دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مسئلة صدق
تعریف رایج و مشهور معرفتشناسی «باورِ صادق موجه است» و در این میان بحث صدق یکی از مسائل مهم معرفتشناسی است که نظریههای متعددی دربارة آن بیان شده است. نوشتار حاضر بههمین موضوع پرداخته و در ابتدا نظریههای رایج صدق را ذکر کرده و در خلال آن نظریات بعضی از فلاسفة غرب را درباب صدق مورد نقد و بررسی قرار داده است.
● صدق عینی
مفهوم صدق(۲) دارای اهمیت اساسی در فلسفه است. تا آنحد که نظریات رقیب دربارة بسیاری مسائل بزرگ انعکاسی از باورهای مختلف در مورد این مفهوم هستند. مناقشة مهم و عظیمی که ما بهعنوان جریان حاد و پرحرارت قرون هفدهم و هجدهم، یعنی مناقشه بین «خردگرایان قارهای»(۳) و «تجربهگرایان بریتانیا»(۴) توصیف میکنیم، درمورد ماهیت دانش ما نسبت به صدق بود، اما در عین حال یک عدم توافق اساسی را در مورد خود صدق نیز منعکس مینمود. در قرن حاضر مکتب فلسفیِ «تجربهگرایی منطقی»(۵) یا «پوزیتیویسم منطقی»(۶) غالب تفکر سنتی را بهعنوان عملی بیثمر - در حقیقت، بهعنوان اظهار بیانات بیمعنا - بر اساس نظریهای در مورد معناداری که دیدگاه سختگیرانه در مورد انواع صدق ارائه میکرد، مورد انکار قرار داد. همچنین فیلسوفان اخلاق درمییابند که، بهواسطة پیشفرضهای خودشان در مورد ماهیتِ صدق بهسوی مسئلة چگونگی توصیف مناسب در مورد قضاوتهای اخلاقی رانده میشوند و فیلسوفان منطق و ریاضیات نیز با مشکلِ نوع خاصی از صدق که به منطق یا ریاضیات مربوط است، مواجه هستند.
از آنجا که فصول دیگری در این «دایرةالمعارف» به منطق، معرفتشناسی و فلسفة اخلاق اختصاص یافته، این فصل سخن خود را بر مفهومِ صدق متمرکز خواهد کرد و اکثراً جزئیات این نسبتها و ارتباطات را کنار میگذارد. آنچه بیشتر مطرح است، تنها به یک نوع از صدق مربوط خواهد بود. گرچه نوعی بسیار اساسی و رایج که ما همه با آن آشنا هستیم و به پیروی از سنت رایج میتوانیم آن را «صدق عینی» بنامیم.
در مورد صدق عینی چه امر خاصی وجود دارد؟ چگونه صدقهای عینی میتوانند بهعنوان زیرمجموعه خاصی از صدق بهطورکلی شناخته شوند؟ ما میتوانیم بگوییم که یک صدق عینی به نحوة وجود اموری که وجود دارند مربوط است؛ یک گزاره صدق عینی را بیان میکند، اگر بیان نماید که چهطور اشیا در جهان وجود دارند. بعضی از چیزها را میپذیریم که هیچ شق دیگری ندارند؛ مثلاً اینکه دو بعلاوة دو چهار میشود و اینکه مجردها، افرادی ازدواج نکردهاند، ما فکر میکنیم اینها دقیقاً قضیهای دربارة چگونگی اشیا نیستند بلکه بیشتر قضیهای در مورد ضرورت منطقی هستند. این گزاره که دو بعلاوة دو چهار میشود یک صدق عینی را بیان نمیکند، زیرا شق بدیل وضعیت امور را بیان نمیکند. این مطلب که دو دوتا میشود چهارتا امری عینی نیست، بلکه بیشتر امری دارای ضرورت منطقی بوده و صدق عینی به امور واقعی مربوط است. اما این هنوز توصیف نامناسبی از آنچه فیلسوفان از «صدق عینی» قصد کردهاند، است. نخست اینکه میتوان مفهوم «صدق» را چنان توسعه داد که علاوه بر «امور واقع» که در اینجا مورد نظر ما است شامل صدقهای ریاضی نیز بشود. در آن صورت مفهوم صدق دربارة برخی امور مثل امور ریاضی، منطقی و زبانی (از قبیل «همة مجردها افرادی ازدواج نکردهاند») کاربرد متفاوتی خواهد داشت. بنابراین اجازه دهید این تفاوت را مورد تصریح قرار دهیم و بگوییم که «صدقهای عینی» به اموری از حقایق غیرریاضی،غیرمنطقی و غیرزبانی مربوط هستند.
اگر ما توجه کنیم که این تفاوت با تفاوت رایج میان صدقهای تحلیلی و ترکیبی مطابقت دارد آنگاه کمتر بهعنوان تفاوتی دلبخواهی جلوه خواهد کرد. ما میتوانیم بهآسانی بپذیریم که تفاوتی بین گزارهای شبیه «هر مجردی فردی ازدواج نکرده است» که به ما چیزی در مورد معنای کلمه «مجرد» میگوید، و گزارهای شبیه «روح، مجرد است» که به ما چیزی در مورد خودِ روح میگوید، وجود دارد. مثالهای دیگر از گروه اول، یعنی گزارههای تحلیلی عبارتند از: «مثلث سه گوشه دارد»، «دختر ترشیده هرگز ازدواج نکرده است» و «اشیای مادی میتوانند در زمان و مکان قرار گیرند». مثالهای دیگر از گروه دوم، یعنی گزارههای ترکیبی عبارتند از: «پیتر از جان بلندتر است»، «کسی در خانه نزدیک در نیست» و «آن درخت شصت فوت ارتفاع دارد». علاوه بر این تمایز که آنها در مورد کلمات یا اشیا هستند تمایز دیگر این است که بگوییم گزارههای تحلیلی به ما نمیگویند که جهان چگونه است، آنها چیزی دربارة نحوة هستی اشیایی که در جهان وجود دارند به ما نمیگویند. از طرف دیگر گزارههای ترکیبی دقیقاً همین کار را انجام میدهند، و اگر آنها در انجام چنین کاری موفق شوند صدقهای ترکیبی را بیان میکنند. اکنون قابل قبول است که اظهار نماییم که تنها صدقهای ریاضی، منطقی و زبانی صدقهای تحلیلی هستند. نتیجه آن است که صدقهای عینی، ترکیبی و بالعکس صدقهای ترکیبی، عینی هستند.
