چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
سکویی برای پَرش به حریمِ سینمای وحشت
سینمای هراس قدمتی همپا با حیات خود سینما دارد و ریشهاش در ادبیات گوتیک است که ازسالهای پایانی قرن هفدهم شکل گرفت و اوجاش در قرن نوزدهم و آثار ادگار آلنپو بود. در هنر سینما، ژانر (گونۀ) هراس و وحشت همسو با اتفاقهای روز حاکم بر مناسبات جهانی در دهههای گذشته، تغییرات زیادی را در شکل خود تجربه کرده است؛ هرچند که ماهیت آشکار و غیرقابل انکارش که دم دستیترین هدف آن نیز به حساب میآید- یعنی ایجاد تعلیق و هراس در مخاطب- همواره مهمترین مسألۀ فعالان این گونۀ سینمایی بوده و هست. در سینمای ما با اینکه فیلمسازان در کنار استفاده از تمهیدهای بومی تماشاگرپسند، از همان ابتدا نیمنگاهی به سینمای روز دنیا هم داشتهاند؛ اما هیچگاه ژانر وحشت نتوانست جایگاهی درست و حسابی برای خود دست و پا کند.
شاید بهترین تجربههای سینمای ما در این زمینه به فیلمهای پُر تعلیق ساموئل خاچیکیان در سالهای پایانی دهۀ سی و ابتدای دهۀ چهل شمسی بازگردد که البته آن فیلمها هم با وجود برتری تکنیکی بر دیگر آثار سینمای ایران، رنگ و بویی از فضای ایرانی و بومی را با خود همراه نداشتند و در نیمۀ دوم دهۀ چهل با رواج موج «قارونیسم» و «قیصریسم»، آثار مرحوم خاچیکیان دیگر آن توانایی کافی را برای جذب گستردۀ مخاطبان نداشتند. در کنار این گونه فیلمها، هر از چند گاهی نیز شاهد تجربههای ناموفقی همچون «دختر خونآشام» (مرحوم مصطفی اسکویی، ۱۳۴۶) بودیم که با شکست تجاریشان نتوانستند مسیری درست را برای شکلگیری ژانر وحشت در سینمای ایران پدید آورند.
پس از انقلاب نیز به دلیل برخی محدودیتها، کمتر کارگردانی جرأت رفتن به سمت این گونۀ پُر طرفدار را پیدا کرد تا اینکه مرحوم حمید رخشانی با فیلم «شب بیست و نهم» (۱۳۶۹) در قالبی داستانی آشنا و عامهپسند تلاش کرد نقبی به باورهای خرافی و هراسانگیز عامۀ مردم بزند که با استقبال نسبی منتقدان و تماشاگران نیز روبهرو شد. پس از آن تا سالهای ابتدایی دهۀ هشتاد شمسی که خوابگاه دختران (محمدحسین لطیفی، ۱۳۸۳) با احتیاط و با چاشنی طنز وارد این حیطه شد، باز هم سینمای ایران از گونۀ سینمایی هراس دوری میکرد. استقبال چشمگیر تماشاگران از «خوابگاه دختران» سبب شد که فیلمسازان و تهیهکنندگان آن محافظهکاری همیشگیشان را کنار بگذارند و با وجود مشکلهای ریز و درشت تکنیکی و امکاناتی به این ژانر جذاب و عامهپسند روی بیاورند و نتیجهاش هم این شده که در چند سال اخیر نزدیک به ده فیلم در ژانر وحشت ساخته شدهاند که خیلیهاشان در نوبت اکران قرار دارند و سازندگانشان امید دارند که پاسخ خوبی در گیشه دریافت کنند. «حریم» یکی از تازهترین دستپختهای سینمای ما در زمینۀ سینمای وحشت است که در زمینۀ اجرایی حرفهایی برای گفتن دارد و خیلیها را به آیندۀ این گونۀ سینمایی امیدوار کرده است.
سیدرضا خطیبی سرابی (که خودش تمایل دارد همه نام کامل او را خطاب کنند) در فرانسه تحصیل کرده و فیلم هم ساخته است. او پس از تجربۀ نسبتاً موفق «در شهر خبری هست، نیست» (۱۳۸۶) که در بحبوحۀ رواج کمدیهای هجوآمیز، کمدی نامتعارفی بهشمار میرفت و کلیتاش ادای دینی به آثار بزرگان این عرصه در سینمای اروپا و جهان بود، اکنون در دومین تجربۀ بلند فیلمسازیاش در سینمای ایران، قواعد سینمای هراس را دستمایۀ کار خود قرار داده و تلاش کرده است در این مسیر از عنصر بومیگرایی در کارش استفاده کند. فیلمنامۀ «حریم» که کار مشترک خطیبی و مهدی حسیننژاد است، جدا از آنکه میخواهد تماشاگر را بترساند و نسبت به برخی مؤلفههای آشنای سینمای هراس هم وفادار باشد، بدش نیامده که به مؤلفههای بومی این ژانر نیز گوشهچشمی داشته باشد.
برخلاف همین اندک آثاری که در سینمای وحشت ما ساخته شدهاند، فیلمنامۀ «حریم» از دید نشانههایی که به تماشاگرش میدهد تا او را در تعلیق و هراس وارد کند و نگاه دارد، فیلمنامۀ پُر و پیمان و خوبی قلمداد میشود. اما مشکلاش را که در حقیقت پاشنۀ آشیل اثر به حساب میآید، باید در نیمۀ دوم آن جستوجو کنیم که بنا به روندی طبیعی داستان میبایست به سمت گرهگشایی و پایانی قابل قبول نزدیک شود؛ اما درست آنجاست که همانند بسیاری از فیلمهای سینمایمان باز هم شاهد شتابزدگی در شیوۀ روایت و نبود دقت در نوع و شکل پایانبندی داستانی هستیم که مخاطب با انتظار زیاد به تماشای آن نشسته است. قهرمان «حریم» پلیسی به نام سرگرد محبی (با بازی حمید فرخنژاد) است که کمتر از سه هفتۀ پیش همسر باردارش را در سانحۀ رانندگی از دست داده و اکنون برای پروندهای مرموز که سرنخاش در جنگلهای شمال است، به او مأموریتی داده میشود که دربارۀ مرگ و ناپدید شدن چهار جهانگرد انگلیسی در دل جنگلهای شمال تحقیق کند. همانطور که میبینیم گرهافکنی فیلمنامه و داشتههایش برای درگیر کردن تماشاگر خوب و کافی است. فیلم در ادامۀ روند حرکت خط رواییاش بهشکلی حسابشده و هوشمندانه فاکتهایی به تماشاگر (و کاراکترهای پلیس فیلم) میدهد. شخصیت اصلی با آنکه تیپهای آشنای سینمای پلیسی و جنایی را به یاد میآورد، ولی گذشتهای مبهم را با خود یدک میکشد که این گذشته در نگاه نخست شاید دادۀ شخصیتی چندان کارآمدی جلوه نکند.
با این وجود در ادامه، داستان کمکم این حقیقت را برای ما روشن میکند که اطلاعات گفته شده با پروندهای که محبی درگیر آن است، پیوند مستقیمی دارد. اما در این میان یکی از چیزهایی که سبب میشود تماشاگر با فضای داستانی «حریم» پیوند ذهنی تنگاتنگی برقرار نکند، اینست که او به عنوان مخاطب داستان به جای آنکه مقهور و شیفتۀ اتمسفر روایی فیلم شود، در همان یک سوم ابتدایی فیلم از شخصیتها جلو میافتد. در اینکه رضا خطیبی توانسته کلیت سکانسهای پُر تعلیق و هراس فیلماش را خوب در بیاورد، شکی نیست؛ گواه سادۀ آن هم واکنش تماشاگران «حریم» نسبت به سکانسهایی است که اگر مخاطب را خیلی نترساند، حداقل برخلاف بسیاری از تجربههای ناموفق سینمای وحشت ایران سبب تمسخر و خنده هم نمیشوند. اما نکتهای که نباید از یاد برد اینست که تماشاگر میداند در آن ناحیۀ مرموز چه اتفاقی افتاده و یا آن روستاییانی که خیره به محبی و دستیارش- اسماعیلی (عنایتالله شفیعی)- نگاه میکنند، به این جهان تعلق ندارند و هرچه هست در آن غار مرگبار است که در سکانس تیتراژ ابتدای فیلم (که در سال ۱۳۴۵ میگذرد و البته جنس نوشتههای عنوانبندی، تیتراژ ماندگار فیلم «هفت» را به یاد میآورد) چیزهایی از آن را دیدهایم و میدانیم که آن جوان سیاهپوش موبلند نگهبان حریم این غار هراسآور است؛ در صورتیکه پیرو روند داستان خیلی از زمان فیلم میگذرد تا مجبی و اسماعیلی تازه گذرشان به مرزهای آن غار بیفتد و این یعنی همان فاصلۀ تماشاگر با شخصیت.
با این وجود خطیبی و دستیار فیلمنامه نویساش پیوسته نشانههایی را در برابر دیدگان تماشاگر قرار میدهند که او از فضای مرموز و هراسناک اثر فاصله نگیرد که البته این پافشاری در بهرهگیری از دادههای تصویری و روایی، بر روند حرکت فیلمنامه به سمت جلو تأثیر منفی گذاشته و با در نظر گفتن استانداردهای تعریف شده و کلیشهای سینمای وحشت (تنها ژانری که تمامی مؤلفههایش بر پایۀ دستمایههای امتحان پس داده حرکت میکنند)، باید گفت ریتم اثر در نیمههایش افت میکند. شاید بد نباشد برای اینکه میزان اشتیاق کارگردان و فیلمنامه نویس را در پیوستگی نشانههای تعلیقزا درک کنیم، روند دادههای داستان را مروری اجمالی کنیم:
نخستین چیزی که محبی در پروندۀ قتل و ناپدید شدن توریستها میفهمد، اینست که سه ماه پیش نیز دو مأمور برق که به آن منطقه پای گذاشته بودند، سرنوشتی مشابه با جهانگردان انگلیسی پیدا کرده بودند (بیشتر هشداری است برای تماشاگر که بداند آن منطقه نفرین شده است)؛ یکی از جهانگردان که با پای قطع شده پیدا شده، حالتهای غریب و هراسآوری دارد و به گفتۀ پزشکاش هر کس که در بیمارستان میمیرد، او پیشتر متوجه مرگ او میشود (که در این میان ایدۀ لامپ خراب اتاق تشریح پزشکی قانونی و اتاق اسماعیلی و آن دهانۀ کانال کولر در بیمارستان، برای بخش مقدمۀ فیلم که قرار است تماشاگر را بترساند، ایدۀ بالقوه جذاب و بکری است)؛ دانشور (آن راهنمای محلی) که واپسین بار جهانگردان انگلیسی را سالم دیده، در نخستین برخوردش با محبی و اسماعیلی هشدار میدهد که تا پیش از غروب باید جنگل را ترک کرد؛ یا در ادامه پیرمردی روستایی را میبینیم که چیزی در گوش محبی میگوید و زمانیکه دست سرگرد را میگیرد، بهشکلی گذرا و فلاشفوروارد گونه اتفاقی از آینده را میبینیم (تعقیب جوانی مرموز در جنگل از سوی سرگرد)؛ و در نهایت پیدا شدن سومین توریست در جنگل که به حالتی وحشتزده و بدون تکیهگاه ایستاده، همه نشانههایی هستند که با وجود ادعای جلو افتادن تماشاگر از شخصیتها، باز هم میتوانند به درآمدن فضای پُر از تنش و هراس فیلم کمک کنند.
اما از اینجا به بعد باز هم شاهد در جا زدن فیلمنامه هستیم و بهجای آنکه روایت به پیش برود، تنها نشانههای تأکیدآمیز دیگری از ماورایی بودن اتفاقهای داستان را داریم که گفتن چندبارهشان حوصلۀ تماشاگر را سر میبرند و البته در این میان خطیبیِ کارگردان جور خطیبیِ فیلمنامه نویس را کشیده و چند سکانس خوب را خلق کرده که انتظار مخاطب از یک اثر سینمایی ترسناک تا اندازهای برآورده شود؛ مثل همان ایدۀ خوب ظاهر شدن جوان سیاهپوش در پشت سرِ محبی که البته تأکید بیش از اندازۀ دوربین بر آینه، کمی آن حس ایجاد ترس در لحظه را از بین برده و تماشاگر را آماده میکند که منتظر صحنهای هراسآور باشد یا صحنهای که اسماعیلی روح همسر محبی (شیرین بینا) را در آینۀ اتومبیلاش میبیند. و نیز باید به سکانس خوبی اشاره کرد که روح سیاهپوش بر جهانگرد بستری شده در بیمارستان ظاهر میشود، که از نظر اجرایی تأثیر خوبی دارد و به فصلهای موفق سینمای وحشت هالیوود پهلو میزند.
همانطور که گفته شد در نیمۀ دوم «حریم»، فیلمنامه از نظر پیش بردن روند داستان در جا میزند و تمام داشتههایش را بر این مبنا گذاشته که فضای هراسآور فیلم حفظ شود. در حالیکه تقریباً همه چیز دستگیر تماشاگر شده، محبی و اسماعیلی در این برزخ به سر میبرند که چرا در آن ناحیه تلفن همراه و بیسیم آنتن نمیدهد و یا چرا صدای هیچ جنبدهای در جنگل شنیده نمیشود و یا چرا در آن روستای مرموز هیچ حیوانی به چشم نمیخورد (البته در سکانسی که محبی، کریم- آن جوان عقب افتاده- را در روستا تعقیب میکند، چند مرغ و خروس را در گوشهای از یکی از پلانها میبینیم!). سکانس طولانی فلاشبک که لحظههایی پیش از تصادف محبی و همسرش را روایت میکند و آن پیرزن مرموز اتفاقهای شومی را پیشبینی میکند، کارکرد روایی چندانی ندارد و چیزهایی را هم که در دل خود بهعنوان بخشی از گرهگشایی داستان دارد، خیلی آسان میتوانست با چند دیالوگ بیان شود. یا باید از صحبتهای آن پیرمرد مرموز روستایی در دیدار دوبارهاش با محبی یاد کنیم که حرف تازهای نمیزند (دنبال این نباش که چه بلایی سرشون اومده، دنبال این باش که برای چی اومدن...) و بهعنوان یک راه حل برای اینکه قهرمان داستان شیوۀ پیگیریاش را تغییر دهد، کمی دیر است و نمیتواند به افت فیلمنامه کمک کند.
به جز آن سکانسی که محبی یک از دو لوح مربوط به دروازۀ ورود به دنیای مردگان (غار) را در یخچال اتاق جهانگردان پیدا میکند، باقی سکانسها تقریباً دادۀ تازهای به مخاطب نمیدهد و حتی دو سکانس تعقیب و گریز در جنگل که به علت تشابه جغرافیایی و روایی میتوانستند در تدوین کوتاهتر شوند، در نهایت نتیجۀ روایی چشمگیری ندارد و معلوم نیست رابطۀ کریم با آن موجودات غیرزمینی چه بوده که یکی از دو لوح در دستان اوست. در این میان فیلم به نمونههای نسبتاً موفق چند سال اخیر سینمای وحشت دنیا هم نزدیک شده است؛ برای مثال میتوان به سکانسی اشاره کرد که محبی فیلم اتاق جهانگردان را میکاود و در گوشهای از تصویر، سیمای آن روح سیاهپوش را میبیند که سکانسهای مشهور آثاری همانند مجموعۀ فیلمهای «کینه» و «حلقه» را به یاد میآورد یا باید از ایدۀ فرشتۀ نگهبان (چکامه چمنماه) یادی کرد که در دل مناسبات داستانی «حریم» در نیامده و بیشتر به حال و هوای آن گروه از آثار هراسآور سینمای جهان نزدیک است که بر پایۀ اندیشههای مسیحیت پیش میروند. برای چنین فیلمی که این همه نشانه پیش پای تماشاگرش گذاشته، باید پایانبندی ماندگار و تکاندهندهای را انتظار کشید که متأسفانه در «حریم» این اتفاق رُخ نداده است.
در سکانس پایانی که در جنگل میگذرد (و البته نسبت به نسخۀ جشنواره کوتاهتر شده و ریتم بهتری پیدا کرده)، معلوم نمیشود که چرا دو مأمور همراه اسماعیلی سرنوشت شومی همانند آن جهانگردان را پیدا میکنند؛ اما اسماعیلی در آن حریم هراسآور یک شب تا صبح را زنده مانده که محبی برسد و او نزد قهرمان داستان اعتراف کند که تصادف در جاده حاصل اشتباه ناخواستۀ او بوده است (تأکید نچسب بر عنصر تقدیر و سرنوشت). و البته مهمتر از آن فیلم توضیحی نمیدهد که چرا نگهبانان آن حریم سال ۱۳۴۵ کودکی را که همان سرگرد محبی خودمان است (و از همان نیمههای داستان میتوان این راز را حدس زد) به دست جهانگردان انگلیسی سپردهاند تا او بیش از چهار دهه بعد دوباره حامل آن لوحها به مکان اصلیشان باشد.
باز هم باید گفت! چیزی که سبب میشود «حریم» در مقایسه با دیگر آثار برتر سینمای ایران کم بیاورد (و نه در مقایسه با فیلمهای هراسآور وطنی که یک سر و گردن از آنها بالاتر است)، بیشتر به همان ایرادهای محتوایی بازمیگردد. سیدرضا خطیبی سرابی تمام تلاشاش را کرده که کاری متفاوتتر از آنچه تاکنون در سینمای وحشت ایران دیدهایم، ارائه کند. جدا از برخی سکانسها که دکوپاژ و میزانسنهای قابل قبولی دارد، هوشمندی خطیبی در استفاده از دو عنصر مهم صدا و موسیقی که بخشهای اساسی و جداناپذیر سینمای هراس بهشمار میروند، جز در چند سکانس که کمی هراس حاکم بر فضای فیلم را غلیظتر کردهاند، در مجموع پاسخ داده و به افزایش بار تعلیق و هراس فیلم کمک غیرقابل انکاری کرده است.
ضمن آنکه نباید از فیلمبرداری خوب محمد احمدی (که تهیهکنندۀ کار هم هست) گذشت که سوای جنس نورپردازیهای جنگل که میتوانست شکلی خفهتر و تاریکتر به خود بگیرد، با آن کرینهای معرکهای که دارد (و تأکید خوبی است بر احاطۀ شخصیتهای فیلم از سوی دنیای دیگر) کاری قابل ستایش در محدودۀ سینمای شلخته و بزن و در روی ما انجام داده و البته شکلی تزیینی نیز به خود نگرفته است. و در پایان نباید از حمید فرخنژاد هم غافل ماند که باز هم تواناییاش را در شناخت حال و هوای نقش به رُخ میکشد و با ریزهکاریهای همیشگیاش به سردی رفتار و گفتار کاراکتر سرگرد محبی عمق خاصی بخشیده است و او را از یک شخصیت دافعه برانگیز به یک کاراکتر ملموس تبدیل کرده است. با گذشت از ایرادهایی که به فیلمنامۀ «حریم» وارد است، باید گفت تلاش خطیبی و گروهش برای خلق یک اثر قابل قبول در محدودۀ سینمای وحشت تا اندازهای جواب داده و میتوان «حریم» را سکویی مناسب برای پرش درست سینمای ایران به حریمِ گونهای خاص از سینما نامید که در سرتاسر دنیا (از جمله در بین تماشاگران ایرانی) هواداران زیادی دارد و میتواند به اقتصاد بیمار سینمای ما کمک کند.
نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو
http://www.cinema-cinemast.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست