سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

بیان شاعرانه واقعیتی تاریخی


بیان شاعرانه واقعیتی تاریخی

«بید سرخ» روستایی تمثیلی است سرداری از دل تاریخ می آید و در تعقیب خصم, در حوالی آن از اسب می افتد دو تن از اهالی كه برف كوه را برای فروش به روستا می برند, و شوان چوپان پسر صنوبر او را دیده اند

«بید سرخ» روستایی تمثیلی است. سرداری از دل تاریخ می‌آید و در تعقیب خصم، در حوالی آن از اسب می‌افتد. دو تن از اهالی كه برف كوه را برای فروش به روستا می‌برند، و شوان (چوپان) پسر صنوبر او را دیده‌اند. شوان قوچی برایش بریان می‌كند و دو سك‍ّه طلا پاداش می‌گیرد و با تكیه به این مال،‌ از مادر می‌خواهد كه برای او به خواستگاری برود.

دو سكّهٔ او در خیال اهالی همواره در خواب و خیال،‌گنجی عظیم و درآمده از «گنج تپّه» می‌شود و به تحریك كدخدا‌ (عامل خوش‌خدمت و چاپلوس ارباب)‌ جمعی از اهالی به طلب سهمی از گنج به خانهٔ ‌صنوبر هجوم می‌برند. صنوبر بیوه‌ای زیباست كه ارباب شوهرش را كشته تا تصاحبش كند ام‍ّا ناكام مانده.

در آن‌ سو مردان ارباب، سردار را می‌كشند و انبان سكّه‌اش، نصیب ارباب می‌شود. اكنون پنج سردار شبیه اولی می‌رسند و سراغش را می‌گیرند. صنوبر لباس و سلاح سردار نخست را بر پسرش می‌پوشاند تا آنان از قتل با خبر نشوند و در پی هدف ـ‌ ستیز با خصم ـ‌ بروند و در آخر صدای هواپیمای جنگنده، تاریخ را به اكنون پیوند می‌دهد. این بیان مخیّل، مجازی و كنایی واقعیّتی تاریخی است: نبرد خیر و شر، و اینكه همواره مردمان محروم و ستمكش پاسداران آب و خاك و آیین‌اند و نه آنان كه بیشترین بهره‌ها را می‌برند و خوش غنوده‌اند. به پیروی از این گونه بیان،‌ زبان متن شاعرانه شده، و گاه هم چه زیبا. ام‍ّا تكیهٔ بیش از حد به زبان غیرتقلیدی خل‍ّاقه موجب می‌شود كه:

▪ اشخاص بازی مختصاتشان كم‌رنگ شود و زبان و پندار نویسنده را در دهان و ذهن داشته باشند.

▪ برای تأمین مجال جولانهای شاعرانه، تك‌گوییها زیاد و از ساختار شخصیتی گویندگانشان دورتر شود.

▪ فصل‌بندیهای متن نه نمایشی،‌ كه داستانی شوند،‌ و شاخه‌هایی فرعی از تنهٔ ‌داستان برویند و انبوه شوند و اصل موضوع در این انبوهی پنهان بماند.

▪ نام مكانها،‌ ابزار،‌ اشخاص غایب،‌ و اسامی خاص سبب زیبا شدن كلام شوند نه وسیلهٔ معرفی ملموس آنها به مخاطب. و روابط و ویژگیها و مشاغل در پیچ و خم زبان گم شوند.

▪ زبان ادبی و زبان محاوره‌ای درهم بدوند بی‌آنكه در هم تنیده شوند.

▪ گفتارهای حسی و غنایی به جای كنش نمایشی بنشینند و معرفی اشخاص كامل و ملموس نشود.

▪ گفتارها، اشخاص و فصلهای اضافی و حذف‌پذیر نیز وجود داشته باشند.

▪ برای رفع این مشكلات، در پردهٔ دوم،‌ ساختار اپیزودیك پردهٔ اول رها شود ‌و زبان و اشخاص و روابط واقعگراتر شوند،‌ و دوگانگی چشمگیری میان دو پرده مشهود باشد.

▪ جهش ناگهانی متن به واقعی‍ّت اكنونی با افهٔ‌ صوتی هواپیمای جنگنده در انتهای كار،‌ تناقضی كمیك ایجاد كند. و ام‍ّا در كارگردانی این اثر:

▪ دو افهٔ صوتی مهم و تعیین‌كننده (شیههٔ اسب سردار كه روستا را می‌لرزاند و صدای جنگنده)‌ هریك به مدت دو ‌سه ثانیه و بدون تأكید و تمهید نماشی پخش می‌شود، از بیان اهمیت و تأثیر خود در ماجرا، عاجزند.

▪ طر‌ّاحی صحنه‌ (سكوی سراسری انتهایی با دو شیب جانبی به اضافهٔ چند پلكان و سكوی كوچك و چشمه و تنور و درخت انتزاعی و داری افراشته، با تركیبی از اشیاء واقعی و تصوری، كه حركتشان و نیز رفت و آمد مكرر بازیگران بر روی آنها،

سر و صدایی بسیار ایجاد می‌كند) مدرن است و ناهم‌خوان با فضای عینی و حسی اثر. این طراحی در بیان موقعیتها و مكانها لكنت دارد و خلاف لباسهای كاملاً واقعگرا و بومی نمایش از هرگونه نشانه و رنگ و بوی بومی بی‌بهره است و شیك بودنش با فقر و رنج روستا كه متن بارها بر آن تأكید می‌كند، در تناقض است.

▪ لباسها نو و بر‌ّاق‌اند و زیبایی و رنگهای شاد و زنده‌شان، با یاری محیط شیك و رمانتیك، و موسیقی خیال‌انگیز پرحجم، فضایی نمایشگاهی، مرف‍ّه و بی‌دغدغه ایجاد می‌كند.

▪ عملكرد موسیقی، تصویری است نه نمایشی و با دخالتهای سینمایی،‌ جایگزین عناصر و عوامل سمعی و بصری، یا تفسیرگر حسهای نمایش می‌شود و گاه به حیطهٔ‌ كنش‌ نمایشی نیز تعدّی می‌كند.

▪ سعی بر آن است كه تابلوهای انتزاعی حركات موزون، برخی كاستیهای متن و بازی و میزانسن و ریتم را جبران كند. مثلاً در صحنه‌ای واقعگراتر از كل اثر،‌ به ناگاه شاهد رقص جنگ اهالی و هجومشان به كدخدا می‌شویم (در قالب حركات موزون همراه با موسیقی)‌ بی‌آنكه زمینهٔ‌ تعامل دو نوع اجرای فرمیك، و واقعگرا مهیا شده باشد.

▪ در پرورش برخی از صحنه‌ها ـ مثلاً مرگ سردار و هجوم به خانهٔ ‌اربابی‌ـ‌ چندان سهل‌انگار می‌شود كه مفهومشان به مخاطب انتقال نمی‌یابد، ‌و تماشاگر نیازمند تفسیر شاعرانهٔ ‌بعدی متن از آن صحنه می شود.

▪ طر‌ّاحی صحنهٔ ‌انتزاعی نمایش،‌ مدعی بیان كلّیهٔ موقعیتها و تمامی جهانِ نمایش است اما چون از پس مدعای خود بر نمی‌آید، شاهد ورودهای مكر‌ّر بازیگران از بیرون، انجام بازی‌شان و خروجشان در دل رویدادی هستیم كه بر صحنه، جریان دارد كه در آن ایجاد آشفتگی و نداشتن تمركز و در واقع جغرافیا و مرز محدود فرضی جهان نمایش، مرتباً شكسته می‌شود.

▪ در پرجمعی‍ّت‌ترین صحنه، چند بازیگر را گروهی از تماشاگران سمت چپ سالن نمی‌بینند.

▪ به كارگیری ویدیو پروجكشن بیگانگی صحنه و دكور را با آدمها و فضای حسی نمایش تشدید می‌كند.

▪ گروتسك، شلوغی و سر و صدا‌ و تحرك غیر ضروری بازی دونفرهٔ «برفی»ها، غیر مستقیم به تحقیر شخصت اهل آبادی می‌انجامد كه این دو نمایندهٔ دو نسل از آنهایند‌ و نمایش مدافع آنهاست.

▪ دیدگاه متن شدیداً سیاه و سفیدنگر و قهرمان‌پرورانه است و این دیدگاه در كارگردانی نیز تشدید و لاجرم ذوق‌ستیز می‌شود.

▪ كارگردانی این نمایش نه تركیب و تلفیق چند شیوه، كه «خط شیوه»ای هنجارگریز است بی‌آنكه هنجاری متقاعدكننده را پیشنهاد كرده باشد.

● بازیگری این نمایش:

به نظر می‌رسد رهبری و اشراف فراگیر در هدایت بازیها، كم‌رنگ است، و هر بازیگری آن‌ طور كه می‌توانسته بازی كرده است: صداسازی، تیپ‌سازی و اغراق در بازی دو برفی، اسیت و استیل و فیگور و نگاه غلط شوان،‌ بیان بد تیمور هنگام گزارش قتل سردار،‌ بازی آماتور و ابتدایی سردار و فیزیك و چهرهٔ منفی‌اش، ‌ناهم‌خوانی سن و حس ترنج با دختری دم بخت، بازی تیپیك و شهری كدخدا، ‌تكیهٔ ‌صنوبر بر بیان رمانتیك كه بخشی از تارهای صوتی‌اش را ناكارآمد و قسمتی از كلامش را نامفهوم می‌كند، خنثی بودن بازی پنج سردار و مساوی بودن بود و نبود اهالی آبادی، بخشی از مشكلات بازیگری این نمایش‌اند.

نیاز به گفتن است كه نگارنده با این متن آشنا بوده و آن را چند بار خوانده است و یقین دارد كه مخاطبی كه نخستین ‌بار، در این اجرا با آن برخورد می‌كند، ابهامات بسیاری را پیش ‌رو خواهد داشت. اما فكر و درون‌مایه و برخی زیباییهای زبانی متن به اضافهٔ ‌یكی دو قسمت جذ‌ّاب اجرا معلوم می‌كنند كه اگر نویسنده و كارگردان مجال و مهلتی برای بازنگریهای بیشتر و تجربه‌های گونه‌گون ب‍َر متن و اجرای خود می‌داشتند و بازیگران آماده‌تری هم در اختیار، احتمالاً شاهد اجرایی برتر می‌بودیم، هر چند در حالت كنونی نیز این اثر برای تماشاگر عام از جاذبه‌هایی برخوردار است و شاید بتوان آن را جزء آن دسته از آثاری به شمار آورد كه پلی میان آثار معمولی و عوام‌زده و آثار روشنفكرمآبانه می‌زنند و با ایجاد جاذبه‌هایی بصری و افزودن مایه‌هایی از تأمل، می‌توانند تماشاگرانی متوسط برای تئاتر جذب و جلب كنند كه این خود كاركرد و خدمتی در خور توجه است.

عبدالرضا فریدزاده