اما توصیف ما هنوز کافی نیست، زیرا طبق آن صدقهای عینی تنها امور ممکن را در بر میگیرد و این برخلاف یک سنت نیرومند فلسفی است. تمایز بین ضرورت و امکان میان حقایق ضروری و حقایق ممکن، یا بین گزارههای ضرورتاً صادق و گزارههای محتملالصدق پیشینهای دراز در فلسفه دارد، و به شیوههای گوناگون مورد اشاره قرار گرفته است. لایپنیتس بر حسب تصورش از «عوالم ممکن» اینچنین گفته است: عوالمی غیر از این عالم واقعی که خدا میتوانسته بهجای این عالم خلق کند. ضرورت مربوط میشود به آنچه نه تنها در بعضی عوالم، که در همه عوالم ممکن صادق است؛ امکان مربوط میشود به آنچه که در بعضی از عوالم ممکن، نه همه، صادق است.
بنابراین یک صدق و حقیقت ضروری در همة عوالم ممکن صادق و درست است، و یک حقیقت ممکن تنها در این جهان (و شاید برخی از عوالم دیگر) صادق است. خطا است اگر بپنداریم که در وهلة نخست صدق عینی تنها به آنچه که ممکن است مربوط میشود، بدون توجه و تأملی دقیق در مورد سنت خرَدگرا که بهطور صریح معتقد است که - با همه این دعاوی - صدقهای ترکیبی خاص ممکن است صدقهای ضروری باشند. بنابراین ما باید دقت کنیم تا صدقهای عینی را به شیوهای توصیف نماییم که از این فرض در امان باشند. وقتی ما میگوییم که صدقهای عینی با نحوة تحقق اشیای موجود و شقوق بدیل نحوة هستی آنها مربوط است، این نکته را باید بهعنوان امکانی برای نوعی از صدقهای ضروری در طبقهای از صدقهای عینی انگاشت، آنچه را که ما باید مستثنی کنیم عبارت از صدقهای منطقاً ضروری (بدیهی) ریاضی، منطق و زبان است. یکسان دانستن صدقهای عینی با صدقهای ترکیبی دقیقاً همین نتیجه را در بر دارد. بیایید بهعنوان نمونههایی از صدقهای عینی موارد ذیل را در نظر بگیریم درحالیکه برای همراهی با سیر استدلال میپذیریم که آنها براستی صحیح هستند:
▪ «درختهایی در میدان راسل وجود دارند.»
▪ « ۲E = mc »
▪ «خداوند وجود دارد.»
در پرتو این مثالها ما میتوانیم دو نکتة اساسیتر را بیان کنیم؛ یکی آن است که ما باید مسائل مربوط به صدق عینی و چگونگی شناخت آن را از هم جدا کنیم، زیرا بروشنی این صدقهای سهگانه شناخته خواهند شد که به گونههای مختلف صحیح میباشند. اولی نیازمند آن است که ما تنها در امتداد میدان راسل رفته و به آن نگاهی بیفکنیم. دومی نیازمند آن است که ما از نیروی عقل و حواسمان استفاده کنیم. سومی، که اغلب مورد بحث و استدلال قرار گرفته، صرفاً با بهکارگیری عقل تنها میتواند اثبات شود، بنابراین پیش از آنکه حقیقتی تجربی باشد حقیقتی پیشینی است. اکنون این امر روشن نیست که جوابهای متفاوت به این پرسش که چگونه میتوان صدق چیزی را دانست، پاسخ به این پرسش مستلزم دانستن شرایط صدق عینی است. ما میدانیم که شمعی روشن است زیرا میتوانیم ببینیم که آن روشن است و ما میدانیم که زنگی دارد صدا میدهد زیرا ما میتوانیم آن را بشنویم، اینها حسهای مختلفی را شامل میشوند. آیا ما باید بگوییم که آنها انواع مختلفی از حقایق هستند؟ با توسعه این امر به سه مثال خودمان - زیرا آنها نیز مستلزم روشهای صدق مختلفی هستند - آیا باید بگوییم که آنها انواع مختلفی از حقایق هستند؟ ما قبل از پذیرفتن آن موضع باید بکوشیم تا به توصیفی کلی از صدق عینی دست یابیم. سرانجام ما باید توجه داشته باشیم که بعضی از صدقهای واقعی مسلماً درک و فهمشان بسیار مشکلتر از بقیه است براستی، بعضی ممکن است اصلاً قابل فهم نباشند و هیچ سختی و اشکالی در فهم اینکه «در میدان راسل درختهایی هست» وجود ندارد و ما معمولاً میپذیریم که این امر موردی از معرفت یقینی است. گزاره «۲E = mc» مسلماً خیلی مشکلتر فهمیده میشود و معمولاً پذیرفته میشود منتها شاید بهعنوان یک احتمال موجود گزارة «خدا وجود دارد» اصلاً قابل شناخت نیست، اگر دلایلی برای هستیاش وجود دارد بههمان اندازه که فیلسوفان ادعا میکنند این دلایل مورد ایراد هستند.(۷) بنابراین اگر ما هر سه مورد را بهعنوان صدقهای واقعی بپذیریم باید تصوراتمان را در مورد حقیقت و راجع به آنچه قابل شناخت یا قابل شناخت یقینی است از هم جدا کنیم. بنابراین ما باید از عباراتی مانند «آن یک حقیقت است»، «آن حقیقتی است که...»، و «حقایقی وجود دارند که...» که ممکن است به گونهای دیگر نیز اظهار شوند، چشمپوشی کنیم.
● برخی از نظریههای رایج دربارة صدق
بنابراین چه گزارش و شرحی راجع به صدق عینی میتوان داد؟ چه شرایطی را یک گزاره باید تأمین کند اگر قرار است گفته شود آن گزاره بیانگر یک صدق عینی است؟ وقتیکه ما در مورد چنین گزارهای میگوییم که این گزاره صادق است مقصود ما چیست؟ موجهترین جواب تنها این است: اینچنین گزارهای صادق است اگر بیان کند که اشیا در متن و واقعیت چگونه هستند. یکی از این جوابهای عالمانه، که میکوشد مسئله صدق را به تفصیل شرح دهد و حوزههای گوناگون مبهم آن را حل کند، نظریة سنتی در مورد صدق است که بهعنوان «نظریة مطابقت»(۸) شناخته شده است. موجهنمایی نخستین آن مشوق تلاشهای واقعی در توسعه و دفاع از آن در مقابل رقیبانش گردیده است در میان این رقیبان دو نظریه، یعنی «نظریة انسجام»(۹) و «نظریة عملگرایانه»(۱۰)، وجود دارند که هریک مدافعان بسیاری دارند. من این نظریات را به نوبت توضیح خواهم داد، درحالیکه کوشش خواهم نمود نقاط قوت و ضعف آنها را در ارتباط با یکدیگر مورد توجه و تأکید قرار دهم.
● نظریة مطابقت
نظریة مطابقت تاریخی طولانی داشته است، که به سوفیست افلاطون(۱۱) و عبارت مشهور ارسطو در مورد این تئوری برمیگردد: «اگر دربارة آنچه وجود دارد بگوییم که وجود دارد، یا در مورد آنچه نیست بگوییم که هست، این گفته دروغ است؛ در حالیکه اگر راجع به آنچه که هست بگوییم هست، و راجع به آنچه که نیست، بگوییم که نیست، این گفته صحیح است.»(۱۲) این تئوری طرفداران زیادی در سنت تجربهگرای بریتانیا، از لاک(۱۳) در قرن هفدهم تا راسل(۱۴) و مور(۱۵) در قرن بیستم یافت. یک روایت بسیار مفصل آن در «رسالة فلسفی - منطقی» ویتگنشتاین(۱۶) در سال ۱۹۲۱، و روایتی تازهتر توسط جی.ال آستین(۱۷) در سال ۱۹۵۰، مطرح شده است. براساس «رساله» ویتگنشتاین، گزارههای معمولی بهوسیلة رابطهای منطقی، از میان گزارههای مقدماتی ساخته میشود. یک گزاره مقدماتی از سمبلهای ساده - «اسمها» ساخته میشود که به روش خاصی ترکیب شده، و توسط این ترکیب است که بیان میکند که اشیا چگونه در جهان هستند - در خود جهان مصداقهای این نامها یافت میشوند، که ویتگنشتاین آنها را «اشیا» مینامد. بنابراین در اینجا اجزای نظریة مطابقتِ ویتگنشتاین عبارتند از: گزارههای مقدماتی، نامها، اشیا و ترکیب (یا ساختار). این نظریه اظهار میدارد که صدق عبارت است از آنچه در ذیل میآید، اگر اشیایی که توسط اسمهای بهکار رفته در یک گزارة مقدماتی بدانها اشاره شد همان شکل و ترکیبی را دارند که آن اسمها در گزاره دارند - به عبارت دیگر، اگر «وضع اموری»(۱۸) مطابق با اجزای ترکیبکننده و ساختار آن گزاره وجود دارد بنابراین، آن گزاره صادق است. گزارههای مقدماتی در حقیقت سعی میکنند تا واقعیت را به تصویر کشند. آنها به کمک تصویرسازی یا الگوسازی از واقعیت بیان میکنند که اشیا چگونه هستند. «یک تصویر یک حالت ممکن را در فضای منطقی نشان میدهد... یک تصویر با واقعیت مطابقت دارد، یا قاصر از مطابقت است، آن صحیح یا ناصحیح است، درست یا غلط... مطابقت یا عدم مطابقت معنایش با واقعیت، صدق یا کذبش را تشکیل میدهد».(۱۹)
نظریه تصویری ویتگنشتاین ابتدا در این «رساله» بهعنوان یک نظریة دارای معنا ارائه میشود، ولی بسیار فراسوی این طرح ساده، توسعه و گسترش مییابد تا ماهیت رابطهای منطقی و صدق تحلیلی را تحت پوشش قرار دهد. لیکن بهطور خاص روایتی صریح و روشن در مورد «نظریة مطابقت» است که نه فقط بهعنوان گزارشی در مورد صدق و کذب گزارههای مقدماتی بلکه همچنین در مورد گزارههای غیرمقدماتی معمولی به کار میرود. صدق و کذب این دسته گزاره دومی برحسب صدق و کذب آن دسته گزاره اولی تبیین میشود که آنها و ساختار منطقی خود گزارههای غیرمقدماتی را شامل میشود. همچنین گفته میشود که گزارههای عادی نیز تصاویر واقعیتند و گفته میشود که شبیه گزارههای تشکیلدهندة مقدماتی خودشان در تصویرسازی و نمونهسازی واقعیت ایفای نقش میکنند. «یک گزاره تصویری از واقعیت است، زیرا اگر من گزارهای را درک کنم وضعیتی را که آن گزاره نمایش میدهد میفهمم. یک گزاره اگر صادق باشد نشان میدهد که اشیا در چه حالتی قرار دارند و یک گزاره میگوید که اشیا در چنین حالتی قرار دارند.»(۲۰)
