پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مسائل روش: هایدگر و بوردیو



      مسائل روش: هایدگر و بوردیو
هرمان فیلیپس ترجمه فرهاد محرابی

(تصویر: هایدگر)


مقدمه: اختلافات فرهنگی در حوزة فلسفه
در ضمن انجام کارهای مقدماتی برای کتابم تحت عنوان"فلسفة هستی هایدگر: تفسیری انتقادی" (Heidegger ‘s Philosophy of Being: A Critical Interpretation) ، با اختلافاتی چشمگیر میان راههایی که متون هایدگر در مجامع فلسفی گوناگون از مجرای آنها مورد تفسیر قرار گرفته بود، مواجه شدم . به عنوان نمونه، در فرانسه بعد فلسفی اندیشة هایدگر هیچگاه نادیده انگاشته نشده است. در واقع این بحث مطرح است که ارتباطات برجسته میان مذهب کاتولیک و فلسفه در فرانسه، فلسفة فرانسوی را به سوی عقیده ای در باب اندیشة هایدگر هدایت کرد که مخاطبان فرهیخته، شباهتهای ساختاری بسیاری را مابین آن اندیشه و الهیات مسیحی یافتند. این در حالی است که مفسران آمریکایی هایدگر، به استثنای چند تن از روحانیون کاتولیک ، به کمرنگ جلوه دادن اشارات فلسفی آثار هایدگر گرایش داشته اند. آنها علاقه مندند که فلسفة هایدگر را هم در مقام گونه ای از پراگماتیسم و یا به مثابه اندیشه ای نزدیک به فلسفة ویتگنشتاین متأخر و یا در نهایت به عنوان نمونه ای از فلسفة استعلایی سکولار تفسیر کنند.
چنین اختلافاتی دست کم سه پرسش جالب توجه را پیش می کشد. نخست آنکه، مسئله ای جامعه شناختی در میان است  تحت این عنوان که چگونه ممکن است شخص تفاوتهای عام میان تفاسیر جماعت های فلسفی را تشریح کند. پیر بوردیو در یکی از آخرین نوشته هایش این مسئله را مورد بحث قرار می دهد و در اصل  مبنایی را برای حل و فصل آن پیش می کشد. از یک طرف او این امر را مطرح می کند: "انتشار متون بدون زمینة آنها"
.(texts circulate without their context)  
هنگامی که متون به ساحت فرهنگی دیگری نقل مکان می کنند،"میدان تولید خود را که خود محصول آن به شمار می روند را  به همراه نمی آورند". از دیگر سو مخاطبان چنین آثاری "که خود آنها نیز در میدان تولید دیگری هستند، آنها را بر طبق ساختار میدان پذیرش شان مورد باز تفسیر قرار می دهند". از آنجا که ساختار میدان فلسفی در فرانسه بسیار متفاوت از آن چیزی است که در ایالات متحده جریان دارد، ما شاهد دو مجموعة متفاوت از تفاسیر در باب هایدگر در هر یک از آن دو هستیم.
بوردیو در نوشتة خود، از نقش هایدگر در حیات روشنفکری فرانسه، به عنوان یک نمونه بهره می برد تا چگونگی انتشار متون در میدان مورد پذیرش را که عهده دار مصارف جدیدی می شوند، تبیین کند. در میان عوامل فرهنگی ای که قادرند محبوبیت منحصر به فرد هایدگر را در فرانسه تشریح کنند، بوردیو بر  مورد سارتر انگشت می نهد که در تمامی دهة 50 میلادی محدودیتی تام و تمام را بر فضای روشنفکری فرانسه اعمال می کرد. در شرایط آن زمان " یکی از کارکرد های مهم هایدگر برای فرانسه  تحدید تأثیر سارتر توسط آموزگاران فلسفه بود، با توسل یه این موضوع که تمامی ایده های بنیانی سارتر پیش از این در اندیشة هایدگر، جایی که به شکل مطلوب تری بسط داده شده اند، موجود بوده اند". بوردیو در عین حال بر نقش محوری ژان بوفره، شخصی که همدورة سارتر در اکول نرمال سوپریر بود و او را رقیب فلسفی خود می پنداشت، تأکید دارد. بوفره بدنبال آن بود تا "با آوردن اندیشة هایدگر به فرانسه جایگاهی برای خود در مقام یک فیلسوف فراهم آورد".
        ممکن است این گونه به نظر آید که هایدگر خود نیز تمایلاتی برای به عمل آوردن ستایشی بی حد و حصر از بوفره و نیز بخشیدن دست نوشته های چاپ نشدة آلمانی خود به شاگردش در طول سی سال دوستی شان داشته است. "گذشتة سیاسی پاک بوفره در مقام سربازی اسیر شده در جنگ" موهبتی گرانقدر برای سفیر یک متفکر آلمانی در فرانسه بود؛ متفکری که خود در 19 زانویة 1947 بدلیل ارتباطاتش با نازیسم از تمامی حقوق حرفه ای خود محروم شده بود. نباید فراموش کرد که هایدگر مقاله اش در باب اومانیسم را در پاییز همان سال برای بوفره نگاشت، مقاله ای که بر طبق نظر یکی از مفسران، "نمونه ای است از توانایی ویژة هایدگر در تمهید جایگاهی رفیع از انسجام فلسفی و در ضمن جای دادن خود در پس یک دیدگاه سیاسی مقبول". در حالی که میدان تولید مقالة هایدگر در بردارندة بحثی آلمانی است که مابین ایدئولوژی های نازی هلیوسنتریک (Heliocentric)و اسکاندیناویایی (Nordic) در بین سالهای 1940 و 1941 در جریان بود، زمینة چنین بحثی اما در فرانسة 1947ناشناخته بود و از آن زمان تا به امروز فرانسویان به تبعیت از بوفره این مقاله را در قالب مباحث پیرامون اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم جای داده اند. این فرآیندِ باز زمینه یابی (recontextualisation) این واقعیت حیرت انگیز که  مارکسیست های فرانسوی ای چون هنری لفور، فرانسیس شاتله و کستاس آکسلوس به پیروی خود از هایدگر معترف بودند را  فهم پذیر می سازد؛ حرکتی که آنها بواسطه اش در پی آن بودند که اعتبار فلسفی اندیشة هایدگر را به "فلسفة عوامانة"  plebeia philosophia))     مارکسیسم پیوند دهند.
بوردیو مشاهده می کند که مفاهیم بدعت آمیز متون  اغلب توسط بازیگران فرعی ای که برآنند تا بواسطة حمله به موقعیت های مسلط و با یاری اساتید خارجی پیشرفت کنند، به کار گرفته می شوند. این اشارة جامعه شناختی نه تنها در مورد پذیرش هایدگر در فرانسه بلکه در باب مقبولیتش در ایالات متحده نیز معتبر است. بر همین اساس انتقادات هایدگر بر علم و تکنولوزی  که آخرین دست آورد های ریشه های اندیشة ضد مدرنیستیِ کاتولیکی اویند، سلاح های مفیدی  در دستان فلاسفة امریکایی به شمار می رفتند که به دنبال آن بودند تا نظرگاه های غالب کواین
 Quine)) و پیروان پوزیتیویسم منطقی را تضعیف کنند. به منظور کاهش ریسک این امر که در زمینة اندیشة امریکایی، هایدگر ممکن است متفکری بیگانه با میدان فلسفة تحلیلی به شمار آید، اندیشة او با آراء مشروعی چون پراگماتیسم و یا دیدگاههای ویتگنشتاین متأخر که در آن میدان جای دارند، همگون شده اند. اگر عالمان سرشناس فرانسوی ای همچون ژان لوک ماریون (Jean-Luc Marion) اندیشة هایدگر را در راه تجدید حیات الهیات فلسفی به کار می گیرند، نویسندگان امریکایی در پی تفاسیر ویتگنشتاینی-پراگماتیستی اندیشة هایدگرند که در فرانسه مفقود است. از این رو ما راهی نداریم جز آنکه با این نظر بوردیو همراه شویم که "معنا و کارکرد یک اثر خارجی نه تنها به سهولت توسط میدان تولید خود تعین می یابد، بلکه دست کم به همان میزان با میدان پذیرش خود نیز همسو می شود".
با این فرض که به نخستین پرسش ما احتمالأ در سطور پیشین پاسخ گفته شده، سوال دیگری به میان می آید که بایستی با ارزیابی تمامی تفاسیر به عمل آمده از متون هایدگر طرح شود. به چه میزان یک تفسیر خاص بواسطة مکانیسم های اجتماعی میدان پذیرش و بدلیل عدم شناخت از میدان تولید اثر، تعین می یابد؟ این پرسش، پرسشی بجاست زیرا همانگونه که بوردیو می نویسد، تفاوتهای میان میدان تولید اثر و میدان پذیرش آن ممکن است "پدید آورندة سوءتفاهماتی سهمناک" در تفسیر متون باشند.

در دومین بخش نوشتار حاضر  این پرسش دوم را با ارزیابی کتاب بوردیو "هستی شناسی سیاسی مارتین هایدگر"(1988) L’ ontology politique de Martin Heidegger)) مورد بحث قرار داده ام. بحثی که اول بار در قالب مقاله ای در نشریة" تحقیقات علوم اجتماعی" (Actes de la recherché en sciences sociales)
در سال 1975 به چاپ رسیده بود. من تلاش خواهم کرد تا نشان دهم که تفسیر بوردیو از هایدگر به چه میزان ممکن است بیش از آنکه بر پایة متون اصلی و میدان تولید آنها تعین یابد، به مثابه باز تفسیری که مولود چارچوب فرهنگی فرانسه است، مد نظر قرار گیرد. بوردیو خود امکان بکارگیری تحلیل جامعه شناختی خود را بر روی شخصیت و آثارش مطرح کرده است. او خود در واقع در یکی از آخرین کتابهایش، "تاملات پاسکالی"، (Méditations pascaliennes)  صراحتأ به دنبال درک دانش خود در مقام سوژه ای معنادار، با استفاده از "ابزارهای شناختی عینی، تمامأ بی رحمانة" و نیز  در دسترس است که در عین حال به توسط آنچه او ابزارهای تحلیل جامعه شناختی می داند به انجلم می رسد. از این رو، تردیدی ندارم که در هنگام تحلیل کتاب بوردیو از مجرای رویکرد جامعه شناختی خود او، در راستای روح عمل روشنفکرانه اش، گام برداشته ام.
دومین پرسش بی درنگ به پرسش سوم منتهی می شود که از نظرگاه فلسفی، موضوع محوری به شمار می رود. پرسش آنست که با کدامین روش امکان امحای اختلافات مابین تفاسیر گوناگون از آثار نویسنده ای چون هایدگر میسر است، به چه میزان چنین تفاوتهایی محصول اختلافات میان میدانهای پذیرش گوناگون است؟ بوردیو پیشنهاد می کند که به منظور تسهیل گفتگویی عقلانی مابین جماعت های گوناگون فلسفی، ما ناگزیریم که  از"راههایی که میدان های ملی متعدد در قالب آنها عمل می کنند" آگاه باشیم. چنین چیزی وظیفة یک جامعه شناسی بازتابندة
   (reflexive sociology) حوزه های ملی تولید اثر است، که "از بنیان های تاریخی دسته بندی های گوناگون اندیشه پرده برداری می  کند".
کتاب بوردیو در باب هایدگر ممکن است به مثابه تلاشی در راه تدوین جامعه شناسی ای از میدان تولید فلسفی در آلمان، در طی سالهای بین دو جنگ جهانی پنداشته شود و نشان دهد که چنین جامعه شناسی ای، تفسیری از آثار هایدگر  که در دسترس متخصصین فرانسوی هایدگر نبوده  را ارائه می دهد. در بخش پنجم  توضیح خواهم داد که اگر چه جامعه شناسی در واقع در راه غلبه بر تعصبات ملی مباحث روشنفکرانه یاری رسان خواهد بود، با این حال شرطی کافی برای یک گفتگوی عقلانی در راه تفسیر آثار هایدگر(و یا هر شخص دیگر) به حساب نخواهد آمد. آنچه افزون بر این مورد نیاز است  روشی موشکافانه در قالب تفسیر تاریخی است. تنها با بکارگیری چنین روشی است که فرد قادر خواهد بود تا "سوءتفاهمات سهمگین"
(formidable misunderstandings)
در راه تحقیق در مورد هایدگر را  که سنتهای روشنفکری محلی زمینه ساز آنند، از میان بردارد.

منبع:

Herman Philips , Question of Method, Heideger and Bourdieu, Revue Internationale de la philosophie, 2002/2, no 220, pp.275-298