یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روان شناسی یا مک گافین


روان شناسی یا مک گافین

مقایسه نمونه ای یک اثر سینمایی روان شناسانه با برخی آثار هیچکاک

روان پیچیده، پیش‌بینی ناپذیر و کم‌شناخته‌ شده­ی آدمی دارای ظرافت‌ها و ظرفیت­های فراوانی برای تحلیل و بررسی است. این ویژگی­ها شرایط و موقعیت­هایی را در اختیار روان شناسان، نویسندگان و به تبع آن‌ها فیلم‌نامه‌نویسان و سینماگران قرار داده است.

همین مختصات روان آدمی موجب شده تا هم آثار علمی و هم آثار هنری در مورد آن اعم از قلمی و تصویری دارای گوناگونی فراوانی باشد. البته همان‌گونه که از عنوان و سطر اول این نوشتار برمی‌آید در این‌جا نگاه ما صرفاً یک نگاه سینمایی خواهد بود.

برخی آثار سینمایی به روان‌شناسی افراد معمولی یا خاص‌ (سارق، تبه‌کار، قاتل، منحرف اخلاقی و...) در متن زندگی روزمره می­پردازند‌، برخی به روان‌کاوی این افراد در شرایط خاص‌ (سکوت بره­ها) و یا در فضایی انتزاعی ‌(مکعب)، برخی به ریشه­های مشکلات و عقده­های روانی می­پردازند و به پی‌آمدهای حاصل از آن (روانی/هیچکاک) و دسته‌ای به درمان با توجه به حالات کنونی (شرق بهشت/ الیاکازان) و گروهی به درمان با نظر به ریشه­ها و پی­آمدها می‌پردازند (بازی/فینچر)؛ که در هر کدام از این آثار معمولاً به یک یا دو بخش به صورت پررنگ­تری پرداخته می­شود. البته در غالب آثار روان‌کاوانه به ریشه­ها در زمانی کمتر و به صورتی سطحی­تر پرداخته می­شود.

همان‌طور که می‌بینید تقسیمات، تنوع و گستردگی زیادی دارد که ناگزیر به تقسیم و مقایسه‌ای کلی و گذرا اشاره می‌کنم.

بررسی روانی شخصیت­ها به طرزی واقع‌گرایانه دغدغه اصلی برخی آثار سینمایی است. این آثار ترجمه­ی سینمایی روان‌های رنجور به ظاهر سالم، روان­های سالم به ظاهر رنجور و روان­های بیمار با نشانه­های آشکار است. سینمایی که خالق این‌گونه آثار است را می‌توان «سینمای روان‌شناسانه» نامید. اصولاً شاید بتوان هر فیلمی را که شخصیت‌پردازی درست و موفقی دارد، اثری روان‌شناسانه نامید. به عنوان نمونه یک اثر موفق از این دست را معرفی می­کنیم و خیلی خلاصه بررسی می­نماییم:

«شرق بهشت» ساخته­ی الیاکازان در سال ۱۹۵۵؛ نوشته­ی بل آزبورن بر اساس رمانی از «جان اشتاین بک»

عامل اول موفقیت فیلم، فیلم‌نامه قوی و درست آن است. عامل دیگر و اصلاً برگ برنده­ی فیلم، حضور «جیمز دین» است. اصولاً آثاری از این نوع برای موفقیت به بازیگرانی نیاز دارند که بتوانند رنج روانی شخصیت را در حالات چهره و رفتارهای عادی خود نشان دهند. (مانند «رابرت دنیرو» در راننده­ی تاکسی «تیم رابینز» در رودخانه­ی مرموز و البته «جیمز دین» در شرق بهشت) بازی «دین» واقعاً طبیعی و باور‌پذیر است. کال (دین)، جوانی عاصی و به ظاهر تندخو است ولی در واقع خوش‌قلب و مهربان؛ که در عصیان و بی‌اعتنایی ظاهری‌اش نسبت به همه کس و همه چیز پیش از هر چیز در پی جلب توجه و محبتی است که تا به حال از آن بی‌بهره بوده است.

سال‌ها کمبود محبت در اثر فقدان مادر و درک نشدن از سوی پدر، او را به این جا کشانده است. البته او به عصیان و انزوا و سکوت قناعت نمی‌کند و همیشه در پی یافتن راهی و انجام کاری برای اثبات حسن نیت خود است. در پایان پس از یک سلسله حوادث، وقتی خود واقعی­اش از سوی پدر شناخته می‌شود و مورد توجه قرار می­گیرد، خود را به طور کامل باز می­یابد و روان مضطربش آرام می­گیرد و آن عصیان ظاهری او را رها می­کند و مهربانی و وفاداری باطنی­‌اش جایگزین آن می­شود و «کال» به حالت و رفتاری طبیعی دست می­یابد.

این نمونه­ی یک داستان‌/ فیلم روانکاوانه­ی موفق به معنی واقعی است که در متن زندگی روزمره روی می‌دهد. داستانی که برای ایجاد کشش و جذابیت نیازی به حوادث پیچیده و عجیب و دور از ذهن و واقعیت ندارد.

بلکه همان روان پیچیده­ی آدمی آن را در رسیدن به چنین هدفی کفایت می­کند.

در برخی دیگر از آثار به اصطلاح روانکاوانه، سوژه و موضوع چیز دیگری است و مسائل روانی برای آن‌ها یک بهانه و دست‌آویز (مک کافین) است برای پرداختن به دغدغه­های اصلی. این‌گونه آثار، روان‌شناسی را قالبی قرار می‌دهند تا آن‌چه دغدغه اصلی آن‌هاست و هرچه که هست روان‌شناسی نیست – در آن قالب بریزند و به نوعی از روان‌شناسی سوء استفاده­ کنند.

این‌گونه آثار «روان‌شناسی سینمایی» را مطرح می­کنند که با روان‌شناسی واقعی تناسب اندکی دارند. مانند برخی فیلم‌های روانکاوانه­ی متظاهرانه­ی هیچکاک. فیلم‌هایی که منشأ مشکلات روانی را صرفاً عقده­ها و مشکلات جنسی و یا یکی دو حادثه­ی عجیب و مرموز و غیر عادی و مبهم که در سال‌های قبل و به خصوص در دوران کودکی برای شخص روی داده معرفی می­کنند. و نتیجه این مشکلات را ترس‌های عجیب و غریب که بعضاً به سختی قابل باورند ‌(طلسم شده) یا قتل ‌(بیمار روانی) و یا سرقت ‌(مارنی) آن هم به صورت ناخود‌آگاه و غیر ارادی بیان می­کنند.

در «طلسم شده» داستان چنان کم می­آورد که برای گره‌گشایی از یک پروفسور روان‌کاو استفاده می­کند. و بدتر از آن «بیمار روانی / روح» چنان در توضیح مطلب می‌ماند که در آخر چند صفحه از نظرات فروید، یونگ یا دیگران روخوانی می­شود.

در «طلسم شده»، «پک» چون گمان می‌کند در بچگی مسبب مرگ برادرش روی پله­های جلوی خانه شده است و نرده­های دو طرف پله دو خط موازی در ذهنش ایجاد می­کنند، از هر دو خط موازی­ای می­هراسد. چه با چنگال روی سفره یا کیک ایجاد شود و چه با چوب اسکی روی برف و چه با دیدن نرده­های پنجره اتاق در ذهنش تداعی شوند.

و چون حالت فراموشی دارد در هر مرگی که بین خطوط موازی رخ دهد و او شاهد آن باشد، خود را قاتل می‌داند. و البته با پیدا شدن قاتل آن حالت روانی­ای که به آن «عقده­ی گناه» می­گویند و سال‌ها با او بوده، یک‌باره از او دور می­شود و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان می­رسد، جز کلاغه (!) که به خانه­اش نمی­رسد.

«مارنی» در کودکی مردی را که به مادر بدکاره­اش حمله کرده به قتل می­رساند. حالا در بزرگسالی با این‌که هیچ خاطره­ای از آن واقعه در ذهن ندارد، از رنگ سرخ وحشت دارد، سرد مزاج است و به تبع آن دچار بیماری دزدی است!

اما وقتی مادرش همه چیز را برای او بازگو می‌کند، او که تازه به قاتل بودن خود پی برده تمامی مشکلاتش برطرف می­گردد!

البته «روح» از این جهت حداقل این نقطه­ی قوت را دارد که در آن شاهد معجزه­ی روان‌شناسی و درمان آنی نیستیم.

هرچند هیچکاک بگوید: من "مجبور بودم" تمامی جنبه­ی روانکاوی داستان را ساده کنم[۱]

ولی انسان اینقدر موجود سطحی، تخت و ساده­ای نیست که با یک حادثه­ی ناخوشایند، روانی، سارق و جانی شود و احیاناً با یک حادثه­ی دیگر که سال‌ها بعد از حادثه­‌ی اول اتفاق می­افتد، خیلی راحت­تر درمان شود. این نوع نگاه به مسایل روانی و اجتماعی انسان‌ها برای جذب خلایق و میخ‌کوب کردن آن‌ها و خلاصه در آوردن یک اثر سینمایی پرکشش شاید به کار بیاید‌، ولی رابطه­­­ی این نوع نگاه با واقعیت پیچیده­ی روان آدمی رابطه­ای ضعیف و دور از حقیقت است.

همان‌گونه که تا حد زیادی و به زیبایی در «شرق بهشت» می­بینیم، مشکلات روانی و رفتاری انسان غالباً منشأ­هایی (و نه فقط یک منشأ) پیچیده و درمان‌هایی به غایت پیچیده‌تر دارند. و این‌که احیاناً در برخی موارد یک حادثه چنین آثاری داشته است نباید آن را به دلیل این‌که از لحاظ داستان‌پردازی ‌(فیلم‌نامه‌نویسی) و سینمایی سهل الوصول­ترند و برای عوام قابل درک­تر و جذاب­تر؛ به اغلب موارد تعمیم داد و با بیش از حد ساده کردن مسائل، واقعیت انسانی را تحریف کرد و مخاطب را به غذای راحة‌الحلقوم و سهل‌الهضم عادت داد. بنابراین هنگام تماشای این‌گونه آثار هیچکاک باید حواس‌مان باشد که همچنان با یک استاد دلهره طرفیم و نه چیزی بیشتر که حرف عمیق­تری برای گفتن داشته باشد.

۱- سینما به روایت هیچکاک، فرانسوا تروفو، ترجمه پرویز دوایی، ص ۲۴۳، سروش، چاپ سوم، ۱۳۷۷

سید علی‌اکبر هاشمی



همچنین مشاهده کنید