دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

هربرت مارکوزه, پروفسوری در پس عصیان دهه ۶۰ میلادی


هربرت مارکوزه, پروفسوری در پس عصیان دهه ۶۰ میلادی

هربرت مارکوزه در سال ۱۸۹۸ در برلین متولد شد با به قدرت رسیدن نازی ها , وی به عنوان دانشجویی یهودی برای ادامه تحصیل مجبور به ترک آلمان شد و در سال ۱۹۳۴ به آمریکا مهاجرت کرد

هربرت مارکوزه در سال ۱۸۹۸ در برلین متولد شد. با به قدرت رسیدن نازی ها ، وی به عنوان دانشجویی ((یهودی )) برای ادامه تحصیل مجبور به ترک آلمان شد و در سال ۱۹۳۴ به آمریکا مهاجرت کرد. مارکوزه موفق به اخذ مدرک پروفسوری خود در رشته علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا شد.

پس از پایان جنگ جهانی اول ، مارکوزه برای مدت کوتاهی به عضویت ((حزب سوسیال دمکرات آلمان )) درآمد اما پس از مرگ ((روزا لوکزامبورگ )) حزب را ترک کرد . وی از پیوستن به جناح چپ که به سیاست های شوروی تمایل داشت خودداری کرد . در سال ۱۹۳۰ در آلمان و سپس در آمریکا وی به گروهی به از متفکران جناح چپ پیوست که بعدها از آن با هنوان ((مکتب فرانکفورت )) یاد شد و شهرت آن بر سر زبان ها افتاد . آنان برداشت های فلسفی خود را که برپایه قرائت هگلی از مارکسیسم بود تحت عنوان ((تئوری انتقادی جامعه )) مطرح کردند .

نظرات آنان برپایه عقاید مارکس در دهه ۱۸۴۰ بود زمانی که مارکس به سیاست علاقمند شده بود و تزهای فلسفی و سیاسی خود را ارائه می کرد . تزهایی که از مارکس فیلسوفی بزرگ ساخت .

در المان اکثر تئوری های اساسی هگل پذیرفته شده بود مارکس نیز در آن زمان پیرو مکتب هگل بود . اما پس از ان نقد مارکس به بنیان اساسی فلسفه هگل بود . مارکس معتقد بود که هگل ایده های انتزاعی و ایده آلیستی را بر جنبه های ماتریالیستی جهان ارجح دانسته و فلسفه خود را بر پایه ان قرار داده است . مارکس فهم فلسفه عقلانی این جهان را نه بوسیله فرومایگی و غیر فعال بودن که از طریق (۰عمل فعال )) مقدور است . چنانچه بعدا در جمله معروف خود بیان کرد : (( فیلسوفان تاکنون جهان را از طریق راههای مختلف تفسیر کرده اند حال آنکه مهم تغییر دادن جهان است . ))

مارکس معتقد به تغییر جهان و رسیدن به ((حقیقت عقلانی )) بود ( که سرانجام سوسیالیسم را راه نیل به آن حقیقت معرفی کرد ) و انجام آن را از طریق عمل فعال و رادیکال پرولتاریا ممکن میدانست مارکس بعدها از این ایده خود که در انقلاب سوسیالیستی کارگران به مثابه ((ابزار فیلسوفان )) عمل می کنند عقب نشینی کرد و نقشی اساسی و تعیین کننده را برای کارگران قائل شد با این وجود اعضای مکتب فرانکفورت ایده نخست مارکس را احیا کردند و بویژه مارکوزه آن را پذیرفت . این ایده موضوع اصلی نخستین کتاب وی ((خرد و انقلاب )) ( ۱۹۴۱ ) بود . مارکوزه در این کتاب از اصول فلسفه هگل دفاع کرد و ضد فاشیسم نوشت . بخش عمده تئوری مارکوزه در مورد نقش ((تئوری انتقادی )) در دورانی است که به گمان او طبقه کارگر خصلت انقلابی خود را از دست داده ( یا با نظری خوش بینانه تر و معتدل تر خصلت انقلابی آن از دید وی اکنون تا حدودی وجود دارد اما در طولانی مدت دوام نخواهد داشت ) مارکوزه بر این نظر بود که پیروانش بایستی ایده (( جامعه جایگزین )) در برابر جامعه سرمایه داری را حفظ کنند حتی اگر در تئوری به نظر اتوپیایی و دور از دسترس به نظر بیاید .همانطور که خود گفت : ((این وظیفه و عمل را بر عهده ((روشنفکران )) است تا فرصت های تاریخی را بازخوانی و حفظ کنند ، حتی اگر به نظر اتوپیایی بیاید ))

تاکید مارکوزه بر تفاوت جامعه سوسیالیستی با جامعه کاپیتالیستی برآمده از تاثیرات و اموخته های او از ((گروندریسه )) مارکس ( ۸-۱۸۵۷) بود . این کار طولانی و وقت گیر مارکوزه تا دهه ۵۰ میلادی ناشناخته مانده بود . تا اینکه وی در آن دهه نوشته هایش را به زبان انگلیسی چاپ کرد تا همگان از آن بهره گیرند . مارکس در دستنوشته گروندریسه تاکید کرد که امکان پذیری تغییر سیستم اجتماعی بستگی به ((افزایش پتانسیل مبارزاتی )) دارد . در دوره فراگیر شدن مکانیزاسیون و نیاز متقابل علم و صنعت به یکدیگر ، مارکس را به این باور رساند که در این شرایط امکان کاهش روز و ساعات کاری کارگران و افزایش ساعات آزاد مردم برای پرداختن به فعالیت های دلخواهشان قابل دستیابی است . مارکس لازمه دستیابی به جامعه سوسیالیستی را در دست گیری پایه مالکیت عمومی بدست کارگران می داند . از نظر وی نقش تاریخی کاپیتالیسم گسترش تولیدات از طریق بهره کشی از مردم برای تولید بیشتر بوده و هست . تولیدی که گاهی فراتر از نیازهای ضروری جامعه است . مازاد تولیدی که صرف ذخیره سازی می شود . از نظر مارکس این دلیل یکی از دلایل اصلی مهمل و ناکارآمد بودن کاپیتالیسم است ( از اینجاست که مارکس اشاره به یکی از علل عمده امپریالیسم سرمایه داری می کند ، سرمایه داری برای فروش مازاد تولیدات خود نیازمند بازارهای خارجی است ) شکافهای طبقاتی با تولید مازاد و ارزش اضافی پیدا مش شوند و این مورد ازبارزترین آثار منفی ((مالکیت خصوصی )) است . در نتیجه طبقه غیر مولد با بهره کشی از طبقه مولد زندگی خود را ادامه می دهد همانطور که مارکس می گوید کسانی که مالکیت وسایل تولید را در دست دارند طبقه حاکمه سیاسی و اقتصادی را نیز تشکیل می دهند . مارکس بدین تریب روح ویران کننده رنج دهی و بهره کشی کاپیتالیسم از کارگران را برای توسعه تولید تنها گزینه غیر قابل اجتناب از سوی کاپیتالیسم می دانست .

زیگموند فروید پدر روانکاوی مدرن معتقد بود رنج کشیدن و افزایش تالمات انسانی لازمه رشد تمدن بوده است . مطابقت این نظر با نظر مارکس ، مارکوزه را بر آن داشت تا این دو نظریه ( روانشناختی فروید و اقتصاد سیاسی مارکس ) را باهم ترکیب کند . بخش های عمده بهترین کتاب وی یعنی ((اروس و تمدن )) محصول تلفیق نظرات مارکس و فروید است . فروید در آثار متاخرش از وجود ((نیروهای غریزی )) ( سائقه ها ) در بشر سخن گفته بود . نیروهایی که به گمان او به دو گروه سائقه حیات (اروس ) و سائقه مرگ تقسیم می شوند . به گفته فروید در کتاب ((تمدن و ناخوشایندی های آن )) زمانیکه تمدن رشد میکند ، سائقه حیات (اروس ) که به منظور ارضای لذت انسانی است سرکوب می شود و نیروهای غریزی پشت سر ان از کارکرد باز می ایستند . این سیستم سرکوبگری تمدن ، آدمی را مجبور به تحمل شرایط رنج آور می کند و به انسان می فهماند که در این شرایط این کار تنها راه تامین و ادامه زندگی است . بنابر این تمدن بر پایه سرکوب غرایز طبیعی بشر پایه گذاری شده است . مارکوزه بحث خود را از این جا شروع می کند که در شرایط نخستین ، پاگیری تمدن قطعا بایستی بر پایه سرکوب غرایز بوده باشد اما او سرکوب (( طبیعی )) را تنها بخشی از علل سرکوب می داند و بخش دیگر را سرکوب ((اجتماعی )) می داند که از سوی جامعه سازماندهی شده است . مارکوزه این ((سرکوب مضاعف )) را حاصل قوانین تاریخی طبقاتی می داند . بنابر این مارکوزه که اکنون امکان اتمام یا کاهش محرومیت از آزادی غرایز امکان پذیر است . بنابراین مارکوزه اتوماسیون را معادل روندی می داند که طی آن رنج کشیدن ها و محرومیت های ناخوشایند می توانند کنار زده شوند و یا لااقل کاهش یابند . در اینصورت غرایز سرکوب شده بشری امکان ((رهایی )) می یابند و لذات دنیوی گسترش می یابند . به عبارت دیگر وجود سرکوب در طولانی مدت ادامه روند سرکوب ((طبیعی )) نیست بلکه توسط قوانین وضع شده توسط طبقات مسلط و منافع آنهاست که اعمال می شود . این نیروهای اجتماعی با وضع قوانین شان بصورت مصنوعی محرومیت را حفظ می کنند و بشریت را به ابزاری صرف برای تولید بدل می کنند . این مورد دیدگاه جالبی است ( و پاسخ به سخنکه فروید در باب ناممکن بودن اثبات سوسیالیسم در عمل بیان کرده بود . ) اما گفته های مارکوزه که بر تئوری های فروید تکیه دارند ، بستگی به اثبات صحت تئوری سائقه های فروید دارد . این تئوری در حقیقت براساس مشاهدات تجربی صرف است .گرچه تئوری فروید بسیار راهگشا بوده است اما تا به امروز هیچکس ، بصورت قطعی در ارگانیسم انسان ساختاری شبیه به ((نیروهای غریزی )) را کشف نکرده است تا بتوان بر اساس آن این تئوری را اثبات کرد بنابراین راهی نیز وجود ندارد که بگوییم قرائت مارکوزه از تئوری فروید کاملا صحیح است ، زیرا اشخاص دیگری چون ویلهلم رایش (۱) و اریک فروم (۲) از طرق دیگری سعی کرده اند از برایند نظرات مارکس و فروید نتیجه ای سودمند بگیرند . پس می بینیم که برداشت های متفاوتی در این مورد وجود دارد . بنابر این بایستی گفت تمامی نظراتی که بر پایه تئوری های فروید قرار دارند ( ازجمله نظریات هربرت مارکوزه ) تا به امروز در حد فرضیه هستند که برای تبدیل شدن به نظریه نیاز به اثبات دارند .

با این وجود مارکوزه اعتقاد داشت که فروید (( سازوکار روابط سیاسی و اجتماعی و چگونگی کنترل آنها را در عمیق ترین ابعاد نیروهای جهت دهنده سائقه و لذات بشری کشف کرد . )) مارکوزه اعمال این تاثیر گذاری ها بر جامعه را از طریق ((طبقه حاکمه )) ممکن می دانست و تز خود را در سال ۱۹۶۴ در کتاب ((بشر تک ساحتی )) بیان کرد . چاپ این کتاب در آمریکا با مبالغه بسیار همراه بود به طوری که از آن به عنوان (( ویرانگر ترین کتاب چاپ شده در آمریکا طی قرن بیستم )) یاد شد . فهم کتاب فوق العاده دشوار است و این به سبب زبان دشوار آن است . نظریات بر پایه فهم وی از نظریات هگل است . هگل در فرآیند عمل دو جنیه را در نظر می گیرد : جنبه اول جنبه ای است که در هر زمانی وجود دارد ( جنبه به زعم وی مثبت ) و جنبه دیگر آنچه می تواند روی دهد ( به زعم او جنبه منفی )

از این دیدگاه بشر تک ساحتی تنها آنچه را که هست می بیند ( وضع موجود را ) و قادر به درک آنچه می تتواند روی دهد و یا ضرورتا بایستی روی دهد نیست . پایه قرار دادن این نظر سبب می شود تا از بشری سخن بگوییم که قادر به درک ((نظام جایگزینی )) برای نظام کنونی اش نباشد . مارکوزه معتقد بود بشر تک ساحتی توسط اراده طبقه حاکمه ( بورژوازی ) چون مومی شکل گرفته و با بهره گیری از نظریات و علم فروید در جهت شست و شوی مغزی کارگران استفاده می کند .

از دیدگاه وی ، سرمایه داری مدرن سازمانی هم چون ((فاشیسم )) دارد و رهدو توتالیتر اند . از دید وی تفاوت عمده آن دو این است که سرمایه داری مدرن برای سرکوب طبقه کارگر بیشتر بر ((مدیریت هوشمندانه غرایز )) متکی است در حالیکه فاشیسم بر (( ترور )) تکیه می ورزد . با وجود اینکه پیشرفتهای تکنیکی بصورت کامل توانایی کنترل جامعه را ندارند اما اغلب می توانند توده های وسیعی را در پذیرش ((وضع موجود )) و ((نظام حاکم )) متقاعد کنند و آنان را با ابزار نرم به التزام وادارد .

مارکوزه در تحلیلی روانکاوانه در پی پاسخ به این پرسش بود که چرا از زمانی که منافع طبقه کارگز بصورت واضح در گرو حمایت آنان از راه سوسیالیستی است عده بسیاری از کارگران از ایده های کاپیتالیستی حمایت می کنند و با ایده های سوسیالیستی مخالفت می ورزند ؟ پرسشی که برای مدت مدیدی دغدغه سوسیالیست ها بوده و هست . در این میان چالشی بوجود می اید که ایا منافع مادی تعیین کننده تصمیم نهایی طبقه کارگر در اتخاذ مواضع خود نیست ؟ با گفته های مارکوزه این طور به نظر می آید که عملکرد روانی ( در تحلیل روانکاوانه ) همواره قادر است کارگران را به پشت کردن به منافع مادی شان وادارد ! مارکوزه اظهار داشت که به سادگی نمی پذیرد که کارگران کاپیتالیسم را پذیرفته اند ، اما وی از اثرات روانی و حتی تغییرات بیولوژیکی سخن گفت که دیدگاه کارگران را تغییر می دهد بطوریکه آنان باورمند می شوند که اکنون به کاپیتالیسم ((نیازمند )) اند . این دیدگاه غیر مارکسیستی مارکوزه را در کشمکشی قرار داد که خود اذعان داشت راه خروجی از آن چالش وجود ندارد .

با این حال وی هنوز هم بر پایه های تفکرات مارکسیستی خود اعتقاد داشت که در نهایت تنها یک طبقه کارگر سوسیالیست قادر خواهد بود تا سوسیالیسم را تحقق بخشد . اما سوال وی در اینجا این بود که با وجود شست و شوی مغزی کارگران از سوی بورژوازی در راستای نیاز آنان به سرمایه داری و صورت بندی فکری انان به این راه ، چگونه طبقه کارگر می تواند این امر را به انجام رساند ؟

هنگام نگارش (( انسان تک ساحتی )) یاس و نامیدی بر افکار مارکوزه سایه افکنده بود . وی در بیانی فلسفی در کتابش افزود : (( اقبال و فرصت ، در این زمان ان است که غایت های تاریخی ، امکان دوباره روی دادن داشته باشند ، حرکت اگاهانه بشری و نیروهای کار به بیشترین وجهی روی دهند . )) از دید وی امکان ادامه این تحول در طولانی مدت توسط طبقه کارگر به مثابه یک کل نبوده است ، اما معترضان تهیدست پیروزی های بسیاری را از طریق حرکات رادیکالشان بدست آورده اند . بدنبال رشد اعتراضات دانشجویی در دهه ۶۰ میلادی ، اعتراضات در ضدیت با جنگ ویتنام ، افزایش فعالیت جریانات هیپی و جنبش های زیرزمینی سبب شد تا مارکوزه کمی امیدوارتر شود . از دید وی این ((خارج شدگان و به حاشیه راندگان )) اجتماعی و سیاسی اعضای (( طبقه انقلابی جدید )) را تشکیل می دادند ، اما او آشکارا صرف تکیه بر این دیدگاه را رد می کرد . از دید مارکوزه این عامل ( اعتراضات دانشجویی ) تنها یک عامل ضروری از عوامل لازم دیگر در جهت سرنگونی کاپیتالیسم است .

مارکوزه بصورتی عادلانه به این اقدامات عنوان (( جنبش داشنجویان انقلابی )) را داد ، بدین سبب وی اکثر حرکات اعتراضی دانشجویان را از دیدگاه روشنفکری و فلسفی توجیه میکرد . از اعتراضات خشم آلود خیابانی دانشجویان با نیروهای فشار حاکمیت تا پشتیبانی دانشجویان از ویت کنگ های ویتنام و تا اقدامات دیگر آنان برای مواجهه با اعمال نامطلوب قدرت حمایت می کرد .

شاید بتوان جنجالی ترین نوشته مارکوزه را در مقاله ای تحت عنوان ((مسامحه جلوگیری کننده )) (۱۹۶۵ ) دانست . مارکوزه در این مقاله کوشید تا ((نفی )) آزادی بیان ، نشر ، تشکیل جمعیت و سازمان برای ((گروهها و جنبش هایی که در جهت سیاست های متجاوزانه سیاسی ، نظامی ، شوونیستی ( ناسیونالیسم افراطی ) ، تبعیض نژادی و مذهبی و یا بر خلاف توسعه خدمات بخش عمومی ، خدمات درمانی عمومی گام بر می دارند )) را توجیه کند .

مواردی که ذکر شد ( از جمله سیاست های گروههای هوادار تبعیض نژادی و مذهبی ) همگی مذموم و قابل نقد و حتی نف یهستند اما مارکوزه پا را از این فراتر گذاشت و با جسارت معتقد بود که این عقاید ((نباید )) حق نشر و توسعه داشته باشند . اگر چه وی بر ((غیر دمکراتیک )) بودن سلب این حقوق از چنین گروههای صحه گذاشت اما اعتقاد داشت که این ((سانسور )) امری ضروری در جهت بسط ((دمکراسی اصیل )) خواهد بود .

مارکوزه تحقق این دمکراسی با بدست گیری قدرت توسط (( اقلیت )) در سیستم انتخاباتی کاپیتالیستی را ناممکن می دانست . از دید وی دمکراسی اصیل سیاسی تها زمانی تحقق خواهد یافت که رای دهندگان شهروندانی (( آزاد )) باشند . از دید وی کارگران در انتخابات کاپیتالیستی شهروندانی ((آزاد )) با رایی آزاد و بر آمده از (( آگاهی طبقاتی )) نیستند زیرا آنان تحت تاثیر شست و شوی مغزی سیستم قرار گرفته اند و در ((ناآگاهی )) به سر می برند . مارکوزه نتیجه گیری کرد که در نهایت اقلیت آگاه در جامعه به دفاع از عملی خواهد پرداخت که بصورت غیر دمکراتیک قدرت را کسب کند . در حقیقت این ایده به اقلیت اجازه خواهد داد که قدرت را قبضه کند و ((دیکتاتوری )) را حاکم کند با این عنوان که دیکتاتوری دورانی برای ((اگاه سازی )) طبقه کارگر و رهایی آنان از تاثیرات سرمایه داری است به این ترتیب از این دیدگاه ظرفیت های لازم برای رسیدن به سوسیالیسم فراهم می شود .

مارکوزه در (( مقاله ای در مورد آزادی )) (۱۹۶۹ ) نوشت : (( درست است ، حکومت جید قطعا کسب دوباره قدرت توسط حکومت قبلی را نخواهد پذیرفت ، زنجیر های جکومت سابق پاره خواهد شد و حکومت اکثریت در دولتی لرزان خواهد بود و از مدیریت و حاکمیت سابق خود عزل خواهد شد . این حکومت جای خود را با حکومتی جدید بر پایه منافع عمومی عوض خواهد کرد . ))

وی در برلین در جمع دانشجویان در سال ۱۹۶۷ گفت : (( جامعه تغییر می کند حال در اینجا سوالی مطرح می شود که در قبال تغییرات جامعه و تغییرات نیازها چه باید کرد آیا باید دربرآوردن تغییر نیازها ظهور یک دیکتاتوری را ضروری دانست ، دیکتاتوری ای که در بسیاری موارد تفاوت های ماهوی بسیاری با دیکتاتوری پرولتاریایی مارکس خواهد داشت . این پرسش سبب پریشانی خاطر من شده است ! موضوعی است که بایستی بصورت جدی در مورد آن بحث کرد . ))

اگرچه مارکوزه هیچگاه در دفاع از چنین دیکتاتوری ای سخن نگفت اما هرگز در رد آن نیز بر نیامد . این دیدگاه در تضاد با طرح مارکسیستی پیرامون (( آزادی طبقه کارگر بایستی بوسیله خود طبقه کارگر باشد )) بود . این مدل الگویی انقلابی است که در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه ازموده شد ، و در ان اقلیت آگاهی به طبقه فرمانده نوین بدل شدند . اما نظر مارکوزه نسبت به شوروی و انقلاب ان بسیار مبهم است .

آرای او در این زمینه را می توان با خوانش ((مارکسیسم روسی )) ( ۱۹۵۸ ) نوشته وی تا حدود زیادی دریافت . روح حاکم بر کتاب نشان از سمپاتی ای نسبت به سیاست بلشویکی و قبضه دولت توسط بلشویکها بدون حمایت اکثریت جهت رسیدن به سوسیالیسم و پس از آموزش افراد برای تحقق سوسیالیسم بود . اگرچه وی به وضوح روسیه را مدل مطلوب سوسیالیستی نمی دانست . اگرچه مارکوزه تروتسکیست نبود ، اما هم چون تروتسکی معتقد بود که برنامه مدنظر در اتحاد شوروی برپایه اقتصادی سوسیالیستی بنا شده است ، و هدف آن تحقق سوسیالیسم در کشوری واحد ( روسیه ) است در حالیکه تروتسکی با تکیه بر گفته های لنین می گفت پیروزی انقلاب سوسیالیستی متضمن پیروزی آن در کشورهای پیشرفته ۰صنعتی ) و به ویژه آلمان است . و این مورد بر خلاف برنامه شوروی بخصوص از دوران استالین به بعد بود . مارکس هشدار داده بود که تا وقتی انقلاب جهانی ۰ سوسیالیستی ) تحقق نیافته باشد (( محرومیت ها و نیازها فقط عمومیت می یابند و پیکار برای تامین مایحتاج از سر گرفته خواهد شد ، و تمامی این کار بیهوده ( پیکار برای تامین مایحتاج زندگی ) تکرار خواهد شد . ( مجموعه آثار مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۷-۱۸۴۵)

مارکوزه صنعتی شدن شوروی را یکی از عوامل موثر در جهت تسریع فروپاشی اقتصاد سرمایه داری غرب می دانست . بر پایه چنین دیدگاهی در مورد شوروی ، حمایت از جنبش هایی نظیر حمایت از مبارزان ویت کنگ ، تحت عنوان (نیروهای ضد سرمایه داری )) واصل(( سوسیالیسم در عمل)) نیز از سوی او قابل درک خواهد بود . دیدگاه مارکوزه در مورد گسترش جهانی سوسیالیسم شامل اضمحلال سرمایه داری غرب براساس پیروزی های چریکهای (( ضد امپریالیستی )) در مشورهای جهان سوم از سویی و رشد و تقویت بلوک شوروی از سوی دیگر بود . در کنار آن مارکوزه برای جنبش های رهایی بخشی چون جنبش سیاهپوستان آمریکا و دانشجویان و هیپی ها اهمیت بسیاری قائل بود . وی تجربه انقلاب سیاسی در اروپا را تجربه ای متفاوت از انقلاب در شوروی میداند . اهمیت کار مارکوزه در تاکید وی بر پایان بخشی اتوپیا و بر افزایش قابلیت های اجتماعی برای رهایی بود .

نوژن اعتضادالسلطنه

چاپ شده در مجله فردوسی

www.ferdowsi-magazine.com