نتوان‌ شمرد و به‌ اینکه‌ مرا خلق‌ اختیار کردند غره‌ (۷) نتوان‌ گشت‌. چون‌ هر چه‌ کنم‌ به‌ گمان‌ خواهد بود، این‌ گمان‌ در حق‌ خویش‌ برم‌ بهتر. دستار در گردن‌ خویش‌ انداخت‌ و به‌ نزد موسی‌ آمد و گفت‌: هر چند نگاه‌ کردم‌ هیچ‌ کس‌ را بدتر از خود ندیدم‌! وحی‌ آمد به‌ موسی‌ که‌ آن‌ مرد بهترین‌ ایشان‌ است‌ نه‌ به‌ آنکه‌ طاعت‌ او بیش‌ است‌ بلکه‌ به‌ آنکه‌ خویشتن‌ را بدترین‌ مردم‌ دانست‌.» (۸)

۲) احترام‌ به‌ انسانیت‌- عارفان‌ و صوفیان‌، بیش‌ از همه‌ چیز به‌ آدمی‌ بودن‌ یا انسانیت‌ توجه‌ داشتند، یعنی‌: هدف‌ آنان‌ آدمی‌ بودن‌ و انسان‌شدن‌ خود، و امکاناً انسان‌ کردن‌ و آدمی‌ ساختن‌ دیگران‌ بود. می‌گفتند: دین‌ هم‌ برای‌ این‌ آمده‌ است‌ که‌ این‌ جنس‌ دو پا را خوشخوتر و نرم‌تر بکند و اگر دین‌ انسان‌ نسازد چه‌ دینی‌ چه‌ کشکی‌! پیش‌ از مسلمان‌شدن‌ و ترساشدن‌ و یهودی‌ و بودایی‌ و مانوی‌ و زرتشتی‌شدن‌، باید انسان‌ شد. و پیوسته‌ خود در طلب‌ این‌ نوع‌ انسانها بودند و مانند دیوژن‌ که‌ در روز روشن‌ چراغ‌ به‌ دست‌ دنبال‌ انسان‌ می‌گشت‌، صوفیان‌ هم‌ پیوسته‌ در جستجوی‌ انسان‌ کامل‌ (۹) بودند؛ و انسان‌ کامل‌ به‌ نظر این‌ جماعت‌ کسی‌ است‌ که‌ پیش‌ از همه‌ چیز به‌ انسان‌شدن‌ بیندیشد. این‌ گونه‌ آدمیان‌ نیز اگر یافت‌ شوند تنها در مسجد و محراب‌ نیستند، در خرابات‌ و میکده‌ و پشت‌ میزهای‌ ادارات‌ و مقام‌ وزارت‌ و حکومت‌ نیز پیدا می‌شوند؛ حتی‌ از میان‌ کسانی‌ که‌ در خدمت‌ فرمانروای‌ ستمکاری‌ کمر بسته‌اند نیز می‌توان‌ انسان‌ یافت‌ زیرا که‌ «مردمان‌ خدا ممکنند در اوباش‌» و نیز گفته‌اند که‌ «کمر به‌ خدمت‌ سلطان‌ ببند و صوفی‌ باش‌.» «محمد بن‌ منور» می‌گوید: «شیخ‌ ما را پرسیدند که‌: مردان‌ خدا در مسجد باشند؟ گفت‌: در خرابات‌ هم‌ باشند.» (۱۰)

این‌ نکته‌ را «ابن‌ سینا» خود دریافته‌ آنجا که‌ می‌گوید: «عارف‌ همیشه‌ شاد و گشاده‌روی‌ و خندان‌ باشد. از روی‌ فروتنی‌، فرومایه‌ را چنان‌ بزرگ‌ می‌دارد که‌ بزرگوار گرانمایه‌ را، و انبساط‌ و شادمانی‌ او با گمنام‌ ناشناس‌ همچنان‌ باشد که‌ با نامدار بزرگ‌ و شناخته‌. و چگونه‌ شاد نباشد؟ در حالی‌ که‌ او به‌ خدا و به‌ همه‌ چیز خرم‌ باشد، زیرا که‌ در همه‌ چیزها خدا را می‌بیند؛ و او چرا همه‌ را یکسان‌ و برابر نداند؟ در حالی‌ که‌ همه‌ نزد وی‌ برابرند از آن‌ جهت‌ که‌ همه‌ اهل‌ رحمت‌اند و به‌ باطل‌ مشغول‌!...»

و نیز «... عارف‌ را گمان‌ (بد) بر چیزها و مردمان‌ بنا شد، و کنجکاوی‌ بیجا نکند، و اگر ناپسندی‌ بیند، خشم‌ او را از جای‌ نبرد و بر نیانگیزد، بلکه‌ بر آن‌ شخص‌ رحمت‌ آرد، زیرا از راز قدر و و حکم‌ خدا آگاه‌است‌. و اگر امر به‌ معروف‌ کند به‌ نرمی‌ و پندگویی‌ کند، و سختی‌ و تندی‌ و عیب‌جویی‌ و ملامت‌ به‌ کار نبرد؛ اما اگر آن‌ امر به‌ معروف‌ در کاری‌ بزرگ‌ باشد و کسی‌ نااهلی‌ کند، رواست‌ که‌ او را غیرت‌ باشد...» همچنین‌ «... عارف‌ شجاع‌ و دلیر باشد، و چرا چنین‌ نباشد؟ چه‌ او از مرگ‌ نپرهیزد. او بخشنده‌ و بخشاینده‌ باشد، و چرا چنین‌ نباشد؟ چه‌ او از باطل‌پرستی‌ به‌ دور است‌، او آمرزگار گناهان‌ مردم‌ باشد؛ و چرا چنین‌ نباشد؟ چه‌ نفس‌ و جان‌ او بزرگ‌ترین‌ و وسیع‌تر از آن‌ است‌ که‌ لغزش‌ آدمی‌ زاده‌ای‌ آن‌ را بخراشد. و کینه‌های‌ مردم‌ را در خاطر او راه‌ نباشد و در دل‌ او نماند، و چرا چنین‌ نباشد؟ در حالی‌ که‌ او همیشه‌ به‌ ذکر و یاد خدا مشغول‌ است‌.» (۱۱)

۳) انتخاب‌ و گزینش‌ هر اندیشه‌ و کار نیک‌ از هر کس‌- یکی‌ از پیشوایان‌ دین‌ می‌گوید: «آنچه‌ را می‌گویند بگیرید و گوینده‌ را ول‌ کنید.» (۱۲) به‌ این‌ حقیقت‌، در سلام‌ بیش‌ از همه‌ی‌ فرقه‌ها صوفیان‌ جامه‌ی‌ عمل‌ پوشیده‌اند. اگر صوفی‌گری‌ را با افکار و عقاید دیگر بسنجید و با کنجکاوی‌ و پژوهش‌ ژرف‌ در مبادی‌ این‌ مذهب‌ بنگرید، می‌بینید همه‌ نکات‌ سودمند مذاهب‌ هند و اروپایی‌، فلسفه‌ی‌ هندی‌، افکار مصریان‌ و ایرانیان‌ قدیم‌، اندیشه‌های‌ سقراط‌ و افلاطون‌ و حکمت‌ پهلوی‌ (۱۳) و عقاید مانی‌ و مزدک‌ و به‌ ویژه‌ فلوطین‌ و فیلسوفان‌ نوافلاطونی‌ جابه‌جا در بیانات‌ و تعلیمات‌ و مباحثات‌ صوفیان‌ به‌ نظر می‌آید. این‌ امر، به‌ سبب‌ آن‌ بوده‌ که‌ صوفیان‌ همه‌ چیز را در خدا و خدا را در همه‌ چیز می‌دیدند و معتقد بودند که‌: در عالم‌ هیچ‌ مخلوقی‌ و هیچ‌ اندیشه‌ و فکری‌ و هیچ‌ نکته‌ای‌ از خرد و کلان‌ و پیر و جوان‌ نیست‌ که‌ به‌ کاری‌ نیاید و دردی‌ را درمان‌ نباشد. و این‌ یکی‌ از نکات‌ برجسته‌ی‌ فلسفه‌ی‌ دیالکتیک‌ یا جدالی‌ علمی‌ جدید است‌. هر چیزی‌ به‌ ضدش‌ شناخته‌ می‌شود؛ اگر خوب‌ هست‌ باید بدهم‌ باشد؛ اگر پیر هست‌ باید جوان‌ هم‌ باشد؛ اگر زشت‌ هست‌ باید زیبا هم‌ باشد؛ اگر سفیدی‌ هست‌ باید سیاهی‌ هم‌ باشد؛ اگر روز هست‌ شب‌ هم‌ باید باشد؛ و اگر هنرمند هست‌ باید بی‌هنر هم‌ باشد؛ و اگر توانگر هست‌، گدا نیز باید باشد؛ اگر مؤمن‌ هست‌ ملحد و کافر نیز باید باشد و به‌ قول‌ مولوی‌:

بد ندانی‌ تا ندانی‌ نیک‌ را ضد را از ضد توان‌ دیدای‌ فتی‌ (۱۴)

صوفی‌ خوش‌بین‌ (۱۵) است‌ و از این‌ جهت‌ می‌گوید: هیچ‌ چیز بیهوده‌ در عالم‌ نیست‌، چه‌ از بزرگ‌ترین‌ تا کوچک‌ترین‌ اشیاء همه‌ نشانه‌هایی‌ از وحدت‌ وجود است‌. بدبینی‌ و شرانگاری‌ (۱۶) و عیب‌جویی‌ از لوچی‌ و احولی‌ است‌، زیرا:

جهان‌ چون‌ زلف‌ و خال‌ و چشم‌ و ابروست‌ که‌ هر چیزی‌ به‌ جای‌ خویش‌ نیکوست‌ (۱۷)

غزالی‌ می‌گفت‌: «در آفرینش‌، هیچ‌ چیز بدیع‌تر و دلاویزتر از آنچه‌ هست‌، نمی‌توان‌ یافت‌». (۱۸) همه‌ی‌ موجودات‌ تصنیف‌ خدا و کار اوست‌ و چون‌ او از عیب‌ و نقص‌، پاک‌ و دور است‌ دلیلی‌ ندارد که‌ مظاهر وجود او یعنی‌ جهان‌ و هر چه‌ در او هست‌ ناقص‌ و بد و شرآمیز باشد. نظامی‌ گنجوی‌ که‌ شاعر بود و ذوق‌ عرفان‌ یافته‌ بود می‌گفت‌:

در عالم‌ عالم‌ آفریدن‌ به‌ زین‌ نتوان‌ رقم‌ کشیدن‌

حرفی‌ به‌ غلط‌ رها نکردی‌ یک‌ نکته‌ در او خطا نکردی‌ صوفیان‌ همچنین‌ کتابهای‌ قصه‌ مانند شاهنامه‌ و کلیله‌ و دمنه‌ و مرزبان‌نامه‌ و هزلیات‌ و شوخیهای‌ رایج‌ در میان‌ مردمان‌ و افسانه‌ی‌ کودکان‌ را بسیار ارج‌ می‌نهادند و آنها را مایه‌ی‌ آموزش‌ و پرورش‌ و آگاهی‌ طالبان‌ و مریدان‌ می‌دانستند. سنایی‌ می‌گفت‌: «هزل‌ من‌ هزل‌ نیست‌ تعلیم‌ است‌» و همو مطالبی‌ را در «حدیقه‌ی‌» خود به‌ نظم‌ آورده‌، که‌ نه‌ تنها عارف‌ کامل‌ از ذکر آنها مقام‌ خود را برتر می‌داند، بلکه‌ مردم‌ عامه‌ نیز از یاد آنها شرم‌ می‌برند و تشویر می‌خورند. قلندریات‌ وی‌ خود داستانی‌ دیگر دارد و در آنها به‌ خوبی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ هر کس‌ در ظاهر و پوست‌ باشد چگونه‌ از باطن‌ و معنی‌ بی‌ نصیب‌ می‌ماند. (۱۹)

مولوی‌ که‌ چندین‌ بار از کلیله‌ و دمنه‌ و کتابهای‌ داستانی‌ دیگر نام‌ برده‌، و قصه‌های‌ هزل‌آمیز او در مثنوی‌ فراوان‌ است‌، می‌گوید:

کودکان‌ افسانه‌ها می‌آورند درج‌ در افسانه‌شان‌ بس‌ سر و پند

هزلها گویند در افسانه‌ ها گنج‌ می‌جویند در ویرانه‌ها

هزل‌ تعلیم‌ است‌ آن‌ را جد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش‌ گرو

هر جدی‌ هزل‌ است‌ پیش‌ هازلان‌ هزلها جد است‌ پیش‌ عاقلان‌ (۲۰)

این‌ گروه‌، پیش‌ از روان‌شناسان‌ جدید دریافته‌ بودند که‌ «روش‌ تمثیل‌» در تعلیم‌ و تربیت‌ آسان‌تر و سودمندتر و بهتر از «روش‌ برهان‌» به‌ نتیجه‌ می‌رسد، و طبیعت‌ مردمان‌ را خوب‌ می‌شناختند و می‌دانستند که‌ توده‌ی‌ مردم‌ از افسانه‌ها و داستانها دلخوش‌ و سرمست‌ می‌شوند؛ از این‌رو، افسانه‌ها و اسطوره‌های‌ خوب‌ و آموزنده‌ را - ولو هزلی‌ می‌بوده‌ - برمی‌گزیدند، آن‌گاه‌ افکار بلند و اندیشه‌های‌ انسانی‌ خود را در قالب‌ آنها بیان‌ می‌کردند؛ و در این‌ راه‌ به‌ هیچ‌ قوم‌ و ملت‌ و مذهبی‌ اهمیت‌ نمی‌داند. در روزگاری‌ که‌ فقیهان‌ و ظاهرپرستان‌ شاهنامه‌ی‌ فردوسی‌ را پس‌ پشت‌ انداخته‌ بودند و این‌ سند قهرمانی‌ و حماسی‌ ملت‌ ایران‌ را «کارنامه‌ی‌ گبران‌» و «نامه‌ی‌ آتش‌پرستان‌» می‌پنداشتند و به‌ گمان‌ خود فردوسی‌ را «رافضی‌» و مروج‌ آیین‌ گبران‌ و مانویان‌ می‌خواندند، این‌ عارفان‌ و صوفیان‌ بودند که‌ شاهنامه‌ را می‌خواندند و بدون‌ تعصب‌ مذهبی‌ و کینه‌ورزی‌ بر جان‌ گوینده‌اش‌ آفرین‌ می‌خواندند. ببینید بزرگ‌داشت‌ و تعظیمی‌ از این‌ بزرگ‌تر نسبت‌ به‌ شاهنامه‌ و فردوسی‌ توانید یافت‌؟ «احمد غزالی‌ (۲۱) روزی‌ در مجمع‌ تذکیر و مجلس‌ وعظ‌ روی‌ به‌ حاضران‌ آورد و گفت‌: این‌ مسلمانان‌، هر چه‌ من‌ در چهل‌ سال‌ از سر این‌ چوب‌ پاره‌ (۲۲) شما را می‌گویم‌، فردوسی‌ در یک‌ سخن‌ گفته‌ است‌، اگر بر آن‌ خواهید رفت‌ از همه‌ مستغنی‌ شوید:

ز روز گذر کردن‌ اندیشه‌ کن‌ پرستیدن‌ دادگر پیشه‌ کن‌

پرستنده‌ی‌ آز و جویان‌ کین‌ بگیتی‌ ز کس‌ نشنود آفرین‌!» (۲۳)

حاصل‌ آنکه‌ عارفان‌ و صوفیان‌ هر جا سخن‌ دلکش‌ و کلام‌ موزون‌ دلپذیر می‌یافتند بر می‌گزیدند و به‌ گوینده‌ی‌ آن‌ کاری‌ نداشتند و شر و بدی‌ را لازم‌ این‌ جهان‌ می‌دانستند و می‌گفتند: شر در عالم‌ مطلق‌ نیست‌، بلکه‌ موجود اعتباری‌ است‌ نه‌ ذاتی‌. و سبب‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ هستی‌، صورت‌ خداست‌، و در صورت‌ وی‌ هیچ‌ شری‌ نیست‌ و نتواند بود. و آنچه‌ در عالم‌ برای‌ ما شر به‌ نظر می‌آید، آن‌ در نزد خدا خیر است‌ و برای‌ آن‌ خدایش‌ هستی‌ بخشیده‌ که‌ نیکی‌ و خیر به‌ وسیله‌ی‌ آن‌ شناخته‌ می‌شود. و راه‌ خلاص‌ از این‌ شر جزئی‌، دوست‌ داشتن‌ و عشق‌ ورزیدن‌ است‌. (۲۴) وانگهی‌ اگر کسی‌ بگوید که‌ بدیها از خداست‌ نقصان‌ فضل‌ او نمی‌شود بلکه‌ مایه‌ی‌ کمال‌ اوست‌ و برای‌ این‌ آفریده‌ تا کمال‌ دانش‌ و قدرت‌ او پیدا شود، و اگر نتواند زشت‌ و شر بیافریند ناقص‌ است‌:

هر دو گونه‌ نقش‌ استادی‌ اوست‌ زشتی‌ او نیست‌ آن‌ رادی‌ اوست‌

زشت‌ را در غایت‌ زشتی‌ کند جمله‌ زشتیها به‌ گردش‌ برتند

تا کمال‌ دانشش‌ پیدا شود منکر استادیش‌ رسوا شود

ور نداند زشت‌ کردن‌ ناقص‌ است‌ زین‌ سبب‌ خلاق‌ گبر و مخلص‌ است‌

پس‌ از این‌رو کفر و ایمان‌ شاهدند بر خداوندیش‌ هر دو ساجدند (۲۵)

۴) تعلیم‌ وارستگی‌ و آزادگی‌- عارفان‌ و صوفیان‌ از آزاده‌ترین‌ و وارسته‌ترین‌ مردم‌ جهان‌ بوده‌اند. در یونان‌ قدیم‌ و پیش‌ از آن‌ مردمانی‌ بوده‌ که‌ به‌ کدیمین‌ و عرق‌ جبین‌ نان‌ می‌خوردند و با چاشنی‌ قناعت‌ و مناعت‌ طبع‌، بنده‌ی‌ چون‌ خودی‌ نمی‌شدند. سقراط‌ و افلاطون‌ و به‌ ویژه‌ دیوژن‌ از این‌ مردم‌ بودند. پس‌ از آنکه‌ اسلام‌ به‌ ظهور رسید و کشورهای‌ مغلوب‌ در جنگ‌ نتوانستند کاری‌ از پیش‌ ببرند و ناچار به‌ سلاح‌ اندیشه‌ و ضربه‌ی‌ بدعت‌ چنگ‌ زدند، اندک‌ اندک‌ تازیان‌ مسلمان‌ توجه‌ یافتند که‌ برای‌ مقابله‌ با بدعت‌آوران‌ و شک‌ کنندگان‌ باید به‌ کتابهای‌ منطق‌ و حکمت‌ و اخلاق‌ ملتهای‌ مغلوب‌ غیرتازی‌ - که‌ تمدنهای‌ درخشانی‌ دارند - روی‌ آوردند و آنها را بخوانند. نهضت‌ ترجمه‌ از اینجا شروع‌ شد، و منصور دوانیقی‌ و مأمون‌ دو خلیفه‌ بزرگ‌ عباسی‌ به‌ ویژه‌ در این‌ راه‌ بسیار کوشیدند و مجالس‌ بحث‌ و مناظره‌ راه‌ انداختند و کتابخانه‌های‌ بزرگی‌ احداث‌ کردند. اما به‌ موازات‌ پیشرفت‌ علوم‌ و معارف‌، سیاهکاری‌ و فساد امویان‌ و عباسیان‌ نیز به‌ وجود آمد؛ یعنی‌ به‌ جای‌ پیروی‌ از سادگی‌ و وارستگی‌ خلفای‌ راشدین‌ به‌ تقلید از فرمانروایان‌ اقوام‌ مغلوب‌ مانند روم‌ و ایران‌ و دیگر کشورها، بساط‌ عیش‌ و نوش‌ و شب‌ زنده‌ داری‌ و عشرت‌ جویی‌ در دربار خلیفگان‌ نیز راه‌ یافت‌.

مردم‌ پاکی‌ که‌ به‌ پول‌ دیوانی‌ و بیت‌المال‌ فقیران‌ چشم‌ ندوخته‌ بودند و دلشان‌ هم‌ به‌ چاپلوسی‌ رضا نمی‌داد و آزاده‌ و وارسته‌ بودند به‌ گوشه‌ای‌ خزیدند و به‌ کسب‌ علم‌ و دانش‌ و معرفت‌ و حکمت‌ پرداختند. جماعتی‌ هم‌ پارسا شدند و زهد و تقوی‌ پیشه‌ کردند. بیشتر صوفیان‌ نیز از این‌ گروه‌ بودند. اینان‌ برای‌ آنکه‌ در خدمت‌ آدمیانی‌ مانند خود کمر بر میان‌ نبندند، به‌ نان‌ جوین‌ و سبزه‌ قناعت‌ می‌کردند، و دنیا را مانند لاشه‌ای‌ می‌دانستند که‌ تنها سگان‌ آزگار در آن‌ می‌افتند. ابوالقاسم‌ قشیری‌ می‌گوید: «مردی‌» عارفی‌ را دید که‌ در کنار جویباری‌ برگهای‌ افتاده‌ی‌ درختان‌ را می‌خورد. گفت‌: اگر سلطان‌ را خدمت‌ می‌کردی‌ به‌ خوردن‌ این‌ گیاه‌ نپرداختی‌. عارف‌ پاسخ‌ داد که‌: تو نیز اگر به‌ همین‌ که‌ من‌ می‌خورم‌ قناعت‌ می‌کردی‌ به‌ خدمت‌ سلطان‌ محتاج‌ نشدی‌!» (۲۶) این‌ جماعت‌ از کسی‌ توقع‌ و چشم‌داشتی‌ نداشتند، زیرا می‌دانستند که‌ نعمت‌ توانگران‌ و خداوندان‌ زر و سیم‌، خدمت‌ و چاکری‌ به‌ دنبال‌ دارد و اگر کسی‌ از آنها چیزی‌ گرفت‌ باید در برابر آن‌ خدمت‌ و افتادگی‌ بکند، به‌ قول‌ سعدی‌:

هر که‌ را بر سماط‌ بنشینی‌ واجب‌ آمد به‌ خدمتش‌ برخاست‌!

از این‌رو دندان‌ طمع‌ خود را می‌کشیدند و خداوندی‌ و بندگی‌ در چشم‌ جهان‌ بینشان‌ برابر می‌نمود، و بدین‌طریق‌ آزاد و وارسته‌ می‌شدند. ابوسعید ابی‌الخیر می‌گفت‌: «خدایت‌ آزاد آفرید، آزاد باش‌»، و همو می‌گفت‌ «بنده‌ی‌ آنی‌ که‌ در بند آنی‌».

۵) تعلیم‌ صفا و بی‌ریایی‌ و دفع‌ ظاهرپرستی‌- تمام‌ مثنوی‌ و بیشتر ابیات‌ حافظ‌ و اغلب‌ بحثهای‌ «ابن‌ عربی‌» و دیگران‌ انباشته‌ است‌ به‌ این‌ نکته‌ که‌ مردم‌ را از ظاهرپرستی‌ و قشری‌گری‌ و ریاکاری‌ و بی‌صفایی‌ منع‌ کنند. اینان‌ از قرآن‌ و احکام‌ آن‌ نیز به‌ ظاهرش‌ اعتنایی‌ ندارند و همیشه‌ آن‌ را دارای‌ تفسیر و تأویلی‌ روحی‌ و معنوی‌ می‌دانند:

ما ز قرآن‌ مغز را برداشتیم‌ پوست‌ را پیش‌ خسان‌ انداختیم‌ (۲۷) زیبایی‌ الفاظ‌ و قرائت‌ درست‌ قرآن‌ هم‌ مفید فایده‌ای‌ نیست‌، و سرانجام‌ کسی‌ صرفه‌ خواهد برد که‌ دلی‌ پاک‌ و قلبی‌ سلیم‌ داشته‌ باشد، و چه‌ بسیار خواننده‌ی‌ درست‌ قرآن‌ که‌ قرآن‌ لعنتش‌ می‌کند، زیرا برون‌ سویشان‌ با درون‌ سویشان‌ یکی‌ نیست‌. صوفیان‌ به‌ حدی‌ به‌ صفا باطن‌ پایبند بودند که‌ لقب‌ «صوفی‌» را هم‌ برآمده‌ از «صفاء» می‌پنداشتند، و اعتقاد داشتند جاهل‌ و عامی‌ شوریده‌ دل‌ و با صفا از عالم‌ و مفتی‌ و محتسب‌ بی‌ دل‌ و بی‌ صفا شریف‌تر و به‌ درجات‌ قبول‌ نزدیک‌تر است‌؛ از صفا و سادگی‌ او هزاران‌ فایده‌ و سود برای‌ مردم‌ حاصل‌ می‌شود، زیرا از علم‌ و غرور و خودبینی‌ و گنده‌ دماغی‌ و کبریاء و جبروت‌ تهی‌ است‌ و همه‌ نیاز و صفاست‌ ولی‌ این‌ یکی‌ از همه‌ی‌ این‌ عیبها و صفات‌ ناپسند، پر است‌ و پیداست‌ که‌ از این‌ صفات‌ نکوهیده‌ چه‌ زیانهایی‌ برای‌ مردم‌ به‌ بار خواهد آمد.

۶) ننگ‌ نداشتن‌ از بدنامان‌- توده‌ی‌ مردم‌ از معاشرت‌ با مردمان‌ بدنام‌ و نامشهور دوری‌ می‌کنند، و حتی‌ در تعلیم‌ و تربیت‌ متداول‌، چنین‌ آمده‌ است‌ که‌ می‌گویند: انسان‌ باید با بهتر و شناخته‌تر از خود مربوط‌ شود و گرنه‌ روزگار خود را تباه‌ خواهد ساخت‌:

ز خود بهتری‌ جوی‌ و فرصت‌ شمار که‌ با چون‌ خودی‌ گم‌ کنی‌ روزگار!

ولی‌ صوفیان‌ بر این‌ عقیده‌ بودند که‌ چون‌ ظاهر شرط‌ هیچ‌ چیز نیست‌؛ و بدنامی‌ اشخاص‌ بیشتر به‌ سبب‌ کارهایی‌ است‌ که‌ در ظاهر از ایشان‌ سرمی‌زند، حکم‌ به‌ بدی‌ و فساد و تباهی‌ آنان‌ نمی‌توان‌ داد. وانگهی‌ معاشرت‌ و همنشینی‌ با اصحاب‌ شهرت‌ و جاه‌ مایه‌ی‌ دردسر و گرفتاری‌ و آفت‌ است‌. (۲۸) «بزرگان‌ و جاه‌داران‌ به‌ منزله‌ی‌ دریای‌ خروشان‌اند که‌ نزدیکی‌ به‌ آنها خطرها دارد.» (۲۹) و همیشه‌ احتمال‌ افتادن‌ آدمی‌ در کام‌ نهنگان‌ دریا و غرق‌شدن‌ او همراه‌ است‌. مولوی‌ در این‌ باره‌ نیکو می‌گوید:

هین‌ ز بدنامان‌ نیاید ننگ‌ داشت‌ هوش‌ بر اسرارشان‌ باید گماشت‌

هر ک‌ او یکبار خود بدنام‌ شد خود نباید نام‌ جست‌ و خام‌ شد

این‌ بسا زر که‌ سیه‌ تابش‌ کنند تا شود ایمن‌ ز تاراج‌ و گزند

هر کسی‌ چون‌ پی‌ برد بر سر ما باز کن‌ دو چشم‌ و سوی‌ ما بیا (۳۰) بالاتر از همه‌ی‌ اینها نیکی‌ و بدی‌ صفت‌ انتزاعی‌ است‌، و به‌ عقیده‌ی‌ رهروان‌ بزرگ‌ این‌ مسلک‌، نیک‌ دیدن‌ از نیک‌ بودن‌، و بد دیدن‌ از بد بودن‌ است‌، و «بنابراین‌ هر وقت‌ کسی‌ در نظر ما بد جلوه‌ کند باید در اصلاح‌ نظر خود بکوشیم‌ که‌ اگر در نظر ما آفتی‌ و در دیده‌ی‌ ما آهتی‌ نبود، او را بد نمی‌دیدیم‌؛ از اینجاست‌ که‌ صوفیان‌ می‌گویند: علم‌ ما به‌ همه‌ چیز، به‌ ویژه‌ شناخت‌ احوال‌ درونی‌ مردم‌ - نسبی‌ و ناقص‌ است‌»: (۳۱)

آن‌ یکی‌ در چشم‌ تو باشد چو مار هم‌ وی‌ اندر چشم‌ آن‌ دیگر نگار

زانکه‌ در چشمت‌ خیال‌ کفر اوست‌ و آن‌ خیال‌ مؤمنی‌ در چشم‌ دوست‌

کاندرین‌ یک‌ شخص‌، هر دو فعل‌ هست‌ گاه‌ ماهی‌ باشد او و گاه‌ شست‌

نیم‌ او مؤمن‌ بود نیمیش‌ گبر نیم‌ او حرص‌آوری‌ نیمیش‌ صبر

هر که‌ این‌ نیمه‌ ببیند رد کند هر که‌ آن‌ نیمه‌ ببیند کد کند

گروهی‌ از صوفیان‌ هم‌ بودند که‌ نه‌ تنها بدنامان‌ و گمنامان‌ را تحقیر و ملامت‌ نمی‌کردند، بلکه‌ خود نیز کارهای‌ شگفت‌ خلاف‌ مرسوم‌ اجتماع‌ انجام‌ می‌دادند. بیشتر این‌ صوفیان‌ در خراسان‌ بوده‌اند و اصطلاحاً آنان‌ را «ملامتیان‌» یا «ملامتیه‌» می‌گویند. حرکات‌ و سکنات‌ و کردار و رفتار آنها یادآور زندگانی‌ فیلسوفان‌ سگ‌ رفتار یا کلبی‌ یونان‌ است‌ که‌ کارهای‌ شگفت‌ و خلاف‌ عادت‌ آنها در یونان‌ و بی‌مبالاتی‌ و بی‌اعتنایی‌ آنان‌ به‌ دنیا و اهل‌ دنیا سخت‌ معروف‌ است‌. این‌ عارفان‌ کارهای‌ دیوانه‌وش‌ نفرت‌انگیز انجام‌ می‌دادند، و حتی‌ حرکاتی‌ از خود نشان‌ می‌دادند که‌ توده‌ی‌ مردم‌ آنها را تارک‌ شریعت‌ بدانند. اگر چه‌ در باطن‌ به‌ روح‌ شریعت‌ بیش‌ از همه‌ پایبند بوده‌اند. پژوهشگران‌ این‌ گروه‌ را پیروان‌ «حمدون‌ بن‌ احمد عماره‌» می‌دانند. این‌ مرد می‌گفته‌ است‌ که‌: «علم‌ خدای‌ به‌ تو نیکوتر از آن‌ باشد که‌ علم‌ خلق‌. پس‌ باید در خلاً با حق‌ معاملت‌ نیکوتر از آن‌ کنی‌ که‌ اندر ملأ با خلق‌؛ زیرا حجاب‌ اعظم‌ از حق‌ شغل‌ دل‌ تست‌ با خلق‌!» (۳۲) خلاصه‌ کاری‌ می‌کردند که‌ مردم‌ از آنها بیزار و گریزان‌ باشند و پدیده‌ی‌ نفرت‌ بنگرند و ایشان‌ بتوانند با خدا بپردازند.

کردارگرایی‌ ۱. Pragmatism

۲. اگر چه‌ ویلیام‌ جیمز William James را پایه‌گذار مذهب‌ اصالت‌ عمل‌ می‌شمارند، ولی‌ به‌ کار برنده‌ی‌ نخستین‌ این‌ اصطلاح‌ و مروج‌ راستین‌ این‌ مذهب‌ چارلز ساندرز پیرس‌ Charles Sanders Peirce (۸۰-۱۸۰۹ م‌) شمیمیدان‌ و اخترشناس‌ انگلیسی‌ است‌؛ و مبادی‌ این‌ نظر را جیمز و دیوی‌ Dewey از او گرفته‌اند. (طالبان‌ بنگرند به‌: تاریخ‌ فلسفه‌ی‌ کاپلستون‌، ج‌ ۸، ص‌ ۵۱-۳۰۴، چاپ‌ لندن‌، سال‌ ۱۹۶۶ م‌).

۳. R Nichoison

۴. دکتر بدوی‌طالبانه‌: «مقدمه‌ی‌ احیاء علوم‌ الدین‌»، ص‌ ۱۶، چاپ‌ مصر.

۵. محمد بن‌ منور: «اسرارالتوحید» ص‌ ۳۲۰، چاپ‌ تهران‌، تصحیح‌ مرحوم‌ احمد بهمنیار.

۶. ایضاً، ص‌ ۷-۹۶.

۷. غره‌ بکسر اول‌ و فتح‌ و تشدید دوم‌: فریفته‌ و مغرور.

۸. محمد بن‌ منور: «اسرارالتوحید»، ص‌ ۸۴.

۹. شرح‌ «انسان‌ کامل‌» را که‌ به‌ نظر صوفیان‌، انبیا و اولیاء هم‌ جزو آنها هستند، در شماره‌ی‌ ۱۴ همین‌ بخش‌ بخوانید.

۱۰. «اسرارالتوحید»، ص‌ ۹۵.

۱۱. «الاشارات‌ والتنبیهات‌» ص‌ ۸-۷-۴۶-۸۴۳، چاپ‌ دکتر سلیمان‌ دنیا، چاپ‌ مصر: «العارف‌ هش‌ بش‌ بسام‌، یبجل‌ الصغیر من‌ تواضعه‌ کما یبجل‌ الکبیر و ینبسط‌ من‌ الخامل‌ مثل‌ ماینبسط‌ من‌ النبیه‌. و کیف‌ لایهش‌؟ و هو فرحان‌ بالحق‌ و بکل‌ شی‌ء؛ فانه‌ یری‌ فیه‌ الحق‌. و کیف‌ لایسوی‌؟ و الجمیع‌ عنده‌ سواسیهٔ‌ اهل‌ الرحمهٔ‌ قد شغلوا بالباطل‌ العارف‌ لایعنیه‌ التجسس‌ و النحسس‌، و لایستهویه‌ الغضب‌ عند مشاهدهٔ‌ المنکر، کما تعتریه‌ الرحمهٔ‌؛ فانه‌ مستبصر بسرالله‌ فی‌ القدر. و اما اذا أمر بالمعروف‌، امر برفق‌ ناصح‌ لابعنف‌ معیر، و اذا جسم‌ المعروف‌ فربما غار علیه‌ من‌ غیر اهله‌. العارف‌ شجاع‌، و کیف‌ لا؟ و هو بمعزل‌ عن‌ تقیهٔ‌الموت‌؟ و جواد و کیف‌ لا؟ و هو بمعزل‌ عن‌ محبهٔ‌الباطل‌، و صفاح‌ للذنوب‌ و کیف‌ لا؟ و نفسه‌ اکبر من‌ ان‌ تجرحها ذات‌ بشر، و نساءالللاحقاد، و کیف‌ لا؟ و ذکره‌ مشغول‌ بالحق‌...»

۱۲. «خذ ما قیل‌ واهجر من‌ قال‌...» این‌ سخن‌ را به‌ عبارتهای‌ گوناگون‌ نقل‌ کرده‌اند، برخی‌ هم‌ به‌ علی‌ نسبت‌ داده‌اند؛ به‌ قول‌ سعدی‌ «... نباید در طلب‌ عالم‌ معصوم‌ از فواید علم‌ محروم‌ ماندن‌، همچو نابینایی‌ که‌ شبی‌ در وحل‌ افتاده‌ بود، گفت‌: ای‌ مسلمانان‌، آخر چراغی‌ فرا راه‌ من‌ دارید، زنی‌ شوخ‌ گفت‌: تو که‌ چراغ‌ نبینی‌ به‌ چراغ‌ چه‌ بینی‌؟ گفت‌ عالم‌ به‌ گوش‌ جان‌ بشنو ورنماند بگفتنش‌ کردار.» (گلستان‌، ص‌ ۱۲۸، چاپ‌ فروغی‌).

۱۳. مقصود فلسفه‌ی‌ خسروانی‌ است‌، از فلسفه‌های‌ قدیم‌ ایرانیان‌، که‌ پس‌ از اسلام‌ به‌ همت‌ شیخ‌ شهاب‌الدین‌ مقتول‌ و ملاصدرا و دیگران‌ شناخته‌ شده‌ است‌.

۱۴. «مثنوی‌»، دفتر ۴، ص‌ ۳۵۹، چاپ‌ علاءالدوله‌.

۱۵. Optimist

۱۶. این‌ دو کلمه‌ی‌ خوش‌بین‌ و بدبین‌ را برخی‌ از دانشمندان‌ نپسندیده‌اند و به‌ جای‌ Pessimism شرانگاری‌ و زودرنجی‌ و حساسی‌ به‌ کار می‌برند. ولی‌ به‌ نظر این‌ بنده‌ چون‌ هر دو کلمه‌ فارسی‌ و مفهوم‌ است‌ و بزرگان‌ ادب‌ هم‌ به‌ کار برده‌اند، به‌ کار بردنش‌، مناسب‌تر است‌. خواجه‌ حافظ‌ می‌گوید:

در آن‌ بساط‌ که‌ حسن‌ تو جلوه‌ آغازد مجال‌ طعنه‌ی‌ بدبین‌ و بد پسند مباد

هر آنکه‌ روی‌ چو ماهت‌ به‌ چشم‌ بد بیند بر آتش‌ تو به‌ جز جان‌ او سپند مباد!

(دیوان‌، غزل‌ ۱۰۶، ص‌ ۷۳، چاپ‌ مرحوم‌ قزوینی‌).

۱۷. شبستری‌: «گلشن‌ راز»، ص‌ ۱۸.

۱۸. «احیاء علوم‌ الدین‌» ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۷، چاپ‌ مصر، دکتر بدوی‌ طبانه‌. «... فکل‌ موجود سوی‌ الله‌ تعالی‌ فهو تصنیف‌ الله‌ تعالی‌ و فعله‌ و بدیع‌ افعاله‌ فمن‌ عرفها من‌ حیث‌ هی‌ صنع‌ الله‌، فرای‌ من‌ کل‌ الصنع‌ صفات‌ الصافع‌ و علم‌ ان‌ لیس‌ لی‌ الکون‌ ابدع‌ مما کان‌.»

۱۹. «حدیقهٔ‌الحقیقه‌»، ص‌ ۳۲-۶۱۶، چاپ‌ مدرس‌ رضوی‌، مقایسه‌ کنید با عبید زاکانی‌ که‌ گوید: «هزل‌ را خوار مدارید، و هزالان‌ را به‌ چشم‌ حقارت‌ منگرید.»

۲۰. «مثنوی‌»، دفتر ۴، ص‌ ۴۱۹، چاپ‌ علاءالدوله‌.

۲۱. احمد بن‌ محمد بن‌ احمد طوسی‌، فقیه‌ و عارف‌ ایرانی‌، وی‌ برادر کوچک‌ امام‌ محمد غزالی‌ است‌. او را نیز احمد راذکانی‌ تربیت‌ کرد و پس‌ از گوشه‌گیری‌ محمد غزالی‌، ده‌ سال‌ (از ۴۸۸ تا ۴۹۸ ه) به‌ جای‌ برادر در نظامیه‌ی‌ بغداد تدریس‌ می‌کرد. به‌ وعظ‌ بسیار علاقه‌مند بود، از آثار مهم‌ او «سوانح‌ العشاق‌» و «لباب‌ الاحیاء» را می‌توان‌ نام‌ برد. سال‌ ولادتش‌ به‌ درستی‌ معلوم‌ نیست‌، وفاتش‌ به‌ سال‌ ۵۲۰ هجری‌ در قزوین‌ بود. (ابن‌ خلکان‌: وفیات‌ الاعیان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹، چاپ‌ تهران‌؛ و سبکی‌: طبقات‌ الشافعیه‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۵، چاپ‌ مصر، تحقیق‌ محمود طناجی‌).

۲۲. چوپ‌ پاره‌: منبر است‌ که‌ واعظان‌ و ناصحان‌ دینی‌ بر بالای‌ آن‌ روند.

۲۳. سعدالدین‌ وراوینی‌: «مرزبان‌ نامه‌»، ص‌ ۸۰، چاپ‌ لایدن‌، مصحح‌ مرحوم‌ قزوینی‌.

۲۴. ابن‌ عربی‌: فصوص‌ الحکم‌، ص‌ ۳۳۹ و ۴-۶۲، با حواشی‌ ابوالعلاء عفیفی‌؛ ملاصدرا شیرازی‌: اسفار، سفر سوم‌، موقف‌ هشتم‌، چاپ‌ تهران‌؛ یازجی‌ و کرم‌: اعلام‌ الفلسفهٔ‌العربیهٔ‌، ص‌ ۲۲۷، چاپ‌ بیروت‌.

۲۵. مولوی‌: «مثنوی‌»، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶۰، چاپ‌ علاءالدوله‌.

۲۶. «الرسالهٔ‌القشیریهٔ‌»، ص‌ ۱۵، چاپ‌ مصر «... و قیل‌ رأی‌ رجل‌ عارفاً یأکل‌ ماتساقط‌ من‌ البقل‌ علی‌ رأس‌ ماء، فقال‌: لو خدمت‌ السلطان‌ لم‌ تحتج‌ الی‌ اکل‌ هذا. فقال‌ العارف‌: و انت‌ لو قنعت‌ بهذا لم‌ تحتج‌ الی‌ خدمهٔ‌ السلطان‌!» مقایسه‌ کنید با این‌ بیت‌ خواجه‌ حافظ‌:

سرما فرو نیاید بکمان‌ ابروی‌ کس‌ که‌ درون‌ گوشه‌گیران‌ ز جهان‌ فراغ‌ دارد

۲۷. مولوی‌: «مثنوی‌»، دفتر ۳، ص‌ ۲۴۰، چاپ‌ علاءالدوله‌.

۲۸. «الشهرهٔ‌ آفهٔ‌ و الخمول‌ راحهٔ‌» یا «فی‌ الخمول‌ راحهٔ‌» (افلاکی‌: «مناقب‌»، ص‌ ۱۹۳ چاپ‌ آنکارا).

۲۹. و ماالحکام‌ الا البحر عظما و قرب‌ البحر محظور العواقب‌

۳۰. «مثنوی‌»، دفتر ۶، ص‌ ۶۲۰، چاپ‌ علاءالدوله‌.

۳۱. قونوی‌: «تفسیر فاتحه‌»، ص‌ ۲۱-۱۹، چاپ‌ استنبول‌.

۳۲. هجویزی‌: کشف‌المحجوب‌، ص‌ ۲۲۸.

۳۳. راغب‌ اصفهانی‌: محاضرات‌ الادباء، ج‌ ۱، ص‌ ۵۹، چاپ‌ بیروت‌ «قیل‌ لبهلول‌: عد لنا المجانین‌. فقال‌: هذا یطول‌، و لکنی‌ اعدالعقلاء».

۳۴. بنگرید به‌: سهروردی‌: «عوارف‌ المعارف‌»، حاشیه‌ی‌ «احیاءالعلوم‌» غزالی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۲.

۳۵. ابو عبدالرحمن‌ سلمی‌: «رسالهٔ‌ الملامتیهٔ‌» چاپ‌ مصر (۱۳۶۹)، با مقدمه‌ی‌ فاضلانه‌ ابوالعلاء عفیفی‌؛ سهروردی‌: عوارف‌ المعارف‌، چاپ‌ مصر، حاشیه‌ی‌ احیاء علوم‌ الدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۷۳-۳۵۹؛ فروزانفر: شرح‌ مثنوی‌ شریف‌، ص‌ ۵-۷۳۱، چاپ‌ دانشگاه‌.

۳۶. حدیقه‌، ص‌ ۶۱۲-۶۰۰، چاپ‌ مدرس‌ رضوی‌.

۳۷. برای‌ آگاهی‌ از معنی‌ این‌ اصطلاحات‌ در زبان‌ فارسی‌، طالبان‌ بنگرید به‌ مقدمه‌ی‌ هدایت‌ در «ریاض‌ العارفین‌»، ص‌ ۱۸-۵، چاپ‌ ۱۳۱۶ ش‌.

۳۸. فروزانفر: شرح‌ مثنوی‌ شریف‌، ص‌ ۷۳۰.

۳۹. مناقب‌ العارفین‌، ص‌ ۴۱۲، چاپ‌ آنکارا: «من‌ بر قلندران‌ رشک‌ می‌برم‌ که‌ هیچ‌ ریش‌ ندارند.»

۴۰. غزالی‌: «مکاتیب‌ فارسی‌»، ص‌ ۴، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌.

۴۱. مثل‌ معروف‌ لاتین‌ است‌ که‌ :Vox Populi, Vox Dei! وکس‌ پاپلی‌ وکس‌ دئی‌.

۴۲. محمد بن‌ منور: اسرارالتوحید، ص‌ ۵۹.

۴۳. حافظ‌: دیوان‌، غزل‌ ۲۵، ص‌ ۱۹، چاپ‌ قزوینی‌.

۴۴. Epicurus (۲۷۰-۳۴۱ ق‌.م‌) فیلسوف‌ معروف‌ یونانی‌، و از نخستین‌ قائلان‌ به‌ آتم‌.

۴۵. «الدنیا سجن‌ المؤمن‌ و جنهٔ‌الکافر...» (حدیث‌).

۴۶. «لیلی‌ و مجنون‌»، ص‌ ۸-۷ و ۵۲، چاپ‌ وحید دستگردی‌.

۴۷. «مثنوی‌»، دفتر سوم‌، ص‌ ۲۹۵، علاءالدوله‌.

۴۸. فروزانفر: «رساله‌ در زندگی‌... مولانا»، ص‌ ۱۰۸-۱۱۰.

۴۹. قشیری‌: «الرسالهٔ‌القشیریه‌»، ص‌ ۱۵، چاپ‌ مصر.

۵۰. در مرگ‌ ابوسعید ابی‌الخیر (اسرارالتوحید، ص‌ ۴۵۷، چاپ‌ پترزبوغ‌) آمده‌ است‌ که‌: «در این‌ روز وام‌ شیخ‌ بگزاردند و کار عرس‌ بساختند، و دیگر روز شاهد کردند و خرقه‌ی‌ شیخ‌ و خرقه‌های‌ جمع‌ که‌ موافقت‌ کرده‌ بودند، پاره‌ کردند.» و عرس‌، به‌ فتح‌ اول‌ و سکون‌ دوم‌ به‌ معنی‌ عروسی‌ است‌ و در میان‌ این‌ قوم‌، مطابق‌ است‌ با عزا و مجلس‌ ختم‌؛ و نام‌ آن‌ را عرس‌ گذارند و آداب‌ خاصی‌ دارد!» (هجویری‌: کشف‌المحجوب‌، ص‌ ۴۶۳، چاپ‌ ژوکوفسکی‌)

۵۱. «مثنوی‌»، دفتر سوم‌، ص‌ ۳۰۱-۲۹۸، علاءالدوله‌.

۵۲. «نحن‌ نحکم‌ بالظاهر و الله‌ یعلم‌ السرائر». (حدیث‌: احیاء علوم‌ الدین‌)

۵۳. «ان‌ فی‌ ذلک‌ لذکری‌ لمن‌ کان‌ له‌ قلب‌...» (قرآن‌، سوره‌ی‌ ۵۰، آیه‌ی‌ ۳۷)

۵۴. غزالی‌: احیاء علوم‌ الدین‌، ج‌ ۳، ص‌ص‌ ۱۹-۱، چاپ‌ بدوی‌ طبانه‌.

۵۵. پسیکوآنالیز Psychoanalysis را به‌ روانکاوی‌ ترجمه‌ کرده‌اند و آن‌ لفظ‌ مناسبی‌ نیست‌.

۵۶. «العقل‌ ماعبد به‌ الرحمن‌ و اکتسب‌ به‌ الجنان‌».

۵۷. مثنوی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۶۳، چاپ‌ علاءالدوله‌. نظیر:

بدان‌ خردی‌ که‌ آمد حبه‌ی‌ دل‌ خداوند دو عالم‌ را گشت‌ منزل‌

درودر جمع‌ گشته‌ هر دو عالم‌ گهی‌ ابلیس‌ گردد گاه‌ آدم‌!

(شبستری‌: گلشن‌ راز، ص‌ ۱۹).

۵۸. «احیاء علوم‌ الدین‌»، ج‌ ۳، ص‌ص‌ ۱۹-۱۵، چاپ‌ دکتر بدوی‌ طبانه‌، مصر.

۵۹. مثنوی‌، دفتر اول‌، ص‌ ۸۶، علاءالدوله‌.

۶۰. م‌. آیه‌ی‌ ۳۸، سوره‌ی‌ ۴۲.

۶۱. «عوارف‌ المعارف‌»، باب‌ پنجاه‌ و پنجم‌، چاپ‌ شده‌ در حاشیه‌ی‌ «احیاء علوم‌ الدین‌» غزالی‌، ج‌ ۴، ص‌ص‌ ۳-۱۸۲، چاپ‌ مصر: «و من‌ ادبهم‌ انهم‌ لایرون‌ لنفسهم‌ ملکاً یختصون‌ به‌... و کان‌ من‌ اخلاق‌ السلف‌ أن‌ کل‌ من‌ احتاج‌ الی‌ شی‌ء من‌ مال‌ آخیه‌ استعمله‌ من‌ غیر مؤامرهٔ‌، قال‌ الله‌ تعالی‌: ] و امرهم‌ شوری‌ بینهم‌ [ ای‌: مشاع‌ هم‌ فیه‌ سواء». همچنین‌ بنگرید به‌: مصباح‌ الهدایه‌، ص‌ ۲۴۰، چاپ‌ آقای‌ همایی‌.

«و قال‌ احمد بن‌ القلافسی‌: دخلت‌ علی‌ قوم‌ من‌ القراء یوماً بالبصرهٔ‌ فاکرمونی‌ و بجلونی‌. فقلت‌ یوماً لبعضهم‌ أین‌ ازاری‌؟ فسقطت‌ من‌ اعینهم‌.» «و کان‌ ابراهیم‌ بن‌ ادهم‌ اذا صحبه‌ انسان‌، شارطه‌ علی‌ ثلاثه‌ اشیاء: ان‌ تکون‌ الخدمهٔ‌ و الاذان‌ له‌، و ان‌ تکون‌ یده‌ فی‌ جمیع‌ ما یفتح‌ الله‌ علیهم‌ من‌ الدنیا کیده‌... فقال‌ رجل‌: انا لااقدر علی‌ هذا، فقال‌: اعجبنی‌ صدقک‌!»

۶۲. ابونصر سراج‌: «اللمع‌»، ص‌ص‌ ۹-۴۷، چاپ‌ لایدن‌؛ مستملی‌ بخاری‌: «شرح‌ تعرف‌»، ج‌ ۳، ص‌ ۲۶-۱۱۸، چاپ‌ هندوستان‌.

۶۳. اربتابی‌: اگر تاب‌ و شکیبایی‌ نشان‌ دهی‌؛ رخ‌ برتابی‌.

۶۴. نظامی‌: «لیلی‌ و مجنون‌»، ص‌، چاپ‌ وحید، و بنگرید به‌ شبستری‌: «گلشن‌ راز»، ص‌ ۵۵ که‌ می‌گوید:

به‌ رخش‌ علم‌ و چوگان‌ عبادت‌ ز میدان‌ در ربا گوی‌ سعادت‌

ترا از بهر این‌ کار آفریدند اگر چه‌ خلق‌ بسیار آفریدند!

۶۵. تألیه‌ الانسان‌، تعبیری‌ است‌ که‌ ابوالعلاء عفیفی‌ از مقصود ابن‌ عربی‌ در مورد انسان‌ کامل‌ کرده‌ است‌.

۶۶. قرآن‌، سوره‌ی‌ ۲، آیه‌ی‌ ۳۰.

۶۷. «حواشی‌ فصوص‌ الحکم‌»، بقلم‌ ابوالعلاء عفیفی‌، چاپ‌ بیروت‌، ص‌ ۲۴.

۶۸. ابن‌ عربی‌: «فصوص‌ الحکم‌»، ص‌ص‌ ۹-۱۸۷، چاپ‌ بیروت‌، به‌ تصحیح‌ و حواشی‌ ابوالعلاء عفیفی‌.

۶۹. مثنوی‌، دفتر ۵، ص‌ ۴۹۷، علاءالدوله‌.

۷۰. «مث


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید