چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

سوسیال دموکرات دینی


سوسیال دموکرات دینی

تاملی در اندیشه های محمد نخشب

آنچه که در این مطلب تبیین می‌شود، تشریح نگاه یکی از اندیشمندان این سرزمین است. محمد نخشب، متفکری بود که در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ شمسی در این دیار، مجاهدت‌های فراوانی برای تحقق عدالت اجتماعی، از خویشتن نشان داد و دیدگاه‌ها و نظرات قابل تامل و ماندگاری را مطرح کرد. نخشب، عدالت و برابری را از آزادی و دموکراسی، جدا نمی‌کرد. او از جمله متفکرانی است که تاکید می‌کند فروگذاشتن آزادی به بهانه تحقق عدالت، یا فراموش کردن عدالت به نام آزادی، نادرست است و نتایج مطلوبی به بار نمی‌آورد. تشریح دیدگاه‌های او، صرف نظر از این نکته مهم که نشان می‌دهد ایران، اندیشمندان عمیق و فعالان سیاسی آگاه و دوراندیشی داشته است و بی‌توجهی به آرا و نظرات آنان، محروم ساختن خویش از بخشی از سرمایه‌های فرهنگی کشور است، برای پژوهشگران و علاقه‌مندان به مباحث نظری، نکات در خور توجه فراوانی را به همراه دارد. تامل در آرای محمد نخشب، واجد این پرسش خواهد بود که شعارها و وعده‌های مطرح شده در انتخابات ریاست جمهوری نهم، دال بر تحقق و ایجاد عدالت اجتماعی و رفع فقر و تبعیض و بیکاری و. . . وقتی که نسبت به آزادی، توسعه سیاسی، دموکراسی و مشارکت و حقوق اساسی شهروندان، بی‌توجه باشد، به چه میزان قابلیت و امکان توفیق و ایجاد دارد؟ ریمون آرون، متفکر فرانسوی، اندیشه سیاسی را کوشش برای تعیین اهدافی می‌داند که به اندازه معقولی احتمال دارند و نیز تعیین ابزارهایی توصیف می‌کند که در حد معقولی می‌توان انتظار داشت موجب دستیابی به آن اهداف بشود.

به تعبیر دیگر، اندیشمند سیاسی کسی نیست که صرفا دارای مجموعه‌ای از آرا و اهداف باشد و ابزارهای رسیدن به آن هدف‌ها را به دست دهد بلکه باید بتواند درباره آرا و عقاید خود به شیوه‌ای عقلانی و منطقی استدلال کند تا حدی که اندیشه‌های او، دیگر صرفا آرا و ترجیحات شخصی به شمار نرود. اندیشه سیاسی اگرچه ممکن است تا اندازه‌ای توصیفی یا تبیینی باشد لیکن اصولا هنجاری است یعنی با چگونگی سازمان دادن به زندگی سیاسی برحسب اصول نظری یا اخلاقی ویژه‌ای سروکار دارد. اندیشه ‌سیاسی اخلاقا دل‌نگران وضعیت بشری است و از این رو به ایدئولوژی سیاسی نزدیک است تا به نظریه سیاسی. از این منظر، اندیشه سیاسی نخشب معطوف به ترکیبی از سه مقوله آزادی، برابری و ایمان به خداست؛ ترکیبی که هیچ‌یک از عناصر آن را نمی‌توان از دیگری تفکیک کرد و البته می‌تواند راهکارهای عینی و قابل وصول برای مردم رنج کشیده ایران ارائه کند. آزادی و برابری از نظر نخشب، دو وجه یک حقیقت واحدند و سوسیالیسم و دموکراسی به عنوان چارچوب عملی و بستر تحقق آزادی و برابری تفکیک‌ناپذیرند؛ ضمن اینکه او به تلفیق این هر دو با ارزش خداپرستی می‌پردازد. اما پیش از تبیین مدل ترکیبی و اندیشه‌ای که او به توضیح و تحقق‌اش می‌پردازد، مقصود او از واژه‌های مورد استفاده‌اش را مورد تامل قرار می‌دهیم.

● ضلع نخست؛ آزادی و دموکراسی

نخشب، «دموکراسی سیاسی» را «آزادی برای اظهار هر نوع عقیده سیاسی و اجتماعی و برخورداری از حق اعمال هر نوع وسیله مشروع برای اشاعه و پیشرفت آن» توصیف می‌کند. از نظر وی، آزادی نطق و بیان، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و جمعیت‌ها و آزادی عقاید، جنبه‌های مختلف دموکراسی سیاسی را روشن و آشکار می‌سازند. نخشب معتقد است که دموکراسی سیاسی از طرف قدرت‌های مختلف از قبیل اعمال نفوذ دولت‌ها و همچنین نفوذ سرمایه‌داران محدود می‌شود و «گاهی به کلی مقدرات مردم را از دست آنها خارج ساخته به دست این نیروهای متنفذ می‌دهد.» وی تاکید می‌کند: «دخالت دولت و طبقه حاکمه و صاحبان سرمایه در بسیاری از کشورها به اندازه‌ای شدید است که دموکراسی فقط سرپوش فریبنده‌ای است که تمام جنایات سرمایه‌داران و صاحبان قدرت را زیر عنوان دموکراسی مخفی و پنهان می‌سازد.» او همزمان ضرورت حکومت قانون را مورد اشاره قرار می‌دهد و تاکید می‌کند، در صورتی که در اجتماعی حکومت قانون به معنای واقعی برقرار شود می‌توان گفت، دموکراسی تامین شده است. از نظر او، تحقق حکومت قانون مستلزم عملی شدن سه مرحله متمایز از هم است: انتخابات آزاد، وضع قانون و اجرای صحیح قانون.

اینچنین است که او در راهکارهای مورد اشاره‌اش بر «دموکراسی ملی» تاکید می‌کند: «دموکراسی به معنای درست خود که مردم با احراز نیرومندی و تشکل، راه را بر غارت و چپاول و اعمال نفوذ جمعی ستمگر و دزد که از هرج و مرج، دلی شاد دارند، ببندد و قدرتی متمرکز و ملی برای استفاده از تمام نیروهای اقتصادی و عملی و هنری به وجود آورد.» از نظر نخشب، «انتخابات آزاد و درست» انتخاباتی است که «مردم زیر نفوذ پول سرمایه‌داران و سرنیزه زورگویان و تطمیع و تهدید و تبلیغات سو قرار نگرفته در سایه رشد فکری و اخلاقی خود، بتوانند کسانی را برگزینند که حافظ منافع عموم و سنگر مستحکمی برای دفاع از حق و عدالت باشند.» به عقیده او، تا زمانی که شهروندان به خاطر منافع شخصی و پیشرفت کسان و اقوام خود به فعالیت انتخاباتی دست می‌زنند، جامعه از انتخابات درست و آزاد، محروم خواهد ماند.

وی آنگاه وضع قانون را مورد توجه قرار می‌دهد: «افراد منتخب اگر قانون را صرف‌نظر از اغراض شخصی و صنفی فقط و فقط به خاطر مصالح ملت وضع کردند، می‌توان گفت خواست مردم از انتخاب نمایندگان تحقق یافته است.» در حقیقت_ او باز و همزمان بهره‌مندی از «فضایل اخلاقی» را مورد توجه قرار می‌دهد و ضروری ارزیابی می‌کند. در اجرای صحیح قانون نیز او لزوم بهره‌مندی کافی مردم و ماموران دولت از رشد فکری و اخلاقی را خاطرنشان می‌کند: والا اجرای قوانین با اعمال نفوذ متنفذین و رشوه‌خواری مامورین به صورتی در می‌آید که کوته‌فکری و بد اندیشی و انحطاط اخلاقی بر جامعه سایه اندازد. نخشب همچنین در جایی دیگر تصریح می‌کند که: «قانون تا زمانی مقدس است که نماینده اراده عمومی مردم و حافظ منافع اکثریت خلق باشد والا ورق پاره‌ای بیش نیست که با حیله و تزویر پاسبان ارتجاع به شکل مقدس و قابل احترامی در نظر مردم، جلوه‌گر می‌سازند.» او معتقد است: مجلسی که نمایندگان واقعی ملت در آن حاضر نیستند و مستقیم و غیرمستقیم، نه انتخاب که «منصوب» شده‌اند، نمی‌تواند سرنوشت و مقدرات یک ملت را در دست گیرد.

وی با تامل در مفهوم قانون اساسی اظهار می‌دارد: «آنها که قانون اساسی و نظامات کنونی را ابدی و لایزال و غیرقابل تغییر می‌دانند، در قید و بند محیط محدود زمانی و مکانی خویش گرفتارند و از جنبش و پیشرفت سریع و خردکننده تاریخ اطلاعی ندارند.» نخشب اما افزون بر تبیین «دموکراسی سیاسی»، «دموکراسی اقتصادی» را نیز مورد توجه قرار می‌دهد. منظور او از این دموکراسی استقرار شرایط اقتصادی خاصی است که همه افراد بتوانند از حداقل مایحتاج زندگی خود بهره‌مند شوند. وی تصریح می‌کند: «کارگری که در آتش فقر و حرمان می‌سوزد و یک لحظه از فکر راحت و آسوده برخوردار نیست نمی‌تواند آن طور که شایسته یک فرد آزاد است در سرنوشت اجتماع خود دخالت کند؛ همچنین کشاورزی که در اثر فساد سرمایه‌داری بی‌سواد مانده و از حقوق حقه خود اطلاع کافی ندارد.» او به آسیب‌شناسی این نوع از دموکراسی نیز می‌پردازد و اظهار می‌دارد که در این گونه جوامع، سرمایه‌داران روزنامه‌های متعدد و رسانه‌های مختلف را در اختیار دارند و با قدرت مالی خود، بنگاه‌های خبرگزاری را به نفع اجرای مقاصد خود، ایجاد می‌کنند.

وی ـ اما ـ در همین جا، تصریح می‌کند که «دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی، لازم و ملزوم یکدیگرند و تا زمانی که یکی از آنها به تنهایی حاکم باشد دموکراسی ناقص[است] و معنای واقعی خود را از دست می‌دهد.» نخشب در تبیین دیدگاه خود، تاکید می‌کند که در کشورهای بلوک شرق (و با توجه به زمان نگارش و حضور نویسنده، او به طور مشخص شوروی و کشورهای اقماری و پیرو آن را مورد اشاره قرار می‌دهد. ) به «دموکراسی اقتصادی» بیشتر توجه می‌شود؛ آن‌چنان که در کشورهای غربی «دموکراسی سیاسی» بیشتر مدنظر است و اینچنین است که او، خاطرنشان می‌کند: «دموکراسی غربی و شرقی از این لحاظ که آزادی سیاسی و اقتصادی را توامان تامین نمی‌کنند ـ و اینها لازم و ملزوم یکدیگرند ـ هر یک نقیصه‌های مهم و اساسی دارند.»

● ضلع دوم؛ سوسیالیسم

اما مراد محمد نخشب از «سوسیالیسم» و نوع نگاهش به این مقوله، چه بود؟ نخشب، سوسیالیسم را «طرز تفکر ـ و در نتیجه ـ رژیم حکومتی» توصیف می‌کند که در وضع حقوق و قوانین و اجرای مقررات اجتماعی، «اصالت» را با جامعه دانسته، افراد را در برابر آن «دارای وجود انتزاعی و ناچیز» می‌شمارد. وی با تاکید بر این نکته که «هدف و مقصود سوسیالیسم، تامین عدالت اجتماعی و محو و طرد استثمار از اجتماع بشری است» سوسیالیسم را «عکس‌العمل بی‌عدالتی‌ها، حق‌کشی‌ها، ناهنجاری‌های رژیم سرمایه‌داری» و «مظهر حق‌طلبی و عدالت‌خواهی انسان‌ها» توصیف می‌کند. وی ضمن تمجید از سوسیالیسم، آن را نمونه‌ای بارز از رشد و ترقی جوامع انسانی در جهت تحقق آرزوهای خود، می‌داند. نخشب، برداشت‌های جزمی از سوسیالیسم را مورد نقد قرار می‌دهد و ازجمله می‌نویسد: «عده‌ای سوسیالیست دگماتیست و اصولی داریم که بدون بررسی جوانب کار از یک نسخه مطابق با اصل با تعصب شدید و افراطی دفاع می‌کنند؛ اینها به جای اینکه چشم به آینده داشته باشند، خواستار تحمیل یک ایدئولوژی ذهنی زاده قرن ۱۸ و ۱۹ بر تحول اجتماعی هستند.» محمد نخشب که بر اجتماعی کردن وسایل تولید و اقتصاد و نه دولتی کردن آن نظر داشت، از واهمه کارگران و صاحبان کارگاه‌های کوچک و کشاورزان و خرده‌مالکان و پیشه‌وران از سوسیالیسم، انتقاد می‌کند.

سوسیالیسم مورد توجه او، نه تنها مغایرتی با آزادی ندارد بلکه خواستار تکمیل دموکراسی است که رژیم سرمایه‌داری با قدرت مادی و اقتصادی صاحبان ثروت و اعمال نفوذ آنها در کلیه شئون اجتماعی از حاکمیت مردم که عالی‌ترین و واضح‌ترین مفهوم دموکراسی است اثری باقی نگذاشته است. با چنین نگاهی به دموکراسی و سوسیالیسم، محمد نخشب به تلفیق و ترکیب این دو مقوله می‌پردازد. وی معتقد است که دموکراسی فاقد سوسیالیسم و سوسیالیسم فاقد دموکراسی، نمی‌توانند نه خصوصیات دموکراسی و نه مزایا و محسنات سوسیالیسم را داشته باشند ولی می‌توانند نمودار راهی به سوی جلو باشند. نخشب در تبیین «راه سوم» خود، به نقد توامان دموکراسی غربی و سوسیالیسم مسکو می‌پردازد. او تاکید می‌کند که دموکراسی غربی با همه مقرراتی که برای حفظ آزادی فردی و بیمه‌های اجتماعی و تامین آسایش شهروندانش مبذول داشته، اما در عین حال، قدرت پول را به عنوان نمودار شخصیت و نشانه لیاقت و کاردانی حفظ کرده است. وی معتقد است که دموکراسی غربی با آنکه ظاهرا کمونیست‌ها را به پشت پا زدن به فضایل اخلاقی ـ و خدانشناسی ـ متهم می‌کند، اما آنچه را که خود در روش سیاسی‌اش مورد توجه قرار نداده، بشردوستی و احترام به ارزش‌های انسانی بوده است. نخشب به عنوان نمونه‌ای از رفتارهای مغایر با حقوق بشر توسط دول غربی، استعمار مردم آسیا و آفریقا و تبدیل کشورهای آنها به مراکز تهیه مواد خام و فروش مصنوعات کشورهای غربی، مسلط ساختن حاکمان «جنایتکار» را مورد توجه و اشاره قرار می‌دهد.وی در عین حال، سوسیالیسم مورد ادعای «مسکو» را نیز ـ همزمان ـ مورد نقد قرار می‌دهد و آن را نمودار سیستم یک حزبی، عدم‌آزادی اندیشه و تسلط یکجانبه دولت بر تمام شئون اجتماعی می‌داند: «اگر در آن جبهه [غرب] دلار حکومت می‌کند، بلاشک در این جبهه [شرق] سرنیزه، حاکم مطلق است.

اگر در سیستم دموکراسی‌های غربی، دموکراسی حکومت دارد و از سوسیالیسم و مالکیت اجتماعی خبری نیست؛ در سوسیالیسم مسکو از دموکراسی اثری نیست و مردم نمی‌توانند آزادانه در مقدرات خود، دخالت کنند.» او با انتقاد از نقطه نظر استالین که تاکید کرده بود: «مردم جهان باید یا بدون قید و شرط و بی‌چون و چرا از مرکزیت بین‌المللی کارگران «مسکو» اطاعت کنند یا به خودی خود در تبعیت از مطامع سرمایه‌داری و پیروی از اصول ارتجاعی و کاپیتالیسم در غلتند»، روش «تیتو» و «نهرو» در پی گرفتن یک سوسیال دموکراسی بومی را مورد توجه قرار می‌دهد و اینچنین تصریح می‌کند:«به‌رغم پیش‌بینی‌های مارکس و برخلاف نحوه قضاوت سیاستمداران غرب، راه سومی فرا راه مردم جهان قرار گرفته است.» نخشب، دیدگاه «سوم» خود را شفاف‌تر می‌کند: «اگر دموکراسی غربی را تز و سوسیالیسم مسکو را آنتی تز آن بدانیم، به طور قطع، آینده دنیا، سنتزی خواهد بود که براساس طرز تفکری که احیا‌کننده ارزش‌های انسانی باشد و دموکراسی و سوسیالیسم را برای توده‌های بشری تامین کند، استوار است.»

● ضلع سوم؛ اخلاق

محمد نخشب اما معتقد است که دموکراسی و سوسیالیسم واقعی، با کسب آگاهی‌های لازم و رشد شعور و دانش سیاسی و تعالی ارزش‌های اخلاقی شهروندان، میسر می‌شود. به عقیده او چون هر عمل اخلاقی حاوی یک هسته فداکاری است باید افراد به یک حقیقت مقدس و جاودانی، ایمان داشته باشند تا در راه توجه به آن و گرامی داشتن آن، حاضر به گذشت و فداکاری شوند. وی لازمه استقرار دموکراسی و سوسیالیسم را همچنان که گفته شد، رشد عملی، فکری و اخلاقی افراد جامعه می‌داند. وی حکومت واقعی «مردم بر مردم» را هنگامی محقق می‌داند که فرد بر سرنوشت خود حاکم باشد و این، از نظر او وقتی متبلور می‌شود که انسان زمام هوی و هوس خود را در دست گیرد، حرص و آز و شهوت بر او حاکم نباشد و بازیچه هواهای نفسانی خود قرار نگیرد.» او معتقد است، اگر امروز جوامع انسانی از دموکراسی واقعی بهره‌مند نیستند، اگر در نقاطی که ظاهرا آزادی سیاسی وجود دارد، آزادی سیاسی حاکم نیست و اگر در کشورهایی آزادی اقتصادی وجود دارد ولی آزادی سیاسی نیست، جملگی به خاطر ضعف و زبونی نیروهای حق‌طلب و عدالت‌خواهی جماعات انسانی است که در برابر نیروهای قدرت‌طلب، تاب مقاومت و پایداری نیاورده‌اند.

نخشب در تبیین دیدگاه خود، تاکید می‌کند که عده‌ای تصور می‌کنند بدون اتکا به یک مجموعه اصول فکری و پرنسیپ‌های اخلاقی و اجتماعی و صرفا با پیشنهاد مسائل سوسیالیستی، ستایش از برابری و مساوات و وعده تامین نان و فرهنگ و بهداشت برای همه، می‌توان عدالت اجتماعی را مستقر ساخت، حال آنکه «باید دید آیا کسانی که از رشد فکری و اخلاقی، محروم و فاقد قدرت‌های ارادی و روحی هستند، کسانی که برای منش پاک، راستی و فضیلت و تقوی، ارزش چندانی قایل نیستند، کسانی که صرفا در پی سود خویشتنند و جز به ارضای شهوت و تامین حوائج مادی خود نمی‌اندیشند، آیا آن شایستگی را دارند که عهده‌دار اجرای اصول سوسیالیسم باشند؟ آیا مردم با همین بدمنشی‌ها قادرند جامعه‌ای آزاد، عاری از ظلم و جور و استثمار به وجود آورند؟ آیا مردمی الکلی، تریاکی و کوته‌فکر و ضعیف‌النفس می‌توانند ایده‌آلی مقدس و عالی را که آرزوی دیرین انسانیت و بزرگ‌ترین آرمان اجتماعی بشریت است، صورت اجرا بخشند؟» اینجاست که نخشب نتیجه می‌گیرد، دقت و بررسی در این اصول، «به طرزی نمایان و غیرقابل‌انکار» جهت تکاملی سوسیالیسم را نشان می‌دهد؛

از نظر او«سوسیالیسم برای اینکه تحقق یابد، تکامل یافته و بر پایه‌های طرز فکر مقدس خداپرستی استوار می‌شود.» افزون بر این، به عقیده نخشب، «جامعه مبتنی بر آزادی و عدالت هنگامی محقق می‌شود که افراد با رشد اخلاقی کافی و بهره‌مندی از طرز فکری درست و خرد پسند، نسبت به خوشبختی اجتماع، یک نوع شوق و شیفتگی و علاقه خاصی که آنان را به فداکاری و از خود گذشتگی وادار کند، احساس کنند.» به عقیده او، طرز فکر خداپرستی، همان طور که جهان را بی‌هدف نمی‌داند، انسان را نیز شایسته آن می‌داند که دارای هدف عالی بوده و زندگی را صرفا خور و خواب نداند. با افزودن این ضلع سوم (خداپرستی) به مجموعه تلفیق شده از دموکراسی و سوسیالیسم (که نخشب تاکید داشت، لازم و ملزوم یکدیگرند) وی اساس نظریه خود‌ـ و بنیان مبارزه و عمل اجتماعی خداپرستان سوسیالیست‌ـ را تشریح می‌کند: «طرز فکری که برای فضیلت و تقوا و فداکاری انسانی، ارزش واقعی قائل است و تحقق سوسیالیسم را وابسته به تقویت و نیرومندی قدرت‌های حق‌طلبی و عدالت‌خواهی افراد اجتماع می‌داند، بهترین نام برای نمایاندن این طرز فکر، «سوسیالیسم بر پایه طرز فکر خداپرستی» است».

مرتضی کاظمیان

توضیحات:

۱ ـ منابع در آرشیو روزنامه موجود است.

۲ ـ عمده ‌این مطلب از کتاب سوسیال دموکراسی دینی، مرتضی کاظمیان، انتشارات کویر اخذ شده است.