دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تقابل حکومت اسلامی و حکومت سکولار


تقابل حکومت اسلامی و حکومت سکولار

هدف این مقاله بررسی سازگاری یا ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار است مقصود از حکومت اسلامی, حکومتی است که قوانین آن بر اساس اراده تشریعی خداوند سبحان تنظیم شده و به اجرا درمی آید و حاکمان در این حکومت, به اراده تشریعی خداوند, عهده دار این منصب هستند

هدف این مقاله بررسی سازگاری یا ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار است. مقصود از حکومت اسلامی، حکومتی است که قوانین آن بر اساس اراده تشریعی خداوند سبحان تنظیم شده و به اجرا درمی‏آید و حاکمان در این حکومت، به اراده تشریعی خداوند، عهده‏دار این منصب هستند.

ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار با توجه به معنای این دو نوع حکومت بسیار روشن است و عقل در داوری بین دو حکومت با برهانی دانستن وجود خدا حکومت دینی و اسلامی را اجتناب‏ناپذیر می‏داند و در صورت شک، حکومت اسلامی به دلیل محتمل بودن وجود خدا حکومت الهی بر حکومت سکولار رجحان دارد و به همین دلیل حکومت سکولار نامحتمل است و فقط در یک صورت می‏توان حکومت سکولار را محتمل دانست که اثبات شود که مردم بالاصاله در برابر خدا دارای حق حاکمیت هستند در حالی که این با مالکیت علی‏الاطلاق خدا و حتی با محتمل بودن مالکیت علی‏الاطلاق وی ناسازگار است.

● مقدمه‏

هدف این مقاله بررسی سازگاری یا ناسازگاری حکومت اسلامی با حکومت سکولار است. مقصود من از حکومت اسلامی، حکومتی است که قوانین آن بر اساس اراده تشریعی خداوند سبحان تنظیم شده و به اجرا درمی‏آید و حاکمان در این حکومت، به اراده تشریعی خداوند، عهده‏دار این منصب هستند. بنابراین برای رسیدن به اراده خدای متعال باید از متد و روش علمی قابل قبول پیروی کرد. برای این که مقصود از حکومت سکولار روشن شود، ابتدا باید معنای سکولاریزاسیون (Secularization) و سکولاریسم (Secularism) روشن شود. سکولاریزاسیون را به معنای نادینی، دنیوی کردن، جداانگاری دین و دنیا و دین زدایی معنا کرده‏اند. و سکولاریسم را به اعتقاد به اصالت امور دنیوی، غیر دین‏گرایی، نادینی‏گری، جدا شدن دین از دنیا و غیر دینی معنا کرده‏اند. بنابراین حکومت دینی حکومتی است که قوانین آن با خدا و دین او ارتباط دارد. و شاخصه حداقلی حکومت سکولار این است که به اراده خدا و دین او بی‏ارتباط است.

لذا در میان انواع مختلف حکومت سکولار نوعی حکومت سکولار قابل فرض است که یا حاکمان آن به واسطه خود مردم انتخاب می‏شوند یا قوانین آن را خود مردم تنظیم می‏کنند و صد البته در این حکومت رضای خدای متعال هیچ دخالتی ندارد.

اگر دو تعریف حکومت اسلامی و حکومت سکولار را با هم مقایسه کنیم، ناسازگاری این دو حکومت بسیار روشن است. بنابراین نه تنها معتقدان به حکومت سکولار، با دخالت دین در عرصه حکومت و روابط اجتماعی موافق نیستند، بلکه با ورود دین در این عرصه مخالف هستند. بنابراین، نظریه حکومت سکولار با نظریه حکومت دینی در ستیز است و بین این دو نمی‏توان آشتی برقرار کرد. البته کسانی خواسته‏اند با حفظ حکومت سکولار جای دین را در این میدان باز گذارند، به گونه‏ای که دین با حکومت سکولار سر سازش داشته باشد. البته این گروه مدعی نیستند که حکومت دینی است، بلکه مدعی‏اند حکومت سکولار با دین، ستیزی ندارد. این باور با ناسازگاری بلکه ستیزه‏گری حکومت سکولار با حکومت دینی هم‏خوانی ندارد. اینک به این مسئله می‏پردازیم و اشکال‏های آن را بیان می‏کنیم.

