چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

مدیحه سرائی وجه دیگر شخصیت حافظ


مدیحه سرائی وجه دیگر شخصیت حافظ

حافظ در دروه حکومت آل مظفر در فارس زندگی می کرده و با تعدادی از حاکمان آل مظفر با شخصیت های متفاوت هم دوره بوده است و برای گذران زندگی خود مجبور به گفتن مدیحه حاکمان بوده است

● مدیحه سرایی وجهه دیگر شخصیت حافظ

آخرین شاه اتابکان فارس آبش خاتون بود که به ازدواج منکو تیمور از فرزندان هلاکو درآمد و از آن تاریخ به بعد فارس به دست امرای مغول افتاد . سلسله اینجویان ( ۷۵۸ – ۷۰۳ ه.ق ) منسوب به شرف الدین محمود شاه اینجو است که مسئول امور املاک خالصه ایلخانی در فارس ، بحرین ، یزد و کیش بود. بعد از او پسرانش مسعود شاه اینجو و شیخ ابو اسحاق در فارس به قدرت رسیدند . قدرت این سلسله از سال ۷۴۲ شروع می شود که شاه شیخ ابو اسحاق بر فارس مسلط شد .

بعد از قتل مسعود شاه ، برادرش جمال الدین شاه ابواسحاق به کمک حاجی قوام به شیراز آمد و شاه شد . شیخ ابو اسحاق بعد از ورود به شیراز رسما خود را پادشاه فارس خوانده ، به کار سکه و خطبه و ترتیب اسباب پادشاهی پرداخت ولی از این تاریخ تا پایان عمر به کشمکش و زد و خورد با حریف پر زور و سمجی یعنی امیر مبارزالدین محمد مظفر متصرف یزد ، دچار شد . شاه شیخ ابواسحاق همسال حافظ و شاید یکی دو سالی کوچکتر بود . شاهی شادخوار و بخشنده بود ، شعر هم می گفت و چندین رباعی از او بجا مانده است .

شاه شیخ به مدت یازده سال ( تا سال ۷۵۴ ) در شیراز حکومت می کرد . بعد از شکست از امیر مبارزالدین با صفهان رفت و تا سال ۷۵۷ حدود چهار سال در آنجا حکومت داشت تا دوباره به دست امیر مبارزالدین افتاد و او را به شیراز آورده و در میدان سعادت کشت.

دربار شاه شیخ ابو اسحاق مجمع شعرا و فضلا بود . عبید زاکانی شاعر دربار او بود و عشاقنامه را به نام این شاه سروده است . محمود آملی نفایس الفنون را به نام او نوشت . شمس فخری هم در دربار او بود . حافظ که همواره از این دوران رفاه و آسایش شیراز با حسرت یاد می کند .

حافظ در شیراز با پادشاهان گوناگونی معاصر بوده است : شاه شیخ ابو اسحاق ، امیر مبارزالدین ، شاه شجاع ، شاه محمود ، زین العابدین ، امیر تیمور ، شاه منصور . علاوه بر این پادشاهان ، وزراء ایشان ؛ حاجی قوام ، برهان االدین ، فتح الله ، صاحب عیار ، خواجه جلال الدین تورانشاه ، هم مورد نظرو توجه حافظ بوده اند .

شاه شیخ ابواسحاق دو وزیر داشت : حاجی قوام الدین حسن ( حاجی قوام ) وخواجه عمادالدین محمود که هردو به حافظ التفات داشتند .

سی سال اول زندگی حافظ با سی سال آخر زندگی حاجی قوام همزمان بوده است . حاجی قوام اداره امور مالی شاه شیخ را برعهده داشت و تمغاچی فارس بود یعنی اداره مالیات و دارایی به دست او بود لذا به ثروت و مکنت معروف بود . حاجی قوام در همان سالی که مبارزالدین ، شیراز را محاصره کرده بود ( ۷۵۴ ه. ق ) در گذشت.

امیر مبارزالدین محمد ( ۷۱۸ - ۷۶۵ ) پسر مظفر موسس سلسله آل مظفر است که در زمان پادشاهی، متعصب و ستمگر و خشک مغز بود . امیر مبارزالدین حدود پنج سال شاه فارس شد. شاه شجاع و رندان شیراز او را به طنز محتسب می خواندند. به نظر می رسد که حافظ نیز در بعضی غزلیات خود او را به اشاره هجو کرده است ولی هیچگاه نام امیر مبارزالدین را نه به مدح و نه به ذم نبرده است .

سرانجام شاه شجاع و شاه محمود پسران امیر مبارزالدین و شاه سلطان خواهرزاده اش ، از بیم جان خود در اصفهان او را دستگیر و بعدا کور کردند و بعد ا زمدتی جان سپرد .

جلال الدین شاه شجاع ( ۷۸۶- ۷۶۰ ) که ولیعهد امیرمبارزالدین بود در ۷۶۰ رسما شاه شد و بیست و شش سال سلطنت کرد . شاه شجاع نخست قوام الدین محمد صاحب عیار را وزیر کرد اما او را در ۷۶۴ کشت . سپس کمال الدین رشیدی و بعد از او جلال الدین تورانشاه را به وزارت گماشت .

شاه شجاع پادشاه خوب روی و با سطوت مظفری ، زیر نظر و تربیت خواجه قوام الدین صاحب عیار بالنده شد .

شاه شجاع پدر خود امیر مبارز الدین را کور کرد و با فرزند به غایت خوب روی و رشیدش نیز همین کار شنیع را کرد و د رعالم مستی امر کرد تا فرزندش سلطان شبلی را از نعمت بینایی محروم ساختند .

حافظ در حدود هفتاد و پنج غزل به صورت مستقیم از ممدوحان خود که شاهان خاندان اینجو ، آل مظفر، ایلخانیان و وزرا آنان ، نام برده یا از نعمات و بخششش های آنها ذکری نموده است یا آرزو و درخواستی از آنان را مطرح کرده است . این عناوین و افراد عبارتند از ؛ حاجی قوام ، آصف ، قوام الدین ، شاه منصور ، صاحب عیار ، احمد شیخ اویس ایلخانی ، ابولفوارس ، عبدالصمد ، ابو اسحاق، عماد الدین محمود ، شاه یحیی ، سلطان غیاث الدین ، شاه شجاع ، تورانشاه ، برهان، بو نصر بوالمعالی ، اتابک ، نصرت الدین ، خواجه ، خواجه جلال الدین .

با آنکه اغلب غزلیات حافظ انسجام مطلب ندارد و به قول بعضی محققین بیشتراشعارش چند وجهی و هر بیت در باره موضوع مستقلی مطرح شده است ولی در بعضی غزلیات که در مدح شاهان است وحدت موضوع غزل حفظ شده است .

کلمه آصف ، آصف عهد و آصف ثانی بیشترین تعداد تکرار در غزلیات داشته است و شانزده بار درغزلیات مختلف ، این کلمه تکرار گردیده است .

دریای اخضر فلک و کشتی هلال

هستند غرق نعمت حاجی قوام ما ( ۷۵ )

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو

کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گرچه دوریم از بساط قرب ، همت دور نیست

بنده شاه شمائیم و ثنا خوان شما

ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی

تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما ( ۷۵ )

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگی خواجه جهان انداخت ( ۷۷ )

شکوه آصفی و و اسب باد و منطق طیر

به باد رفت و از خواجه هیچ طرف نبست ( ۸۰ )

به جان خواجه و حق قدیم عهد درست

که مونس دم صبحدم دعای دولت تست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست ( ۸۱ )

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

با پادشه بگوی که روزی مقدر است ( ۸۵ )

حدیث حافظ و ساغر که می زند پنهان

چه جای محتسب و شحنه ، پادشه دانست

بلند مرتبه شاهی که نه رواق سپهر

نمونه ای ز خم طاق بارگه دانست ( ۸۷ )

حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

ز اثر تربیت آصف ثانی دانست ( ۸۸ )