نظریة مطابقت آستین بدون همراهی نمودن مابعدالطبیعة ویتگنشتاین در مورد شکل و ترکیب «اشیا» بسیط، و بدون تحلیل ویتگنشتاینیِ ساختار منطقیِ گزارههای غیرمقدماتی، ارائه میشود. نظریة آستین در عوض از قرارداد زبانی استفاده میکند. او میگوید، دو نوع قرارداد مربوط به صدق وجود دارد، قراردادهای توصیفی و اشارهای. قراردادهای توصیفی با «کلماتی (جملاتی) که همراه با انواع وضعیت، شیئی، پدیده و غیره در جهان یافت میشود» مرتبط است. قراردادهای اشارهای با «کلماتی (عباراتی) که همراه با اوضاع تاریخی و غیره در جهان یافت میشوند» مرتبط است.(۲۱) تعریف آستین از صدق این است «یک عبارت گفته میشود صادق است وقتیکه وضع تاریخی اموری که این عبارت با قرارداد اشارهای به آنها مربوط میشود از سخنی باشد که با آن جمله بهکار رفته در ساخت آن توسط قراردادهای توصیفی مرتبط باشد».(۲۲) او صریحاً نظریة تصویری ویتگنشتاین را رد میکند. براساس ماهیت نظریة مورد بحث تطابق، او نظر میدهد که آن نظریه: «کاملاً و صدقاً قراردادی است. هیچ نیازی به این کلمات که در بیان عباراتی صادق بهکار رفته تا "آیینهوار نشان دهد" بههیچوجه، حتی غیرمستقیم وجود ندارد، و هیچ نیازی به ترکیبی حتی دارای وضع یا نتیجه وجود ندارد. بگو یک عبارت برای صادق بودن، هیچ نیازی به تظاهر کردن "گوناگونی" یا "ساختاری" یا "شکلِ" واقعیت، بیش از نیاز یک کلمه به انعکاسی بودیم یا تصویر نگاری نوشتاری ندارد».(۲۳)
روایتهای مختلف در مورد نظریة مطابقت بروشنی جوابهای متفاوتی به مسئلة توضیح این نظر بدیهی که در صدق عینی امری است که میگوید اشیا در واقعیت چگونه هستند، ارائه میدهد. عمدتاً آنها در تفسیرهایشان از رابطة مطابقت، از حامل صدق و کذب (اینکه گفته میشود صادق یا کاذب است)، و در فهمشان از ماهیت آنچه در جهان حامل صدق و کذب را بیان میکند، اختلاف پیدا میکنند. اجازه دهید ابتدا رابطة مطابقت را تفسیر کنیم. ویتگنشتاین و آستین بهطور بنیانی بر سر این امراختلاف دارند. در نزد ویتگنشتاین، یک گزاره با حالتی از امور در معنایی بسیار قوی مطابقت دارد زیرا یکی دیگری را آیینهوار نشان میدهد یا به تصویر میکشد. آنها ساختار مشترک دارند و لازمهاش این است که اجزای متناظر نیز دارند. در مقابل آستین مطمئناً در انکار این موضوع بر حق است چرا باید یک گزاره و واقعیتی که آن را صادق میسازد ساختار مشابه داشته باشند؟ آیا در اینجا همین قدر کفایت نمیکند که واقعیتی باشد که گزاره آن را بیان میکند، و لذا همین، آن گزاره را صادق میسازد؟ چرا بر وحدت ساختاری تأکید کنیم؟ ما باید دقت کنیم تا بین دو نوع از مطابقت یعنی «تشابه و معادل بودن»(۲۴) و «توافق و سازگاری»(۲۵) تمایز قایل شویم. دومی نوعی از مطابقت است که متضمن رابطة همارزی یا آیینهواری که توسط ویتگنشتاین مقرر شد میباشد، همانطور که مثلاً وقتی ما میگوییم که یک تکه از کاغذی با تکة دیگر سازگار است، اولی متضمن چیزی بیش از تناظر یک به یک بین دو دسته از اشیا نیست، همانطور که مثلاً وقتی ما میگوییم که درجة ژنرالی در ارتش با درجة آدمیرالی در نیروی دریایی معادل است. موضع آستین روایت بهتری از نظریة مطابقت بهنظر میرسد که تنها مستلزم آن گزارههای صادق است که حقایقی دارند که آن گزارهها با آن حقایق بهجای توافق، تشابه دارند.
لیکن من معتقدم که دیدگاه دیگری وجود دارد و آن دیدگاه دیدگاهی است که توسط دی.دبلیو. هاملین(۲۶) مطرح شده که عبارت است از اینکه یک دلیل برای اشتیاق تجربهگرایان به نظریة مطابقت التزام این نظریه نسبت به قابل تشخیص بودن به پیوند میان گزارهها و واقعیتهاست، تا برای امکانِ معرفت یقینی نسبت به صدق تدارک ببینند. اگر آن نوع آیینهوار نشان دادن بین گزارة «اینجا پارچهای آبی هست» و حقیقتی که مصداق این گزاره است داشته باشد، حداقل میتواند دانش یقینی قابل درک و دریافتی وجود داشته باشد. گرچه من قبلاً بر وجود این نکته اصرار ورزیدم که لازم است مسائل مربوط به صدق و مباحث مربوط به معرفت را از هم جدا ساخت و باید با هاملین همنظر شد که تلاش تجربه گرایان برای رسیدن به یقین در هر صورت محکوم به شکست است. نه، این نکته به نفع روایت توافق سازش(۲۷) از این نظر است که مطرح شده است.
با کنار گذاردن نظریة تصویری ویتگنشتاین در مورد معنا، و همگام با آستین جایز شمردن اینکه زبان میتواند معنا را بدون به تصویر کشیدن جهان انتقال دهد، ما باید تصدیق نماییم که گزارهها و حقایقی را که مصداق آنها هستند دقیقاً در همان کلمات قابل تشخیص هستند. چه چیزی این گزاره که «درختانی در میدان راسل وجود دارند» را صادق میسازد؟ این حقیقت که در میدان راسل درختانی وجود دارند چه امری این گزاره که ۲E = mc را صادق میسازد؟ این حقیقت که ۲! E = mc من معتقدم که نظریة مطابقت میتواند نظریة تصویری معناداری را نادیده انگارد، و نیازی ندارد که برای یقین به صدق یک گزاره وارد پرسش از چگونگی تشخیص دادن بخشهای متفاوت یک گزاره و یک حقیقت شود.
این پرسش از تصمیمگیری بر آنچه صادق است، در هر صورت، ربطی به ماهیت صدق ندارد. گزارهها و حقایق با یکدیگر موافق هستند زیرا آنها هر دو ساختار منطقی دارند، اما یک نظریه در مورد صدق نیاز زیادی به تأکید بر عینیت ساختاریاش ندارد. زیرا در هر صورت ساختار تا حدی در مورد گزاره و حقیقت روشن و قطعی است، تمایز بین توافق و تشابه بهنظر میآید ربطی به رابطة صدق ندارد. گرچه ب.ف. استراوسون نظریة مطابقت را در زمینههایی که گزاره و واقعیت خیلی خوب مطابقت دارند رد میکند، یک نکتة نهایی عبارت است از: چه چیزی میتواند برای واقعیتی که در حال وقوع است بیش از عبارتی که دارد شکل میگیرد، شایسته باشد؟ البته عبارات و واقعیتها برای هم شایستهاند. آنها برای یکدیگر ساخته شدهاند. اگر شما عبارتهای این جهان را بگشایی واقعیتها را نیز میگشایی.(۲۸)
لیکن، اینکه گزارهها و حقایق ساختار مفهومی مشابه دارند فینفسه صدقی مفهومی است و بشدت نظریة مطابقت را فروپاشیده و از بین میبرد اگر گزارههای صادق و حقایق یکدست و مشابه بودند شاید اینطوری میبود، اما آنها اینطور نیستند.
اجازه دهید درحالیکه حامیان نظریة مطابقت را دستهبندی میکنیم، بر سر موضوع دوم یعنی سؤال از حاملان صدق برویم. این چیست که صادق یا کاذب است؟ یک پاسخ نامناسب میتواند آشکارا روایت فیلسوف از این نظریه را فروپاشیده و از بین ببرد، و ما میتوانیم از نقلقولهای بالا بفهمیم که ویتگنشتاین و آستین ظاهراً طرفدار جوابهای متفاوتی هستند. اولاً قابل قبول نخواهد بود که صدق و کذب به جملات تعلق دارند. این جمله را فرض کنید «در میدان راسل درختانی وجود دارد.» اولاً، تا معلوم نگردد که به کدام میدان راسل اشاره میشود و تا معلوم نشود چه وقتی این جمله بهکار برده میشود، پرسش از صدق نمیتواند مطرح شود. شاید بعضی از میدانهای راسل درختانی دارند و بعضی ندارند، و شاید هر میدان راسل خاصی بتواند درختانش را از دست بدهد حتی اگر آن میدانی که آن درختان را هماکنون دارد. برای غالب آمدن بر این ایراد بعضی میل دارند تمایزی بین نوع (type) و نشان(token) ایجاد نمایند. «همین جمله» که در شرایط مختلف بهکار برده میشود نوع جمله است، و در هر موقعیت نشانی مختلف از آن نوع ارائه میشود. چرا نمیگویند که نشان جمله حامل صدق است؟ لکن، نکته آن است که حتی نشان جمله بهطور مستقل از کاربردش، صادق یا کاذب نیست تا چیزی دربارة یک میدان راسل خاص در زمانی خاص بگوییم. تنها در این زمینه جمله بههیچوجه ارتباطی با صدق ندارد، و به تعبیر دقیقتر این کاربرد جمله است که صادق یا کاذب است نه خودِ جمله.
میل آستین برای گزارهها بهعنوان حاملان صدق بود، و ما میتوانیم بگوییم که آنچه یک جمله بیان میکند یک گزاره را تشکیل میدهد. اما ما اینجا همچنین مجبور هستیم تمایزی را طرح نماییم. معنایی از «گزاره» وجود دارد که بهموجب آن انسانهای متفاوت در زمانهای گوناگون همان گزاره را میتوانند بسازند. برای مثال اینکه «۲E = mc» اما همچنین معنایی وجود دارد که در آن مردم گزارههای مختلفی خواهند ساخت، بهعنوان مثال وقتی میگوییم که گزارة انیشتین پیش از گزارة ادینگتون بیان شد و در معنای نخست است که گزارهها را میتوان صادق یا کاذب نامید. بعلاوه - شاید آستین نیز با این امر موافق بوده - مهم آن چیزی است که بیان میشود نه آنچه که مطلبی دربارة آن بیان میشود. این محتوا و مضمون گزارة انیشتین است که صادق است، نه بیان انیشتین در مورد آن، تمایز بهقدر کافی روشن است: در مورد این بیان خیلی چیزها میتواند گفته شود که با قضیة بیانشده نامربوط باشد، برای مثال اینکه آن در آلمان بود، اینکه آن زیر چاپ بود، و اینکه آن در ۱۹۰۵ پدید آمد. آنچه به قضیة بیانشده مربوط است این است که آن صادق است.
بنابراین حاملان صدق، مندرجات و مضامین گزارهها هستند. همچنین ما باید بهیاد بیاوریم که این مضامین میتوانند صادق یا کاذب باشند حتی پیش از اینکه آنها بیان شده باشند، به عبارت دیگر این مضامین ارزش صدقشان را کاملاً مستقل از اینکه آیا کسی هرگز آنها را بیان کرده یا نه حمل میکنند. گزارة «۲E = mc» البته حتی پیش از گزارش انیشتین صادق بود. این تصور از معنا واقعاً با آنچه فیلسوفان بسیاری، همچون ویتگنشتاین در «رساله»اش، از «گزاره» قصد میکنند، معادل است. کسانی مثل راسل و مور از چه چیز عقاید و احکام برای اجزای نقش حاملان صدق طرفداری میکردند؟ اختلاف بین این دو اساساً به حالتشان بهعنوان عقاید همیشگی یا اعمالی که هوشیارانه رخ میدهند مربوط میشود، اما در هر دو مورد اگر آنها بخت خدمت در نقش حاملان صدق را دارند این بخت برحسب معانی آنها خواهد بود. ما کاربردی برای اصلاح «عقیده» و اصلاح «حکم» داریم که در آن آنچه باور میشود یا آنچه مورد حکم واقع میشود وجود دارد که بهمعنای عقیده و حکم اشاره دارد. دوباره اینها با گزارهها برابر هستند. بهطور مختصر و مفید، گزارهها معانی عبارتها، عقاید و تصدیقات و نیز حاملان صدق و کذب هستند.
گزارهها نه تنها مضامین این به اصطلاح «اعمال معرفتشنانه» هستند، بلکه همچنین دارای مضمونهایی مثل آرزو، امید، ترس و غیره میباشند. همانطور که من میتوانم بیان کنم که خدا وجود دارد، من میتوانم بترسم که خدا وجود دارد و امیدوار باشم که خدا وجود دارد همین گزاره در همه این افعال گوناگون رخ میدهد. این گزاره، گزارش بیم و امید و همة آنچه که معانی و مضامین هستند، میباشد. کاربرد دیگری از اصلاح «گزاره» وجود دارد که بهمعنای یک جمله اشاره دارد، و آشکارا در این معنا نمیتوان گفت یک گزاره حامل صدق میباشد. اما همچون گزارهها بهعنوان معانی و مضامین، نامزدهای خوبی برای آن نقش میباشند و نظریة مطابقت که آن وضع را میپذیرد حداقل با فکر معمولی ما سازگار است و دربارة واقعیت سخن میگوید. البته، اصلاح «گزاره» بهعنوان یک اصلاح فلسفی در مورد هنر بهکار برده میشود، اما آن به چیزی اشاره دارد که بدون شک با آن کاربرد از پیش وجود دارد ایرادهایی وجود دارد که گاهی در این مورد مطرح میشود و ما بعداً به آنها اشارهای خواهیم نمود، اما اکنون ما به موضوع سوم یعنی دستهبندی نظریهپردازان مطابقت و سؤال از ماهیتِ حقایقی که گزارهها را صادق میسازند، برمیگردیم.
هم ویتگنشتاین و هم آستین «وضع امور» را بر «صدق» ترجیح میدهند، گرچه اصطلاحشناسی اهمیت اندکی دارد؛ آنها آشکارا در باورهایشان سازگاری نداشتند، هرچند بر سر این اصطلاح موافقت کردند. ویتگنشتاین حداقل آنها را اشیای مرکب، دستهای از «اشیا» در ترکیب تلقی نمود، و راسل نیز مایل به انجام همین کار بود. این حقیقت که درختانی در میدان راسل وجود دارند براساس این گزارش ترکیبی از درختان، میدان راسل و نسبت بین آنها خواهد بود. حالا چون ارتباط یک ارتباط فضایی از نوع «وجود رابط» است، مهم است درک نماییم که واقعاً آن اشیا مربوط را پیوند میدهد، و شیء مرکبی بر روی حوزة اشیای زمانی - مکانی برپا میکند. این حقیقت ساختاری منطقی دارد که اشیای معمولی فاقد آن هستند، و خودش در زمان و مکان قرار نمیگیرد. راسل و مورخواه این امر را تأیید کنند یا نکنند ویتگنشتاین مطمئناً این امر را تصدیق میکند. آستین بدبختانه این کار را نمیکند، زیرا طبق نظر او حقایق با پدیدهها معادلند.
ویژگیها و پدیدهها در زمان و مکان جای گرفتهاند، اما حقایق نه. کجا و چه وقت احتمال دارد ما بتوانیم این حقیقت را که آبی بودن، رنگی بودن است را تعیین محل و مکان کنیم؟ کجا و چه وقت ما میتوانیم این حقیقت را که ناپلئون واترلو را در ۱۸۱۵ پدید آورد، تعیین مکان و محل کنیم؟ بنابراین امروز این یک حقیقت است که ناپلئون واترلو را پدید آورد و مهم نیست که من اتفاقاً کجا هستم درحالیکه آن حقیقت را بر کاغذ یادداشت میکنم، و کجا و چه وقت میتوانیم ما، برای مثال، این حقیقت را که اگر میز تحریر من از چوب ساخته شده بود یا از فلز ساخته شده بود تعیین جا کنم؟
این مورد در برابر حقایقی که جایگاه زمانی - مکانی دارند شاید آشکارترین مورد است برحسب حقایقی که مورد پدیدههای غیرزمانی - مکانی هستند یا پدیدههایی که در همة زمانها و مکانها وجود دارند. برای مثال، این حقیقت که ۴=۲+۲ را کجا میتوانیم جای دهیم؟ این حقیقت که ۲E = mc را کجا قرار میدهیم؟ اگر نیاز گردد، آشکارتر از وجود حقایق دارای انواع مرکبتر میتواند گرفته شود، از قبیل این حقیقت که ناپلئون واترلو را در ۱۸۱۰ پدید نیاورد این حقیقت که میز تحریر من از فلز ساخته نشده، و این حقیقت که اگر این میز از فلز ساخته شده بود میز تحریر من نبود. بههرحال ما ممکن است وسوسه شویم و فکر کنیم که میتوانیم، در مکان و زمان، این حقیقت را که درختان در میدان راسل وجود دارند تعیین محل کنیم، این حقایق منطقاً مرکبتر بهطور مسلم اثبات میدارند که امور واقع هیچگونه مکانی ندارند.
یک ایراد دیگر بهنظر آستین در مورد معادل دانستن حقایق با پدیدهها این است که پدیدهها فاقد ساختار منطقی حقایق هستند. بنابراین آنها تنها در ارتباطات علی با یکدیگر قرار دارند، درحالیکه حقایق، درست مانند گزارهها، ارتباط منطقی دارند. این حقیقت که درختانی در میدان راسل وجود دارند تلویحاً میفهماند که این شهر بهطورکلی جنگلی واقعی نیست، این حقیقت که ۲E = mc تلویحاً این حقیقت را میفهماند کهE معادل ۳mc نیست، این حقیقت که خدا وجود دارد این حقیقت را تلویحاً میفهماند که فرد ملحد معتقد به باور غلطی است.
● نظریة انسجام(۲۹)
دقیقاً بیان شد که در مورد نظریه مطابقت تا حدی امید به اجتناب از بسیاری از ایرادات متعارف وجود دارد. با وجود این اشکالات دیگری وجود دارد که غلبه بر آنها اینقدر ساده نیست، که در اصل مربوط به وضعیت هستیشناسانة گزارهها و حقایق هستند. ظاهراً این اشکالات ما را به رقیب سنتی این نظریه یعنی نظریة انسجام هدایت میکنند.
این بحث را میتوان اینطور مطرح نمود نظریة مطابقت میپذیرد که کشف صدق یا کذب یک گزاره تنها مستلزم مقایسة آن گزاره مستقیماً با حقایق و واقعیت است. اکنون مشکل این امر آن است که ما هیچ شناختی فینفسه نسبت به واقعیت نداریم، مگر از روایت مفهومی واقعیت که برای عقل ما، حداقل تا حدی، معتبر است. وقتی ما آگاه هستیم که درختانی در میدان راسل وجود دارند، این آگاهی، بهجای وجود تنها آشنایی مستقیمی با تکهای غیرمفهومی و مستقل از ذهن در این جهان، بالعکس تحمیلی بر این جهان از ناحیة طرح ذهنی خود ماست. به عبارت دیگر، «حقایق» «خارج از اینجا» نیستند تا با قضاوتها یا با گزارههای ما مقایسه شوند، بلکه همانند گزارهها در همین حوزه وجود دارند. آنها (حقایق) واقعاً خودشان ماهیتاً گزارهای هستند، و آنچه را نظریهپرداز تئوری مطابقت در نظر میگیرد که مطابقتی بین گزاره و حقیقت باشد تنها مطابقتی بین گزاره و گزاره است. بنابراین تشخیص صدق این گزاره که درختانی در میدان راسل وجود دارند تشخیصِ سازگاری بین گزارهها میباشد و آنچه را نظریه انسجام عقیده دارد که صدق است انسجامی منظم و اصولی بین گزارههاست. قوت این استدلال در این ادعای اوست که حقایق، دقیقاً مانند گزارهها هویتهایی متضمن مفهوم هستند و ضعف آن در این است که نقش خود واقعیت را در تشکیل حقایق کمرنگ میسازد. ما تنها مسئول مفهومی کردن حقایق هستیم، و اطلاعات و دادههای خام باید از خارج به ما برسد. ما این درختان را در میدان راسل خلق نمیکنیم، و منحصراً عهدهدار این حقیقت که آنجا درختانی وجود دارند نیستیم. ما دیگر ارتباطی متناسب بین نیرو و جرم نساختهایم، گرچه ما نیازمندیم که مفاهیم مناسب را توسعه دهیم تا آن (ارتباط متناسب) را درک کنیم. حقایق همان هستند که، گرچه ماهیتاً مفهومی، مستقل از باور ما در مورد آنها که اینچنین هستند، دارند.
ایرادی دیگر به این استدلال، سرعت عمل در رسیدن به نتیجه است که صدق، ارتباطی منظم و اصولی است. چرا منظم و اصولی؟ این مقایسه بهنظر میآید تنها بین دو گزاره باشد، که درختانی در میدان راسل وجود دارند. اما شواهد مؤیدی وجود دارند که میتوانند اقامه شوند. اولاً این نکته میتواند مطرح شود که کاربرد مفاهیم مستقل از باورهای گزارهای نیست. مفهوم یک درخت متضمن باورهایی در مورد اشیای مادی، موجودات زنده، پیوستگی زمانی - مکانی و غیره است. مفهوم یک میدان شهر متضمن باورهای خیلی بیشتری است. بنابراین همة این گزارهها در برابر یک گزاره جدید که درختانی در میدان راسل وجود دارند با هم جور شدهاند، و نظریه نظم مورد حمایت قرار میگیرد. ثانیاً، آشکارا غلط است که گمان کنیم که هیچ گزارهای را هرگز نمیتوان بهطور مستقل صدق یا کذب آن را مورد بررسی قرار داد، نه گزارههایِ ریاضی و منطق و نه گزارههایِ طبیعت عینی. تشخیص دادن اینکه آیا درختانی در میدان راسل وجود دارند متضمن طرح فرضهایی در مورد صدق گزارههای بسیار دیگر از قبیل گزارههایی است که مربوط به کارکرد مناسبِ این معانی هستند. بعضی مانند کواین فراتر رفته و بشدت معتقدند که همة باورهای شخصی نظام و دستگاهی را شکل میدهند که در برابر آن صدق گزارهای جدید میتواند آزمایش شود. نظریهپردازان انسجام گام نهایی را برداشته و ادعا میکنند که صدق تنها ارتباط با این نظام است.
نظریهپردازان مطابقت خاطرنشان خواهند کرد که این بحثها مستلزم آشفتگی و خلط میان صدق و معرفتِ آن میباشد. پذیرش نکات پشت سر آنها، نتیجه آنها، تنها به ماهیتِ دانش ما نسبت به صدق مربوط خواهد بود، روشی که در آن ما تصمیم میگیریم که یک گزاره حقیقی را بیان میکند. با اینهمه نظریهپردازان تئوری انسجام پاسخی دارند. در ریاضیات و در منطق، بهآسانی مورد موافقت قرار خواهد گرفت که، این تمایز بین ماهیت صدق و ملاک و میزانی برای تعیین صدق غیرعملی است: آنها هر دو امری ناشی از ارتباط بین گزارة خاص و بقیة نظام هستند. اما واقعیت، مجموع همة حقایق را به ما میپذیریم که وضوحی دارند. ما میپذیریم که حقایق دقیقاً استقلال کامل از یکدیگر ندارند بلکه آنها بوضوح با یکدیگر ارتباط دارند. در واقع بهطورکلی - نه فقط در منطق و ریاضیات - نوعی ارتباط وجود دارد که ما را قادر میسازد که دلیلی برای یک حقیقت در دیگر حقایق بیابیم. ارتباط در منطق و ریاضیات دستکم نمونهای برای ارتباط در حقایق بهطورکلی است، و این نتیجه باید بهدنبال بیاید که ارتباط خودِ ماهیت صدق است.
نظریة انسجام مدتها با سنت عقلگرا پیوند یافته بود، زیرا فیلسوفان در آن سنت این تصور وضوح ماهیت را امضا و تصدیق میکردند. بهطور سنتی این امر تحت عنوان «اصل فرد کافی» قرار میگیرد، و پیش فرض بنیانی را در مورد همین تجربة (عمل) عقلگرایان شکل میدهد تا آنها تلاش نمایند حقایق را توسط کاربرد عقل و بدون کمک حس ثابت کنند. مهمترین مثالهای چنین کوششهایی «مونادولوژی» لایپنیتس(۳۰) و «علم اخلاق» اسپینوزا(۳۱) است. فیلسوفان بعدی از قبیل هگل(۳۲) و برادلی(۳۳) نیز این سنت را پیروی و دنبال کردهاند.
نوشته: برایان کار
ترجمه: دکتر همایون همتی
این مقاله ترجمة مقالة(Truth) نوشتة(Brian Carr) است که دانشیار فلسفه در دانشگاه اکستر(Exeter) و صاحب آثار وتألیفاتی مثل برتراند راسل(۱۹۷۵)، مابعدالطبیعه (۱۹۸۷) و مقدمهای بر نظریة شناخت با همکاری (ج . اُکانر، ۱۹۸۲) است. آثار دیگر او باور عقلانی و شنکرهکاریا ست که رسالههای مستقلی هستند و با همکاری ماهالینگامکار نوشته است.
منبع مقالة حاضر دایرةالمعارف فلسفه ویراستة ج. ه۰۳۹;. ر. پارکینسون است که یکی از تازهترین و معتبرترین دانشنامههای فلسفی است. راقم این سطور تمامی دایرةالمعارف فلسفه" را در طی سالیان اشتغال به تدریس متن انگلیسی آن در دورههای کارشناسی ارشد دانشگاه تهران و دانشگاه تربیت مدرس به فارسی ترجمه کرده و قرار است در ۶ دفتر چاپ و منتشر شود. مشخصات کتابشناسی مأخذ یادشده بدین قرار است:
An Encyclopedia of Philosophy, G. H. R. .۱۹۸۹Rarkinson (ed.), London,
پینوشتها:
- Truth.۲
- Continental rationalists.۳
- British empiricists. ۴
- Logical empiricism.۵
- Logical positivism.۶
-۷ این البته سخن نویسندة مقاله است وگرنه امروز در فلسفة دین دیدگاههای دیگری وجود دارد که با قوت از اعتبار منطقی و شأن معرفتی برهانهای اثبات وجود خدا دفاع میکنند و نسلی جدید از فیلسوفان دین پدید آمده است که بشدت طرفدار وثاقت دلایل اثبات وجود خدا هستند. مترجم.
- The Correspondence Theory.۸
- The Coherence Theory.۹
-۰ The Pragmatic Theory.۱
-۱ Plato۰۳۹;s Sophist.۱
-۲ Aristotle, Metaphysics, ۱۱۰۱.b.۱
-۳ Locke.۱
-۴ Russell.۱
-۵ Moore.۱
-۶ Wittgenstein۰۳۹;s, Tractatus logico ۱- philosophicus.
-۷ J.L. Austin.۱
-۸ state of affairs.۱
.۲۲۲ .۲۰۲-۲ .۲ ,[-۹۵ Wittgenstein ]۱
.۰۲۱.-۰۴ Ibid., ۲
Proceedings of the,سTruthش-۱ J.L. Austin, ۲ ۲۴Aristotelian Society, supplementa Vol: ,[۴quoted from reprint in Pitcher ] ؛(۱۹۵۰) .۲۲p.
-۲ Ibid.۲
.-۳۲۴ Ibid., p.۲
-۴ Correspondence - to.۲
-۵ Correspondence - with.۲
-۶ D.W. Hamlyn.۲
-۷ Correspondence - with.۲
-۸ P.F. Strawson, "Truth", Proceedings of the۲ Aristotelian Society, supplementary Vol. quoted from reprint in prtcher ؛(۱۹۵۰) ۲۴ .۴۳۸-۹[, pp. ]
-۹ The Coherence Theory.۲
.z-۰ The Monadology of leibni۳
-۱ The Ethics of Spinoza.۳
-۲ Hegel.۳
-۳ Bradley.۳
-۴ O. Neurath.۳
-۵ C. Hempel.۳
-۶ J.M.E. Mc Taggart, The natur of۳ vols, Cambridge University۲enistence, ( ۱۲۹۱۱ and ۷۲۹۱), vol.۱Press, Cambiridge, .۳۳Book V,ch.
-۷ The Pragmatic Theory.۳
-۸ Charles.S.Peirce. ۳
-۹ William James.۳
-۰ John Dewey.۴
-۱ F.C.S. Schiller.۴
-۲ C.I. Lewis.۴
-۳ F.P. Ramsey.۴
-۴ W.V. Quine.۴
-۵ Works in practicce.۴
-۶ Tautology.۴
-۷ Subjective.۴
-۸ ideas.۴
.-۹۱۳ Quine, P. ۴
Facts and Propositionsش-۰ F.P. Ram sey,۵ Proceedings of the Aristotelian society,, .۱۶, P.۷vol.
,۹Analysis, vol.,سTruthش-۱ P.F. Strawson, ۵ .(۱۹۴۹) ۶no.
.۱۶Facts and Propositions ,P.ش-۲ Ramsey, ۵
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب رافائل گروسی حج انتخابات مجلس شورای اسلامی دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم حسین امیرعبداللهیان رسانه
تهران شهرداری تهران هواشناسی وزارت بهداشت قتل قوه قضاییه فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی شهرداری باران
ایران خودرو قیمت دلار قیمت طلا بانک مرکزی خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار قیمت مسکن حقوق بازنشستگان بورس
تئاتر محمدعلی علومی نمایشگاه کتاب تلویزیون سریال مهناز افشار دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما سینما صداوسیما مهاجرت
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه روسیه اوکراین طوفان الاقصی رفح طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران نساجی رئال مادرید بازی بارسلونا سپاهان جواد نکونام باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل باتری مایکروسافت اندروید اینستاگرام ناسا ماهواره
رژیم غذایی بیمه زیبایی ویتامین چای کاهش وزن آلرژی دندانپزشکی