شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

جبر ورطه ای میان روح و زندگی


جبر ورطه ای میان روح و زندگی

نگاهی به رمان قهرمانان و گورها اثر ارنستو ساباتو

قانون سوم نیوتن می گوید هر کنشی را واکنشی است، مساوی و در جهت عکس آن. ارنستو ساباتو نویسنده رمان قهرمانان و گورها، کنش ها و واکنش های روح انسان را می کاود؛ روحی که سخت پیچیده است. او به هزارتو های این روح پیچیده رسوخ کرده و تنهایی انسان را در سیطره وسیعی به نام هستی تصویر می کند.

ساباتو در ۲۴ ژوئن ۱۹۱۱ در بوئنوس آیرس آرژانتین متولد شد. در ۱۹۳۷ دکترای فیزیک را دریافت کرد و پس از جنگ جهانی دوم ایمانش را به علم از دست داد و به ادبیات متمایل شد. قهرمانان و گورها معروف ترین اثر او در ۴ فصل سیمای انسان را ترسیم می کند؛ سیمایی تلخ و تراژیک از انسان، با همه عشق ها و دغدغه ها و تردیدهایش که سرانجام شکافی عظیم در روح او پدید می آورد. موضوع رمان عشق مارتین جوانی ۱۹ ساله به آله خاندراست. مارتین موجودی تنها که از خانواده اش بریده است، مادرش را یک احمق می داند و از پدرش منزجر است. با چنین تصویری از گذشته او عشق مارتین آغاز می شود. با پشت سر نهادن هر صفحه از رمان درمی یابیم که عشق مارتین جای خود را به شناخت و کشف معشوقش می دهد. شناختی که سرانجام او را به کشف شهودی از روح خود و ماهیت انسان در این هستی می دهد.

مارتین، آله خاندرا، برونو و فرناندو قهرمانان و شخصیت های اصلی رمان قهرمانان و گورها را شکل می دهند. ساباتو در هریک از فصول کتابش یکی از شخصیت ها را برجسته می کند و با دلالت های برخاسته از منطق علمی خود، به تفسیر واقعی پدیده ها می پردازد. این پدیده ها صرفاً پدیده های عینی نیستند. هنر ساباتو آنجا نمایان می شود که به تفسیر و بررسی نظام علی و معلولی ذهن و روح موجودی پیچیده به نام انسان دست می یازد.

او از گذشته و حال و آینده شخصیت هایش در روایتی غیرخطی تصویر می سازد. از تربیت و نظام خانوادگی شخصیت ها، توصیف ارائه می دهد و سرانجام خواننده را به یک واشکافی استنتاجی که نتیجه پردازش ذهن و روح است، می کشاند. در فصل نخست رمان، آله خاندرا و حال و هوای کودکی او برجسته است؛ دختری سرکش با کنجکاوی های پرمخاطره که راز کشف ناپذیری اش را بر مارتین نشان می دهد. در فصل دوم مارتین و عشق او، تردیدهایش، احساسات غلیان یافته جوانی و غرورش در حفظ آله خاندرا برجسته می شود. این فصل، فصل یورش شخصیت ها به رمان است. و در سایه این شخصیت های فرعی است که خواننده می تواند سیمای واقعی قهرمانان رمان را دریابد.

همچون طرحی تیره بر زمین های شفاف که بیشتر خود را نشان می دهد. فصل سوم، وحشت عریان می شود. فرناندو پدر آله خاندرا در این فصل صرفاً گزارشی از نابینایان ارائه می دهد. گزارش او مازوخیستی، سادیستی و لبریز از وحشت است. حال و هوای این فصل داستان های سراسر وهم و وحشت ادگار آلن پو را به ذهن متبادر می کند و سرانجام فصل پایانی کتاب است که در آن شخصیت برونو برجسته تر است. از زاویه دید اوست که خواننده تمام ابهامات داستان را درمی یابد و بیشتر به کنه شخصیت آله خاندرا این موجود هزار چهره پی می برد. چراکه برونو از ابتدا می گوید و از عشق خود به جورجینا مادر آله خاندرا سخن می گوید و در سایه این توصیف ها ما سیمای آله خاندرا را به عنوان تباری از خانواده جورجینا و فرناندو بیشتر درک می کنیم. در سراسر این رمان و این فصل ها راوی تغییر می کند.

گاهی راوی یکی از این چهار شخصیت می شود و گاهی دیگر راوی، ارنستو ساباتو است. زمان ها در هم تنیده روایت می شوند. گاهی آینده روایت می شود و گاه حال و گاهی دیگر گذشته است که خاطرات را بازگو می کند تا فاجعه زندگی را غمبارتر ترسیم کند. قهرمانان رمان قهرمانان و گورها، مغرور و مقهور جبر ازلی هستند. بارها ساباتو در قالب شخصیت فرناندو عنوان می کند که هیچ اتفاقی تصادف محض نیست و هر چه هست از پیش تعیین شده است. و این مفهوم رفته رفته با پیشروی معمای شخصیت های رمان، بیشتر به خود رنگ می گیرد.

جبری تیره که ورطه ای عمیق میان انسان ها، عواطف لطیفشان و واقعیت محتوم زندگی پدید می آورد. جبری که سرانجام به خودسوزی آله خاندرا، جنون فرناندو در وحشت دنیای نابینایان و هذیان های او در جهانی وهم آلود، یأس برونو و دست کشیدن مارتین از عشقش می انجامد. و این جبر در واپسین صفحات کتاب چنان بران و گزنده است که به شبهه افکنی های فلسفی منجر می شود. ساباتو ۶۰۰ صفحه رمان می نویسد، پای قهرمانان بسیاری را به رمانش می کشاند، گورهای بسیاری را از جسدها انباشته می کند، از جنگ ها و کودتاها و انقلاب های آرژانتین تا شخصیت های بزرگ جهان و مکتب ها و طرز فکرها می نویسد که سرانجام تنهایی انسان را در جهان امروز ترسیم کند و برای هزارمین بار بگوید که عشق محکوم به فناست و بگوید که علم دستاورد عظیم بشر نیست. چرا که این علم صفای ذاتی روح انسان را آلوده است. و ساباتو چنان این مفاهیم را می گوید که هرگز شعارگونه نیست. بلکه او برعکس زهد مطلق و جهل مضحک زندگی در طبیعت را نیز با تفسیرهای مدلل خود کم ارزش تصویر می کند و سرانجام مارتین قهرمان شکست خورده رمان در آخرین درک خود از کشف شهودی این جریانات به خدا و لزوم وجود او می اندیشد و شک او در وجود خدا با این شعر عنوان می شود؛ «وقتی که تو پر کشیدی و مرا ترک کردی خدا کجا بود؟» و آن گاه مارتین طغیان می کند و می گوید؛ «آن وقت که آله خاندرا خود را تسلیم آن حرام زاده می کرد خدا کجا بود؟»

او به معنای هستی و سادگی یک مادر در زیبا نگریستن به هستی و جهان پیرامون می اندیشد و در قهرمانان و گورهای ساباتو، آرژانتین نمادی از جهان می شود؛ کشوری با انقلاب ها، جنگ ها و خلق و خوهای مختلف مردمان که روزی خوش را به خود ندیده است. و هر روز سودای فتنه ای دیگر برای مردمانی مقهور جبر را در سر می پرورد. برونو نیز سیمایی از نویسنده و هنرمند را ارائه می دهد که می توان به گونه ای آن را نماد خود ساباتو دانست. برونو انسانی درون گراست که بیشتر عمرش را صرف تجزیه و تحلیل مفاهیم جهان کرده است و حالا سخت به دنبال برشی از این انباشت تجربه هاست تا آن را در قالب یک اثر هنری ارائه دهد. یأس جلودار اوست. حالا که می خواهد بنویسد، یأسی ریشه دار در تجربه ها و کودکی اش و سهمگینی چهره انسان در گستره بی نهایت کائنات او را از نوشتن و خلق یک اثر هنری بازمی دارد.

و در چنین حال و هوایی است که نویسنده پس از پرداختن به قهرمانان و گورهای رمانش، مارتین را به زیر سقف آسمانی پرستاره در تابستانی مطبوع می کشاند و می گوید؛ «احساس کرد آرامشی تمام عیار برای نخستین بار در روح آزاردیده اش نفوذ می کند.»

سجاد روشنی



همچنین مشاهده کنید