چهارشنبه, ۳۰ خرداد, ۱۴۰۳ / 19 June, 2024
به عقب نگاه کن
روزهای انقلاب است. روزهای شعارها و تصاویر آشنا. نسل من با اینها بزرگ شده است. تکتک ضربههای آن مارشهای انقلابی در دل و مغزش نشسته و به تکرار تصویرِ آن مشتهای خونینِ بالا گرفته خو کرده است. انقلاب و جنگ و مارشها و پرچمهایش برای ما آن قدر عادی بودهاند که بازیهای توی کوچه. آن قدر به ما نزدیک بودهاند که دوستانمان، همسایهها و هممحلیها. هرچند زمان گذشت و دوستهای واقعی کمی پا عقب گذاشتند و همسایهها، همسایه بودنشان را مزه مزه کردند و محله را اتوبانها شکافتند و تصاویر مستند انقلاب هم ماندند برای ایام بهمن ماه.
اما این یادداشت درباره اینها نیست و چرخی است در شگفتی کشف اخیرم. این روزها هر کجا پا میگذارم دوستان و همکارانم را میبینم که فیلمهایی درباره انقلاب میسازند و با حرارت، از برخوردشان با آدمهای انقلابی و سیاسی نسلهای پیش میگویند. از هیجان تصاویر آرشیوی جدیدی که یافتهاند و از آمیختن آنها با تصاویر امروز. اما اجازه دهید بگویم این شگفتی و کشف، این دوباره به عقب نگاه کردن، انگار دو سه سالی میشود که مستندسازانمان را درگیر کرده است. برای ما پنجاهوهفتیها به بعد این طور است که انگار یک شبه بزرگ شده باشیم و ناگهان قدرت درون آن صفهای بهم فشرده را درک کرده باشیم. آن مردمی که در آغوش هم به خون کشیده میشدند و با هم میگریستند و به هم فحش نمیدادند و تصویرشان به ما میگوید که انگار به راستی همدیگر را دوست میداشتند. یک جور دلتنگی برای آرمانهای اوایل دهه شصت است شاید؟یک جور حسرت برای چیزهایی که امروز نیستند و ما هم دقیقا نمیدانیم که رنگ و مزه آن روزگارشان چه بودهاند و هر چه که از آنها میدانیم از همین آرشیوهای باقی مانده میآید. برای مستندسازان نسلهای پیشتر، خدا میداند مرور چه چیزها که نیست. برای فیلمسازانی همچون حسین ترابی و یا فریدون مشیری و یا کامران شیردل که آن روزها درست در میان معرکه بودهاند، شاید مرور یک عمر است. نگاهی به یک راه آمده.
تصاویر پر قدرت آن روزها دوباره به میان ما بازگشتهاند. به دور و برتان نگاهی کنید. به فیلمهای این یکی دوساله. آن قدر میتوان مثال آورد که شگفتزدهتان خواهد کرد. تصاویر آشنایی از فیلمهای محمد شیروانی، پیروز کلانتری، روبرت صافاریان، احمد میراحسان، بهمن کیارستمی، مهرداد زاهدیان و خیلیهای دیگر را میتوان نام برد؛ و یا مثلا مجموعه مستند «تصویرگران انقلاب» که به همت سعید رشتیان و پیروز کلانتری در دل یک تولید گروهی متفاوت کار شد و این روزها روی آنتن است (شبکه یک – ساعت بیست). خوب و بد این فیلمها برایم مهم نیست و تنها به این میاندیشم که به راستی از چه زمانی تصاویر انقلاب به فیلمهایمان راه پیدا کردند؟ از چه زمانی مشغول این کند و کاو شدیم؟ از کی به این در همآمیزی سوررئالیستی تن زدیم؟ یک نمونه مثالزدنی همین سالهای اخیر، فیلم «ایران یک انقلاب سینمایی» نادر تکمیل همایون است و فصل دیدنی تلفیق نقطه اوج فیلم «کندو» و آن آتش و دود عظیم و آن جمعیت خروشان. فریدون گله با لحن شیرینش از آن زنبوری میگوید که سرانجام نیشش را به شهر میزند و صورت بهروز وثوقی پر از خون و شادی و هیجان کشف عبور از مرزهای جدید میشود. این دوباره به عقب نگریستن چه جور مفهوم پنهانی در خودش دارد؟ و اگر چه هنوز قدرتش را ندارم تا مکانیسم این چرخش را بفهمم اما از این گنگ بودنش نیز لذت میبرم؛ از اینکه سرانجام یاد میگیریم چگونه با قصههای خودمان فیلم بسازیم و چگونه با مردم خودمان درگیر شویم. دلم نمیخواهد به این فکر کنم که آیا تلویزیون میگذارد یا نه؟ آیا سانسور میشویم یا نه؟ آیا مدیر شکم سیر فستیوالی در آن سر دنیا ما را میفهمد یا نه؟ میخواهم از همه این ماجرای بزرگ و قصههای تمامنشدنیاش لذت ببرم و حکایتهای ایرانی تعریف کنم.
رضا بهرامینژاد
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم سعید جلیلی ایران علیرضا زاکانی مناظره انتخاباتی قالیباف انتخابات محمدباقر قالیباف مناظره
زلزله هواشناسی آتش سوزی کاشمر تهران بیمارستان زمین لرزه عربستان شهرداری تهران سیاست معدن وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت دلار دولت سیزدهم حقوق بازنشستگان قیمت طلا خودرو بازار خودرو ایران خودرو بازنشستگان بورس قیمت سکه بازار سرمایه
تلویزیون رسانه ملی سینمای ایران عید غدیر سینما سریال بازیگر موسیقی کربلا
وزارت علوم دانش بنیان شبکه های اجتماعی باتری مریخ
رژیم صهیونیستی جنگ غزه اسرائیل روسیه فلسطین غزه آمریکا ترکیه کره شمالی اوکراین چین حزب الله لبنان
یورو 2024 فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر کریستیانو رونالدو جام ملت های اروپا باشگاه پرسپولیس سپاهان مس رفسنجان بازی رئال مادرید
هوش مصنوعی ناسا اپل سامسونگ گوگل اینترنت فیبرنوری تلگرام
چای زرشک سازمان غذا و دارو کاهش وزن مغز ویتامین افسردگی آلزایمر