● حکومت اسلامی یا حکومت سکولار

بحثی که در این عنوان مطرح می‏شود، کاملاً بحث فلسفی و متد آن عقلی محض است؛ یعنی این بحث که آیا حکومت اسلامی حق است و باید بدان گردن نهاد - چنان که اکثر مسلمانان مطرح می‏کنند - یا حکومت سکولار حق است و باید بدان پای‏بند بود از موضع عقلانی مورد داوری قرار می‏گیرد.

اگر به متون دینی اسلام (آیات و روایات) مراجعه شود، به وضوح مشخص می‏شود که اسلام دارای حکومت است. جای هیچ گونه تردیدی نیست که معتقدان به این دین قبل از آن که به استدلال‏های عقلی توجه کنند، به دلیل وجود آیات و روایاتی که به وضوح دال بر ولایت و حکومت اسلامی است به حکومت اسلامی به عنوان یک نظریه باور دارند. اما ما در صدد هستیم - فارغ از ادله نقلی - بررسی کنیم که آیا عقل حکومت اسلامی را می‏پذیرد. به عبارت دیگر، آیا عقلاً می‏توان مفرّی یافت و زیر بار حکومت دینی و اسلامی نرفت یا آن که عقل ما را به حکومت دینی ملزم می‏کند؟

قبل از هر چیز باید کل نظام هستی را مورد توجه قرار دهیم. از نظر معتقدین،۲ خداوند سبحان تنها حقیقت هستی‏ای است که تمام هستی مخلوق اوست و تنها مالک بی‏بدیلی است که کل هستی از آن اوست. بنابراین، خود انسان نیز در این نظام هستی مخلوق خدا و مملوک اوست. از سوی دیگر، انسان در نظام هستی موجود مختاری است که کم و بیش می‏تواند در بخشی از آن تصرف کند. با فرض این که انسان به طور تکوینی مخلوق خدا و مملوک او است و خدا تکویناً او را مختار و قادر بر تصرف بخشی از نظام هستی آفریده است، اولین پرسشی که مطرح می‏شود این است که آیا او عقلاً و قانوناً - نه تکویناً - می‏تواند و حق دارد در مقدورات خود تصرف کند؟ مثلاً آیا بشر حق دارد سنگی بردارد و بر سر دیگری یا حتی بر سر خود بکوبد؟ و با او خود را از بین ببرد؟ یا جنگلی را تخریب کند؟ یا از میوه جنگل برای ادامه حیات خود مصرف کند؟ یا هزاران نوع تصرف دیگر انجام دهد؟ حتی آیا انسان حقّ دارد در خود تصرف کند؟ مثلاً چشمانش را حرکت دهد و به این سو و آن سو نگاه کند؟ یا مثلاً پاهایش را جابه‏جا کند؟

ممکن است این پرسش‏ها خیلی خنده‏دار جلوه کند، ولی اگر انسان خودش مالک خودش نیست و نیز مالک هر آن چیزی که می‏تواند تکویناً در آنها تصرف کند نیست از چه راهی می‏توان گفت او عقلاً و قانوناً می‏تواند در خود و در غیر خود تصرف کند؟ تنها راه معقول در تصرف خود یا غیر خود این است که این تصرف با اذن صاحب و مالکش باشد. معنای این گفته این است که معتقدان به خدا باید تنها خداوند متعال را حاکم بدانند و هیچ کس در هیچ چیزی حق حکومت ندارد، مگر به اذن او. این استثنا از این جهت است که اگر او حاکم است و تنها او اولاً و بالذات حق تصرف دارد، چگونگی اِعمال ولایت و حکومتش نیز به اختیار خودش است. لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون‏۳ پس او می‏تواند بخشی از حکومتش را به این صورت اعمال کند که دیگری را بر بخشی از امور مسلط کند و حاکم گرداند. بنابراین، کسی که معتقد به خداوند باشد، عقلاً راهی ندارد، جز این که به حکومت خداوند تن دهد. لذا اعتقاد به خدای متعال و نفی حکومت او ناسازگاری درونی دارد، زیرا معنای نفی حکومت خدا در بخشی از مملکتش این خواهد بود که خدای مالک و صاحب تصرف در همه چیز مالک و صاحب تصرف در همه چیز نیست. بنابراین حکومت او بر همه چیز سیطره دارد و هیچ چیز از حکومت او بیرون نیست. در این استنتاج حتی یک مورد را نمی‏توان استثنا کرد، زیرا اگر موردی را از حکومت خدا بیرون کنیم، بدین معناست که در همان مورد خدای مالک و صاحبِ تصرف، مالک و صاحب تصرف نیست. معنای استدلال و استنتاج بالا این است که هر نوع حکومتی که برای هر کس در نظر گرفته می‏شود یا به اذن تشریعی و قانونی خداست و آن حکومت خداست و حق می‏باشد یا به اذن تشریعی خدا نیست و در این صورت عقلاً مصداق بارز خروج از قانون و تشریع است و مصداق حکومت طاغوت است؛ یعنی حکومت کس یا کسانی که عقلاً و قانوناً صاحب حکومت نیستند.

ممکن است گفته شود که در استدلال فوق حکومت خداوند متعال اثبات نشده است، زیرا در استدلال گذشته حکومت خدا مبتنی بر اعتقاد شخص به وجود او شده است. بنابراین تا صحت اعتقاد شخص به اثبات نرسد، حکومت خدا اثبات نشده است. به عبارت دیگر، اگر خداوند موجود باشد، آن گاه حکومت او حق است. مادامی که وجود خدا به اثبات نرسد و صرفاً شخص یا اشخاصی دم از اعتقاد به خدا بزنند کافی نیست که از حکومت خدای متعال سخن گفت.

البته همان طور که متذکر شدیم وجود خدا در این پژوهش اصل موضوع است، بنابراین حکومت خدا با فرض وجود داشتن خداست. اگر کسی وجود خدای متعال را نپذیرد، در این صورت او به حکومت خدا باور ندارد. ولی باید توجه داشت، صِرف نپذیرفتن خدا دلیل نمی‏شود که خدا نیست و حکومتی ندارد. بنابراین، لااقل باید وجود خدا و حکومت او را محتمل دانست. مگر آن که کسی استدلال کند که وجود خدا محال ذاتی است، پس اگر خدای واحد وجود دارد، حکومت او حق است و اگر حکومت او حق است، هر حکومت دیگری عقلاً و قانوناً باطل است. بنابراین سکولاریسم، باطل است و به هیچ وجه نمی‏توان درستی آن را پذیرفت.

ممکن است گفته شود که سکولاریسم، دین‏ستیز نیست، بلکه تنها دین‏گریز است. ولی باید دانست رفض دین در عرصه اجتماع جز ستیزه با آن چیزی دیگری نمی‏تواند باشد. خلاصه اگر در جامعه‏ای احکام دینی در عرصه اجتماعی - نه در عرصه فردی - حاکم باشد، آیا سکولاریسم تلاش می‏کند وضعیت موجود را به سود ایده‏های خود بر هم زند یا وضعیت را مطلوب می‏داند. روشن است چنین وضعیتی را نامطلوب می‏داند و خواهان تغییر آن به وضعیت مطلوب است. نه تنها خواهان تغییر وضعیت موجود است، بلکه اگر بتواند با استفاده از اهرم‏های مختلف جامعه را به سمت مطلوب خود می‏کشاند.

