چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

سهراب از عشق می گوید


سهراب از عشق می گوید

کاش به دوراز دیوارها همدیگر را می دیدیم ، می یافتیم که هیچ نیستیم ، آن چه که هستیم از سکوت چشمان یگدیگر ، لبخند می سازیم و می مانیم . این چشمانمان هستند که رنگها رامی بینند با اندیشه …

کاش به دوراز دیوارها همدیگر را می دیدیم ، می یافتیم که هیچ نیستیم ، آن چه که هستیم از سکوت چشمان یگدیگر ، لبخند می سازیم و می مانیم . این چشمانمان هستند که رنگها رامی بینند با اندیشه و همه آنچه که دوستشان داریم به روی یک دفترچه کوچک برهم گره می خورند .تصویرهایی که دوست داری در پیچ و تاب شان همانند کودکان گره بخوری . این جا دیگرگره زدن راز نیست بلکه راهی به بی انتهاست . سهراب از پی رنگها می ماند و با صدایی که از درد عشق ، ساز

می سازد آواز می خواند و به تماشای رقص شان می نشیند. سهراب مرد نگفته ها نیست هر آنچه را که دوست دارد به تصویرمی کشد و جان می بخشد .

کوه ازخوابی سنگین پر بود ./

دیری گذشت /

خوابش بخار شد./

فضای رنگین نقاش در چهره صاف و سپید شعر، افکار و اندیشه سهراب را به نمایش می گذارد .

سپیده های فریب /

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند ./

طلسم شکسته خوابم را بنگر /

بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته /

اورا بگو/

پیدا ونهان های شاعر ، پوچ انگاری دنیارا نشان می دهد. شیفته دنیا نمی شود ، غم زده ای است که فریادها را زمزمه می کند ، سهراب مرد دیروز نیست ، امروز هم هست . زیبا می نگرد ، از چشمان من و تو هم سخن می گوید .

به استخوان سرد علف ها چسبیده ام ./

و دور از من /

فانوس ، در گهواره خروشان دریا شستشو می کند ./

ایستاهای سهراب در کوچه پسکوچه های آشکار و پیدای رمزها چنان در دل یگدیگر جای می گیرند که گاهی احساس می کنی ، سهراب مرد رمزها ست نه رنگها . یا همان گونه که خالق یکتا آفرید ند .طبیعت را چنان در پیگره اش می فشارد که گویی از فشار انگشتانش قطره قطره شب و روز به فردا می روند.

شب ایستاده است ./

/خیره نگاه او/

برچارچوب پنجره من./

سرتا به پای پرسش، اما /

اندیشناک مانده و خاموش /

شاید /

از هیچ سو جواب نیاید./

این شعر از باور او لبریز است ، در یادهایش می خوانیم اگر اثری ماندگار باشد می ماند و می سازد ، نیاز به هیاهو نیست .سهراب مرد خودنمایی نبود .سهراب سپهری مردی از سرزمین من ، کاشان ، در مهرماه سال ۱۳۰۷ به دنیا آمد .

اهل کاشانم /

روزگارم بد نیست ، تکه نانی دارم ./

و خدایی که در این نزدیکی است ./

نخستین کتاب او به نام مرگ رنگ در سال ۱۳۳۰ در سالهای پایانی تحصیل در دانشگاه به چاپ می رسدو در نخستین روز اردیبهشت ۱۳۵۹ به دیدار یار می شتابد و در مشهد اردهال کاشان از عشق با تو چنین می گوید .

به سراغ من اگر می آیید / نرم و آهسته بیاید مبادا که ترک بردارد /چینی نازک تنهایی من.