من غلام نظر آصف عهدم کورا

صورت خواجگی و سیرت درویشانست ( ۸۸ )

در کف غصه دوران دل حافظ خون شد

از فراق رخت ای خواجه قوام الدین، داد ( ۱۰۹ )

رساند رایت منصور بر فلک حافظ

که التجا به جناب شهنشهی آورد ( ۱۲۲ )

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم

که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد ( ۱۲۲ )

نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است

بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور

که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد

از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد

زمانه ساغر شادی به یاد می گساران زد

ز شمشیر سر افشانش ظفر آن روز بدرخشید

که چون خورشید انجم سور تنها با هزاران زد

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ، ای دل

که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد ( ۱۲۴ )

هزار نقد به بازار کاینات آرند

یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد ( ۱۲۵ )

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او

به سمع پادشه کامگار ما نرسد ( ۱۲۵ )

من از جان بنده سلطان اویسم

اگر چه یادش از چاکر نباشد ( ۱۲۷ )

خیال آب خضر بست و جام اسکندر

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد ( ۱۲۸ )

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

کز حضرت سلیمان ، عشرت اشارت آمد

آلوده ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه

کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد ( ۱۳۰ )

شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهد مدد

تا فخر دین عبد الصمد باشد که غمخواری کند ( ۱۳۷ )

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود ( ۱۴۳ )

گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم

کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاد بود ( ۱۴۴ )

دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه

یک بیت ازین قصه به از صد رساله بود

آن شاه تند حمله که خورشید شیر گیر

پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود ( ۱۴۵ )

بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد

وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود

بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش

هر آنچه می طلبد جمله باشدش موجود ( ۱۴۷ )

باد بهار می وزد از گلستان شاه

وز ژاله باده در قدح لاله می رود

حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث الدین

غافل مشو که کار تو از ناله می رود ( ۱۴۹ )

آخر ای خاتم جمشید همایون آثار

گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود ( ۱۵۰ )

بیا که رایت منصور پادشاه رسید

نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت

کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد

جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید ( ۱۵۴ )

به یمن دولت منصور شاهی

علم شد حافظ اندر نظم اشعار

خداوندی به جای بندگان کرد

خداوندا ز آفاقش نگه دار ( ۱۵۶ )

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک

که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر

بیار ساغر در خوشاب ای ساقی

حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر ( ۱۵۹ )

نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست

از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس ( ۱۶۳ )

حافظ که هوس می کندش جام جهان بین

گو در نظر آصف جمشید مکان باش ( ۱۶۵ )

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش

که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند

هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش

محل نور تجلیست رای انور شاه

چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش

بجر ثنای جلالش مساز ورد ضمیر

که هشت گوش دلش محرم پیام سروش ( ۱۶۹ )

رندی حافظ نه گناهیست صعب

با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آنکه کرد

روح قدس حلقه امرش به گوش

ای ملک العرش مرادش بده

وز خطر چشم بدش دار گوش ( ۱۶۹ )

در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش

ای پادشه صورت معنی که مثل تو

نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش ( ۱۷۰ )

ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش ( ۱۷۰ )

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع

که نیست به کسم از بهر مال و جاه نزاع

جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد

ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع ( ۱۷۲ )

عمر خسرو طلب ار نفع جهان خواهی

که وجودیست عطابخش کریم نفاع

مظهر لطف ازل روشنی چشم امل

جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع ( ۱۷۳ )

دارای جهان نصرت دین خسرو کامل

یحیی بن مظفر ملک عالم عادل

ای درگه اسلام پناه تو گشاده

بر روی زمین روزنه جان و در دل

تعظیم تو برجان و خرد واجب و لازم

انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل

روز ازل ار کلک تو یک قطره سیاهی

بر روی مه افتاد که شد حل مسائل

خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت

ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل

شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است

دست طرب از دامن این زمزمه مگسل

می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت

شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل

دور فلکی یکسره بر منهج عدل است

خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است

از بهر معیشت مکن اندیشه باطل ( ۱۷۷ )

شاه عالم را بقا و عز و ناز

باد و هر چیزی که باشد زین قبیل ( ۱۷۹ )

نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن

بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی حرام

وانکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام ( ۱۷۹ )

آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد

تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم

از بازگشت شاه درین طرفه منزلست

آهنگ خصم او به سراپرده عدم ( ۱۸۰ )

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم ( ۱۸۲ )

به رندی شهره شهر شد حافظ میان همدمان لیکن

چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم ( ۱۸۶ )

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم

ساقی بیا که از مدد بخت کارساز

کامی که خواستم ز خدا شد میسرم

جامی بده که باز به شادی روی شاه

پیرانه سر هوای جوانیست در سرم

راهم مزن به وصف زلال خضر که من

از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم

شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل

مملوک این جنابم و مسکین این درم

من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال

کی ترک آبخورد کند طبع خو گرم

ور باورت نمی کند از بنده این حدیث

از گفته کمال دلیلی بیاورم

« گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم »

منصور بن مظفر غازیست حرز من

وز این خجسته نام بر اعدا مظفرم

عهد الست من همه با عشق شاه بود

وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم

گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه

من نظم در چرا نکنم از که کمترم

شاهین صفت چو طمعه چشیدم ز دست شاه

کی باشد التفات به صید کبوترم

ای شاه شیر گیر چه کم گردد ار شود

در سایه تو ملک فراغت میسرم

شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد

گوئی که تیغ تست زیان سخنورم

بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح

نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم

بوی تو می شنیدم و بر باد روی تو

دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم

مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست

من سالخورده پیر خرابات پرورم

با سیر اختر فلکم داوری بسیست

انصاف شاه باد درین قصه باورم

شکر خدا که باز درین اوج بارگاه

طاووس عرش می شنود صیت شهپرم

نامم ز کارخانه عشاق محو باد

گر جز محبت تو بود شغل دیگرم

شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من

گر لاغرم و گر نه شکار غضنفرم

ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر

من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم

بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست

تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم

بر من فتاد سایه خورشید سلطنت

واکنون فراغتست ز خورشید خاورم

مقصود ازین معامله بازار تیزیست

نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم ( ۱۸۸ )

حافظ به زیر خرقه قدح تا بکی کشی

در بزم خواجه پرده ز کارت بر افکنم

تورانشه خجسته که در من یزید فضل

شد منت مواهب تو طوق گردنم ( ۱۹۳ )

بنده آصف عهدم دلم از راه مبر

که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم ( ۱۹۸ )

وفاداری و حق گوئی نه کار هر کسی باشد

غلام آصف ثانی جلال الحق و الدینم ( ۱۹۸ )

ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون

همره کوکبه آصف دوران بروم ( ۱۹۹ )

خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر

سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم ( ۲۰۰ )

خو شم آمد که سحر خسرو خاور می گفت

با همه پادشهی بنده توران شاهم ( ۲۰۰ )

برهان ملک دین که ز دست وزارتش

ایام کان یمین شد و دریا یسار هم

بر یاد رای انور او آسمان به صبح

جان میکند فدا و کواکب نثار هم

گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست

وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم

عزم سبک عنان تو در جنبش آورد

این پایدار مرکز عالی مدار هم

تا از نتیجه فلک و طور دور اوست

تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم

خالی مباد کاخ جلالش ر سروران

وز ساقیان سرو قد گلعذار هم ( ۲۰۱ )

محتسب داند که حافظ عاشق است

وآصف ملک سلیمان نیز هم ( ۲۰۱ )

گرچه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبح گهیم

شاه بیدار بخت را هر شب

ما نگهبان و افسر و کلهیم

گو غنیمت شمار صحبت ما

که تو در خواب و ما بدیده گهیم

شاه منصور واقف است که ما

روی همت بهر کجا که نهیم

دشمنان را ز خون کفن سازیم

دوستان را قبای فتح دهیم

رنگ تزویر پیش ما نبود

شیر سرخیم و افعی سیهیم

وام حافظ بگو که بازدهند

کرده ای اعتراف و ما گوهیم ( ۲۰۸ )

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من ( ۲۱۱ )

گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی

یارب به یادش آور درویش پروریدن ( ۲۱۲ )

حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا

با شاه دوست پرور دشمن گداز من ( ۲۱۵ )

از مراد شاه منصور ای فلک سر بر متاب

تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین ( ۲۱۶ )

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند

بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو ( ۲۲۰ )

آیا درین خیال که دارد گدای شهر

روزی بود که یاد کند پادشاه ازو ( ۲۲۱ )

در این بیت که که معلوم نیست در عصر کدام پادشاه سروده شده ، حافظ خود را خوار و خفیف نموده و ا زخود با عنوان « گدای شهر » یاد می کند .

فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است

بیا ببین ملکش دست در رکاب زده

خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف

ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده ( ۲۲۴ )

بس شکر باز گویم در بندگی خواجه

گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده ( ۲۲۶ )

نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را

از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی ( ۲۳۰ )

دانی مراد حافظ ازین درد غصه چیست

از تو کرشمه ای و ز خسرو عنایتی ( ۲۳۱ )

گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنر پرور آمدی ( ۲۳۲ )

ز من به حضرت آصف که می برد پیغام

که یاد گیرد و مصرع زمن به نظم دری ( ۲۳۸ )

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش

که بخشد جرعه جامت جهان ساز نوروزی

نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه

ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده

جنیبش صبح خیزان راست روز فتح و پیروزی ( ۲۳۹ )

صافیست جام خاطر در دوره آصف عهد

قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال

مسند فروز دولت کان شکوه و شوکت

برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی ( ۲۴۲ )

حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد

کام دشوار به دست آوری از خود کامی ( ۲۴۴ )

سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست

جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی ( ۲۴۷ )

احمد الله علی معدله السلطان

احمد شیخ اویس حسن ایلخانی

خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد

آنکه می زیبد اگر جان جهانش خوانی

دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد

مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند

دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

برشکن کاکل ترکانه که در طالع تست

بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی

گرچه دوریم به یاد تو قدح می گیریم

بعد منزل نبود در سفر روحانی

از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت

حبذا دجله بغداد و می ریحانی

سر عاشق که نه خاک در معشوق بود

کی خلاصش بود از محنت سرگردانی

ای نسیم سحری خاک در یار بیار

که کند حافظ ازو دیده دل نورانی ( ۲۴۷ )

همانطوری که ملاحظه می شود این غزل که در مدح شیخ اویس حسن ایلخانی است در بیت ششم آن ، حتی از چنگیزخان سرکرده خونخوار و خونریز مغولان وحشی و کوشش وی ، نیزذکری رفته و تمجید شده است .

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل

حال خود بخواهم گفت پیش اصف ثانی ( ۲۴۸ )

ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن

که جهان پر سمن و سوسن آزاده کنی ( ۲۵۱ )

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گرجمله می کنند تو باری نمی کنی ( ۲۵۱ )

تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل

لایق بندگی خواجه جلال الدینی ( ۲۵۳ )

تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

مسند خواجگی و مجلس توران شاهی ( ۲۵۴ )

حافظ چو پادشاهت گه گاه می برد نام

رنجش ز بخت منما ، بازا به عذرخواهی ( ۲۵۵ )

هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد

بلبل به نواسازی حافظ به غزل گوئی ( ۲۵۸ )

حجت الله مهریاری

۱ ) دیوان حافط – به تصحیح شادروان قاسم غنی

۲ )ماجرای پایان ناپذیر حافظ – دکتر محمد علی اسلامی ندوشن – انتشارات یزدان - ۱۳۶۸

۳) یاد داشت های حافظ - سیروس شمیسا - نشر علمی - ۱۳۸۸

توضیح :

شماره های ذکر شده در جلوی ابیات مربوط است به شماره صفحه در دیوان حافظ