جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

زنده باد سیاست راستین


اجتماعات فرقه آمیش هنوز است كه هنوز بر وفق آیین و مناسك گذاری موسوم به «رومشپرینگه»۱ عمل می كنند. وقتی فرزندان شان به ۱۷ سالگی می رسند، آنان را كه تا این مرحله تابع مقررات سفت و سخت خانواده بوده اند آزاد می گذارند و چه بسا ازشان می خواهند، كه از محدوده اجتماع خویش بیرون بزنند و راه و رسم زندگی در دنیا مدرن را تجربه كنند _ سوار خودرو شوند، رانندگی كنند، موسیقی پاپ گوش كنند، تلویزیون تماشا كنند و حتی اگر می خواهند، باده نوشی، موادمخدر و بی بندر و باری جنسی را هم آزمایش كنند. بعد از یكی دو سال پرسه زدن، از ایشان می خواهند كه تكلیف خود را روشن نمایند و از دو گزینه یكی را انتخاب كنند: یا به صورت اعضایی مقید و معتقد به اجتماع فرقه خویش بازگردند یا تا همیشه آن را ترك گویند و به جامعه شهروندان عادی آمریكا درآیند.
اما مبادا خیال برتان دارد كه در این راه حل نشانی از رواداری و آسان گیری هست و نوجوانان آمیش بدین سان حق انتخابی به راستی آزادانه دارند، نه، این راه حل به بدترین و بی رحمانه ترین وجه ممكن غرض آلود و جانبدارانه است. این انتخاب، اگر بتوان اسمش را انتخاب گذاشت، حتی قلابی و ساختگی است. نوجوانان آمیش وقتی بعد از سال های سال تعلیم و تربیت خشك و بسته و خیالبافی درباره لذت های غیرمجاز دنیای بیرون، به یكباره به درون واقعیت آن جهان پرتاب می شوند البته كه دست و پای شان را گم می كنند و از جاده اعتدال خارج می شوند. در این فضای تازه می خواهند دلی از عزا در بیاورند و همه چیز را امتحان كنند، همه چیز را از رابطه جنسی گرفته تا موادمخدر و مشروبات الكلی. و از آنجا كه از پیش هیچ تجربه ای در رویارویی با قواعد این گونه زندگی ندارند، خیلی زود به دردسر می افتند. آنچه از ایشان سر می زند عكس العمل تندی است كه اضطرابی برون از حد تحمل به بارمی آورد، چندان كه می توان شرط بست بیشترشان بعد از یكی دو سال به خلوت به ظاهر امن اجتماع خویش باز خواهند گشت. اصلاً جای تعجب نیست، آمار هم نشان می دهد، كه حدود ۹۰ درصد بچه های آمیش دقیقاً همین كار را می كنند.
این نمونه بارزی است از گرفتاری هایی كه همواره دامن ایده «انتخاب آزادانه» را می گیرد. نوجوانان آمیش اگرچه برحسب ظاهر از حق انتخابی آزادانه بهره دارند، در حین دست زدن به گزینش خود را در وضع و حالی می یابند كه خود انتخاب را از حالت آزادانه درمی آورد. برای این كه ایشان به راستی حق انتخاب آزادانه داشته باشند، می باید به معنی درست كلمه از تمامی گزینه های ممكن آگاه باشند. لیكن تنها راه آگاهی یافتن از همه گزینه ها، رهایی ایشان از غل و زنجیرهایی است كه آنان را محكم به اجتماع فرقه آمیش بسته است.
اما خب، این همه چه دخلی به پاسخ منفی فرانسویان به قانون اساسی اروپا دارد كه موج های انفجارش اكنون همه جا را برداشته و بلافاصله پشت آلمانی هایی را كه با اكثریتی حتی قاطع تر از قبول آن قانون سر باز زدند گرم كرده است؟ قضیه جوانان آمیش از چه نظر به ماجرای فرانسوی ها مربوط می شود؟ جواب: از هر نظر. با رای دهندگان اروپایی درست همان گونه رفتار شد كه با نوجوانان فرقه آمیش می شود: پیش روی ایشان نیز دو گزینه گذاشته اند كه هیچ هم ارزی و تقارنی بین شان در كار نیست. خود معیارهای انتخاب به گونه ای طراحی شده كه رجحان پاسخ مثبت را تلقین می كند. نخبگان اروپا پیش پای مردم اروپا حق انتخابی نهاده اند كه در عمل اصلاً انتخاب نیست. مردم را فراخوانده اند تا بر امری مهر تایید بگذارند كه چاره ای جز تاییدش ندارند. نخبگان هر دو عرصه سیاست و رسانه ها به مردم عادی چنین القا كرده اند كه باید بین دانایی و نادانی، بین نظر كارشناسی و ایدئولوژی، بین اداره امور به روش «مابعد سیاسی» و عواطف و هیجانات سیاسی چپ و راست یكی را انتخاب كنند.
