یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

هدایت در ملتقای خیام و کافکا


هدایت در ملتقای خیام و کافکا

از نظر هدایت هم خیام و هم کافکا, به رغم تفاوت ماهوی اندیشه و آثارشان, متفکران کمیابی هستند که هر کدام برای نخستین بار سبک و فکر و مضامین تازه ای به میان آورده اند

هدایت در حوالی بیست سالگی، دو سه سالی قبل از سفر تحصیلی خود به فرانسه، در تدارک تألیف نخستین کتابش بود. او برای تآلیف این کتاب، که شامل گزیده‌ای از رباعیات خیام و مقدمه‌ای تفصیلی بر آن بود، ناگزیر از غوطه خوردن در متون کهن ادب فارسی بود، که برای جوانی به سن او سخت شگفت‌انگیز می‌نمود.

این شگفتی به ویژه از آن رو بود که تا آن زمان دیوان منقح و معتبری از رباعیات خیام در دست‌رس علاقه‌مندان به شعر فارسی نبود، و انتشار این قبیل آثار نیز، به رسم رایج زمانه، بر ذمهٔ فضلای جاسنگین و «ریش و سبیل‌دار» بود. هدایت بر این حقیقت واقف بود که خیام را نمی‌توان با هیچ شاعر دیگری در ایران مقایسه کرد، و تشخیص اصالت و صحت رباعیات او حتی برای یک محقق فرهیخته نیز خالی از شایبه و تعارض نیست. بنابراین وقوف هدایت، بیش از هر چیز، بر کیفیتی است که دامنهٔ تحقیق او را بسیار گسترده و راهش را برای گزینش رباعیات خیام باریک و تنگ کرده است؛ خاصه این که هدایت آغاز کننده است، و محدودیت این آغازگری را می‌شناسد.

در تاریخ کهن سال ادبیات فارسی دربارهٔ دیوان هیچ شاعری به اندازهٔ خیام اختلاف و مناقشه نشده است.

چنان که می‌دانیم خود خیام هیچ گاه به گردآوری و تدوین اشعارش نپرداخته است و قدیمی‌ترین نسخه‌ای که از دیوان خیام در دست است نزدیک به سیصد و پنجاه سال از مرگ شاعر فاصله دارد. این دیوان نیز، مانند چند دیوان دیگر منسوب به خیام، از حیث اصالت و صحت متن، از جنبه‌های بسیار، محل نزاع است. آن چه آشکار و زمینه‌ساز منازعات و مناقشات جدی‌تر است این است که رباعیات منسوب به خیام، از لحاظ تعداد و تنوع، چندین برابر رباعیات خود شاعر است، و دامنهٔ این اختلاف و مناقشه تا به امروز، کماکان، ادامه دارد.

به تعبیر هدایت «اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود». طبعاً بیرون کشیدن رباعیات اندک شمار خیام از میان دست‌کم هزار و دویست رباعی که به او نسبت داده‌اند اگر غیر ممکن نباشد بسیار دیریاب و گریزنده است. البته، باز هم به تعبیر هدایت، «این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد». و کار پژوهشگری مانند هدایت به دست دادن اصالت اندیشه و آثار واقعی خیام است، و دور ریختن جعلیات و خیال بافی‌های افسانه‌آمیزی که در طول صدها سال در پیرامون شاعر شایع کرده‌اند.

مقدمهٔ هدایت بر رباعیات حکیم عمر خیام، که نخستین نوشتهٔ مفصل هدایت نیز هست، تاریخ نگارش ندارد؛ اما حسن قیمیان، پس از مرگ هدایت، در کتاب نوشته‌های پراکنده، که این مقدمه مجدداً در آن چاپ شده است، تاریخ نگارش آن را سال ۱۳۰۲ ذکر کرده است. رباعیات... ، که شامل ۲۰۱ رباعی برگزیده از خیام است، جزو اولین نسخه‌های ویراسته و انتقادی از متن‌های ادب گذشتهٔ ما است، و تلاش معتبر و نظرگیری است برای تمیز دادن خیام واقعی از خیام مجعول و ساختگی. هدایت کمابیش همهٔ آن‌چه را که قدما و شعرا و محققان بعدی، چه ایرانی و چه فرنگی، دربارهٔ خیام و شعر او گفته‌اند به دقت جسته و کاویده است، و تقریباً هیچ متن اصیل و شناخته‌ای را از نظر دور نداشته است.

در طول بیش از سه ربع قرن اخیر هدایت نخستین پژوهندهٔ ایرانی است که اهمیت خیام و جهت و جای شگفت‌انگیز او را برای معاصران خود مشخص می‌سازد، و با استعانت از اشعار و آثار خیام چهره‌ای از او به دست می‌دهد که پیش از آن وجود نداشته است، و پس از آن، کمابیش، همین چهره از خیام در قلمرو ادبیات ایران تثبیت می‌شود. هدایت، در مقام محقق و نویسنده‌ای نوآور و دیرپسند، توضیح می‌دهد که چرا رباعیات خیام بیش ازهر دیوان شعر و اثر ادبی از متون گذشتهٔ ما نظرش را گرفته است. به زعم او خیام اولین، و چه بسا یگانه، شاعری است که این جسارت و جربزه را از خود نشان می‌دهد که آن چه را بسیار کسان احساس می‌کردند، و نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند، به صدای رسا بیان کند.

او شعر خیام را نوعی ادعانامهٔ انسان ایرانی و نمایندهٔ فرهنگ والایی می‌داند که با هر آن چه موهوم و وابسته به اسرار و غیر عقلانیت است در می‌افتد و، با آزاداندیشی ممتازی در امور دنیوی، سعادت «این جهانی» و لذات زندگی را، به هیچ هول و هراسی، پذیرا می‌شود. هدایت برای فهمیدن مضامین رباعیات خیام و شرح و توضیح دقایق آن‌ها توانایی شگرفی از خود نشان می‌دهد؛ چنان‌که گویی هیچ حایلی میان او و مضامین ژرف نهفته در رباعیات، و خود شاعر، وجود ندارد. او نشان می‌دهد که معنویت خیام، چه در مضمون و چه در لحن، با بلاغت نویسندگان صوفی مشرب واخلاقی زمان او ـ وحتی بعد ازاو ـ وجه شبهی ندارد؛ زیرا او هر افسونی را که به قصد خفه کردن احساس و وجدان بشری ساخته و بافته شده است با لهیب آتش تیز شعر خود خاکستر می‌کند.

هدایت از اولین کسانی است که خیام را با متفکران غربی، مانند شوپن هاور و گوته و ولتر و لوکرس، مقایسه می‌کند، و وجوه مشترک و ممتاز اندیشه او را با بینش این متفکران نشان می‌دهد؛ گیرم این مقایسه و واکاوی در همه جا عمق و غنای لازم را ندارد. او لحن خیام را که آمیخته به طعنه و تمسخر و دید «لاابالیانه»ی بی نظیر است می‌ستاید، و او را به جهت هجو «ریاکاران» و «زهاد» و ریشخند وعده‌های دل‌خوش‌کنک آن‌ها، شاعری «طعنه‌زن» و «عاصی» می‌داند.

با توجه به همین ملاحظات و مشخصات است که، از منظر هدایت، شعر خیام برگشتگاهی مهم و، در واقع، عظیم‌ترین واقعهٔ ادبی سرزمین بزرگ ایران محسوب می‌شود.

هدایت در خیام شاعری را می‌بیند که هدفش فقط جلب خاطر خوانندگان به سوی «حقیقت» است؛ حقیقتی که با فریاد و غوغا اعلام می‌شود، به گونه‌ای که گویی سخن گفتن به صدای آرام، و باحزم و احتیاط، ممکن است اهمیت «حقیقت» را نشان ندهد و آدم هایی را که گوش سنگین و عواطف کرخت شده دارند جلب نکند. از لحاظ خیام، چنان که هدایت تاکید می‌کند، راه انسان به آینده سرانجام به مرگ ختم می‌شود، و زندگی انسان دور دردناک و بی‌انتهایی از برآمدن و فرو نشستن است، و بنابراین هیچ غرض و غایتی در کار نیست.

ما لعبتکانی هستیم که با ریسمان نامرئی، متصل به قدرتی عظیم و رازآمیز، در خیمه‌شب‌بازی کائنات شرکت داریم، بی آن که اراده‌ای از خودمان داشته باشیم. انسان، در مقام شریف‌ترین مخلوفات، از راز سرنوشت محتوم خود آگاه است ــ باید آگاه باشد ــ بنابراین سرنوشت کودکی رسیدن به جوانی و پیری و سرانجام از پا افتادن و در خاک شدن است.

وقتی انسان از حرکت خود باز می‌ایستد در واقع به تباهی و نیستی رسیده است؛ در نتیجه غرض از زندگی مرگ است.

در حقیقت هدایت در رباعیات خیام بر مایه‌ها و مضامینی تاکید می‌کند که، کمابیش، اشتغال خاطر خود او نیز هست، و از همین رو شباهت خیره‌کننده‌ای میان خیام و هدایت می‌توان یافت. آن چه، بیش از همه، در شعر خیام نظر هدایت را گرفته ــ چنان که خودش توضیح می‌دهد ــ «فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است»؛ همان مفاهیمی که در آثار هدایت در جلوه‌های گوناگونی تکثیر می‌شوند. به زعم هدایت بدبینی و تلخ‌اندیشی خیام وابستگی مستقیم به حس «شهوت تند و ناکام» شاعر، چنان که در اغلب شعرای گذشتهٔ ادب فارسی می‌بینیم، ندارد بلکه نمایندهٔ «یک جنبهٔ عالی و فلسفی» است که از آن بوی غلیظ شراب به مشام می‌رسد. از طرف دیگر وجه «لاقیدانه» و ضد «سامی» پاره‌ای از رباعیات، که به صورت تردید و شک آوردن در احکام دینی و در نفی آموزه‌ها و افسانه‌های دوران گذشته و دقیق شدن در موضوع مرگ جلوه‌گر است و نوعی «دیانت این جهانی» یا «دنیوی» را تبلیغ می‌کند، هدایت را به شدت برمی‌انگیزد.

از لحاظ خیام هیچ منطق مدون و سرراستی در طبیعت، و طبعاً بیرون از آن، وجود ندارد؛ در واقع نقشه‌ای در کار نیست، و زندگی انسان ـ و ابنای بشر ــ سراسر بدیهه و بدعت است. آیندهٔ نامطمئن و چه بسا گزند آوراست؛ انسان نباید خودش را وقف آینده، و تصورات و موهومات وابسته به آن کند و برای ارزش‌های وعده داده شده و سعادت ابدی لذات زندگی را زیر پا بگذارد. آن‌چه خیام با سبک روحی، و گاه ول‌انگارانه، بر آن تأکید می‌کند این است که همه چیز ــ تند و پران ــ می‌گذرد ، و آن چه می‌گذرد باید اجر رنج‌های فراوان انسان را بپردازد.

نه در حیات و نه در ممات تأمین و تضمینی وجود ندارد؛ آدمی‌زاد باید به حال ــ به لحظه‌ای که در آن حضور دارد ــ بیندیشد و فقط دم را غنیمت شمرد. زیبایی و کمال را، اگر به راستی زیبایی و کمال حاصل باشد، در سراب افق‌های دور نمی‌توان، و نباید، جست؛ زیرا که آینده بیرون از دایرهٔ امکان حیات فرد انسانی است.

خیام تقریباً هیچ‌گاه انسان را به رسالت و رستاخیز و تغزل و شهود و خیال‌بافی‌های عرفانی و معماآمیز فرا نمی‌خواند. از لحاظ او آن چه اهمیت دارد زندگی است، و هدف زندگی خود زیستن است؛ تلاش و تقلای انسان رسیدن به لذت و حکمت فردی است که سخت‌ گذران است. انسان خیامی هر آن چه را که اکنون به آیندهٔ نامعلوم، ولو به مقصدی معین ولی دورودراز، حواله دهد نامربوط و عبث می‌‌داند، و طبعاً واجد هیچ معنویتی هم نمی‌شمارد. در دستگاه فکری او طبیعت امکان و وسیلهٔ بسیار سودمندی است که برای شادی و سرخوشی و خوش‌بختی ــ در واقع خوش‌وقتی ــ انسان ساخته شده است، و همواره سرنوشت او با هستی آن گره می‌خورد. طبیعت بسیار غنی و سخی است، و آثار طبیعت رنگین و گسترده و خوشایند است؛ اگر چه مانند عمر انسان دوامی ندارد و پایدار نیست.

اما انسانیت ــ توالی نسل‌ها ــ و خود طبیعت، به عنوان منشأ و سرچشمهٔ محصولات لذت‌بخش، بردوام و بی‌نهایت است. باروری طبیعت و انسان شباهت بسیار به هم دارند، هر چند سر حد امکان رشد گیاه و انسان مرگ است، و مرگ است که قدرت خیال و عطش انسان را برای تعالی فرو می‌نشاند، و از این جهت منشأ شر نیز هست.

این کلام معروف ویساریون بلینسکی، که هیچ‌کس نمی‌تواند هیچ شاعری را بفهمد مگر آن که چندی در جهان او غرق شود، عواطف او را از آن خود سازد و با تجربه‌ها و باورهای او زندگی کند، به مقدار فراوان، دربارهٔ هدایت نسبت به خیام صدق می‌کند. هدایت شرح این غوطه خوردن را دو بار، در مقدمهٔ رباعیات ... و تقریبا ده سال بعد از آن در کتاب ترانه‌های خیام، به تفصیل آورده است؛ و چنان که گفتیم اگر یک شاعر از میان خیل شاعران گذشتهٔ ما نظر هدایت را سخت گرفته باشد خیام است، و ظاهراً این ارادت و شیفتگی هیچ‌گاه در او کاستی نگرفته است. هدایت برای فهم بیش‌تر رباعیات خیام و انتشار گزیده‌ای معتبر از آن همهٔ آثار فلسفی و علمی و رساله‌های خیام را به زبان فارسی و عربی از نظر گذرانده و به صراحت، و فارغ از تعصب‌های رایج، اعلام کرده است که فقط شعر خیام را می‌پسندد، قطع نظر از این که فقط همین شعر، حرفهٔ شاعری، در شهرت عالم‌گیر حکیم فرزانه موثر بوده است.

از طرف دیگر، چنان‌که می‌دانیم، هدایت کمابیش همین رابطه را با نویسندهٔ نام‌آور چک فرانتس کافکا نیز داشته است، و گرایش و ارادت خود را نسبت به او، به همان صراحت، نشان داده است؛ به طوری که شناخت همه جانبهٔ اندیشه و آثار هدایت، از جمله دیدگاه او نسبت به خیام، بدون توجه به این رابطه وافی به مقصود نخواهد بود. از قضا در معرفی و به دست دادن چهرهٔ ادبی کافکا در ایران، کمابیش هم چون خیام، فصل تقدم با هدایت است، و او جریان کاوش خود را در جهان شگفت اندیشهٔ کافکا در رسالهٔ معروف پیام کافکا نقل کرده است؛ رساله‌ای که در شرح مقام و موقعیت ادبی کافکا، پس از گذشت نیم قرن، اعتبار خود را تا حد زیادی، کماکان، حفظ کرده است. روشن کردن این رابطه، به ویژه وجه شبه هدایت با خیام و کافکا، گریز مختصری را لازم می‌آورد.

از نظر هدایت هم خیام و هم کافکا، به رغم تفاوت ماهوی اندیشه و آثارشان، متفکران کمیابی هستند که هر کدام برای نخستین بار سبک و فکر و مضامین تازه‌ای به میان آورده‌اند، و ــ بی آن که خود خواسته باشند ــ معنی جدیدی «برای زندگی» پیش کشیده‌اند که پیش از آن‌ها تقریباً وجود نداشته است. کافکا، مانند خیام، صاحب دنیای بزرگ و ممتازی است، و همین که خواننده از آستانهٔ دنیای او ان قدر هم «بن بست» نبوده است.

از لحاظ کافکا آدمی‌زاد، علی الاطلاق، یکه و تنها و بی‌پناه است، و هیچ‌چیز نمی‌تواند بر سردی و تنهایی وتهی فضای یخ‌زدهٔ دنیای او غلبه کند؛ انسان ذاتاً گرفتار بیگانگی ــ امور و وظایف محتوم و بیگانه کننده ــ است، و میان او و عالم مینوی ورطهٔ هولناکی وجود دارد. «همین که به دنیا آمدیم در معرض داوری [و احکام شقاوت آمیز آن] قرار می‌گیریم و سرتاسر زندگی ما مانند یک رشتهٔ کابوس است». هدایت در پیام کافکا می‌نویسد: «مقصود کافکا چیست؟ دنیای دیگر؟ نه، او فقط می‌خواهد که در همین دنیا پذیرفته بشود. حقیقت تازه‌ای نمی‌خواهد، آن چه دور و بر خود می‌بیند آن حقیقت نیست.» این بینش، کمابیش، در خیام هم هست. کافکا، هم چون خیام، بر آن است که زندگی جاودان در دست‌رس کسی نیست، و زندگی روزانه «بیان معنوی» است که در آن «لاشهٔ کاروان روزهای گذشته و آینده» روی هم تل انبار می‌شود.

محمد بهارلو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.