شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

رابطه دموکراسی با رشد اقتصادی


رابطه دموکراسی با رشد اقتصادی

در این گفت وگو عاصم اوغلو درباره منشا اقتصادی رژیم های سیاسی, رابطه بین درآمد و دموکراسی, علل رشد اقتصادی بلندمدت, و نقش نهادها در اقتصاد صحبت می کند

در این گفت‌وگو عاصم اوغلو درباره منشا اقتصادی رژیم‌های سیاسی، رابطه بین درآمد و دموکراسی، علل رشد اقتصادی بلندمدت، و نقش نهادها در اقتصاد صحبت می‌کند.

● آیا به باور شما، اعتبارات خرد، كه با جایزه صلح نوبل ۲۰۰۶ به محمد یونس بر سر زبان‌ها افتاده است، راه‌ میان‌بری به توسعه اقتصادی محسوب می‌شود؟

من فكر نمی‌كنم این‌طور باشد. به‌طور كلی من به «راه‌های میان‌بر» توسعه اقتصادی با دیده تردید می‌نگرم. توسعه اقتصادی مجموعه تحولات اجتماعی و اقتصادی به هم مرتبطی است و با مجموعه ساختارها و سیاست‌های نهادی تكمیلی پشتیبانی می‌شود. بنابراین بعید می‌دانم «گلوله‌های معجزه آسایی» وجود داشته باشد.با همه اینهایی كه گفته شد نوآوری‌های نهادی خرد معین از قبیل اعتبارات خرد قطعا می‌تواند تاثیر عمده‌ای بر فرصت‌های اقتصادی و رفاه بسیاری از شهروندان داشته باشد. بنابراین پرسش باید این باشد كه آیا اعتبار خرد، نقش سودمندی ایفا كرده است یا نه ؟ در اینجا شواهد اولیه نشان می‌دهد كه اعتبار خرد تاثیر سودمند كوچك مقیاسی داشته است.

اما من هیچ شواهدی ندیده‌ام كه نشان دهد اعتبار خرد باعث مجموعه تحولاتی شده است كه قابلیت بالا بردن سطح زندگی بخش اعظم جمعیت را داشته باشد. چنین تحولاتی نیازمند ورود و تامین مالی بنگاه‌های نسبتا بزرگ مقیاسی دارد كه هر كدام بتوانند تعداد قابل توجهی كارگر استخدام كنند و به تقاضای نیروی كار و دستمزد دریافتی كمك كنند. ماهیت اعتبار خرد به گونه‌ای است كه نمی‌تواند چنین تحولاتی ایجاد كند.

● آفریقا منابع طبیعی بیشتری از شرق آسیا دارد اما عملكرد اقتصادی آفریقا بسیار ضعیف‌تر از شرق آسیا بوده است. آیا وضعیت آفریقا ناشی از میراث استعماری مستعمره بودن طولانی و خشن آن است؟

بلی و خیر، پژوهشی كه من با سیمون جانسون و جیمز رابینسون انجام دادم و پژوهش‌هایی كه سایرین انجام دادند نشان می‌دهد كه تراژدی اقتصادی آفریقا رابطه نزدیكی با نهادهای ضعیف و مشكلات حكمرانی آفریقا دارد. این مشكلات به نوبه خود حداقل تا حدی میراث استعمار برای ملل آفریقایی است كه فقط با مستعمره شدن «رسمی» آنها در قرن نوزدهم شروع نمی‌شود بلكه به تجارت برده و روابط بین اروپایی‌ها و آفریقایی‌ها به اواخر قرن پانزدهم باز می‌گردد. برای مثال پژوهش ناتان نون از دانشگاه بریتیش كلمبیا نشان می‌دهد ملت‌های آفریقایی كه در دوران مستعمره بودن برده بیشتری عرضه می كردند عملكرد اقتصادی بسیار بدتری در زمان حال دارند.اما این شواهد نتیجه نمی‌دهد كه فقیر بودن امروز آفریقا به خاطر استعمارگری است.

تقریبا همه شواهد به صورت مقایسه‌ای است و نشان می‌دهد ملت‌های آفریقایی نسبت به سایر مستعمرات پیشین اروپایی‌ها كه انواع متفاوت نهادها را به ارث بردند فقیرتر هستند (برای مثال ایالات متحده یا استرالیا). در نتیجه این شواهد نشان نمی‌دهد كه آفریقای امروز فقیرتر از حالتی است كه اگر هیچ تماسی با اروپایی‌ها نمی‌داشت. ما نمی‌دانیم تاریخچه «خلاف واقع» آفریقا چگونه می‌بود اگر آنها از لحاظ نظامی، فناوری و فرهنگی با غرب هیچ ارتباطی نمی‌داشتند.

● هند دموكراتیك، آهنگ رشد اقتصادی آهسته‌تری از چین دیكتاتوری دارد. نمونه‌های حكومت‌های غیر دموكراتیك که رشد اقتصادی بالایی داشتند فراوان هستند از كره‌جنوبی و شیلی در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تا چین و سنگاپور امروزی. آیا می‌توان نتیجه گرفت كه حكومت‌های اقتدارگرا برای اقتصاد خوب هستند؟

این پرسشی اساسی برای اقتصاد سیاسی كنونی است. نمونه‌های بسیاری از رشد تحت حكومت‌های غیر دموكراتیك وجود دارد از كره جنوبی به شیلی و از سنگاپور تا چین امروز. همچنین بسیاری حكومت‌های غیر دموكراتیك هستند كه فجایع اقتصادی مطلق به بار آوردند شامل فیلیپین دوران ماركوس، عراق دوران صدام حسین، كنگو دوران موبوتو، زیمبابوه دوران موگابه.

در مجموع به نظر می‌رسد تفاوت آنچنانی در عملكرد رشد اقتصادی حكومت‌های دموكراتیك و غیر دموكراتیك در پنجاه سال گذشته وجود ندارد. خود این مساله شگفت‌آور است چون ما انتظار داریم حكومت‌های دموكراتیك سریع‌تر رشد كنند.

من معتقدم این‌كه چرا حكومت‌های به اصطلاح دموكراتیك با آن سرعتی كه از آنها انتظار می‌رود رشد نمی‌كنند دو دلیل دارد: نخست همه رژیم‌های سیاسی انواع گوناگون اختلالات بوجود می‌آورند؛ دموكراسی‌ها اغلب سیاست‌های پوپولیستی تعقیب می‌كنند كه در جهت انباشت سریع سرمایه نبوده و حتی جلوی توسعه فناوری را می‌گیرند. در واقع نمونه‌های سنگاپور، چین و شیلی دوران پینوشه همگی نمونه رژیم‌هایی هستند كه به وضوح خودشان را با بخش‌هایی از فرادستان تجاری متحد و هم پیمان كردند و بنابراین حقوق مالكیت نسبتا مطمئن، مالیات‌های پایین و تامین در برابر سیاست‌های پوپولیستی فراهم ساختند. تا حدی كه این دلیل مهم باشد بیانگر اینست كه برخی اوقات یك بده، بستان بین حقوق سیاسی و عملكرد اقتصادی وجود دارد. از طرف دیگر دومین دلیل كه چرا بسیاری ملت‌های دموكراتیك از لحاظ اقتصادی موفق‌تر از این نیستند وجود چنین بده،بستانی را انكار می‌كند. بر طبق این دیدگاه كه خود من روی آن كار كرده‌ام و كاملا قابل تامل یافته‌ام منشاء عملكرد ناامید كننده در كشورهای دموكراتیك به این خاطر است كه آنها معمولا دموكراسی‌های «اسیر شده» هستند. جوامعی كه دموكراسی‌های اسیر شده‌اند نهادهای دموكراتیك در حال كار معینی دارند اما فرادستان سنتی همچنان از قدرت نامتناسبی برخوردار بوده و قادر به اخلال در سیاست‌های دموكراتیك هستند كه برخی اوقات هزینه‌های اقتصادی قابل توجهی بر جای می‌گذارند. مكزیك پس از جنگ و برزیل (طی دوره‌های دموكراتیك) نمونه‌هایی از چنین دموكراسی‌های اسیر شده هستند.

● در پژوهش‌هایی که انجام داده‌اید به نظر می‌رسد ادعا می‌كنید ماهیت رژیم‌های استعماری نیروی محرك توسعه اقتصادی بوده است. اما آیا با این‌كار نقش سیاست‌های فعال را كمرنگ جلوه نمی‌دهید؟

پژوهش من حقیقتا بر منشا استعماری نهادهای كنونی تاكید دارد. اما قصد ندارد سایر عوامل را حذف كند. برای اینكه در علوم اجتماعی پیشرفت كنیم اغلب نیاز به تمركز بر یك سازوكار خاص داریم كه از بقیه منتزع شده باشد. تاكید من بر نقش نهادها و منشا استعماری در چنین حال و هوایی است. این پژوهش نشان می‌دهد كه منشا استعماری حقیقتا خیلی مهم است اما هنوز بین ۲۵ تا ۳۰ درصد نوسان مشاهده شده در نهادهای كنونی را توضیح می‌دهد. عوامل بسیار دیگری از قبیل برخورداری از نهاده‌های تولید، روابط بین‌الملل، نقش رهبران و شانس و اقبال نقش مهمی ایفا می‌كنند.

برای نمونه پژوهش‌های اخیر توسط بنجامین بونز از دانشگاه نورث وسترن و بنجامین اولكن از اعضای انجمن هاروارد دلیل آوردند كه چگونه رهبران ملی نقش مهمی در تجربیات رشد اقتصادی كشورها ایفا می‌كنند. اما مهمترین نتیجه جالب اینست كه اثر رهبران در ملت‌هایی قوی‌تر است كه نهادهای اصلی ضعیف هستند. این یافته مثل این می‌ماند كه بگوییم نهادهای قوی و كارا قادرند تا در برابر چالش رهبران ضعیف و بد ایستادگی كنند اما در جوامع با نهادهای ضعیف و به ویژه غیر دموكراتیك این گونه نیست. تفسیر نهایی این است كه در حالی كه من معتقدم سیاست‌ها اهمیت فراوانی دارند و توسط عوامل بسیاری شكل می‌گیرند، یكی از كانال‌هایی كه نهادها و عوامل تعیین‌كننده تاریخی نهادها حتی امروزه هم تاثیر دارند از طریق تاثیر بر مجموعه سیاست‌هایی است كه ملت‌های مختلف تعقیب می‌كنند.

ماكس وبر اخلاق پروتستان را در مركز نظام سرمایه‌داری قرار داد. به نظر شما، آیا رویكرد وی به تبیین دلایل خیزش و ترقی اقتصادی اروپا كمك می‌كند.

من این‌طور فكر نمی‌كنم. شواهدی وجود دارد كه باورهای دینی به گرایش‌های افراد در بازار شكل می‌دهد. پس ما نباید مجموعه عوامل دینی‌ و فرهنگی را دست كم بگیریم. با همه اینها پژوهش‌های من و سایرین نشان می‌دهد كه تفاوت‌های دینی در مراحل اولیه نوسازی اروپا مهم نبوده است و نقش ناچیزی در خلال انقلاب صنعتی ایفا كرده و نقش اندكی در تجربه توسعه اقتصادی مستعمرات سابق اروپایی‌ها داشته است.

● در بسیاری از كشورهای توسعه یافته، رایزنی و اعمال فشار توسط گروه‌های ذینفع خاص یك مانع مهم رشد اقتصادی است. چه سیاست‌هایی می‌تواند ما را از این موانع خلاص كند؟

من معتقدم كه این پدیده دیر زمانی است كه موضوعیت دارد. موانعی كه گروه‌های ذینفع و صاحبان منافع تثبیت‌شده بوجود می‌آورند و جلوی معرفی فناوری‌های جدید یا راه‌اندازی بنگاه‌های جدید را می‌گیرند در بین مهم‌ترین موانع رشد اقتصادی هستند. رشد اقتصادی از طریق تخریب‌سازنده شومپیتری اتفاق می‌افتد و این فرایند برندگان و بازندگانی بوجود می‌آورد. وقتی بازندگان از نظر سیاسی قدرتمند باشند آنها تلاش خواهند كرد تا جلوی فرایند تخریب سازنده را بگیرند.

● به رسمیت شناختن اهمیت این مانع برای رشد اقتصادی، به تنهایی یك گام مهم است.چگونه می‌توان جلوی این گروه‌ها را گرفت؟

كار آسانی نیست. آنچه به چنین موانعی قدرت می‌دهد اینست كه فرادستان سنتی، كسانی كه از نوسازی و پیشرفت اقتصادی زیان می‌بینند، در آغاز كار از نظر سیاسی قوی بوده و هستند. از بین بردن قدرت سیاسی آنها آسان نیست.

با همه اینها، نظام سیاسی آزادتر و دموكراتیك‌تر كه رابطه بین فرادستان اقتصادی و فرادستان سیاسی را شفاف‌تر می‌سازد و به گروه‌های تازه شكل گرفته و نوپا حق اظهار نظر می‌دهد، تلاش فرادستان سنتی برای مانع‌تراشی در برابر پیشرفت فناوری و اقتصادی را دشوارتر می‌سازد.جلوگیری از چنین بن‌بست‌هایی نیز یكی از نقش‌های سازمان‌های بین‌المللی از قبیل بانك جهانی است. در حال حاضر سازمان‌های بین‌المللی، بیش از هر چیز خود را یك «مشورت‌دهنده تكنوكرات» می‌دانند. اما من معتقدم كه اكثر سیاست‌های بد و كژكاركرد در كشورهای در حال توسعه به این دلیل پیاده می‌شود كه سیاستمداران و دیوانسالاران آنها تشخیص نمی‌دهند كه این سیاست‌ها پیامدهای اقتصادی فاجعه باری دارند (چه كسی پیدا می‌شود که معتقد باشد تورم۵۰۰ درصدی برای رشد اقتصادی خوب است؟).

این سیاست‌های بد اجرا می‌شوند چون فشار سیاسی وجود دارد. وقتی سازمان‌‌های بین‌المللی جنبه‌های سیاسی قضایا را تشخیص دهند و روابط با كشورهای مشتری خود را مطابق آن تغییر دهند، ما ابزارهای بیشتری در برابر تسلط و كنترل فرادستان سنتی در این كشورها خواهیم داشت. متاسفانه سازمان‌های بین‌المللی از قبیل بانك جهانی و صندوق بین‌المللی پول هنوز مسئولیت جدی در برابر این چالش بر عهده نگرفته‌اند.

● به نظر شما چه عوامل اقتصادی باعث سقوط امپراتوری‌هایی مثل اسپانیا، پرتغال و انگلستان شد؟

من معتقدم مشكل بتوان یك دلیل ذكر كرد كه افول همه این امپراتوری‌ها را توضیح دهد. ماجرا در مورد اسپانیا و پرتغال ساده‌تر است. ساختار حكومت مطلقه آنها كه در قرن شانزدهم شروع شد ابتدا منافعی داشت هم به این دلیل كه آنها را قادر ساخت تا امپراتوری گسترده آن سوی دریاها را تجهیز نمایند و همچون به مقام پادشاهی و گروه‌های متحد با حكومت اجازه داد تا بیشترین منافع را از رانت‌های ایجاد شده توسط این امپراتوری ماورا دریاها به دست آورند. اما همین عامل موجب زوال و نابودی امپراتوری نیز شد. برخلاف انگلستان یا جمهوری هلند كه استعمارگری باعث توانگری و ثروتمند شدن گروه‌های جدیدی از بازرگانان شد، كسانی كه می‌توانستند نقش اقتصادی مهمتری ایفا كنند و تغییرات سیاسی را مطالبه كرده و به دست آورند، رژیم‌های اسپانیا و پرتغال همچنان بی‌تحرك و راكد باقی ماندند و سپس با بحران مواجه شدند. به زبان ساده اینكه می‌توان گفت آنها قربانیان موفقیت اولیه خودشان تحت حاكمیت رژیم مطلقه بودند.

سقوط امپراتوری انگلستان محدودتر و جزئی‌تر بود. انگلستان مستعمرات خود را از دست داد همان‌طور كه همه كشورهای اروپایی از دست دادند. انگلستان رهبری فناوری بین‌المللی خویش را از دست داد اما هنوز یك كشور نسبتا ثروتمند باقی مانده است. جالب خواهد بود كه علل افول نسبی اقتصاد انگلستان را به نحو نظام‌مندتری بررسی كنیم اما من حدس می‌زنم علل این فرایند افول، متفاوت از علل سقوط امپراتوری‌های اسپانیا و پرتغال خواهد بود.

● آیا فكر می‌كنید پس از شكست مذاكرات دور تجاری دوحه، «تفكر سیاسی تجارت» جای خود را به رویكردهای خردگراتر به توسعه جهانی خواهد داد؟

امیدوارم این‌طور باشد اما مطمئن نیستم. تفكر سیاسی تجارت، در حال حاضر از ملت‌های توسعه‌یافته طرفداری می‌كند. رشد تجارت بین‌الملل باید به همه كشورهای جهان كمك كند اما احتمالا بیشترین نفع را به ملت‌های نسبتا فقیر برساند. اما محدودیت‌های تجاری در اتحادیه اروپا و ایالات متحد هنوز مانع تجارت بین كشورهای فقیر و غنی می‌شود. مشكل بتوان پیش‌بینی كرد اثرات دقیق برداشتن این محدودیت‌های تجاری مختلف چه خواهد بود اما مانند اكثر اقتصاددانان، من معتقدم كه آنها به رشد جهانی نفع خواهد رساند و رشد اقتصادی را در بسیاری از ملت‌های فعلا توسعه نیافته بالا خواهد برد.

● آیا پژوهش های شما هیچ بینش جدیدی درباره رابطه بین افراطی‌گرایی و فقر اقتصادی در كشورهای عرب به ما می‌دهد؟

این موضوعی نیست كه من به طور حساب شده و دقیق در مورد آن كار كرده باشم. شواهد موجودی كه من دیده‌ام اشاره دارد كه عوامل مختلفی از فقر و سركوب همگی در افزایش بی‌سابقه بنیادگرایی و افراطی‌گری كه امروز مشاهده می‌كنیم نقش دارند.

ترجمه و تنظیم : دکتر جعفر خیر خواهان



همچنین مشاهده کنید