شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
شهر من چه وقت خُرّم می شود
من هنوز خرمشهریام، تو هم هستی و دیگران هم. حتی آنها که خیال میکنند نسبشان شاید به خاکی دیگر برسد. مگر نه این که پس از آزادسازیاش وقتی جمعیت ایران ۳۶ میلیون نفر بود روی تابلوی ورودی به شهر برای مسافران نوشتیم «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۳۶ میلیون نفر» که یعنی هر ایرانی یک خرمشهری است؟
من هنوز خرمشهریام، تو هم هستی و دیگران هم. حتی اگر نخلهای سرزمینم بار سبز و نارسشان را نرسیده به مرداد و شهریور سقط کنند، حتی اگر کارون با نخلها و آدمها قهر باشد و دیگر خبری نباشد از آن کشتیهای بزرگ باری که روزگاری روی تن اروند، مغرور و آرام میخرامیدند و با سوتهای ممتدشان پرندههای پنهان میان خیزرانهای بلند را پر میدادند، حتی اگر ویرانههای جنگ همچنان به غریبهها دهن کجی کنند و شکمهای دریدهشان را نشان دهند که آوارهها در آنها، میان موشها و سوسکها نفس میکشند، حتی اگر تن بچههای پابرهنه شهرم، از بیماریهای پوستی و بازی کردن میان زبالهها زخمی و کبود باشد، حتی اگر هنوز آب شربش، شیرابهای کدر باشد که بوی ماهی و مزه دریا میدهد حتی اگر....
من هنوز خرمشهریام، تو هم هستی، دیگران هم. به حرمت همه خونهایی که پای تک تک نخلهایش ریخته شده تا سربلند بماند، به حرمت دستها و پاهایی که روی خاکش جا مانده تا از دستمان نرود، به حرمت شهدایش که خیلیهایشان گمنام ماندهاند تا بچههایمان نام شهرمان را از یاد نبرند، به خاطر خدایی که آزادش کرد و بندگان خدایی که قول دادهاند باز هم آبادش کنند و به همین خاطر است که میگویم، بیا برویم خطنوشته آن تابلوی نرسیده به شهرمان را عوض کنیم و بنویسیم «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت ۷۵ میلیون نفر» من هنوز خرمشهریام، تو هم هستی، دیگران هم، اما خیال میکنی چند نفر از این ۷۵ میلیون خرمشهری، شهرشان را دیدهاند؟ چه طور میشود اهل دیاری باشی و کوچه پسکوچههایش را ندیده باشی؟ چشمهای مرا میخواهی؟ این چشمها، خرمشهر را طواف کردهاند و دیدههایشان، دیدههای تو میشود اگر شرح این سفر را حوصله کنی.
● خرمشهر! العطش!
تابلوی خوشامدگویی به خرمشهر را که رد میکنم، سرابها که در انتهای جاده نیست میشوند، خرمشهر با نمایی از ساختمانهای کوتاه و کدر، به چشم هایم سلام میکند. ریزگردها پیشتر از من رسیدهاند و باز شهر را فتح کردهاند، خرمشهر، بیدود انگار میسوزد که همه چیز لرزان است و در گردابی از غباری تاریک و تیره، شناور.
راه کج میکنم طرف روستای شنه و نرسیده به آن، ستوتهای را میبینم که پتپتکنان روی شانه خاکی جاده میراند. ستوتهها موتورهای سه چرخهای هستند که برای اهالی آب میآورند. ستوته که میایستد، مردم دورش جمع میشوند که هر کدام ۳۰۰ تومان بدهند و گالن آبی ۲۰ لیتری بخرند.
«مگر آب لولهکشی به اینجا نرسیده؟!» رضا سکینی یکی از اهالی که ۳ گالن آب شیرین خریده، در آهنی خانهاش را هل میدهد «بیا تو! از آب شیر بخور تا بفهمی چرا آب میخریم... » آب را میچشم، تلخ است و شور.
در شنه هنوز بوی تند گاز میآید. کنار موتور سه چرخه که که آب را به مردم میرساند، سه چرخهای دیگر هم کپسولهای زرد گاز را آورده، هر کدام ۵ هزار تومان، که اهالی میگویند گرچه قرار است ۱۱ لیتری باشد اما نیست!
«گاز که دیگر به اینجا رسیده، مگر نه؟!» اهالی تاییدم میکنند. لولههای گاز زیر پایشان است، پا میکوبند به زمین. «رسیده. گاز رسیده اینجا... لولههایش زیر زمینهاست اما هنوز راه نیفتاده...» در روستای محرزی اما گاز رسیده است و راه افتاده و اهالی ذوق زدهاند که دیگر کپسولهای زرد را نمیبینند و آن طور که نادر فاضلی عضو دفتر نماینده خرمشهر که شهر را نشانم میدهد میگوید ۷۵ درصد مناطق شهر حالا لولهکشی گاز دارند.
مشکل آب اما در خرمشهر هنوز گرهای کور است که انگار قرار نیست به این زودیها باز شود. از هر خرمشهری که بپرسی دردت چیست، پیش از هر چیز یاد آب میافتد و مینالد که اوقات کارون، تلخ است.
خرمشهریها میگویند از وقتی پساب مزارع نیشکر و فاضلاب شهرهای دیگر به کارون ریخته شده، آب بدطعم و دل چرکین شده است، میگویند آب کارون به استانهای ایران مرکزی هم میرود و کم شدن فشارش باعث شده است آب شور اروند هم که به دریا راه دارد با آن بیامیزد و غیرقابل استفادهاش کند، میگویند این همه سد که روی رودخانهشان بسته شده و مثل جگر زلیخا تکهتکهاش کرده، کارون را کم آب کرده است.
خرمشهریها شنیدهاند که اگر طرح آبرسانی غدیر نهایی شود و آب شرب مردم را از کرخه و دز تامین کند، شاید حصر بیآبی خرمشهر هم بشکند و آنها دیگر مجبور نباشند صبح و شب چشم انتظار ستوتهها بنشینند!
مصطفی مطورزاده، نماینده خرمشهر در مجلس هم میگوید در ۲ سال گذشته، بخشهایی از طرح اجرایی شده و آبی با کیفیت بهتر، از کرخه برای خرمشهریها آورده شده است، اما این کافی نیست و اگر فاز سوم طرح اجرایی شود و آب از دز بیاید آن وقت مشکل شوری آب شهر کاملا حل میشود ولی چه کسی میتواند مطمئن باشد که طرح چه وقت نهایی خواهد شد؟
نکته: از هر خرمشهری که بپرسی درد دلت چیست پیش از هر چیز یاد آب میافتد و مینالد که اوقات کارون تلخ است
رودها انگار همه با خرمشهر قهر کردهاند حتی اروند که جزئی از مرز مشترک میان ایران و عراق است و با وجود همکاری کشورمان، عراقیها حاضر نیستند لاشههای کشتیهای جنگی غرق شده طرف خودشان را بیرون بیاورند و کارشکنی عمدیشان باعث شده است هیچ کشتی با تناژ بالا نتواند از رودخانه بگذرد اما کارون و کشتیهای جنگی غرق شده در آن که حالا مثل اروند سوت و کور شده است، میان ایران و عراق مشترک نیست و اگر بیکشتی مانده، از سهلانگاری مسوولانی است که لایروبیاش را جدی نگرفتهاند.
● نخلها، وای نخلها
بیآبی، نخلهای خرمشهر را هم مثل صاحبانشان رنجانده است. سیدصالح، کشاورزی که با چفیه، عرق پیشانیاش را زیر سایه یکی از نخلهایش میگیرد برایم بریده بریده از نخل میگوید که برای کشاورز مثل فرزند است، با این تفاوت که وقتی سوخته و ترکش خورده میشود، همان طور بیسر و مرده، سر پا میماند و همین است که دل کشاورز را آتش میزند. دل سیدصالح آتش گرفته است.
رویایش حالا فقط قدم زدن زیر سایه خنک نخلهای سبز و تماشای خرماهای عسلی است، اما پیرتر از آن شده که توان احیا کردن نخلستانش را داشته باشد، دستش تنگ است برای گرفتن کارگر و کود خریدن.
هر ۵ پسرش هم مهاجرت کردهاند به شهرهای دیگر و اینها همه باعث شده است، نخلهای تازه سیدصالح هم خوب بار ندهند و نرسیده به تابستان، خرماهای گس و کوچکشان بیامان روی زمین ببارند، سیدصالح در سوگ نخلهایش تنها نیست و کشاورزهای دیگر خرمشهری هم همین دلمشغولیها را دارند.
مطورزاده به یاد میآورد که در سال ۱۳۵۹ خرمشهر و آبادان با بیش از ۶ میلیون اصله نخل پر تراکمترین نخلستانهای دنیا را داشتند، اما جنگ بیش از ۶۰ درصدشان را نابود کرد.
آن طور که این نماینده مجلس تعریف میکند از سال ۱۳۷۰ پروژه آبیاری و زهکشی نخلستانها در خرمشهر و آبادان برای احیای نخلهای ۳۶ هزار هکتار از نخلستانهای این دو شهر آغاز شد که حالا با گذشت حدود ۲۰ سال هنوز نهایی نشده است.
● پابرهنه در زبالهها
غم خرمشهریها که فقط بیآبی و ریزگردها نیست. در روستای محرزی، بوی تعفن دلم را آشوب میکند. احلام، زنی با چشمهای سبز روشن که خنده از روی لبهایش پاک نمیشود برایم آب میآورد «بوی کارخانه الکلسازی است. هر روز همه خرمشهریها این بو را تحمل میکنند.»
میان نخلستانها، پای نخلهای نیمهکاره نشانههایی دیدهام که نگرانم کرده است. از احلام درباره معتادها میپرسم و زن سر تکان میدهد که «زیاد شدهاند. شیشه میکشند. یاد گرفتهاند از دیوار خانهها بالا بروند.»
در روستای طویجات رد مواد فروشها را میگیرم. پسربچهای سبزهرو، زیر عمود آفتاب، اسکناسهای هزار تومانی و دو هزار تومانی را توی چنگش گرفته و پیرهنش از عرق به تنش چسبیده است و با چند موتوری کلکل میکند.
همهشان عینکهای دودی و کلاههایی دارند که تا پیشانی را پوشانده است. یکی از محلیها میگوید «همهشان مواد فروشند » و وقتی حرفش باورم میشود که یکی از موتوریها خودش را به ماشینمان میرساند و میخواهد بداند «چه جور مخدری میخواهم؟»
از طویجات که دور میشوم، در روستای زهیری، بچههای پابرهنه را میبینم با تنهای زخمی از بیماریهای پوستی و سرهایی که گله به گله، از کچلی خالی شدهاند. بس که میان زبالهها دویدهاند و و غلت زدهاند و همبازی سگهای مریض با پوزههای کف کرده و تنهای تاول زده شدهاند.
روستای زهیری مثل بیشتر روستاهای خرمشهر، شبکه دفع فاضلاب ندارد و به همین خاطر در جویهای آبش، زیر لایهای ضخیم از کپک و لجن، فاضلاب خانهها با بویی تند و زننده جریان دارد، همان فاضلابی که دخترهای زهیری هر چند وقت یکبار نخالههایش را از جویهای آب بیرون میکشند و میریزند روی تلهای زباله که پهن و بزرگ شده و دور زهیری چمبره زده است.
● قلب ما برای این شهر میتپد
... اما خرمشهر که فقط تلخی نیست. فاضلی، ساختمان بزرگ و سپید مرکز نمایشگاههای بینالمللی اروند را در جزیره مینو نشانم میدهد که خرمشهریها میگویند برای فروش خودروی رئیسجمهور در ۵۰ روز ساخته شده است و برایم از سازمان مناطق آزاد حرف میزند که در بخشهایی از شهر، سیستم دفع زباله را سر و سامان داده است و قصد دارد خرابههای جنگ را از چهره شهر پاک کند.
خرمشهر که فقط تلخی نیست، خاکش هنوز حاصلخیز است و هنوز نفس میکشد و نخلهایش با وجود شوری آب و هجوم ریزگردها، خرماهایی به شیرینی عسل میدهند.
خرمشهر که فقط تلخی نیست، خیلی از محلههایش حالا لولهکشی گاز دارند و گرچه فاضلابشان هنوز در جویها جاری است، اما مردم دل بستهاند به تعهد وزارت نیرو که قرار شده طی ۳ سال، ۷۵ میلیارد تومان صرف راهاندازی شبکه فاضلاب شهرشان کند و از اینها گذشته، وزیر دفاع هم قول داده تا پایان امسال، جشن پاکسازی زمینهای آلوده به مین را از خرمشهر تا نقطه صفر مرزی برگزار کند تا شلمچه، بیخطر و امن زیر سایه نخلهایی که قرار است باز سبزش کنند، آرام بگیرد و زیارتگاه عاشقانی بماند که هر سال به دیدارش میآیند برای تجدید خاطرات جنگ و از همه اینها گذشته، شهر کوچک من و تو، ۷۵ میلیون نفر جمعیت دارد که میتوانند ۷۵ میلیون گردشگرش شوند و ۷۵ میلیون قلب تپنده برای زنده نگه داشتنش و ۷۵ میلیون جفت چشم بینا برای تماشایش و ۷۵ میلیون جفت دست توانا برای دوباره ساختنش.
مریم یوشیزاده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس دولت دولت سیزدهم رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد سیدابراهیم رئیسی جمهوری اسلامی ایران پاکستان
تهران شهرداری تهران قتل هواشناسی سیل پلیس کنکور وزارت بهداشت سلامت زنان سازمان سنجش پایتخت
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو تورم
سینمای ایران سریال سینما تلویزیون سریال پایتخت کیومرث پوراحمد موسیقی رهبر انقلاب قرآن کریم فیلم ترانه علیدوستی کتاب
کنکور ۱۴۰۳ اینترنت عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران بازی فوتسال تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل نخبگان سامسونگ مدیران خودرو اپل فناوری آیفون ناسا بنیاد ملی نخبگان ربات دانش بنیان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا افسردگی آلزایمر