دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
بحثی درباره مقوله امپریالیسم
![بحثی درباره مقوله امپریالیسم](/web/imgs/16/119/70h7j1.jpeg)
● دومه نیکو لوسوردو (فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا)
دومه نیکو لوسوردو، متولد ۱۹۴۱ ، پروفسور فلسفه در دانشگاه (اوربینو). او در همکاری با (هاینتس هولتس) به انتشار مجلهً (توپوس) ـ خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی ـ را بعهده دارد.
او مولف کتب بیشماری است، از آنجمله اند:
ـ امانویل کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (۱۹۸۷)
ـ هگل و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (۱۹۸۷)
ـ هگل و بیسمارک. انقلاب ۴۸ و بحران فرهنگ آلمانی (۱۹۹۳)
ـ اجتماع، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ (۱۹۹۵)
● کشف دوباره لنین
▪ آیا می توان هنوز هم از امپریالیسم سخن راند؟
چندی پیش کتاب پرفروشی بقلم دو نویسنده منتشر شد که با اشاره به جنبش کمونیستی، پایان امپریالیسم را اعلام می کند. بنظر این افراد دیگر دوران مرزهای ملی و دولتی و اختلافات میان دولت های بزرگ سپری شده و از اینرو دنیا در امپراتوری واحدی گرد آمده است و اوضاع کنونی با اوضاعی که لنین در زمان خود بررسی و تجزیه و تحلیل می کرده، از زمین تا آسمان فرق می کند.
لنین در بررسی مسأله امپریالیسم به کتاب انگلیسی ژرف هوبسن در باره امپریالیسم اشاره می کند که در سال ۱۹۰۲ چاپ شده بود. هنوز یورش متحد «ملل متمدن» که دو سال پیش «قیام بوکس بازان» را در چین بطرز خونینی سرکوب کرده بود، از یادها نرفته بود. اگرچه این قتل عام روی بربرها را سپید می کرد، از سوی نظریه پردازان و بخش وسیعی از مردم کشورهای غربی به عنوان «تحقق رؤیای سیاستمداران آرمانگرا و دولت های متحد جهان متمدن» جشن گرفته می شد.
▪ آیا این عملیات، همه قدرتهای بزرگ سابق را متحد نکرده بود؟
نیازی به یادآوری نیست که پس از مدت کوتاهی هم آغوشی بین المللی سرمایه جای خود را به قتل عام جهانی جنگ جهانی اول داد. باید به این نکته مهم توجه داشت که سر و کله مقوله امپریالیسم در وهله اول (با توجه به تناسب نیروها و اوضاع و احوال جاری بطور ناگهانی و یا آهسته آهسته و بی سرو صدا) در رابطه با اختلافات میان قدرتهای بزرگ پیدا نمی شود، بلکه قبل از همه امپریالیسم برای برآوردن خواست دیگری بمیدان می آید. وقتی تئودور روزولت در سال ۱۹۰۴ عملیات استعماری را به عنوان «عملیات پلیسی بین المللی» مورد تعریف و تمجید قرار می دهد که گویا بوسیله مجموعه «جامعه های متمدن» اعمال میشود، در همین زمان کسانی دیگر از امپریالیسم سخن می رانند و واقعیت وحشت انگیز جنگ، کشتار عمومی، ستم و سرکوب ملی و چپاول اقتصادی را که در حق خلقهای مستعمرات و نیمه مستعمرات اعمال می شود، مورد لعنت و نفرین قرار می دهند. حوادثی که هم اکنون در جهان رخ می دهد، فقط بدین طریق قابل فهم و هضم اند. انکار مقوله امپریالیسم یعنی قلمداد کردن جنگهای استعماری به عنوان «عملیات پلیسی بین المللی».
میشائیل هاردت ( که در همکاری با " نگری" کتاب پرفروش امپراتوری را سرهم بندی کرده است) چندی پیش در توجیه جنگ علیه یوگوسلاوی نوشت: « ما باید اقرار کنیم که این جنگ نه عملیات امپریالیسم امریکا بلکه بیشتر عملیات بین المللی (و حتی میتوان گفت فراملتی) است که اهداف آن از سوی منافع ملی محدود ایالات متحد امریکا دیکته نمی شوند، بلکه قصد واقعی آن دفاع از حقوق بشر (و یا در حقیقت زندگی بشری) است.[۱]» آدم، بی اراده بیاد نوشته های تئودور روزولت می افتد.
این لغزش، منطق خاص خود را دارد. وقتی صحبت از یک امپراتوری و یا یک دولت جهانی است که قیم مجموعه بشریت می باشد، طبیعی است که پلیس خود را داشته باشد و «عملیات پلیسی بین المللی» خود را طبق معمول اجرا کند. عملیات پلیسی می تواند موقع اجرا حداکثرش قدری سختگیرانه باشد و یا پلیس مورد نظر بی طرفی مطلق خود را نسبت به دو طرف دعوا فراموش کند که البته طبق قانون های متداول بین المللی مورد انتقاد و بازخواست قرار می گیرد[۲]. ولی اصولا نمی توان آنرا مورد سؤال قرار داد: یعنی نمی توان آنرا محصول مناسبات سیاسی و اجتماعی ای شمرد که بر اساس قانون «هرکه زورش بیشتر حقش بیشتر» استوار شده است، که براساس قلدری و ستمگری لگام گسیخته که در ذات امپریالیسم نهفته است، پایه ریزی شده است و برای کشورهائی که خواهان حفظ شرف و استقلال خود هستند، تهدیدی مهیب بشمار می آید. ادعای اینکه دوران امپریالیسم دیگر سپری شده است، یعنی وارد کردن ضربه ای هولناک برپیکر جنبش مبارزه برای صلح!
بیهوده نیست که مقوله امپریالیسم امروز از سوی روشنفکران نامدار دستگاه بورژوازی دوباره کشف می شود؛ روشنفکرانی که نگران آینده اوضاع بین المللی و افزایش مداوم نقش محافل جنگ طلب در ایالات متحد امریکا هستند. اینجا بهیچوجه صحبت بر سر یک مفهوم مجرد روشنفکرانه نیست. حتی سیاستمداران درجه اول از قبیل سناتور امریکائی تد کندی و صدراعظم سابق آلمان فدرال هلموت اشمیت با اشاره به دکترین جرج بوش ابائی ندارند که از امپریالیسم و تمایلات امپریالیستی سخن بگویند.
از اینروست که ما می توانیم بگوییم که هرکس که (حتی در اردوگاه بورژوازی) علاقه مند به صلح است و می خواهد به انبوهی از مسائل مبرم پاسخ گوید، ناگزیر به کشف دوباره لنین می رسد:
ـ چرا شکست سوسیالیسم نه به رفع تشنج بین المللی بلکه برعکس به تشدید آن منجر شده است؟
ـ چرا پایان دوران جنگ سرد نه به دوران صلح همیشگی که برندگان جنگ سرد وعده می دادند، بلکه به شعله ور شدن جنگهای بمراتب خونین تر منجر شد؟ جنگهائی که برای شان پایانی متصور نیست.
● لیست من درآوردی عجیب و غریب
اگر از مقوله امپریالیسم نمی توان صرفنظر کرد، پس می توان پرسید کدام کشورها می توانند امپریالیستی محسوب شوند؟
بنظر ماهنامه چپگرای کونتروپیانو مشخصه اوضاع بین المللی کنونی عبارت است از رقابت میان امپریالیسم اروپا که به عنوان قطبی در حال شکل گیری است با قطبهای امپریالیستی دیگر (امریکا، ژاپن و چین).
