سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

تناظر بحران بدن و بحران فرهنگ



      تناظر بحران بدن و بحران فرهنگ
جبار رحمانی

مدتی است که در ایران، صحبت از بحران‌های مختلف می شود، بحران طبیعت، بحران آب، بحران هوای آلوده، در میانه این بحث ها، همیشه نکته ای ضمنی مطرح است که چرا کنشگر امروز ایرانی، این همه به این بحران هایی که پیرامونش را احاطه کرده اند بی توجه است. حتی بحران سیاسی و ناامنی کشورهای پیرامون نیز جز یک دغدغه خبری، اهیمت چندانی برای مخاطب ایرانی عام ندارد. مساله اصلی در پس این پرسش انتقادی اینست که این بحران ها، هرکدام به تنهایی می تواند امنیت و سلامت و آرامش کنشگر ایرانی را به خطر بیاندازد، اما باز هم او همچنان بی توجه است. به نظر می رسد برای فهم این مساله و یافتن پاسخی برای سوال فوق، می توان از رویکردی انسانشناختی در حیطه بدن و جامعه استفاده کرد. درک انسان‌ها از بدنشان، رابطه معناداری با درک آنها از جامعه دارد. مفهوم نظم و سلامت بدن، متناظر است با مفهوم نظم و سلامت جامعه. این مساله نه در سطح فردی ،بلکه در سطح جمعی و کیهانی نیز مطرح است.

مفهوم بدن را می توان در سه سطح بدن فردی، بدن اجتماعی، بدن کیهانی دنبال کرد. درک ما از بدن در هر یک از سطوح فوق، و نظم بدن و عناصر ان و همچنین عناصر مخل این نظم و تهدیدهای آن، در این سه سطح به گونه ای منطقی متناظر با یکدیگر است. به همین دلیل آنچه که در هریک از سطوح سه گانه فوق می گذرد، در سطوح دیگر نیز باید متناظر بوده و روند مشابهی داشته باشد.

شاید نگاهی به رفتارها، ادراکات و تصورهای ما نسبت به بدن مان، در جامعه ای مثل تهران به خوبی نشان بدهد که چه اتفاقی در حال رخ داد است. این تصور را نه در ذهن یک فرد، بلکه در شعور مشترک اجتماع باید دنبال کرد. به عنوان مثال، مقوله بدن برای ما بسیار مهم شده است، توجهی که ما به بدن، هم در پوشاندن آن و هم  در آداب بدنی در رفتارها و تعالات اجتماعی داریم، بسیار زیاد است، به گونه ای که بدن ما در شرایط امروزی بیش از پیش مناسکی شده است. برای هر فضایی آن را به گونه ای خاص می آراییم، و تناقضی عمیق در رفتار بدنی ما در اندرونی و بیرونی هست، و دوگانگی لباس زنانه در فضای رسمی و غیر رسمی به خوبی این مساله را نشان می دهد. از سوی دیگر در کنار این توجه مناسکی و فرمالیستی به بدن، که متمرکز بر تجلی ظاهری آن در مراودات اجتماعی است، تصویر مبهم و غیر مهمی از اندرون بدن یعنی ارگانیسم زیستی آن داریم. به همین سبب چندان متوجه بیماری هایی که در پیرامون ما هستند و هر کدام به نوبه خود تهدیدی علیه این ارگانیسم زیست شناختی ما هستند ،نیستیم. در تهران کسی خطر آلودگی را جدی نمی گیرد، و همه با خیال راحت در هوای آلوده تنفس می کنند، و حتی در روزهای بسیار آلوده تنها راه مدیریت بحران آلودگی، تعطیل کردن شهر است تا مردم بیرون نیایند و از ماشین استفاده نکنند. امواج ماهواره ای و خطرات سرطانی ناشی از آن و همچنین سیستم های غذاهای حاضری و کیفیت آشفته آنها و مهمتر از همه سیستم استاندارد سازی مبهم در صنایع غذایی و بسته بندی غذایی، که هر از چندگاهی صدای یک فاجعه مانند روغن نخل از آن به گوش می رسد، هرکدام بیانگر خطراتی هستند که به کرات در پیرامون ما نسبت به بدنمان ظهور می کنند وعمل می کنند، اما نکته اصلی بی توجهی و رویکرد نه چندان جدی مردم به اینهاست و درنهایت در گفتمانی طنز آمیز و جک پردازانه، از اینها گذر می کنیم.

مساله اصلی آنست که تهدیدهای بدن فردی هنوز برای ما جدی نیست، این جدیت هم از عدم آگاهی عملی درست، و هم از عدم اولویت و جدیت خود مساله سلامت بدن در رابطه با تهدیدهای بیرونی است. در تهران، بسیاری از مردم عموما از کیفیت پایین غذاهای فست فود و برخی بسته بندی ها (مانند کالباس و سوسیس و ...) مطلع هستند ولی باز هم استفاده می کنند، زیرا آنچه که در این مواجهه بدنی ما با پیرامون اهمیت دارد، نه حفظ سلامتی آن، بلکه کسب لذت از آنست. به همین سبب هم در ازای لذتی کوتاه، غذایی بی کیفیت می خوریم. آنچه که اهمیت دارد، مساله لذت است، نه سلامت بدن. به همین دلیل هم بیماری های واگیر هنوز در ایران جدی نیستند و سونامی سرطان را کسی جدی نمی گیرد. مساله اصلی ما در رابطه با بدنمان، لذت در زمان حال و مقطع فعلی است، نه مراقبت و تامین سلامت دائمی و پایدار آن.

این مساله در حیطه بدن اجتماعی نیز قابل ملاحظه است. همین رفتار را ما در حیطه بدن اجتماعی داریم. آنچه که بدن اجتماعی (همچنین جامعه به مثابه یک بدن اجتماعی) را نیز تهدید می کند، جدی گرفته نمی شود. آب، آلودگی هوا، راه های ناامن و کشتار سالانه بیش از بیست وپنج هزار نفر در  تصادفات، صنایع آلاینده، استفاده بی رویه از منابع طبیعی، بنزین آلوده و...، همه تهدیداتی هستند که شبانه روز در جامعه حضور دارند و به تدریج سلامتی جان و روان مردم و جامعه را تحت تاثیر قرار می دهند. کسی به پیامدهای این بحران های برای بدنه جامعه توجهی ندارد، مرگ عضوی از جامعه در اثر کیفیت پایین ماشین های تولید داخل، سرطان اعضای جامعه بر اثر بنزین آلوده، تهدید بنیادین خشکسالی که از بین رفتن منابع معیشتی بسیاری از کشاورزان، و...، هیچ کدام دل جامعه را به درد نمی آورد. گویی به تعبیری عامیانه ، جامعه سنگدل شده و به هیچ کدام از این صدمات عمیق و بحران ها توجهی نمی کند.

یک تشابه ضمنی در نوع مواجهه ما با بدن فردی و بدن اجتماعی و مقتضیات هرکدام هست، ما در هردو، به دنبال ابزار لذت هستیم، به همین دلیل هر دو را نه برای پایداری سلامت، یا برای بهبود، بلکه برای لذت به کار می بریم. در بدن، فقط به دنبال خوراکی هایی هستیم که اندکی لذت برای ما ایجاد کنند، بی آنکه اندازه نگه داریم، و در طبیعت به دنبال جایی هستیم که بتوانیم اندکی لذت ببریم، بی آنکه مراعات طبیعت را بکنیم. دقیقا تشابهی عمیق میان رفتار بدنی فردی ما با رفتار ما در بدن اجتماعی هست. همانگونه که بدنمان را مراقب نیستیم، طبیعت و جامعه را هم مراقب نیستیم. مساله مراقبت را نباید در سطح خرد و جزیی دید، بلکه در یک بستر کلان و مراعات مبتنی بر یک نظم رفتاری و عام باید دنبال کرد. در هر دوی اینها می توان این مساله را دید.

به نظرم بر این اساس می توان پرسش اولیه را بسط داد، اینکه این بی توجهی نسبت به بحران های طبیعیت و جامعه (بدن اجتماعی و جمعی) آیا در سطوح دیگر هم هست یا نه؟ در مطالب قبلی  مختصرا استدلال کردم که در بدن فردی و ارگانیسم فیزیکی ما نیز همینگونه است. اما همانگونه که در ابتدا بنا بر رویکرد انسانشناختی از سه سطح بدنی صحبت کردیم، بدن فردی، بدن اجتماعی و بدن کیهانی، لذا قاعدتا این نوع رفتار هم می بایست به بدن کیهانی نیز قابل بسط باشد. یعنی همان منطقی که ما با بدن فردی داریم، با بدن کیهانی و بدن خودمان در زمینه کیهان شناسی داشته باشیم. به عبارت دیگر بدن به مثابه نماد هویت و فردیت ما، در این سه سطح می بایست مبتنی بر یک منطق اساسی باشد، منطقی که در هر سه سطح به یک صورت عمل کند. به عبارت دیگر، این بی توجهی به تهدیدات و تمرکز بر لذت که در سطح بدن فردی و اجتماعی هست، می بایست در بدن کیهانی نیز باشد. به نظر می رسد نگاهی به کنش های پیرامون ما، کنش‌هایی که میتواند امتداد بدن ما را در سطح کیهانی و هستی شناسی تحت تاثیر قرار دهد، نشان بدهد که این توازی میان بدن فردی و اجتماعی و کیهانی همچنان برقرار است. به عبارت دیگر بدن کیهانی را میتوان در مثال های نمادین بدن در بهشت و جهنم یافت. اینکه ما در سطح کیهان شناختی، یا الگوی بدنی از فهم و تعریف کیهان و آخرت، ما هرگونه که عمل کنیم، نتایج عملکرد ما، در سرنوشت بدن ما در آخرت خودش را نشان خواهند داد. به عبارت دیگر منطق تعامل ما با بدن فردی و اجتماعی، در منطق بدن کیهانی هم هست. این منطق مبتنی بر نظام ارزشی و هنجاری است که وضع موجود مار توجیه می کند.

دو قاعده که پیشتر از آنها بحث کردیم، یعنی بی توجهی به مخاطرات و تمرکز بر لذت، در این زمینه هم دیده می شود. آنچه می تواند موقعیت ما در نظم کیهانی را تهدید کند، در زبان دین و اسطوره شناسی اسلامی و ایرانی، ذیل مفهوم گناه قابل فهم است. و راه پرهیز از آن هم تقواست. گناهان فردی و اجتماعی، می تواند سلامت بدنی فردی و اجتماعی و کیهانی ما را تهدید کند، و تنها راه اخلاقی مقابله با این چرخه دوری فساد، تقوی و پرهیزگاری است. تقوی در خوردن، تقوی در زندگی اجتماعی و مهمتر از همه تقوی الهی برای پرهیز از محرمات راه کار نجات هستند. اگر گناه نکنیم، به بهشت خواهیم رفت و بدنمان در نعمات بهشتی خواهند بود،  اما بدن گنه کار، به جهنم خواهند رفت. در سنت دینی مهمترین عوامل تهدید کننده سرنوشت پس از مرگ و تعیین بهشتی یا جهنمی بودن را می‌توان در برخی احکام اسلامی دید. مثلا دروغ، زنا، ترک عبادات، ربا، مال حرام و حق الناس، از جمله مهمرین گناهانی هستند که گاه ذیل گناه کبیره نیز در مواردی تعریف می شوند. انجام اینها، حداقل می تواند بهشت را بر کنشگر حرام کند. نگاهی به پیرامون خودمان وتجربه های زیسته ما از اطراف به خوبی بیانگر شیوع گسترده این نوع گناهان است. مساله اصلی آنست که جامعه در یک بحران اخلاقی نیز به سر می برد، گلایه علمای دین از وضعیت اخلاقی تاحدی یک نماد برای این بحران است. دروغ به الگوی رفتاری ایرانیان تبدیل شده است، ربا در کنه اقتصاد ایران ریشه گرفته است، و همچنین سایر گناهان کبیره. اینها نشان می دهد که نظم اخلاقی جامعه، عمل نمی کند، و به عبارتی، مردم پایبند این نظم نیستند و بدانها عمل نمی کنند. آنچه که در این میان مهم است و زمینه اصلی تخطی از این احکام دینی است، پیگیری لذت و منفعت است. منفعت و لذت (کسب آنها به هر طریق)، منشا اصلی توسل به دروغ، خیانت، ربا و ...، است. عموما دروغ را برای تامین منافع و کسب لذت می گویند، ربا را برای رسیدن به مال و منال و در نهایت برای رسیدن به لذت دنیوی پرداخت می کنیم و همچنین است سایر موارد.

به نظر می رسد تشابهی میان خطرات بدن فردی و اجتماعی و کیهانی باشد. شاید بتوان دروغ، ربا، حق الناس و.. را مثل خشکسالی، صنایع آلاینده، تقلب در اقتصاد  در سطح بدن اجتماعی و همچنین خوردن خوراکی حرام و ناسالم، عدم توجه به بهداشت بدن، قرار گرفتن در معرض آلودگی و ... در سطخ بدنی فردی دانست.

نکته اصلی انست که منطق عملکرد کنشگر ایرانی در هر سه این سطوح مشابه است. البته قصد این نوشتار تقلیل و فروکاهش این اتفاقات و مشابهت عملکردها، به یکی از این سه سطح نیست، بلکه مساله اصلی نشان دادن تشابه منطق کنشگر ایرانی در تمام سطوح نظم زندگی اش است. سطوحی که در نهایت هویت فردی، جمعی و کیهانی او را می سازد. نتیجه معکوس این بحث آنست که ما وقتی خشکسالی و آلودگی محیط را جدی می گیریم که مراقب غذای ناسالم باشیم، مراقب سلامت بدن به شیوه ای دقیق باشیم  و ان را قربانی لذت طلبی آنی خودمان نکنیم. از سوی دیگر این دو وقتی رخ می دهند که همزمان ما زندگی عمومی مان را بر یک نظم اخلاقی بنا کنیم، نظمی که نه در انتزاع، بلکه در همه وجوه زندگی ما متعین باشد. طبیعت را تخریب کرده ایم، چون خودمان را پیشتر تخریب کرده ایم و آخرتمان را تخریب کرده ایم. این سه با هم ساخته می شوند و با هم تخریب می شوند. به عبارت دیگر ما یک نظم بیمار و ناسالم را در همه سطوح سه گانه بدن (فردی، جمعی و کیهانی) ساخته ایم. نظمی که نتایجش در بدن فردی، به عنوان مثال بدنهای بیمار و امار بالای سرطان است، و در سطح اجتماعی، محیط ناسالم و طبیعت تخریب شده و آمار بحران های اجتماعی است، و در سطح کیهانی، هرچند فقط به حدس و گمان می توان گفت، اما حداقلش اینست که جهنم را آباد کرده ایم.

این نظم ناسالم مبتنی بر اصل لذت و منفعت است، کنشگر و جامعه اینچنینی برای اینکه این وضعیت ناسالم را تحریف کند، ناچار است دائما به دنبال بلاگردان باشد و هر از چند گاهی یک موضوع را عامل این فجایع در هرکدام از این سطوح بداند. گاه اقلیت افغانی را مسب ناامنی و آسیب اجتماعی می دانیم و از ورود آنها به برخی استان ها جلو گیری می کنیم، گاه عده ای خاص را مسبب فجایع خاصی می دانیم و گاه کشور همسایه را عامل آلودگی هوا و خشکسالی. نکته اصلی آنست که دائما منطق فرافکنی عمل میکند، این لزوما به نفع کس خاصی نیست، بلکه به نفع همه آنهایی است که در این سه سطح (بدن فردی، اجتماعی و کیهانی، بی توجه به تهدیدات هستند و صرفا دنبال لذت و منفعت هستند) عمل می کنند، بی آنکه بدانند ستون های این خانه در حال سست شدن و فاسد شدن است.

این نوع از نظم در سطوح سه گانه بدنی، مولد قدرتی (در معنای عام وفراگیر) است که نه تنها در نهادهای اجتماعی، بلکه در سطح اعمال قدرت یک کنشگر بر بدن فردی خودش و همچنین سرنوشت کیهانی خودش، نیز به نمایش در آمده و در نتیجه در همه این سطوح، بدن فردی، بدن اجتماعی و بدن کیهانی با یک منطق قدرت فاسد (به معنای اینکه به تهدیدات بی توجه است و دنبال لذت و منفعت است) مواجه هستیم. به عبارت دیگر یک قدرت فاسد از دل این بدنهای فردی، اجتماعی و کیهانی فاسد ما سر براورده که دائما در حال توسعه و گسترش خودش است، برای پنهان کردن منطق فاسدش، دائما متوصل به اتهام زنی به گروه های خاص و تحت انقیادی است که توان مقابله با این سرکوب را ندارند ، لذا قربانی این فرافکنی می شوند. زیرا در این شرایط هرگونه اتهام و تهمت فساد برانگیزی در هر سه سطح، نه تنها فرد یا گروهی را به نشانه عامل فساد معرفی می کند، بلکه در مقابل فساد اصلی را نیز پنهان می کند و تلاش می کند آن را تبرئه کند. در این نظم، سرکوب و تبرئه همیشه با هم هستند.

در نتیجه می توان گفت منطق مواجهه ما با بحران طبیعت، را نباید صرفا در تلقی فردی و فرهنگی ما از طبیعت دید. این منطق در مواجهه ما با بدن هایمان و با جامعه مان و با الهیات نیز دیده می شود. این منطق و نظم ناشی از آن ریشه در سطوح دیگر فرهنگی و بطور خاص، رابطه متناظر و متقابل بدن فردی و اجتماعی و کیهانی در فرهنگ ایرانی دارد، و باید این سه سطح را همزمان با هم فهمید و تبیین کرد.