پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
حل معما خود طرح داستان می شود
۱) «او میدانست که وظیفه آنی او خواب دیدن است... هدف و منظور او گرچه غیرطبیعی به نظر میرسید اما ناممکن نبود میخواست انسانی را به خواب ببیند، میخواست وجود کامل او را در مقیاس کوچکتری ببیند و او را به واقعیت تحمیل کند این برنامه جادویی، تمام فضای مغز او را اشغال کرده بود.»۱
در «ویرانههای مدور»پیرسپیدموی تلاشی قهرمانوار برای «خداشدن»* میکند او میخواهد وجودی کامل اما با مقیاس کوچکتر را در خواب ببیند و آن را در هیات فرزندش به واقعیت تحمیل کند، فیالواقع میخواهد با مراقبت و جهد و به چنگآوردن و تجسدبخشیدن به رویاهای خود آنها را واقعی کند و خود را در موقعیتی عالیتر قرار دهد اما سرانجام دچار نومیدی میشود زیرا در مییابد که ممکن است خود نیز چیزی جز بخشی از رویا و احیانا جادوی دیگری نباشد.
داستانهای «بورخس» حاوی مضامینی فلسفی و تشویشآور درباره موجودی با قابلیتهای گسترده و ناشناخته به نام انسان است، این داستانها آمیخته به طنزی عمیقند اما آنچه ابعاد این طنز را هرچقدر قویتر میکند وجود پیوندی نابجا میان مضمونی فلسفی با داستانهای پلیسی است، در داستانهای بورخس همواره رازی ناگشوده وجود دارد.
۲) «سال ۱۹۹۹ بعد از بازگشت از ونزوئلا، خواب دیدم مرا بردهاند به آپارتمان انریکه لین، در کشوری که میتوانست شیلی باشد. در شهری که میتوانست سانتیاگو باشد... البته میدانستم لین مرده اما وقتی همراهانم پیشنهاد دادند برویم ببینیمش بیهیچ تردیدی قبول کردم.»۲
سبک نوشتن «روبرتو بولانیو» شباهت آشکاری به بورخس دارد و یا هنگامی که بولانیو از خواب دیدن سخن میگوید به وضوح مضامین مورد علاقه بورخس را به یاد میآورد. خود او انکار نمیکند هنگامی که از بولانیو از چیزهای مورد علاقهاش در زندگی سوال میشود میگوید: «دو چیز، ادبیات بورخس و عشق ورزیدن.» اما مساله از علاقه صرف به ادبیات بورخس فراتر است و آن وجود رازی ناگشوده در داستانهای بولانیو همچون بورخس است. رمان «کارآگاهان وحشی» آمیزهای از رویا و راز و همینطور تلاش برای حل معمایی است که لاجرم زندگی در پیشروی آدمی قرار میدهد.
۳) «خولیو کورتاسار» نویسنده آرژانتینی زمانی گفته بود من به موضوعی خیلی انسانی نیاز دارم: عشق، رنج و برخوردهای شخصی- مگر زندگی جز این است؟ - با این حال آنچه زندگی را بهراستی قابل تامل میکند همانا قطعینبودن آن و به تعبیری پیشبینیناپذیری آن است، کورتاسار این پیشبینیناپذیری را به «بازی»** ربط میدهد، بازی از نظر کورتاسار یعنی مواجهشدن با بخت، این بخت میتواند خوب یا بد باشد.
موضوع بخت، آگاهکردن آدمی از آینده «قریبالوقوع» است، این موضوع از نظر کورتاسار و همینطور بورخس البته جنبه منطقی ندارد و در حیطه امور خیالی قرار میگیرد به همین دلیل رویاها اهمیتی درخور مییابند کورتاسار به بخت اما جنبه تصادف نیز میدهد درست مانند «فال گرفتن»: زندگی بسان فالگیری است که با خیرهشدن در تهمانده فنجانی از قهوه، خاطره و امید را درهم میآمیزد و آینده قریبالوقوع را پیشگویی میکند، این نوع روبهروشدن با زندگی یعنی مواجهه با وضعی متناقض و معمایی که نمیتوان به کنه آن راه یافت زیرا هیچچیز قطعیت ندارد.
۴) «... همانطور که از پلههای بارانداز به سمت خیابان بالا میرفت، صدای ولگرد را شنید که به او میگفت فقط مرگ تنها امر قطعی است» من اسمم انزو چروبینی است و به تو میگویم که فقط مرگ قطعی است «روسلات سرش را که چرخاند ولگرد از مسیری در جهت عکس راه افتاده بود.»۳
اگرچه بهنظر انزو چروبینی آواره-ولگرد- مرگ قطعی بهنظر میرسد اما از نظر آوارهای دیگر روبرتو بولانیو- در زندگی هیچ قطعیتی وجود ندارد. بولانیو این بیقطعیبودن جهان را با آوارگی خویش و کسب هویتهای نوبهنو که آن را هم در کاراکتر داستانهای خود بهنمایش درمیآورد، نشان میدهد، گویی که زندگی انسان را تقدیری قاهر رقم میزند، تقدیری که نمیتوان به کنه آن پیبرد، این تقدیر برای بولانیو سرگشتگی مدام است او همچون بورخس جهان را جهانی پر از تقدیرهای اسطورهای میدید، جهانی که از مادری متافیزیکی و ابدیتی گشوده زاده شده است. این نگاه به جهان نشاتگرفته از فلسفهای ژرف است، فلسفهای که گاه کودک میشود و از عمق به سطح میآید تا بازی کند.
با این حال بولانیو در زندگیای که آن را کم زیسته اما زیاد بازی کرده رازی سر به مهر و طنزی عمیق وجود دارد.*** راز سر به مهر او را به سوی ژانرهای پلیسی میکشاند و طنز عمیق که جنبهای اجتماعی داشته باشد او را با زندگی و نوشتههای خولیو کورتاسار پیوند میدهد. در بولانیو همچون بورخس حل معما خود طرح اصلی داستان است، معمایی که رازی ناگشوده دارد، این موضوع به جذابیت نوشتههای بولانیو میافزاید.
نادر شهریوری (صدقی)
پینوشتها:
* خود خداشدن قهرمانهای بورخس شبیه به قهرمانهای داستایفسکی است، این تلاش در نهایت به شکست انسان میانجامد.
** به عقیده بولانیو، رمان سرخوشانه خولیو کورتاسار «لیلیبازی» هم آغاز بود و هم پایان درست به همین دلیل که نه آغاز بود و نه پایان (شرمنوشتن ص ۹۹).
*** طنز عمیق بولانیو بهدلیل بدبختیهای غریبی است که او در زندگی پرحادثه خود از سر گذرانیده، این موضوع یادآور جملهای از نیچه است که میگوید: «انسان آنقدر زجر کشید که ناچار، به اختراع طنز روی آورد.»
۱) «ویرانههای مدور» بورخس، احمد میرعلایی. ص ۱۷۳
۲) دیدار با انریکه لین از مجموعه «شرم نوشتن» بولانیو، پویا رفویی
۳) الواردو روسلات از «مجموعه شرم نوشتن» بولانیو، پویا رفویی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روز معلم مجلس شورای اسلامی دولت رهبر انقلاب نیکا شاکرمی دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی تهران پلیس زلزله قوه قضاییه پلیس راهور شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو سایپا کارگران تورم حقوق بازنشستگان
سریال نمایشگاه کتاب فیلم سینمایی عفاف و حجاب تلویزیون جواد عزتی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس نتانیاهو یمن افغانستان ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس استقلال فوتبال سپاهان تراکتور علی خطیر لیگ برتر ایران لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی تلفن همراه اپل اینستاگرام گوگل همراه اول فرودگاه واکسن تبلیغات ناسا پهپاد
سرطان کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه