پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بازنویسی تاریخ ادبیات نمایشی


بازنویسی تاریخ ادبیات نمایشی

نقدی بر فیلم «استاد»

گزافه‌گویی نیست اگر اولین نمایش فیلم «استاد» پل تامس اندرسن در جشنواره ونیز را رویدادی سینمایی که بیش از هر رویداد دیگری در سال اشتیاق و انتظار برای آن وجود داشته، بدانیم. تحسین‌کنندگان فیلم قبلی اندرسن «خون به پا خواهد شد»، برای تماشای شاهکار بعدی او پنج سال صبر کرده‌اند. موضوع ظاهرا واقعی «استاد» -ال. ران هابارد، بنیانگذار کلیسای ساینتولوژی- نیز به بحث‌هایی میان طرفداران و مخالفان آن فرقه دامن زده است و آنها نیز منتظرند تا ببینند که چگونه اندرسن بدون واهمه این مرد را به باد انتقاد گرفته است. اما واقعیت این است که فیلم نه یک شاهکار است و نه افشاگری در مورد هابارد؛ مطالعه بیش از حد طولانی (۲ ساعت و ۱۷ دقیقه) زندگی یک آمریکایی سرگردان است که پس از جنگ جهانی دوم به خیل هواداران یک ناطق کاریزماتیک می‌پیوندد که شباهت‌هایی با هابارد و سایر مدعیان پرشور در اختیار گذاشتن شیوه زندگی خوب دارد.

با آنکه «استاد» به عنوان اولین فیلمی که ۱۶ سال پس از «هملت» کنت برانا در فرمت ۷۰ میلیمتری فیلمبرداری شده، اثری خیره‌کننده و تماشایی است، اما هیچ نگرش تازه‌ای درباره دو شخصیت اصلی آن، فرِدی کوئل (یواکین فونیکس) آسمان جل و لنکستر داد (فیلیپ سیمور هافمن) شمن-نمایشگر در اختیار تماشاگر نمی‌گذارد.

کل فیلم برداشتی آزاد و تخیلی از مفاهیمی است که ساینتولوژیست‌ها در دهه ۱۹۵۰ به روی صحنه بردند و بخشی از زندگینامه «داد» با هابارد شباهت‌هایی دارد اما فیلم یک «همشهری هابارد» نیست و علاقه‌ای هم به عقاید مذهبی یا حقه‌بازی‌های «داد» نشان نمی‌دهد، مگر آنجایی که ربطی به فردی داشته باشد. این ششمین فیلم بلند اندرسن است و به استثنای فیلم «عشق سیاه مستی» این نویسنده-کارگردان که با بازی آدام سندلر ساخته شد، همه فیلم‌های او به روابط

پدر-پسر یا استاد-شاگرد می‌پردازند. البته هیچ اشکالی ندارد اگر فیلمسازان یک مضمون را در آثارشان دنبال کنند و این اتفاقا نشانه تعهد شخصی یک فیلمساز در قالب صنعتی است که اعتمادی به هویت فردی ندارد. مشکل «استاد» این است که سیر هُنری اندرسن را ادامه یا بسط نمی‌دهد. بعد از «خون به پا خواهد شد» که برداشت آزاد اندرسن از رمان «نفت» آپتون سینکلر بود، برخی گمان می‌کردند که «استاد» برگرفته از رمان سال ۱۹۲۶ سینکلر لوییس، «المر گنتری» باشد، داستان یک خانه به دوش- با بازی برت لنکستر در فیلم هوشمندانه و بامزه‌ای که سال ۱۹۶۰ ساخته شد- که به یک واعظ پرطرفدار بدل می‌شد.

اندرسن که گویا تصمیم گرفته است تاریخ ۲۵۰۰ ساله ادبیات نمایشی را بازنویسی کند، نه فقط قواعد فیلم‌های پدر-پسری یا استاد-شاگردی را نقض می‌کند بلکه یک اصل مهم دیگر را نیز زیر پا می‌گذارد: اینکه دغدغه‌های پیشین یک شخصیت باید بعدا حاصلی خیر یا شر به بار بیاورد که نمودی در داستان داشته باشد. دلمشغولی فرِدی در مورد جنسیت که در برخورد او با ملوان‌ها، آزمایش رورشاخ یا پیدا کردن شغل عکاسی پرتره او بسیار مشخص است، بعد دیگر هیچ اهمیتی ندارد. این یا نوعی هجو است یا آنکه اندرسن روند بخش اول «استاد» را به کلی گم کرده است.

۲۰ دقیقه آغاز فیلم، نوید یک فیلم خوب را می‌دهد. اولین تصویر، نمایی از اقیانوس خروشان و آبی رنگ که از عرشه یک کشتی نیروی دریایی دیده می‌شود، گویی از نگاهی به ضعف حقارت بشر از زاویه دید پروردگار حکایت دارد. (کار برجسته میهایی مالایمر جونیور فیلمبردار که اندرسن او را از فیلم‌های مستقل اخیر فرانسیس فورد کاپولا وام گرفته است و همچنین طراحان صحنه، جک فیسک و دیوید کرنک). چهره سوژه‌های عکاسی فرِدی دقیقا همان است که در دهه ۱۹۴۰ باید می‌بود –هم انتخاب بازیگر عالی است و هم طراحی لباس و مدل موها. دو نمای تعقیبی معرکه هم در فیلم وجود دارد. این فصل‌های اولیه به تماشاگر چشمک می‌زند که خود را برای گذراندن یک زمان طولانی در همراهی شخصیت به شدت مضطربی که شیفته افرادی جذاب شده است، آماده کند. اما به‌زودی نخ نما شدن این شیفتگی برملا می‌شود، دعوا و مرافعه دو مرد شروع می‌شود و -از آنجایی که حتی یک فیلم هنری هم به صحنه اکشن نیازمند است- خود را در رقابت موتوسیکلت محک می‌زنند. بالاخره زمانی می‌رسد که خیلی دیر شده است و «داد» فریاد تکفیر برمی‌دارد و می‌گوید: «چه مرد جوان وحشتناکی هستی! » شاید سینماروها با این حرف او موافق باشند: «استاد» همه تلاش خود را می‌کند که پرتره مردی جوان را تصویر کند –مخلوقی که نه ارزش آن را دارد که «داد» وقتش را در اختیار او بگذارد، نه آنکه ما برای او وقت بگذاریم.

کوتاه شده از تایم

ریچارد کورلیس