پاسخ منفی از همان آغاز محكوم بود، زیرا دلالت بر واكنشی كوته نظرانه می كرد كه از عواقب و تبعات خود آگاه نیست. پاسخ منفی یا در حكم عكس العملی مشكوك تلقی می شد كه از هراس مواجهه با نظم نوین در حال تكوین جهان سرچشمه گرفته بود، یا در حكم واكنشی غریزی برای حفظ سنت های مربوط به دولت رفاه كه عوام آسایش و امنیت شان را در آن می دیدند و یا در حكم تمایل به رد هر نظام جدید یعنی تن ندادن به هیچ برنامه بدیل مثبتی. پس تعجب نكنید اگر می بینید تنها احزاب سیاسی كه در قبال این قانون رسماً موضع منفی گرفتند، حزب هایی بودند كه در دو قطب كاملاً متضاد طیف سیاست جای دارند. وانگهی، به ما گفته اند، پاسخ منفی در واقع دست ردی بود بر سینه خیلی چیزهای دیگر: به نولیبرالیسم انگلوساكسون، به حكومتی كه هم اكنون بر سر كار است، به سیل كارگران مهاجر، و به چیزهایی از این قبیل.
حتی اگر در این گفته رد پای كم رنگی از حقیقت باشد، همین واقعیت كه پاسخ منفی در هر دو كشور از حمایت دیدگاه سیاسی بدیل منسجمی برخوردار نشد، قوی ترین رسوایی ممكن برای نخبگان سیاست و رسانه ها بود. این پرده از ناتوانی ایشان در بیان آرزوها و ناخشنودی های مردم برمی دارد. و تازه این آقایان به جای تلاش برای همدلی، با مردم همچون شاگردان كودن و كندذهنی رفتار كردند كه گفتی درس های آقایان كارشناس و اهل فن را اصلاً نمی فهمند.
پس این انتخاب گرچه انتخاب بین دو گزینه سیاسی نبود، انتخاب بین دیدگاهی روشن اندیشانه راجع به اروپای مدرن كه با آغوش باز نظم نوین جهانی را می پذیرد و عواطف سیاسی مغشوش قدیمی نیز نبود. مفسرانی كه این پاسخ منفی را به حساب هراس مبهم و موهوم مردم گذاشتند، سخت در اشتباه بودند. هراس واقعی، وحشتی بود كه این پاسخ منفی در دل نخبگان سیاسی اروپای نوین انگیخت. هراس از این كه مردمان دیگر به راحتی در برابر دیدگاه به اصطلاح«مابعد سیاسی» ایشان تمكین نكنند.
و بدین ترتیب پاسخ منفی مردم برای هر كسی به جز حضرات نخبگان حاوی پیامی روشن است كه از امید سخن می گوید. امید به این كه سیاست همچنان زنده و ممكن است و به پایان نرسیده است، امید به باز بودن باب بحث بر سر این كه اروپای نوین چگونه اروپایی خواهد و باید بود. از همین روی، ما متفكران و هواخواهان «چپ» باید زخم زبان های موهن لیبرال ها را به هیچ گیریم كه می گویند ما در پاسخ منفی مان دست در دست شماری از نوفاشیست های ناآشنا گذاشته ایم. راست عوام گرای جدید و چپ تنها در یك نكته اشتراك دارند و بس: آگاهی از این كه سیاست به معنی واقعی كلمه هنوز زنده است و نفس می كشد. در بطن پاسخ منفی به قانون اروپا انتخابی مثبت در كار بود: انتخاب خود انتخاب؛ دست رد بر حق السكوت نخبگان نورسیده كه تنها یك راه پیش پای ما می گذارند: یا باید بر دانش فنی و تخصصی ایشان صحه بگذاریم والا نابالغی ناشی از «بی شعوری» خود را به نمایش می گذاریم. پاسخ منفی ما تصمیمی مثبت و قاطع بود: عزم جزم بر آغاز بحثی به راستی سیاسی در این باره كه به واقع به دنبال چه نوع اروپایی می گردیم. فروید در سال های پایانی عمر این پرسش مشهور را پیش كشید: (Was will das Weib?) («زن [به راستی] چه می خواهد؟») و با طرح این سئوال به سردرگمی خود در رویایی با معمای تمایلات جنسی زنانه اقرار كرد. آیا وضعیت پیش آمده در مواجهه با قانون اساسی اروپا گواه گیجی و سردرگمی یكسانی نیست: ما چه اروپایی می خواهیم؟رك و پوست كنده بگویم، آیا ما می خواهیم در جهانی زندگی كنیم كه در آن تنها حق داریم بین تمدن آمریكایی و تمدن سرمایه سالار و سلطه جوی در حال تكوین چینی ها دست به انتخاب زنیم؟ اگر پاسخ مان منفی باشد، تنها یك گزینه بدیل بر جای می ماند: اروپا. جهان سوم نمی تواند چندان كه باید با قدرت در برابر ایدئولوژی رویای آمریكایی ایستادگی ورزد. در منظومه جهان كنونی، تنها اروپا است كه می تواند زاینده چنین قدرتی باشد. تقابل حقیقی امروزه بین جهان اول و جهان سوم نیست. تقابل راستین بین جهان اول و سوم (یعنی امپراتوری جهانگیر آمریكا و مستعمره های آن) و جهان دوم (یعنی اروپا) است. تئودور آدورنو در بحثی راجع به فروید گفته است آنچه اكنون در جهان معاصر و فرایند «والایش زدایی سركوب گرانه»اش می بینیم دیگر نه آن منطق قدیمی سركوب «نهاد» (id) و رانه ها و سایق های آن بلكه توافقی شوم و منحط میان «ابرمن» (مرجعیت اجتماعی) و «نهاد» (رانه های پرخاشجوی نامشروع) است كه به بهای منكوب شدن «من» (ego) تمام می شود. آیا بین این صورت بندی و آنچه امروز در تراز سیاسی جریان دارد، شباهت ساختاری نمی بینید: توافق رازآلود و رعب آور نظام جهان گستر سرمایه داری مابعد مدرن با جوامع ماقبل مدرن به بهای نابودی مدرنیته به معنی واقعی مدرن بودن؟ برای امپراتوری جهانی آمریكا كه علم هواداری از اصل تعدد فرهنگ ها برافراشته، كاری ندارد كه سنت های محلی ماقبل مدرن را به هم درآمیزد و در كلی واحد حل كند. آن توده غیرخودی و بیگانه ای كه در عمل ممكن نیست در این آمیزه حل و جذب شود همانا مدرنیته اروپایی است. پیام پاسخ منفی به قانون اساسی اروپا به همه ماهایی كه دل نگران اروپا هستیم این است: نه، كارشناسان بی نام و نشانی كه می خواهند متاع خویش را در بسته بندی های خوش رنگ و آب لیبرالیسم و چندفرهنگی به ما قالب كنند، نخواهند توانست ما را از تفكر باز دارند. اكنون زمان آن رسیده كه ما شهروندان اروپا حواس مان را به یك نكته جمع كنیم: باید در این باره كه «چه می خواهیم» تصمیمی بگیریم كه به معنی درست كلمه سیاسی باشد. هیچ زمامدار به اصطلاح روشنی یافته و منوری به جای ما تصمیم نخواهد گرفت.
پی نوشت:
۱- یادداشت مترجم: «آمیش» نام فرقه ای مسیحی است كه در سده ۱۷ میلادی به دست كشیش آناباپتیست (معتقد به لزوم تعمید مجدد) سوئیسی، یاكوب آمان، تاسیس شد. پیروان این فرقه كه اكنون عمدتاً در سه ایالت آمریكا زندگی می كنند هوادار پیروی از نص كتاب مقدس، كناره گیری از سیاست و تبری از مظاهر زندگی مدرن اند.
(rumschpringe) به طور تحت اللفظ به معنای «پرسه زدن» و «این ور و آن ور دویدن» است و ناظر به دوره ای چندماهه یا چندساله است كه بنابر سنت مذهب آمیش، جوانان پس از سن بلوغ باید بگذرانند تا شایسته تعمید، لبیك گفتن به ندای مسیح و ورود به ساحت ایمان گردند.
نویسنده: اسلاووی ژیژك
مترجم: صالح نجفی
منبع: روزنامه شرق،۲۲/۳/۸۴
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید