پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سکولاریسم و فرهنگ سیاسی


سکولاریسم و فرهنگ سیاسی

چرا رسانه های غربی بر طبل جدایی دین از سیاست می کوبند

نظام کاپیتالیسم استعماری (امپریالیسم) با ایدئولوژی ماتریالیستی (خرد متکی بر سود مادی)، از ابزارهای مختلف و راهکارهای گوناگون برای حفظ سلطه و منافع سیاسی- اقتصادی خود در جوامع هدف (غالباً ملل جهان سوم)، بهره می برد. اما این ابزارها و راهکارها با وجود تفاوت در نوع و گوناگونی در شیوه (بنا بر مکان و زمان)، در نهایت یک هدف عمده را دنبال و آن ایجاد اخلال و گسست در ساختارها و سطوح کلان جامعه است. از آن جمله اخلال و گسست در سطح فرهنگی یا سطح فرهنگی- سیاسی جامعه. برای نمونه؛ رسانه و از آن جمله تولیدات فرهنگی- هنری، یکی از مؤثرترین ابزارهای نظام سلطه برای این منظور است.

بدین معنا که رسانه با طرح مسائل و نظرات گوناگون فرهنگی و سیاسی، با قصد تأثیرگذاری بر اذهان توده و جهت دهی به افکار عمومی ملل جهان سوم، با دو ویژگی توأم بازدارندگی- از تفکر اصیل و آگاهی متکی به هویت تاریخی- و پیش برندگی- به سوی اندیشه کذب مورد خواست نظام سلطه- از سویی اقدام به هویت زدایی فردی و اجتماعی و تاریخی و فرهنگی جوامع هدف می کند و از سوی دیگر عملا اقدام به شکل دهی تفکر مورد نیاز خود در سطح توده و افکار عمومی می نماید و بدین ترتیب زمینه درگیری فکری- فرهنگی، گسست و ناهمگونی در اندیشه کلی و تاریخی جامعه هدف را مهیا می سازد.

بدین ترتیب تمام افراد، اقشار و احزاب- از عوام گرفته تا اندیشمندان، و از خیابان ها گرفته تا محافل درسی و دانشگاهی- در جوامع هدف با عدم منطق و خشونتی روز افزون که خواست نظام سلطه نیز می باشد، خود را مشغول جدل و درگیری در مباحث نظری و تخصصی می بینند که اصولا به لحاظ عقلانیت اجتماعی و سیاسی لزومی به بحث در چنین سطح کلان فرهنگی و مطرح شدن در میان افکار عمومی جامعه را ندارد.

یکی از این مباحث در ایران معاصر، که تقریباً از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تا به خصوص سالیان اخیر، نقل مجالس نقد و نظر رسانه ای، و به عبارت بهتر هم باعث بحث و جدل و هم موجب تفریح و سرگرمی از سوی رسانه های بیگانه بوده است، بحث جدایی دین از سیاست یا به اصطلاح همان سکولاریسم و حدود و ثغور آن بوده است.

آنچه می خواهم در اینجا بدآن بپردازم، نخست اشاره ای تاریخی در این خصوص است، و سپس الزامات فرهنگی- سیاسی دین داری در جامعه معاصر ایرانی، که خود همچنان که یک سیاست فرهنگی است، در عین حال باید به شکل یک فرهنگ سیاسی نیز میان اندیشمندان و به ویژه میان دولتمردان جامعه- به واقع- رواج یابد تا تأثیرات روشن و سازنده آن در مدت معین بر جامعه آشکار شود.

سیاست در معنای لغوی خود دارای پیچیدگی هایی است که همین پیچیدگی ها با توجه به نمای کمابیش زشتی که اغلب از سیاستمداران معاصر غرب در ذهن عموم باقی مانده، باعث تفکری تیره و وهم آلود نسبت به سیاست شده است. بدین معنا که عموماً سیاست را امری پیچیده، زشت و نادرست برمی شمارند، حال آنکه سیاست خود یکی از ساده ترین و درست ترین ابزارها برای زندگی اجتماعی است.

سیاست در حقیقت به معنای حفظ تعادل است، و اعتدال به زعم ارسطو، که خود معتقد بود انسان جانور سیاسی است، برترین فضیلت به شمار می آید. در واقع تعریفی که تمام فلاسفه سیاسی معاصر از مکس وبر تا یورگن هابرماس از مقوله سیاست و فعل سیاسی بدست داده اند حامل همین معناست که سیاست همانا شیوه ای عادلانه و عاقلانه است برای رعایت اعتدال و تبدیل هر خشونت، ناآرامی و بی ثباتی به آرامش و ثبات که خود همچنان که منتج از اعتدال می باشد، زمینه ساز صلح و ثبات نیز هست.

بدین ترتیب واضح و مبرهن است زشتی و ناهنجاری که در ذهن عموم نسبت به سیاست ساخته و پرداخته شده است، یک تفکر سطحی معادل این طرز فکر است که سیاست یعنی بی اخلاقی و دروغ گویی، حال آنکه در حقیقت سیاست خود بخشی از راه و روش و اسلوبی است که هر فرد انسانی برای زندگی در مقام اجتماع بدان نیازمند است. چنان که امانوئل کانت نیز نخستین فرض برای انتخاب سیاسی را عاقل بودن می داند و با توجه به جایگاه عقل در نظام اخلاقی فلسفه کانت، منطقاً جایگاه اخلاقی سیاست در شالوده فلسفی بزرگ ترین اندیشمند عصر جدید (بعد از دوران میانه)- و همچنین بواسطه اشتراک در مقوله و جایگاه عقل در فلسفه اسلامی، در جهان حکمی جامعه و تاریخ ایران نیز- غیر قابل اغماض می نماید. به صورتی که می توان اذعان داشت نه تنها دین، که بسا اخلاقیات (فارغ از احکام شرع) نیز جدا از سیاست قابل تصور نخواهد بود.

اما پیش از اشاره به نمونه های تاریخی از چگونگی کاربرد سیاست در دین و به عکس، نخست باید این نکته مهم را یادآور شد که؛ آنچه امروزه به نام سکولاریسم (جدایی دین یا ایدئولوژی از سیاست) و اغلب از سوی نظام امپریالیسم و دستگاه عظیم تبلیغاتی و رسانه ای آن، ترغیب و ترویج می شود، در واقع دروغ بزرگی بیش نیست.

باید توجه داشت آنچه به نام جدایی دین از سیاست یا همان به اصطلاح سکولاریست مطرح است، در واقع بحثی حاشیه ای از ایدئولوژیک بودن حاکمیت است. در این خصوص ابتدا ذکر این نکته الزامی می نماید که اصولا انسان جانوری ایدئولوژیک یا ایده پرور است. «لوئیزا والنزوئلا» نویسنده مبارز با حاکمیت نظامی دهه های ۸۰و ۷۰ آرژانتین- در این خصوص عقیده شایان توجهی دارد که به هر حال هستی فعل نویسندگی (نویسنده) را، وجودی در چند بعد می داند که با رعایت تمام بی طرفی ها در هستی خویش، باز موجودی حساس نسبت به جریانات فکری، سیاسی و ایدئولوژیک زمانه و زندگی خویش است. بدین شکل در تمام طول تاریخ و حیات انسان- چه در تاریخ هزاران ساله ایران و چه در سطح جهان- هرگز حکومت و حاکمیت غیرایدئولوژیک وجود نداشته و نخواهد داشت. اما برای ورود به بحث اصلی و مقصود نهایی این گفتار، یعنی بیان فرهنگ سیاسی مطلوب و مورد نیاز برای جامعه ای سالم و یکپارچه، به یک دوره تاریخی از حاکمیت ایدئولوژیک در تاریخ ایران اشاره ای مختصر و گذرا می کنم- که در صورت تمایل، خواننده محترم می تواند مطالعه و تحقیق در تاریخ را خود از اسناد بی طرف و معتبر پی گیرد.

در دوره صفویان، ایران با تهاجم و تخاصم چند قوم بیگانه و از همه مهم تر با تهدید جدی از جانب امپراطوری قدرتمند عثمانی روبه رو شد. در این بزنگاه تاریخی بود که ایرانیان با اتکای به مذهب شیعه، در ایجاد ملتی واحد جهت تقابل با تهدیدات بیگانه و به ویژه رویارویی با امپراطوری قدرتمند عثمانی برآمدند و در این راه نیز موفق به حفظ اقتدار و یکپارچگی ملی و تاریخی خود شدند.

بحث درباره تاریخ و ضرورت بازنگری در قضاوت های تاریخی، بحثی است که به هیچ رو در این گفتار نمی گنجد. اما در یک برداشت کلی می توان چنین گفت که سیاست در بعد راهبردی خود - در باب حکومت- در معنا و به مثابه مردم داری است و مردم داری بی شک عمل و اندیشه ای وابسته و متکی به ایدئولوژیست. چنان که به زعم بسیاری از متفکران و جامعه شناسان- از آلتوسر ساختارگرا تا فوکو پساساختارگرا- آنچه بنیان و ثبات جامعه را نگاه می دارد و اصولاً آنچه به حضور زمانمند (تداوم و بقای) یک جامعه به عنوان یک ارزش تاریخی (فرهنگ) معنا و هویت می بخشد، همانا ایدئولوژی است. جامعه فارغ از ایدئولوژی، همچون انسان فاقد اندیشه و تعقل است که ناگزیر بنده اندیشه ای دیگر، و هردم برده قدرتی فراتر است.

باید دانست در دنیای امروزی نیز، تمام قدرت های حال حاضر جغرافیای سیاسی، ماهیتی ایدئولوژیک دارند و اصولاً چنانچه چنین ماهیتی نداشتند، از زمره قدرت های جهانی به حساب نمی آمدند. در اینجا لازم است نظریه جنگ تمدن های هانتینگتون را بار دیگر یادآوری کرد که در صحنه امروزی رقابت های شدید- نظامی و اقتصادی- جهان، سرانجام آن ملت، آن تمدن و آن فرهنگی غالب می شود که ایدئولوژی اش هرچه استوارتر باشد. همچنان که بسیاری از منتقدان نظام کاپیتالیستی مدرن- همچون نظریه پردازان مکتب فرانکفورت - ایدئولوژی ماتریالیستی و منطق سودجویانه این نظام در الگوهای شاخص و قدرتمند آن همچون انگلستان و ایالات متحده را، بسی سخت تر و در مواردی مزورانه تر از ایدئولوژی سوسیالیستی شوروی کمونیستی و حتی نازیسم و فاشیسم آلمانی و ایتالیایی جنگ دوم برمی شمردند.

همین نکته درست درباره سایر دولت ها، حکومت ها و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای جهان امروز، همچون چین، روسیه و وغیره نیز صادق است. بدین ترتیب واضح است که برای بقا در صحنه پرتنش و رقابتی (حذفی) جهان امروز، جامعه بیش و پیش از هر چه نیاز به ایدئولوژی دارد. اما اینجا این پرسش مهم مطرح است که رابطه ایدئولوژی (برای مثال ایدئولوژی دینی) با سیاست چگونه است؟ و به عبارت بهتر فرهنگ سیاسی جامعه چگونه و با چه راهکار و عملکردی می تواند فرهنگی درست و کارآمد باشد

چنانکه پیشتر ذکر آن رفت، سیاست در باب حکومت به معنای مردم داری یعنی کسب حمایت و رضایت ملت در مواضع سیاسی و ایدئولوژیک و از این طریق، حفظ تعادل و رعایت حقوق و منافع اقشار و طبقات مختلف جامعه یا همان توده مردم است که در نهایت سبب ثبات و یکپارچگی جامعه می شود. اما این امر یا همان مردم داری خود امری وابسته به عقلانیت و خرد جمعی و کلی جامعه یعنی هم توده مردم و هم حاکمیت سیاسی آنان در بستر فرهنگی-تاریخی جامعه می باشد. بدین ترتیب باید اذعان داشت که سیاست و فعل سیاسی در یک جامعه پیش از آنکه به ایدئولوژی، دین یا هر نوع اندیشه ایدئولوژیک یا سکولار مربوط باشد، در وهله نخست به شیوه فرهنگی اعمال سیاست و به بیان بهتر به خرد جمعی جامعه و نسبت توده و حاکمیت وابسته است. برای مثال تاریخ نشان می دهد که ایرانیان با اتکا بر آئین تشیع و سلاله پاک پیامبر اکرم و فرزندان امام علی (ع)، نه تنها بیگانگان ازبک و پرتغالی را از شمال و جنوب ایران راندند که قدرتمندترین امپراطوری آن زمان، یعنی عثمانیان را نیز که طمع ایران را در سر داشتند سرجای خود نشاندند.

بعنوان شاهدی دیگر از سیاست متکی به ایدئولوژی و در نتیجه قدرت متکی به توده مردم، مقابله و مقاومت جانانه مردم ایران در جنگ با رژیم متجاوز بعث صدام بود. رژیمی تا چنگ و دندان مسلح شده از جانب غرب که مورد حمایت تمام کشورهای عرب منطقه بود، اما باز به دلیل عشق و علاقه مردم به امام خمینی (ره) و آرمان های انقلاب، ملت ایران به تنهایی بر صدام و تمام دشمنان خارجی پشت او پیروز شدند.

پس چنان که از این نمونه های تاریخی برمی آید، مردم داری رکن اساسی حکومت برای به کارگیری درست و به جای ایدئولوژی جهت حفظ اقتدار ملی و مشروعیت حکومتی و دست یابی به اتحاد، اعتدال و در نهایت ثبات و یکپارچگی ملی و میهنی است. اما این به کارگیری (کاربرد) ایدئولوژی یعنی روش ها، شیوه ها، ابزار و اشکال فرهنگی و سیاسی آن- همان طور که ذکر شد- بیش از خود ایدئولوژی مورد نظر و محتوای اندیشمندانه آن اهمیت دارد، که در اینجا به عنوان یک نمونه بارز از این روش ها و شیوه های کاربردی، درجهت دهی درست به اذهان توده - جهت آشنایی با پیشینه تاریخی و فرهنگی خود و تقابل با سیاست و راهکار نظام سلطه، می توان از نقش رسانه و سیاست فرهنگی آن (مانند تولیدات هنری، سینما، تلویزیون و ...) نام برد.

باید توجه داشت؛ به کارگیری یک سیاست فرهنگی درست (عالمانه و نظریه پردازی شده جهت وفاق ملی و آشنایی با هویت تاریخی) در راستای ارتقاء دانش و فهم فرهنگی -سیاسی توده (ملت)، و جذب حداکثری اقشار موجود درجامعه، بدین لحاظ از اهمیت ویژه ای برخوردار است که در واقع همان فرهنگ سیاسی را مدنظر دارد که در طول تاریخ سبب ثبات، یکپارچگی و اعتدال مورد نیاز برای حیات اجتماعی ایرانیان بوده است، که بسا اهمیت آن اگر از خود ایدئولوژی (چه دینی و چه غیر دینی) و کاربرد آن بیشتر نباشد، کمتر نیز نخواهد بود. چه اگر جامعه ثبات و یکپارچگی و در نتیجه اعتدال فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و... خود را از دست بدهد دیگر جامعه ای درکار نخواهد بود که اصولاً ایدئولوژی داشته باشد یا نداشته باشد. چنان که در اتحاد و وفاق ملی نیز شرط نخست وجود یک فرهنگ و جامعه ای مورد قبول آحاد ملت و مطلوب توده مردم است.

بدین معنا چنانچه ایدئولوژی و بسا- در پی آن- سیاست، یعنی اعمال (کاربرد) ایده و اندیشه در باب حکومت نیز درست و به جا باشد، ولی اگر فرهنگ سازی به معنای مدیریت و برنامه ریزی جهت جذب و ارتقاء خرد سیاسی جامعه دریک بستر فرهنگی - سیاسی مناسب مورد غفلت واقع شود، رفته رفته گسست و بی ثباتی درجامعه رسوخ کرده، جامعه در برابر تهدیدات خارجی و معضلات [غالباً اقتصادی] داخلی ضعیف و آسیب پذیر می گردد، و درست در چنین موقعیتی است که بستر مناسب برای امپریالیسم و ایدئولوژی استعماری آن، جهت اعمال زور و سلطه برجامعه و اقتضای ماتریالیستی آن مهیا می شود.

م. حمیدی