تا این جا معلوم گردید که عقلاً مفرّی از حکومت خدا نیست و به هیچ وجه نمی‏توان حکومت سکولار را توجیه کرد. اما اگر کسی به وجود خدا باور نداشته باشد یا معتقد نشود که حکومت او حق است و گردن نهادن به آن وظیفه است، در این صورت آیا می‏توان عقلاً حکومت غیر دینی، یعنی حکومت سکولار داشت یا خیر؟ خواهم گفت در این صورت هم عقلاً حکومتی باید انتخاب شود که حکومت خدا باشد، یعنی حکومت باید بر اساس دستورهایی باشد که ادعا می‏شود آنها فرامین خدا هستند. مثلاً هر مسلمانی باور دارد که ارشادهایی که در قرآن آمده یا دستوراتی که پیشوایان دین داده‏اند فرامین الهی و غیر قابل تخلف است. بنابراین کسانی که به خدا باور ندارند باید عقلاً زندگی اجتماعی را بر اساس آن تنظیم کنند و عقلاً نمی‏توانند از آن تخلف کنند، زیرا یا ما در واقع تحت سیطره حکومت تشریعی خدا هستیم یا تحت سیطره حکومت او نیستیم؛ اگر تحت سیطره حکومت خدا باشیم، قطعاً باید بر اساس فرامین او زندگی اجتماعی را سامان دهیم و حکومت در این فرض باید حکومت خدا باشد؛ اگر تحت سیطره حکومت او نباشیم، معلوم می‏شود که به کلی آزاد هستیم و می‏توانیم هر گونه خواستیم زندگی خودمان را تنظیم کنیم. فرض دوم در صورتی قابل قبول است که اثبات کنیم که تحت سیطره حکومت خدا نیستیم. ولی نمی‏توان گفت ما تحت سیطره حکومت خدا نیستیم، جز این که اثبات شود خدایی نیست، قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین‏۴، زیرا اگر خدایی باشد، نشان داده‏ایم که حکومت او سیطره دارد.

اما اگر برای ما معلوم نباشد که خدایی هست، در این صورت اگر بر اساس فرامینی که ادعا می‏شود فرامین الهی است عمل کنیم هیچ ضرر نکرده‏ایم. اما اگر بر اساس خواسته خود عمل کنیم که این خواسته مطابق با فرامینی که ادعا می‏شود الهی‏اند نباشد و در واقع آنها فرامین الهی باشند حکومت حقی را زیر پا گذاشته‏ایم. بنابراین اگر امر بر کسی مشتبه شود و نداند که واقعاً خدا و حکومت او حق است، باز چاره‏ای ندارد جز این که به روابط اجتماعی‏ای تن دهد که ادعا می‏شود آنها فرامین و قوانین خدا هستند. البته معنای این سخن این نیست که هر کس ادعایی کرد که این فرمان خداست، ما بلافاصله باید آن را بپذیریم، بلکه باید در جست و جوی شواهدی قابل قبول باشیم که بتوان ادعا کرد این مدعیات می‏تواند فرمان خدا باشد.

● قرآن پیام خدا

شکی نیست که ادعای مسلمانان این است که قرآن کلام خداست که بر قلب پیامبر اسلام نازل شده است. این ادعا با معیار پذیرفته شده علمی به اثبات رسیده است. از نظر تاریخی، قطعی است که پیامبر اسلام در میان مردم قریش می‏زیست و تا چهل سالگی ادعای نبوت نداشت. زندگی او در این چهل سالگی هیچ نقطه تاریکی ندارد، و در میان مردم آن چنان به راست‏گویی و درست‏کرداری شناخته شده بود که به او لقب «امین» داده بودند. بنابراین، از نظر تاریخی در مورد چنین شخصی احتمال دروغ و ادعای کذب نامعقول است. حال چنین شخص امینی ادعای بسیار بزرگی را مطرح می‏کند و سخنان بسیار بلندی را بر زبان جاری می‏کند و می‏گوید این قرآن است که خداوند بر قلب من نازل فرموده است و هدایت برای بندگان است. بنابراین اگر راست‏گویی بگوید آن چه می‏گویم سخن خداست، پس حقیقتاً آن گفته سخن خداست، باید این سخنان را سخن خدا دانست. به این ترتیب سخن خدا در چنین شرایطی ثابت می‏شود و معلوم می‏شود که قرآن کلام خداست. حال اگر این قرآن دستوراتی به مردم داده باشد، مردم ملزم می‏شوند بدان عمل کنند. و اگر این دستورات ناظر به حکومت و اجتماع باشد، مردم موظف هستند بر اساس آن حکومت را تنظیم کنند. بنابراین، اگر در قرآن راجع به حکومت‏داری سخنی به میان آمده باشد، باید حکومت بر اساس آن تنظیم شود. و نیز اگر قرآن برای حکومت کسانی را معرفی کرده باشد، باید فقط همان کسان زمام امور را به دست گیرند. بنابراین، عقل حکم می‏کند در صورتی که پیام خدا ثابت شده باشد، بدان گردن نهیم و عقلاً و قانوناً هیچ راه گریزی از حکومت خدا نیست. پس جمع شواهد و قرائن تاریخی ثابت می‏کند که محمد بن عبداللَّه‏صلی الله علیه وآله پیامبر خداست و قرآن نازل شده بر قلب مبارک اوست.

از سوی دیگر، خداوند قادر مطلق است و هیچ کس در برابر او قدرتی ندارد. بروز قدرت از هر کس و در هر جا مظهر قدرت خداست. حتی در آن جایی که قدرت به ظاهر علیه دین او باشد باز قدرت خداست که قدرت‏نمایی می‏کند. بنابراین او غالبی است که هرگز مغلوب واقع نمی‏شود. چنین خدای غالب غیر مغلوبی ادعا می‏کند که قرآن پیام من است و هر کس گمان کند که قرآن پیام خدا نیست، مثل قرآن بیاورد. قرآن با صراحت و قاطعیت تمام اعلام می‏دارد که هیچ کس توان آوردن کتابی همانند آن را ندارد و حتی اگر همه آدمیان و جنیان با یک‏دیگر همکاری کنند قدرت چنین کاری را نخواهند داشت: قل لئن اجتمعت الانس والجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا.۵ و نه تنها قدرت آوردن کتاب کاملی مثل قرآن را ندارد، بلکه قدرت، به آوردن ده سوره از آن را ندارند. ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات وادعوا من استطعتم من دون اللَّه ان کنتم صادقین‏۶ و حتی قادر به آوردن یک سوره یک سطری هم نخواهند بود: أم یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون اللَّه ان کنتم صادقین.۷ این خدای قادر متعال است که ادعا می‏کند که من مغلوب نمی‏شوم و می‏گوید: و ان کنتم فی ریب ممّا نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهدائکم من دون اللَّه ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس والحجارة اعدت للکافرین‏۸. قرآن کلام خدا و مخلوق اوست. بنابراین از مصادیق ممکن الوجود است، همان طور که سخن گفتن من و شما هم از مصادیق ممکن الوجود است. وقتی دو کلام خدا را با هم مقایسه کنیم، ممکن است یکی از جهت یا جهاتی بر دیگری برتری داشته باشد. بنابراین، فرض کلام سومی که برتر از این دو کلام باشد، عقلاً ممکن است. حال ادعای خداوند این است که اگر قرآن را گمان ندارید که کلام خدا باشد، پس شما می‏توانید دست به دست هم دهید و کلامی بیاورید که برتر و بالاتر از آن باشد. تنها در یک صورت این کار برای شما ناممکن است که این قرآن کلام خدا باشد و خدا خواسته باشد که برتر از آن کلام آورده نشود. یعنی خدا خواسته باشد که با مردم در کلام تحدّی کرده باشد، در این صورت کسی نمی‏تواند برتر و بالاتر از آن بیاورد چرا که او غالب غیر مغلوب است. حال اگر کسی باور ندارد می‏تواند مانند آن بیاورد.

از سوی دیگر، تاریخ گواهی می‏دهد که پیامبر(ص) از نخستین روز اظهار دعوتش، با دشمنان سرسخت و کینه‏توزی مواجه شد که از هیچ گونه تلاش و کوششی برای مبارزه با این آیین الهی، کوتاهی نکردند و پس از ناامید شدن از تأثیر تهدیدات و تطمیع‏ها، کمر به قتل حضرت بستند و بعد از هجرت هم بقیه عمر شریفش را در جنگ‏های متعدد با مشرکان و هم‏دستان یهودی گذراند. دشمنان پیامبر برای نابودی او حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. بنابراین اگر آوردن کتابی مانند قرآن کریم امکان داشت هرگز از آن صرف نظر نمی‏کردند.

● لزوم پیروی از قرآن در حکومت‏

تاکنون معلوم گردید که خدای متعال وجود دارد. بنابراین او مالک همه هستی است و در نتیجه هیچ کس در مملکت او حق هیچ تصرفی در هیچ چیز حتی تصرف در خودش را ندارد، مگر به اذن خدا. نیز معلوم گردید که اگر کسی در وجود خدا مردد باشد، باز به مقتضای عقل باید به دستوراتی که ادعا می‏شود دستورات و فرامین خداست عمل کند. همچنین نشان دادیم که شواهد تاریخی ثابت می‏کند که قرآن کتاب خداست و نیز تحدی قرآن نیز شاهد دیگری است که قرآن پیام خداست. بنابراین، اگر مضمونِ بخشی از آیات الهی لزومِ پیروی مردم از خدا و گروهی خاص در امور اجتماعی و حکومتی باشد، باید مردم بدان پای‏بند باشند و راه گریزی از آن وجود ندارد. با توجه به نکات فوق قرآن هر دستوری را متوجه ما کرده باشد، الزام‏آور است و باید به آن عمل کنیم. این حکم عقلاً عام است و در هر عرصه‏ای چه فردی و چه اجتماعی دستوری برسد باید اطاعت شود. حتی اگر در کیفیت اطاعت هم دستوری برسد نباید از آن تخلف کرد. اگر اجرای حکومت الهی به کسانی واگذار شده باشد، کسی حق ندارد در آن دخالت کند. بنابراین اگر در دین خدا کسانی به عنوان حاکمان الهی معرفی شده باشند، باید از آن‏ها اطاعت شود و اگر از غیر آن‏ها اطاعت شود، هر چند برای پیاده کردن احکام الهی باشد، حکومت طاغوت است و مورد رضایت خدا نخواهد بود. قرآن، لزوم پیروی از پیامبر را تأکید فرموده است: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللَّه و اطیعوا الرَّسول و اولی الامر منکم...۹. در این آیه نه تنها اطاعت خدا و پیامبر واجب گردید، بلکه اطاعت «اولوا الامر» نیز واجب گردید. حال باید «اولوا الامر» را بشناسیم که اطاعت آنان هم بر ما واجب شده است. برای تفسیر اولوا الامر طبق دستور خداوند باید به پیامبر او مراجعه کنیم، چرا که قرآن اولاً: در ادامه می‏فرماید: ... فان تنازعتم فی شی‏ء فردّوه الی اللَّه والرسول ان کنتم تؤمنون باللّه والیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلا۱۰. بنابراین اگر حاکمان بعد از رسول مورد اختلاف واقع شوند، باید به رسول خدا مراجعه شود و او بیان کند که پس از او چه کس یا کسانی عهده‏دار حکومت خواهند بود و ثانیاً: تفسیر و تبیین قرآن بر عهده رسول خدا گذاشته شد: و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون‏۱۱. جابر بن عبداللَّه انصاری از رسول خدا پرسید: «اولوا الامر» که اطاعت‏شان مقرون به اطاعت شما شده چه کسانی هستند؟ پیامبر فرمودند:

هم خلفائی یا جابر و ائمة المسلمین من بعدی. اوّلهم علی بن ابی طالب، ثم الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر - ستدرکه یا جابر، فإذا لیقته فاقرأه منّی السلام - ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسی بن جعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمد بن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سمّیّی و کنیتی حجةاللَّه فی ارضه و بقیّته فی عباده ابن الحسن بن علی...».۱۲

از نظر شیعه در عصر غیبت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه) بر اساس روایاتی که از اولوا الامر به ما رسیده و نیز بر اساس ادله عقلی و نقلی دیگر والیان بر مردم به اذن خداوند عدّه خاصی هستند که از آنها به ولیّ فقیه تعبیر می‏شود.

بنابراین در مکتب اسلام و در مذهب شیعه حکومت تنها برای خداست و تنها برای کسانی است که خداوند اذن حکومت را به آن‏ها داده است. لذا حکومت سکولار به هیچ وجه با دین‏داری سازگاری ندارد. به عبارت دیگر سکولاریسم و حکومت دینی عقلاً سازگاری ندارند. جمع بین سکولاریسم و حکومت دینی در واقع جمع بین دایره و نادایره است. حکومت دینی، یعنی حکومتی که بر پایه اراده تشریعی خداست و حکومت سکولار بر پایه خواست مردم بدون خواست خداست و این دو با هم جمع نمی‏شوند.

● دفاع از سکولاریسم و نقد آن‏

بعضی از حکومت سکولار مبتنی بر آرای عمومی دفاع کرده‏اند، ولی در عین حال خواسته‏اند از نوعی حکومت دینی، که مخالف با مبانی حکومت سکولار نباشد، حمایت کنند. دفاعیه ایشان از سکولاریسم به قرار زیر است:

این دفاعیه ضمن تقسیم باورها به باورهای ناظر به واقعیات (facts)؛ باورهای ناظر به ارزش‏ها (values)؛ و باورهای ناظر به تکالیف (obligations)؛ و نیز ضمن تقسیم باورها، به هر قصد و نیتی که بر زبان آورده شوند، به دو دسته کلی: باورهای انفسی (subjective) و باورهای آفاقی (objective)، ادعا می‏کند که باور انفسی قابل ارزیابی منطقی و معرفت‏شناختی نیست؛ زیرا این باورها به ذوق و سلیقه مربوطاند و ضمن تقسیم باورهای آفاقی که درباره عالم واقع ادعایی می‏کنند، به باورهای بالفعل غیر قابل تحقیق مثل باور به وجود اکسیژن در فلان کهکشان که در وضع کنونی ما صدق و کذب آن قابل تحقیق نیست؛ و باورهای بالفعل قابل تحقیق مثل سمی بودن فلان قارچ، ادعا می‏کند که:

پی‏نوشت‏ها

۱. حجة الاسلام سلیمانی عضو هیأت علمی گروه فلسفه و کلام موسسه آموزش عالی باقرالعلوم‏علیه السلام.

۲. وجود خدا به عنوان یک باور برهانی اصل موضوع مفروض است.

۳. انبیاء (۲۱) آیه ۲۳.

۴. بقره (۲) آیه ۱۱۱.

۵. اسراء (۱۷) آیه ۸۸.

۶. یونس (۱۰) آیه ۳۸.

۷. هود (۱۱) آیه ۱۳.

۸. بقره (۲) آیه ۲۳ - ۲۴.

۹. نساء (۴) آیه ۵۹.

۱۰. همان.

۱۱. نحل (۱۶) آیه ۴۴.

۱۲. غایة المرام (ط قدیم)، ج ۱، ص ۲۶۷؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۱۲۳؛ ینابیع المودة، ص ۴۹۴؛ ر.ک: آموزش عقاید، ج ۲، ص ۱۵۰.

۱۳. مصطفی ملکیان، سکولاریسم و حکومت دینی، در مجموعه سنت و سکولاریسم، (تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ۱۳۸۱)، ص ۲۴۶ - ۲۵۸.

۱۴. همان.

۱۵. بقره (۲) آیه ۱۱۱.

منبع:فصلنامه علوم سیاسی،‌شماره ۳۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.