دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

چالش از دوطرف


چالش از دوطرف

در نظریه ستیز تمدن ها, پیش فرض هایی وجود دارد كه قابل تامل است اول اینكه تمدن برتری وجود دارد كه از دل مدرنیته بوجود آمده و دوره ای طولانی از تكامل را تجربه كرده و به پایان تاریخ رسیده است

در اوج جنگ تجاوزكارانه اسرئیل در لبنان و در حالیكه لبنانیها و زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی آنان مورد حمله قرار می گرفت، تونی بلر نخست وزیر نامحبوب انگلیس در سفر به آمریكا ضمن ملاقات با رئیس جمهور چند دیدار خصوصی و علنی دیگر هم داشت كه در یكی از این دیدار ها وی در شورای روابط جهانی سخنرانی كرد. این سخنرانی بیان صریحی از منطق هژمونی جهانی به رهبری آمریكا است كه انگلیس و اسرائیل هم آن را همراهی می كنند. در این سخنرانی تعبیر ها و داوریهایی مطرح شده است كه با منطق طراحان هژمونی آمریكا كاملا مطابق است.

طرفداران هژمون جهانی به رهبری آمریكا بر آنند كه جهان در سیر تكاملی خود بسوی ارزش های واحد، الگوی اجتماعی برتر و پذیرش تمدن برتر سوق داده شده است. از دل چنین تفكری احیای نظریه استعمار نو و سیطره بر جهان از سوی یك قدرت هژمون كه در همه زمینه ها خود را برتر می داند بیرون می آید.

به همین علت است كه در گزینه عالی ترین مرحله مدرنیته، وحدت تمدنی و برتری تمدن خاص پذیرفته شده و امكان تعامل و گفتگو بر مبنای تكثر و پذیرش ارزشهای اصیـل فرهنگها، جوامع و اقوام مختلف از بین رفته است. این نكته بنیان اصلی نظریه «ستیز تمدن ها» است كه از طرف ساموئل هانتینگتون وضع شده است.

در نظریه ستیز تمدن ها، پیش فرض هایی وجود دارد كه قابل تامل است. اول اینكه تمدن برتری وجود دارد كه از دل مدرنیته بوجود آمده و دوره ای طولانی از تكامل را تجربه كرده و به پایان تاریخ رسیده است. این تمدن كه هانتینگتون آن را تمدن غرب یا لیبرال دموكراسـی می داند در حفظ خود و اشاعه و پیشرفت اش با تهدیدهایی روبروست كه اشكال تمدنی دارند نه جغرافیایی و سیاسی. در این نظریه جهانی شدن فرایندی است كه در آن به اجبار و ضرورت الگوی تمدن برتر جاری و ساری است و لذا «معارضه» ناشی از «تهدید» تمدن های فروتر در برابر تمدن برتـر است. بر مبنای این بینش هانتینگتون اسلام را رقیب مسیحیت و جهان اسلام را رقیب غرب و تمدن اسلامـی را دشمـن تمدن غرب می دانـد.

از یك طرف نظریه «پایان تاریخ» فرانسیس فوكویاما كه تمدن لیبرال دموكراسی را تمدن پیروز در معارضه های ایدئولوژی های سیاسی تلقی كرد و سعی كرد با «تقلیل تمدن ها» به «ایدئولوژی های سیاسی»، فضای جهانی را برای پیروز تلقی كردن تمدن غرب، آنهم در لباس الگوی تمدنی - اجتماعی آمریكا آماده سازد. از طرف دیگر نظریه ساموئل هانتینگتون كه در چارچوب پذیرش دیدگاه و نظریه فوكویاما ارئه شده، راهبرد آتی تمدن غرب را در معارضه با تمدن های رقیب قرار داد و عامل تعامل را كه تا قبل از آن بعنوان مهمترین علت توسعه و رشد و پیشرفت تلقی می شد عملا نفی كرد. این دو نظریه شرایط را برای امنیتی شدن فضای جهان فراهم آورد.سخنرانی نخست وزیر انگلیس در تبین شرایط امنیتی جهان تبلور عینی نظریه پردازان نو محافظه كار آمریكا است.

نیمه شب گذشته خبر رسید كه در كنار ادامه درگیری ها در لبنان، نیروهای نظامی انگلیس در عراق و افغانستان هم متحمل خساراتی شدند. من چارچوب این سخنرانی را چند هفته قبل برنامه ریزی كرده بودم و بحران لبنان تغییری در آن ایجاد نمی كند.

هدف از این تحریكات و درگیری ها روشن است. ایجاد آشوب و تحریك اسرائیل به انتقام گیری و برآشفتن افكار عمومی اعراب و مسلمانان علیه اسرائیل از جمله این اهداف است.

هنوز هم می توان با دورنمای بلندمدت بهتری از این بحران خارج شد. اما نباید به خسارات آنی كه ایجاد شده چندان توجه كرد. ما همچنان هر كاری بتوانیم برای توقف درگیری ها انجام می دهیم. اما بعد از پایان این بحران باید متعهد شویم كه تحول كاملی در استراتژی خود برای شكست تهدیدكنندگان ایجاد كنیم. این روزها هلالی از عوامل تندرو در خاورمیانه در حال شكل گیری است كه كشورهایی بسیار دورتر از این منطقه را هم تحت تأثیر خود قرار می دهد. برای شكستن این هلال باید ائتلافی از نیروهای میانه رو ایجاد شود كه آینده ای متفاوت برای خاورمیانه ترسیم شود؛ آینده ای كه در آن مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، اعراب و غربی ها، و كشورهای ثروتمند و در حال توسعه در كنار هم و در آرامش كامل زندگی كنند. حرف من این است كه ما نمی توانیم در جنگ با افراط گرایی جهانی پیروز شویم، مگر این كه در كنار استفاده از زور در حوزه ارزش ها هم به پیروزی برسیم.

نكته این است كه این یك جنگ است، اما از نوعی كاملاً غیرمتعارف. ۱۱ سپتامبر در آمریكا، ۷ جولای در انگلیس، ۳ نوامبر در مادرید و حملات بی شمار دیگر در كشورهایی چون اندونزی یا الجزایر و اكنون هم كه درگیری ها در لبنان و فلسطین، همگی بخشی از یك ماجرا هستند. ارزش های حاكم برآینده دنیا مواردی چون مدارا، آزادی به رسمیت شناختن تفاوت هاست. حرف من این است كه این جنگ به شیوه ای متعارف پایان پذیر نیست. باید ثابت كنیم و نشان دهیم كه ارزش های ما برتر و نیرومندتر هستند. برای این كار ابتدا باید كانون سیاست هایمان را تغییر دهیم.

تا وقتی استراتژی مان را تغییر ندهیم و در باره موضوعات گسترده تری چون فقر، تغییرات آب و هوایی و تجارت در قبال خاورمیانه تغییر موضع ندهیم و همه تلاشمان را معطوف به برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطینی ها نكنیم پیروز نخواهیم شد. باید در این نبرد پیروز شویم. آنچه اكنون در افغانستان و خاورمیانه روی می دهد نبرد در باره ارزش هاست. این كشمكشی است میان «اسلام واكنشی» و اسلام میانه رو. اما پیامدهای آن بسیار فراتر است. این جنگ فقط جنگ علیه تروریسم نیست، بلكه موضوع آن چگونگی حاكمیت بر دنیا در اوائل قرن ۲۱ و جنگ درباره ارزش های جهانی است.

علل ریشه ای بحران كنونی نمایانگر همین موضوع است. بعد از ۱۱ سپتامبر آمریكا سیاست مداخله برای دفاع از امنیت را در پیش گرفت. جنگ در افغانستان و عراق و بعد ابتكار خاورمیانه بزرگ و حمایت از تحركات دمكراتیك در دنیای عرب هم در راستای همین سیاست صورت گرفت. نكته ای كه در باره این مداخله ها وجود دارد این است كه محور آنها فقط تغییر رژیم نبوده بلكه تغییر نظام های ارزشی حاكم بر كشورها بوده است. عنوانی كه آمریكا تحت آن این سیاست را به اجرا می گذارد هم تغییر رژیم نیست بلكه تغییر ارزش هاست.

تندروها از مدت ها قبل از ۱۱ سپتامبر در فعالیت های تروریستی دست داشتند. در چچن، هند، پاكستان، الجزایر و در بسیاری از كشورهای دیگر اقدامات خشونت آمیز زیادی روی می داد. اما ما تاثیرات این تحولات را به طور مستقیم حس نمی كردیم. بنابر این آن طوری كه باید به آن توجه نشان نمی دادیم. اسمی از طالبان نشنیده بودیم و چنین باور داشتیم كه وجود تروریسم در هر كشوری فقط تقصیر دولت آن كشور است.

ما در اشتباه بودیم. در حقیقت این اقدامات تروریستی اتفاقات واحد و بی ارتباط با یكدیگر نبودند، بلكه بخشی از یك جنبش در حال رشد بودند. این جنبش، ایدئولوژی و جهان بینی داشت و با قدرت استدلال قوی و عزم كافی به پیش می رفت. این جنبش از بسیاری جهات به كمونیسم انقلابی شبیه بود. بسیاری مواقع به مراكز ساختاری و فرماندهی نیازی نبود، یا حتی ارتباطات كافی وجود نداشت. این جنبش می داند كه چه می كند.

استراتژی این جنبش در اواخر دهه ۱۹۹۰ مشخص شد. هدف آن هم نبرد میان اسلام و غرب بود. این همان كاری بود كه ۱۱ سپتامبر آن را انجام داد. غرب به این جنبش حمله نكرد بلكه آنها بودند كه در ۱۱ سپتامبر به ما حمله كردند. تا آن روز ما به طور كلی آنها را نادیده گرفته بودیم.

ما می توانستیم در آن روزها امنیت را به عنوان بستر این درگیری انتخاب كنیم. اما این كار را نكردیم. ما ارزش ها را انتخاب كردیم. به نظر من نمی توان یك ایدئولوژی متعصب را فقط با حبس یا كشتار رهبران آن شكست داد؛ بلكه باید تفكرات چنین جنبش و ایدئولوژی را شكست داد.

تحلیل های بسیار زیادی در باره اشتباهاتی كه در عراق یا افغانستان مرتكب شدیم نوشته شده است. بعضی از آنها شامل استدلال هایی هم هستند.

اما در همه آنها یك نكته مهم جاافتاده است و آن اینكه در عراق و افغانستان ما تهدیدی برای ارزش های تندروها بودیم نه اقداماتشان. ما متعهد شدیم كه از میانه روها حمایت كنیم. در همین راستا مفهوم اسلام واكنشی را گسترش دادیم و حالا دیگر این مفهوم نه تنها القاعده بلكه هر كشوری را در برمی گرفت كه تغییرات دموكراتیك را برای خود تهدید می دانست. ناگهان ائتلاف های جدید در اثر این تهدید مشترك شكل گرفت. نمود این ائتلاف در عراق به خوبی مشاهده شد. در این میان آرمانی وجود دارد كه همه جهان اسلام را متحد می كند. حتی غربی ترین مسلمانان در مورد این آرمان دغدغه دارند و آن را باعث تحقیر خود می دانند. این آرمان آرمان فلسطین است. وقتی آریل شارون تصمیم به خروج یك جانبه از غزه گرفت این كار فرصت مناسبی بود برای شروع دوباره روند صلح. اما این روند به جای حركت به جلو دچار عقب گرد شد. حماس در انتخابات به پیروزی رسید. اگر عوامل این جنبش تحولی از خود نشان می دادند شرایط حفظ می شد؛ اما چنین نشد.

ترجمه و تنظیم: نیلوفر قدیری

سخنرانی تونی بلر در شورای روابط جهانی لس آنجلس- اول اوت ۲۰۰۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.