سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

عاقبت شوم روشن فکری


عاقبت شوم روشن فکری

شاید بتوان یک مصداق برای عاقبت شوم روشن فکری در ایران نام برد البته ذکر این مهم ضروری است که آن نام به طور قطع غیرقابل ذکر خواهد بود, و جالب تر اینکه روشنفکر امروز, روشن فکر نیست, امروز می توان روشن فکر دیروز را بدون هیچ پیشوند استاد و دکتر و عاقبت شوم فکر کردن در زیست جهان ستیزه دانست موجودی که زمانی بر چشم است و زمانی دیگر خار چشم و این خصلت زیست جهان ستیزه ماست

شاید بتوان یک مصداق برای عاقبت شوم روشن- فکری در ایران نام برد.البته ذکر این مهم ضروری است که آن نام به طور قطع غیرقابل ذکر خواهد بود، و جالب تر اینکه روشنفکر امروز، روشن - فکر نیست، امروز می توان روشن- فکر دیروز را بدون هیچ پیشوند استاد و دکتر و... عاقبت شوم فکر کردن در زیست جهان ستیزه دانست؛ موجودی که زمانی بر چشم است و زمانی دیگر خار چشم و این خصلت زیست جهان ستیزه ماست. روشن- فکر امروز پیر شده است. روشن- فکر عادت ندارد مجیز کسی را بگوید.

عادت دارد خودش باشد با همه اوقات تلخی ها و لبخندها و شیطنت اش که از زیر چشمان پف کرده، خودشان را به رخ می کشند و این پرسش تهدیدآمیز را هی زمزمه می کنند؛ روشن- فکر بودن یعنی چه و فرق روشنفکر با روشن- فکر چیست؟ موضوعی که سال ها است ذهن هر ایرانی را به خود مشغول کرده و هر ازگاهی یک تیپ جدید و یکسری آدم با شکل و شمایلی مشخص (و نه تفکری مشخص) به عنوان روشنفکر در این جغرافیا جولان می دهند تا مگر با این عنوان تره فخر قاتق نان کنند. احتمالاً این باور بسیاری را خوش نخواهد آمد اما ناگزیر از این تلنگر هستیم. همه داعیه حقیقت داریم اما دریغ از یک تعریف از این واژه بی آبرو؛ حقیقتی که تنها پاسخ می دهد، بدون اینکه پرسشی در کار باشد، طبعاً نمی توان منکر این حقیقت بود که تاکنون آنچه زیاد داشته ایم پاسخ بوده تا پرسش، اما آیا پرسیدن آسان تر است یا پاسخ دادن؟ به باور راقم این سطور در این زیست جهان پاسخ دادن آسان تر است، والتر بنیامین در مقاله معروفش درباره تفاوت بازتولید سنتی و تکنیکی اثر هنری از دو نوع ارزش (اولی ارزش آیینی و دیگری ارزش نمایش) سخن می گوید.

فروید و به تبع وی برخی از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت ناخودآگاهی را از خودآگاهی حقیقی تر و موثرتر می دانند. نیچه حقیقت را همچون دروغی تعریف می کند که با وفاق اجتماعی سازگار شده است. دریدا بر آن است که در سوژه خردورزی دکارتی ناخودآگاه غایب است و فوکو جنون را بیرون از دایره این سوژه می داند. میان این متفکران یک گفت وگو و در نهایت یک وجه مشترک است که دریدا آن را در متافیزیک حضور چکیده می کند. گفت وگویی که حداقل در ما نیست. و به ساده ترین بیان نمی توان حتی رگه هایی از آن را در این سه شق روشنفکر- مردم، روشنفکر- روشنفکر، مردم - مردم یافت. در حالی که در یک گفت وگو «من» اکنون تنها نیست، در برابر «شما»، زیر نگاه شماست. ارزش نمایشی، خودآگاه، عقلانیت ارتباطی و غریزه تدبیر و دروغگویی «من» غالب است. صداقت «من» تحت فشار است. همه اینها یعنی پرسش. به نحوی مخاطب پرسش را ملزم می کند که پرسش را بی پاسخ نگذارد. همین گرایش وجود وانمودین به اینکه بالاخره جوابی باید داد و اعلام حضوری باید کرد، دامی است که زبان شفاهی بر سر راه سکوت می گذارد. ممکن است در موارد دیگر در دام بیفتم اما در این یک مورد فقط می توانم بگویم نمی دانم. و این نمی دانم که حضرت سقراط فریادش کرده بود امروز در ذهن سوفسطایی ما اوج بی خردی را می رساند. از دیگر سو هنوز دیالکتیکی میان رویکرد شفاهی و رویکرد مکتوب صورت نگرفته است تا مگر از این رهیافت بتوان گفت وگویی بین سه شق روشنفکر- مردم، روشنفکر- روشنفکر، مردم - مردم صورت داد. در این میان همین جماعت (که البته راقم نیز از این دایره بیرون نیست) نتوانسته اند به درک این مهم نائل آیند که اساساً استبداد مخصوص حکومت و حاکمیت نیست. استبداد فرهنگً بی فرهنگی رسوب کرده در ذهنیتی است که جز خود را برنمی تابد. پس برای نابودی آن تنها مبارزه کافی نیست و این را روشنفکری ما هنوز که هنوز است در نیافته است.

روشنفکری به جای وظیفه اصلی اش که روشنگری و اسطوره زدایی بود، مرتباً اسطوره های جدید ساخت، با این اسطوره ها زیست و برای آنها مبارزه کرد. پس نتوانست بانی ذهن انتقادی و رشددهنده خرد مدرن و علمی باشد. امروزه کلاه از کله مبارک آل احمد وام می گیرند و فردا سبیل از فلانی، نظریه از بهمانی. ماجرای غم انگیز روشنفکری در این جغرافیا حکایتی است به درازنای تاریخ بی قراری ما و باز گفتن آن گره ها را سفت تر می کند. طبعاً روشنفکر باید یا داشته باشد یا بگیرد. اگر داشته باشد که روشنفکر نیست چون درد نان از خود نان برای روشنفکر ارجح است کما اینکه مولانا می فرماید؛ «آب کم جو، تشنگی آور به دست». از دیگر سو اگر هم بگیرد از خودی ها یا بیگانه، باز هم نمی توان این عنوان را بر او اطلاق کرد؛ یا خودفروش می شود یا جاسوس بیگانه، باری به کوتاه سخن می توان گفت روشن - فکر در این جغرافیا یعنی فلک زده، سنگ تیپاخورده، رنجور، کافی است نقد کند تا نقدش در هیئت تخریب جلوه گر شود. کافی است به سیاق طبیعت چیزی به یافته هایش بیفزاید و مواضع اش را تعدیل یا رادیکال تر کند تا بگویند رنگش عوض شده است. در این وادی ذهن انتقادی که داشته باشی، دیگر روشنفکر نخواهی بود، می شوی روشن- فکر با بیماری غیرقابل انکاری که نامش خانه نشینی است. و حالا روشن- فکر، بدون هیچ پسوند استاد یا دکتر، خانه نشین شده، یا خانه نشین اش کرده اند، بماند. اما ایستاده بر درگاه، ابرو خم نمی کند، یا اگر هم خم کرده باشد بیراه نیست که؛ «جهان پیر است و بی بنیاد / از این فرهادکش فریاد» ای فریاد، ای فریاد

تا زنده است باید حواس مان به پیرمرد باشد؛ پیرمردی که نه اپوزیسیون است نه دولتی و حکومتی. روشن- فکر است بی هیچ ادعایی.

سام محمودی سرابی