چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

به جرم سرکشی


به جرم سرکشی

نگاهی به مفهوم «منش اجتماعی» در فیلم «NOI»

«نویی» نمونه کامل بچه ای سرکش است که در تمام دنیا امروزه تقبیح می شود. نمونه ای که مشمول این قانون می شود که بزرگترین گناه «نافرمانی است». اما آیا واقعاً اینگونه است. برای فهم این واقعیت می توان سرکشی های او را یک به یک مورد موشکافی قرار داد و دید که آیا این سرکشی ها واقعاً غیرانسانی است یا تلاشهایی ناامیدانه از سر عدم تسلیم است به نظامی که نافرمانی را بر نمی تابد. اولین مشکل او بی نظمی و وقت نشناسی است.

باید دید این جرم در کدام دیدگاه قضایی، جرم محسوب می شود. دلش می خواهد کمی بیشتر بخوابد و شدت این گناه آنقدر زیاد است که «مادربزرگ» داستان پس از زنگ ساعت با شلیک گلوله او را بیدار می کند تا او بداند که این گناه سرانجامی مخوف خواهد داشت. برعکس بچه های رام، دلش می خواهد صبحانه بخورد، از غذایش لذت ببرد و به وقت بی اعتنایی کند. اما باید دید این «غول دقیق» از کدام چراغ بیرون آمده که او با آن سر سازگاری ندارد.

این وقت شناسی سربازخانه ای زاده نظام صنعتی است؛ وقت شناسی که بر فهم خطی از زمان استوار است. فهمی که بر آن است که خطی از ازل به ابد کشیده شده و نامش زمان است بدون اینکه راه بازگشت داشته باشد و میانبری داشته باشد برای جبران. این فهم را با «تراکم گرایی» صنعتی جمع بزنید تا بشود: «مدرسه».

جایی که نظام صنعتی همه بچه ها را از لذایذ انسانی بودن در جمع خانواده ای که آنها هم دیگر نمی توانند با هم باشند چون در سایر مراکز کاری یا اداری جمع آوری شده اند بازداشته و در آن جمع کرده است تا از آنها موجوداتی بسازد سازگار و منطبق با خودش. آدمهایی که به درد قسمتهای مختلف خودش بخورند و بس. حال اگر کسی نخواهد از این روش عجیب برای انسان بودن و مفید بودن استفاده کند، با آنها چه می کند؟

از آنجا که با توسل به «منش اجتماعی» دیگران را ناخودآگاه به پذیرش و تکریم ارزشهای خود معترف کرده و آنها حتی از خود در صورت تحقق آن ارزشها شاد می شوند و احساس بودن می‌کنند، آنها را به جان او می اندازد و از آنجا که آنها عزیزترین و قابل احترام ترینها برای اویند«فشار» وارده بر او را حساب کنید. این تهدید تنها به فشار بسنده نمی کند بلکه تهدیدهایش را به فجیع ترین اشکال ممکن عملی خواهد کرد. در فهم مفهوم «منش اجتماعی» باید دانست که فرایندی است که طی آن افراد در یک سازوکار «ناخودآگاه» و «نا آگاهانه» به گونه ای برنامه‌ریزی می شوند و توانمندیهایشان شکل می گیرد که در خدمت ایفای نقش و وظیفه در ایجاد ساختار اجتماعی‌شان باشند.

در واقع جامعه وجود خارجی ندارد ساختارهای معین تاریخی وجود دارد که براساس اقلیم، فرهنگ، سنتها و استعدادهای سیاسی و جغرافیایی به شیوه تولیدی ختم می شود که آن ساختار را می سازد و پشتیبانی و هدایت می کند. از جمله این منش‌های «مقدس» صنعتی می توان «کار»، «وقت شناسی»، «مصرف» و «استانداردسازی» بیشینه سازی و تمرکزگرایی و تراکم»، «فهم خطی زمان و مکان» و ... را نام برد که آنها را به ریشه های تاریخی پیوند زده و پس از ساخت نرم افزاری اعتقادی و معنوی و ایدئولوژیک برای آنها چنان آنها را در فرد نهادینه کرده است که حال این انسان صنعتی است که خود سرعت حرکت اجتماعی را که در او این ویژگی ها را آفریده، دو چندان می کند. حال در این داستان یک نهال انسانی در این طوفان عظیم زاده شده و نمی‌خواهد تسلیم شود.

او در دوراهی خواسته های اصیل انسانی و سرسپردگی به قوانین غیرانسانی، ناخودآگاه نمی تواند تعظیم کند و سر فرود بیاورد. او در میان همگانی که به صف کرنشگران پیوسته اند شک کرده که نکند این خدای پوک ساخته دست همانهایی باشد که آن را می پرستند.در تمام طول داستان بر هوش او تأکید می شود و این درست دلیل همین شک است. او در جست‌وجوی جایی دیگر، جایی که از دسترس این «غول» به دور باشد با کسی دوست می شود و قرار فرار از دست او را می گذارد. جالب اینجاست که این سرکشی و نافرمانی در خانواده اش نیز ریشه دارد اما پدر، نمی تواند ببیند که فرزندش نیز به عنوان موجودی نیازمند رشد باید تجربه کند هرچند تلخ و نافرجام.

او از «مجتمع بچه های سربه راه» اخراج می‌شود و به راستی به این افتخار مزین می گردد. نمی خواهد ماشین سربه راهی باشد که توسط غول از راه دور کنترل می شود.

او می خواهد انسان باشد و وجود داشته باشد نه اینکه وجودش را به جامعه ای بفروشد که نه خدا و نه شیطان بلکه بتی که دیگران می پرستند بر آن حکم می راند. مشتی مسخ و ناخودآگاه که حتی نمی دانند دلیل و انگیزه کارهایشان چیست و خاستگاه اصلی آرزوهایشان دستورات غولی است که از چراغ صنعت خارج شده است. تمام شخصیتهای داستان در مرگی نمادین با بهمن فرو ریخته به هنگامی که او در غار تنهایی خود است در داستان نیز می میرند تا به مرگ اصلی شان صحه گذاشته شود. آنها که تسلیم شده اند مرده اند و او به این زنده است که تسلیم نشود.

فیلم سرشار از صحنه هایی است ناب و انسانی. فرو ریختن قندیلها، بازی جالبی با حشره ای مزاحم و کثیف به تعبیر دیگران و صحنه پرتاب سنگ ها درون آب.

صحنه هایی که موفق می شود پیوستگی و تفاوتهای انسانی را در دامن هستی و با آن نشان دهد و بر عضویت انسان در پیکره عظیم وجودی صحه گذارد. آدم هست نه به این دلیل که با نظم است، وقت شناس است یا واجد ارزشهای صنعتی است، هستی او از جهت وجود ارزشهای وجود انسانی است. وجودی که دلش برای آزادی لک زده است، آزادی به معنای فضای رشد و شکوفایی و خاکی که در آن بتوان بالیدن گرفت.