این نوع بررسی و این لیست من درآوردی بسیار سؤال برانگیز است:
ـ چرا اسم روسیه در این لیست نیست که کماکان از نقطه میزان تسلیحات هسته ای بعد از ایالات متحد امریکا در مقام دوم قرار دارد؟
ـ چرا اسم هندوستان در این لیست نیست؟ شکی نیست که «تولید ناخالص ملی» هند کمتر از چین است ولی میزان بودجه نظامی هند بمراتب بیشتر از چین است؛ اگر به روایات دایره المعارف بریتانیکا از سال ۲۰۰۲ باور کنیم. هند در هرصورت یک قدرت اتمی است و سیاست قدرت طلبانه خودخواهانه ای را تعقیب میکند. دخالت هند در امور سریلانکا از ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ چندین برابر شده است. هند نیروی دریائی عظیمی دراختیار دارد که قدرتش را حتی در خیابانهای مالاکا بنمایش می گذارد[۳]. و همه این تشبثات با یک ایدئولوژی همراهی می شود که از برتری «نژاد آریا» و «سیطره هندی» تجلیل می کند[۴]. همین ایدئولوژی رژیم «وجپائی» را بر آن داشت که هنگام تصویب قانون ضداسلامی یک و یا حتی هردوچشم خود را ببندد و بسبب تمایلات «اسلام ستیزانه» و «ضد سامی گرایی ضدعربی» پیوندهای روزبروز محکم تری با ایالات متحد امریکا و اسرائیل ببندد. آیا با روی کار آمدن حزب کنگره هند تغییراتی در این تمایلات ممکن خواهد شد؟
ـ چرا در این لیست نام کشوری مانند برزیل نیست؟ در آمد سرانه برزیل حدودا ۵ برابر چین است و کم نیستند کسانی که از تمایلات این کشور بزرگ امریکای لاتین برای دست یافتن به قدرت هسته ای سخن می رانند. اگر «تولید ناخالص ملی» برزیل را ملاک قرار دهیم، این کشور از چین فاصله می گیرد، ولی این فاصله برزیل در مقایسه با ایالات متحد امریکا، ژاپن، اتحادیه اروپا و حتی خود آلمان فدرال نیز صادق است.
مقاله مندرج در مجله ایتالیائی ونتروپیانو به پرسش های یاد شده بطور غیرمستقیم پاسخ می دهد، وقتی از رقابت میان قوی ترین قدرتهای اقتصادی و قطبهای امپریالیستی سخن میگوید. پس بنظر اینان قطب امپریالیستی مترادف است با قدرت اقتصادی یعنی «تولید ناخالص ملی».
اگر اینطور است، پس برای تنظیم فهرست قطبهای امپریالیستی تنظیم تابلوئی از کشورهایی که بالاترین «تولید ناخالص ملی» را دارند، لازم است و فهرست اینان در این صورت اصلا عینی نیست و بیشتر دلبخواهی است:
آدم سر در نمی آورد که چرا نام چین در این فهرست وارد شده و فهرست با آن خاتمه یافته؟ چرا فهرست قبل از نوشتن نام چین خاتمه نیافته و چرا بعد از چین نام کشور دیگری درج نشده؟
برخورد آماری به قضایا باعث کنار گذاشتن تاریخ، سیاست و ایدئولوژی می شود. دیگر کسی در باره آنها وارد بحث نمی شود. تنها چیزی که بحساب می آید عبارت است از امپراتوری بی واسطه «تولید ناخالص ملی»، با نتایجی پارادوکسی!
اگر توسعه اقتصادی چین متوقف می شد، پس دیگر انگ کشور و یا قطب امپریالیستی برپیشانی آن نمی خورد!
ولی برزیل «لولا» برعکس باید یک قطب امپریالیستی محسوب شود، اگر بتواند از همآغوشی نواستعماری با «آلکا» خود را خلاص کند و راه رشد اقتصادی مستقل درپیش گیرد.
بدینطریق مهمترین کشورهای جهان سوم برسر دوراهی عجیب و غریبی قرار می گیرند:
آنها باید نیمه مستعمره شوند و یا نیمه مستعمره بمانند، وگرنه این چپگرایان آنها را قطبهای امپریالیستی قلمداد خواهند کرد.
پس اگر نمی خواهند تهمت امپریالیستی بودن بخورند، یا باید به شکست سیاسی تن در دهند و یا به ورشکستگی اقتصادی!
▪ نقش چین
ما اما سعی خواهیم کرد که تاریخ، سیاست و ایدئولوژی را در نظر بگیریم.
چین درآستانه «جنگ تریاک» جزو کشورهایی محسوب میشد که بالاترین میزان «تولید ناخالص ملی» را دارند، ولی علیرغم آن چین یک کشور امپریالیستی شمرده نمی شد و این امر را ستم، سرکوب و تحقیر هولناک مردم این کشور در عمل نشان داد.
▪ ولی امروز؟
بیایید یک لحظه فراموش کنیم که در پهناورترین کشور آسیایی قدرت سیاسی منحصرا در دست حزب کمونیست است که بنا به اسناد رسمی موجود نه تنها از سوسیالیسم بلکه همچنین از مارکس، لنین و مائو دفاع می کند، حزبی که تا همین چندی پیش درش بروی صاحبان صنایع بسته بود و اعضای آن هنوز هم (بنا به گزارش روزنامه کارفرمایان ایتالیائی ال سوله[۵]) عمدتا کارگران، دهقانان و بازنشستگان اند.
آری! بیایید همه این حقایق را کنار بگذاریم و به موضوعی بپردازیم که دیر یا زود برای کسانی که نظرشان معطوف به مارکس است، مطرح خواهد شد:
حزب کمونیستی که در یک کشور نیمه مستعمره و از نظر اقتصادی بسیار عقب مانده قدرت سیاسی را بدست می گیرد، آیا باید در درجه اول به تقسیم ثروت ناچیزی که کشور در اختیار دارد بپردازد (بدون آنکه از عهده حل واقعی مسأله گرسنگی بر آید؟) و یا اینکه باید در مرحله اول به رشد نیروهای مولده همت گمارد، که شرط مهمی برای دفاع از استقلال ملی و عدم وابستگی نیز است؟
اما بیایید بحث خود را از فرضیه ای آغاز کنیم که گویا درچین برگشت به سرمایه داری آغاز شده و ادامه دارد.
آیا کشوری را که تمام هم و غمش معطوف توسعه داخلی خویش است و تمام نیرویش را بسیج کرده است تا میزان «تولید ناخالص ملی» خود را در عرض بیست سال آینده به چهار برابر آن افزایش دهد، همانطور که در طی بیست سال گذشته انجام داده است، می توان امپریالیستی نامید؟
علاوه بر آن، امپریالیسم دارای یک بعد ایدئولوژیکی است. همانطور که مثلا در ایالات متحد امریکا بوضوح خودنمائی می کند: ملت امریکا «ملت برگزیده خدا» نام میگیرد که «بی نظیر و بی همتا» است و حق دارد در هرگوشه جهان دست بمداخله بزند و «رسالت عظیم الهی» خود را اجرا کند[۶].
ولی ایدئولوژی حزب کمونیست چین که در کنگره اخیر نیز مطرح شد، درست برعکس ایالات متحد امریکا به همزیستی مسالمت آمیز در سطح بین المللی و به برابرحقوقی کلیه دولتهای جهان تأکید دارد و همه نیروهای خود را فرا می خواند که برای حفظ ثبات داخلی کشور خود و گسترش بهروزی و رفاه مردم (که یک پنجم جمعیت کره زمین را تشکیل میدهد) بسیج شوند و همه تلاش خود را بکار گیرند. تأکید بر صلح و پیشرفت عنصرهای بنیادی یک پیگیری ایدئولوژیکی را تشکیل می دهند که برای مثال میتوان به سالهای کنفرانس باندونگ اشاره کرد.
انگار کشوری که دیرزمانی در رأس جنبشهای رهائی بخش ملی قرار داشت، یکشبه مسخ شده، بدون درد و ناله ماهیتش را تغییر داده و به یک قطب امپریالیستی مبدل گردیده است! این را دیگر بقول تروتسکی می گویند رفرمیسم ۱۸۰ درجه ای!
از سوی دیگر، آیا می شود مبارزه رهائی بخش ملی را که قابله جمهوری خلق چین بوده است، بطور قاطع تمام شده تلقی کرد؟ اینجا سخن تنها برسر تایوان نیست.
پس از پیروزی ایالات متحد امریکا در جنگ سرد مرتب صداهائی بگوش می رسند که سرنوشت مشابه با اتحاد جماهیر شوروی و یا یوگوسلاوی را برای جمهوری خلق چین غیبگوئی ویا آرزو می کنند. کتاب پرفروشی که در سال ۱۹۹۱ در نیویورک بقلم فریدمن و لبهارد منتشر شده، اعلام می کند: «محتمل ترین سرنوشت برای چین تجزیه این کشور است!»
چهار سال بعد مجله ژئوپلیتیکی ایتالیائی لایمز با اشاره به تمایلات محفل های پرنفوذ آمریکائی و غربی می نویسد که تجزیه جمهوری خلق چین به تایوان های بیشمار در دستور روز قرار دارد.
در همین شماره مجله ژنرال سابق آلپینی و استاد فعلی ژئوپلیتیک در خطاب به چینی ها می نویسد: « شما بهتر از همه می دانید که پیشرفت سریع اقتصادی تان موجب رشک و ترس می شود و کشورهای دیگر از ایالات متحد امریکا تا ژاپن و دولت های همسایه هوای عدم ثبات داخلی و تجزیه جمهوری خلق چین را در سر می پرورانند.[۷]»
پس از چهار سال دیگر (۱۹۹۹) و دوباره در همان مجله لایمز ژنرال دیگری به کارشناس دیگر امریکائی اشاره می کند که به دولت ایالات متحد امریکا توصیه کرده که تجزیه آتی جمهوری خلق چین را بطور جدی تر و قاطعانه تر در پیش گیرد[۸].
این گونه توصیه ها سرگرمی های استادان دانشگاهی نیستند.
درست در همان سال ۱۹۹۹ سفارت جمهوری خلق چین در بلگراد بمباران می شود و یکی از سران مهم دولت آمریکا در رابطه با آن اعلام می کند که جمهوری خلق چین صرفا بخاطر بزرگیش مسأله ای است و خطری بالقوه برای همسایگانش می باشد[۹].
هدف ایالات متحد امریکا از برپا داشتن سیستم تدافع موشکی (که مورد حمایت ویژه جرج بوش قرار دارد) ایجاد مشکل برای جمهوری خلق چین است:
یا چین باید از داشتن تسلیحات هسته ای صرفنظر کند (یعنی داوطلبانه خود را خلع سلاح نماید و راه را برای زورگوئی واشنگتن هموار سازد)
و یا وارد مسابقه تسلیحاتی مخرب ازنظر اقتصادی و سیاسی گردد. (دور جدیدی از «قمار بزرگ» که باعث خانه خرابی و فروپاشی اتحاد شوروی شد.)
از اینرو ( حتی اگر بطور دلبخواه به جمهوری خلق چین تهمت برگشت به سرمایه داری بزنیم) تضاد این کشور با ایالات متحد امریکا را نمی توان به عنوان رقابت میان دو «قطب امپریالیستی» قلمداد کرد.
تأسف آور است اگر کمونیستها (!) مبارزه برای رهائی ملی و عدم وابستگی را تنها وقتی برسمیت بشناسند و مورد حمایت قرار دهند که یا از موضع ضعف و یا تحت شرایط مشقت بار صورت گیرد!
اتحادیه اروپا عبارت از یک دولت واحد نیست!
در رابطه با مناسبات میان ابرقدرت امریکا و اتحادیه اروپا اغلب از تغییر تناسب نیروهای اقتصادی میان این «دو قطب امپریالیستی» سخن رانده می شود. اما مقایسه دو قدرت این چنین ناهمگون بی فایده است: اتحادیه اروپا عبارت نیست از یک دولت واحد!
اگر به فرض میان ایالات متحد امریکا و اروپا جنگ در گیرد، انگلستان جانب چه کسی را خواهد گرفت؟
ایتالیای برلسکونی جانبدار کدام طرف خواهد بود؟
آیا اتحاد سست آلمان ـ فرانسه در صورت روی کار آمدن دموکرات ـ مسیحی ها در آلمان و حزب سوسیالیست (با پیوندهای عمیق با اسرائیل) در فرانسه جان سالم بدر خواهد برد؟
اکونومیسم یک بار دیگر اشتباه بودن خود را برملا می سازد!
بگذارید نگاهی به وضع کنونی بیندازیم که در آن مسابقه تسلیحاتی صورت میگیرد:
مخارج نظامی ایالات متحد امریکا به تنهایی در سال ۲۰۰۳ بیش از ۱۵ تا ۲۰ برابر مجموعه کشورهای اروپائی بوده است.
برتری نظامی ایالات متحد امریکا غیرقابل سبقت گیری است و روزبروز فزونی می گیرد: بودجه ایالات متحد امریکا تنها در عرصه توسعه و تحقیقات نظامی بیشتر از مجموعه مخارج نظامی آلمان و انگلستان باهم است[۱۰]. مخارج دفاعی ایالات متحد امریکا دوبرابر مخارج مجموعه کشورهای عضو ناتو (بدون در نظر گرفتن اعضای جدید آن) است[۱۱].
در آثار لنین می خوانیم: «اگرتناسب نیروها به نفع قدرت تازه پا و به ضرر قدرت برتر سابق تغییر کند، میان قدرتهای امپریالیستی جنگ در میگیرد.»
این امر بویژه بطرز بارزی دیالک تیک شروع جنگ جهانی اول را تعیین میکند که آلمان قوی تر شده بود و انگلستان (یعنی قدرت برتر سابق) ضعیف مانده بود.
امروزه اما وضع بکلی از قرار دیگر است:
در تغییر تناسب نیروها شکی نیست، ولی در برتری روزافزون ایالات متحد امریکا نیز همینطور.
برگردان از: ش. م
[۱] ال مانیفستو ۱۵ مه ۱۹۹۹ .
[۲] دادگاه های کذائی فعلی در عراق و افغانستان علیه افسران و سربازان امریکائی می خواهند این منطق مورد بحث را به خورد مردم بدهند. (مترجم)
[۳] جکوبسن و خان ۲۰۰۲ .
[۴] لکشیمی ۲۰۰۲ .
[۵] ۸ نوامبر ۲۰۰۲ .
[۶] مردم افغانستان و عراق هم اکنون شب و روز درحال ارشادند و اندک اندک می فهمند که یا باید در جهنم آتش الهی امریکا و متحدینش خاکستر شوند و یا باید به راه راست روی آورند و به بردگی لاشخورها ی جهانی گردن نهند: مترجم.
[۷] جین ۱۹۹۵ و ص ۱۲۱
[۸] مینی ۱۹۹۹ ص ۹۲ .
[۹] ریچارسن ، ۱۹۹۹ .
[۱۰] بروکس ـ ولفرس ۲۰۰۲ ص ۲۱ .
[۱۱] ونتورینی ۲۰۰۲ .
[۱۲] آثار لنین ۲۲ ص ۳۰۰ .
[۱۳] هیرش ۲۰۰۲ ص ۷۱ .
[۱۴] آدم بی اختیار یاد تعلیمات دینی در مدارس ایران می افتد (مترجم).
[۱۵] رواج دموکراسی و بازار آزاد بزور سرنیزه و توپ و تانک، به بهای تخریب بی بازگشت محیط زیست با پرتاب بمبهای رادیواکتیو و گرفتاری ساکنین مناطق جنگی و مناطق همسایه به بیمارهای بی نام و نشان و برای میلیونها سال (مترجم)
[۱۶] حتی آریه ل شرون از یهودی های فرانسه خواست که چمدانهای خود را بربندند و به سرزمین موعود کوچ کنند (مترجم).
[۱۷] آثار لنین ۲۲ ص ۱۹۵ .
http://www.negaresh.de/didgah/sh_m_Imperialism.htm
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست