چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
یک خاطره
آن روز طبق معمول به کلاس رفتم.در اندیشه چگونگی برگزاری امتحان بودم.با سلام و رویی گشاده وارد کلاس شدم.
( تدریس کردن را همیشه دوست داشتم. عاشق رفتن به کلاس و بچه ها بودم، هر ناراحتی و مشکلی که برایم پیش می آمد ، با رفتن به کلاس به بوته فراموشی سپرده می شد.آنجا من بودم و دانش آموزانی که همیشه احساس می کردم که نگاه کنجکاو و زیبایشان را به من می دوختند و با کنجکاوی سراپایم را می نگریستند.کسی چه می داند شاید در رویایشان خودشان را مجسم می کردند که آنجا ایستاده اند و تدریس می کنند. ) سالها بود که در مقطع پیش دانشگاهی یکی از شهرستانهای استان تهران زبان نگلیسی را تدریس می کردم.معمولا در هر کلاس ۳۰ دانش آموز تحصیل می کردند. پیشتر از اینکه زبان انگلیسی را دوست داشته باشم ، خود دانش آموزان و فضای کلاس را دوست داشتم. پس از سلام و تعارفات معمول ، حضور و غیاب را انجام دادم و گفتم :"بسیار خوب آماده باشید برای امتحان." از گوشه و کنار کلاس غرولند دانش آموزان را می شنیدم. به روی خود نیاوردم.معتقد هستم اگر معلم کار خود را جدی بگیرد، کلاس تابع او خواهد شد. اگر چنانچه دانش آموز احساس کند که معلم متزلزل است، به هر وسیله متوسل خواهند شد تا برنامه امتحان اجرا نشود. بهر طریق بود دانش آموزان را ساکت کردم و مشغول پخش کردن اوراق امتحانی شدم .به میز او که رسیدم با مهربانی به چشمانش نگریستم و با لبخندی که بر لب داشتم ورقه اش را جلوی او گذاشتم.به چشمانم با نفرت نگریست و ورقه را در حضورم پاره کرد! بهت زده نگاهش کردم ، نمی دانستم چه عکس العملی می بایست نشان بدهم.
به یاد سخنان یکی از همکاران مشاوره در شورای مرکز پیش دانشگاهی افتادم.ایشان در مورد رفتارهای عصبی و پرخاشگری برخی دانش آموزان و نحوه برخورد معلمین در آن لحظه حساس و کنترل خشم سخن گفته بودند و اینکه نشان دادن عکس العمل نسنجیده در آن شرایط چه عواقب خطرناکی ممکن است داشته باشد.(سکوت سنگینی بر کلاس حاکم شد احساس میکردم صدای ضربان قلب خودم را می شنوم) حالا که به گذشته برمی گردم به جرات می توانم بگویم که لطف خاص خداوند منان بودکه من در آن لحظه عکس العملی نشان ندادم،هیچ چیز نگفتم ،گویی هیچ اتفاقی نیفتاده.به کارم ادامه دادم و خوشبختانه تا پایان جلسه او سکوت کرد و من فرصت یافتم تا بر خویش مسلط شوم.ولی از نگاه کردن به او طفره می رفتم.جلسه بعد وقتی به کلاس رفتم او را زیر نظر گرفتم.اولین فکری که در این مورد به ذهنم رسید این بود که دیگر هرگز از او درس نپرسم تا برخوردی پیش نیاید.با خودم گفتم من که مسئول تمامی شاگردان نیستم ، بهر دلیل با من دشمن است و مسلما اگر پافشاری بر اصرار درس پرسیدن داشتم وضع موجود از این هم بدتر می شد.
جلسات بعدی که به کلاس میرفتم متوجه شدم او جای خود را عوض کرده و خودش را در ردیفهای وسط کلاس جا داده است .خوشحال شدم به نظر من این نشانه خوبی بود شاید بخواهد دوباره شروع کند.اگر تصور میکرد که من او را در میان دیگران نمی توانم تشخیص بدهم ، شاید دوباره همه چیز از نو شروع می شد.من در آن روز تظاهر کردم که او را نمی شناسم و با شادمانی شروع به تدریس کردم ، آن روز عمدا در کلاس سوالهای بسیار ساده مطرح می کردم تا شاید او به شوق بیاید و دست خود را بلند کند ، اگر او پاسخ می گفت ، همه چیز به حالت عادی برمی گشت، ولی با کمال تاسف دیدم که تقریبا همه سعی می کردند در پاسخ دادن بر یکدیگر سبقت بگیرند به جز او.این دختر تمام مدت ذهن مرا مشغول کرده بود.خدایا چگونه می توانستم او را با درس زبان وبا خودم آشتی دهم.مطمئن بودم که راهی می بایست وجود داشته باشد .
مشاورمرکز را از مدتها قبل می شنا ختم.خانمی است جذاب با صورت بسیار مهربان وحرکاتش بسیار ظریف و شکننده است. غمی به لطافت بارانهای بهاری همیشه در پس مزگانش نهان است. نوع خاصی حس انسان دوستی در چشمانش موج می زند که با لبخند ملایمی که بر چهره ظریف و دوست داشتنی اش نقش می بندد ، بی اختیار اعتماد انسان را جلب می کند ،شاید به همین علت باشد که همیشه سرش شلوغ است ، چون ایشان نه تنها در میان دانش آموزان محبوبیت ویزه ای دارد بلکه پاسخگوی همکاران در مرکز نیز هستند.کتاب مهارتهای زندگی و ماندن در وضعیت آخر را به من معرفی کردند ومن مشغول خواندن شدم، براستی که خواندن کتاب بخصوص برای قشر فرهنگیان چقدر ضروری می نماید. من معتقدم هر چه بیشتر معلمین ما مطالعه داشته باشند در تدریس موفق ترند.
ناگهان فکری به ذهنم رسید .من به عشق و نیروی معجزه گر آن ایمان داشتم و می دانستم که عشق و محبت همیشه جواب می دهد بشرطی که صادقانه باشد. آن روز هنگامیکه زنگ خورد وبچه ها طبق معمول عجله داشتند که هر چه زودتر کلاس را ترک کنند ، او را صدا کردم و گفتم:"ممکن است چند دقیقه بمانی؟ با تو کار دارم.بدون آنکه حرفی بزند ایستاد، از آن نفرت سابق در چشمانش چیزی دیده نمی شد و این برای من نور امیدی بود.ورقه ای را که شب قبل آماده کرده بودم به دستش دادم و گفتم : سوالهای جلسه بعد از میان همین سوالها خواهد بود .گفتم شاید بخواهی یک نگاهی به آنها بیاندازی! ابتدا تردید کرد .بنظرم رسید که می خواهد چیزی بگوید ولی گویا بلافاصله پشیمان شد .با عجله ورقه را از دستم گرفت ولی چیزی نگفت با شتاب کلاس را ترک کرد. بخودم کمی امیدوار شدم بنظرم رسید که این نشانه خوبی می توانست باشد. جلسه بعد که پرسش شفاهی پرسیدم از همان متنی که قبلا به او داده بودم ونمره نسبتا خوبی گرفت،البته نه آنطور که من انتظار داشتم .
نیمه های ترم بودیم و آنروز آزمایشگاه زبان دادشتیم،در آخر ساعت دانش آموزان در حالیکه با شور و شوق آزمایشگاه را ترک می کردند، احساس کردم که او هیچ عجله ای برای ترک کردن کلاس ندارد،منتظر شدم تا آزمایشگاه خلوت شد .وقتی دید که بطرفش میروم ،بدون آنکه سر بلند کند گفت: "می دانم شما از من متنفرید شما هم مثل بقیه معلمهای سالهای قبلم مرا دوست ندارید ." بطرفش رفتم و دستش را گرفتم با مهربانی نگاهش کردم چشم در چشم این دفعه دیدم که آن نفرت جای خود را به دوستی داده بود..در طول این کشمکش ها با هم دوست شده بودیم .راست گفته آن نویسنده که انسانها با محبت اهلی می شوند.خودش را در آغوش من جای داد، در حالیکه هق هق گریه امانش نمی داد ،عذر خواهی می کرد و من به او گفتم که چقدر به او علاقه دارم و دلم می خواهد که او حتما امسال با نمره خوبی قبول شود.من سرو صورتش را غرق بوسه کردم شایدناخودآگاه در پی آن بودم که کم لطفی همکارانم را در سالهای گذشته جبران کنم.
متوجه شدم در طول تحصیلاتش در دوران راهنمایی و دبیرستان هرگز مورد توجه قرار نگرفته بود وبخصوص درس زبان او را آزار می داد او حالا داشت گرمای توجه را بر قلب وروح خویش احساس می کردو این بی توجهی که خدا می داند به چه دلیل نسبت به این دانش آموز اعمال شده بود ، غمی سنگین بر قلب او نشانده بود.
بخوبی می شد فهمید که آرام بخش روح و جان او محبت است . خوشبختانه هنوز تا پایان ترم فرصت زیادی بود و می توانست عقب ماندگی خود را جبران کند.در پایان ترم با کمال خوشحالی مشاهده کردم که نمره خوبی گرفته است .وقتی نمره اش را در لیست وارد می کردم لبخندی حاکی از رضایت بر لبانم نقش بست . گویی بار سنگینی را بر زمین گذاشته بودم در دل به او آفرین گفتم و خداوند منان راسپاس بیشمار.
مریم محمدی
وزارت آموزش و پرورش
سازمان شهرستانهای استان تهران
مدیریت آموزش و پرورش ناحیه (۲) :
" یک خاطره"
معلم پزوهنده : مریم محمدی
سال تحصیلی : ۱۳۸۷-۱۳۸۸
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست