شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چرا انسان ها شورش می کنند؟


برخلاف گذشته، این بار نه پای كارگران و دانشجویان در میانه است و نه پشتیبانی روشنفكران و نخبگان. اصلاً فرانسویان نیستند. نه اینكه روشنفكران، راسیست باشند و فقط داعیه دار نژاد گل، بلكه آنان ظاهراً دو، سه دهه پیش ایده زیر و زبرسازی را به رسم سوغات به سارتر سپردند تا با خود به دوزخ ببرد. بنابراین، نهایت سخن آنان در این معركه چیزی از این قبیل است كه شورشیان (فقط) یاغی نیستند، رنج اختلاف طبقاتی و حاشیه نشینی، احتمالاً براساس نوامیس طبیعی، آنان را به طغیان واداشته است. پس باید بیش از آن كه در پی گوشمال آنان باشیم، به دركی همدلانه رو كنیم: چاره اصلی مشكل، عدالت اجتماعی (در ادبیات چپ) یا برابری فرصت ها (در ادبیات راست)، البته در آرامش و به دست دولت، است. تا جایی كه حتی رئیس جمهور شیراك هم در خطابه تهدیدیه خود، همین تعابیر را به كار برد. از آن سنت سنگین فرانسوی اگر همین مقدار هم بر جای نمانده باشد، بسیار شگفت خواهد بود. با این همه اما، این چاره جویی چندان چاره نمی كند. شك نیست كه میلیون ها آفریقایی (غالباً اعراب كرانه جنوبی مدیترانه) در فرانسه رضایت خاطری از وضعیت خود ندارند. آنان از پائین نشینی و حاشیه گردی شاكی اند. فقر، بیكاری و به ویژه طرد و تحقیر زخم های روح فرسایی به آنان می زند؛ علی الخصوص كه در اطراف خود همواره شاهد ارتفاعاتی در حال فوران لذت اند. همین وضعیت آنان را به سمت بزه می كشاند و چنین است كه جمع كثیر یا اكثر از محبوسان و مظنونان را تشكل می دهند و مراكز تجمع آنان به محله های بیمار یا مسئله دار مشهور می شود. آنها هم فرانسوی هستند هم نیستند؛ بنا به شناسنامه هستند ولی به حوزه عمومی راه ندارند، از مناصب بی بهره اند و ... گویی همچنانكه داغ گناه ازلی با زهد پاك نمی شود، داغ رنگ و قیافه و اسم آنان هم با لباس و زبان و سجل پاك شدنی نیست و ، همچون زنجیر انتری كه لوطیش مرده بود، حتی از میخ هم كه باز شده، بر گردن است و صدای جرنگ آن موزیك متن زندگی است. اما لختی بیندیشیم عامل این مشكلات كیست. دولت؟ نظام سرمایه داری؟ لیبرالیسم؟ پاسخ من صراحتاً منفی است. شك نیست كه طبقه سیاسی قرن بیست و یكم باید تلاش كند گام های دیگری در جهت كمینه كردن این مشكلات بردارد. مثلاً در ادامه فعالیت هایی چون تشویق بخش خصوصی و الزام بخش دولتی به استخدام رنگین پوستان و تلاش های حمایتی برای كاستن از جلوه های ناكامی و فقر و برنامه ریزی های فرهنگی برای تسهیل همزیستی و هم نشینی و نظایر این، می توان و می باید برای نزدیكی بیشتر به نقطه اپتیمم فرضی میان فرد و جمع، انگیزه و حمایت، مالكیت و مالیات و نهایتاً تمدن و فرهنگ، كوشید. اما (امایی كه مهم است)، اصل این مشكل به دولت یا سرمایه داری ربطی ندارد، منشأ آن مردم و خوی و خصلت ها و عادات و امیال آنها است. شورشیان امروز فرانسه، خود یا پدرانشان ساكن كشورهای تونس، الجزایر، مغرب، گابون، بوركینافاسو و… بوده اند كسی آنها را به زور به این كشور نیاورده است. بازگشت آنها به ترنتل یا مام میهن هم معارضی ندارد، با این حال آنها نمی روند، سهل است، فراوان از بسیاری از آنان شنیده ام كه كارگری در فرانسه را به مدیریت در سرزمین مادری ترجیح می دهند. دلیل آن هم روشن و البته عقلانی است: در فرانسه، علاوه بر اموری چون علم و هنر و فرهنگ، آب و هوا، مناظر طبیعی و انسانی دلپذیر، از شغل و مسكن و ماشین و در غیاب احتمالی بعض اینها، جایگزین های حمایتی چون بیمه بیكاری برخوردارند، در حالی كه در زمین پدری، موارد مذكوره یا نیست یا بسیار اندك است. آن اصلی كه انسان ها را در چنین شرایطی دچار افسردگی یا حتی گاه (مثل امروز فرانسه) دچار غضب می كند، خصلت رشك است. مشكل بانلیوهای فرانسه، مثل مناطق بیشمار دیگر، فقر مطلق نیست، فقر نسبی در عین برخورداری نسبی است؛ دولت فرانسه ممكن است بتواند با راهكارهای رفاهی مرسوم قدری از مشكل فقر این مناطق را بكاهد و با سازوكارهای اداری انشقاق نژادی را اندكی ترمیم كند، اما نمی تواند اموال و امكانات طبقه مرفه یا ظواهر فرانسویان را مصادره كند و بعد به نسبت مساوی میان همه تقسیم كند؛ گو اینكه حتی اگر چنین كاری عملی می شد، از فردای آن بعضی امكانات خود را به كار تولید اختصاص می دادند و برخی به كار مصرف و اینگونه، دوباره عادالمحذور. از سوی دیگر، نگاهی بیندازیم به فرانسویان سفیدپوست، از طبقات متعدد؛ به مردم؛ چه می بینیم؟ آیا بر فرض تمایل و توان دولت به ایجاد تساوی، مردم می پذیرند؟ پاسخ من منفی است. فرانسویان را رها كنید، به خودمان بازگردیم. فرض كنید دولت در ایران بخواهد روشی در پیش گیرد كه مثلاً افغان ها (لااقل افغان هایی كه در ایران به دنیا آمده اند و طبق معیارهای غالب كشورهای صنعتی باید شناسنامه ایرانی داشته باشند) به گونه ای از امكانات مساوی با ایرانیان بهره مند باشند كه دیگر جزء لایه های پایینی و كناری نباشند، یعنی از امكانات مالی و هم از امكانات منصبی مساوی برخوردار باشند؛ آیا مردم ایران موافق خواهند بود؟ اگر مخالفتی هست، در لایه های پایین بیشتر نیست؟ گمان من چنین است.
روشنفكران منتقد دولت را، خصوصاً در فرانسه، غالباً رسم بر آن بوده است كه اولاً، احساس فقر نسبی لایه های پایینی و كناری را فقر مطلق جلوه دهند، ثانیاً، مسئول آن را كژی و كاستی حاكمان بدانند. در حالی كه، به نظر می رسد، فقر نسبی، هرچند با ساختكارهای دولت رفاه كاهش یابد، مادامی كه لذت انبوه را در كنار خود ببیند، به سائق رشك، میل به مصادره یا تخریب در او می جنبد؛ و این البته چیز قابل دفاعی نیست، هرچند قابل فهم باشد. اگر لختی نگاه خود را از تخت و اورنگ برگیریم و به كوچه و خیابان بنگریم، آن وقت شاید پرسش خود را از زمین به آسمان هدایت كنیم. طبیعت مردم بیش از صناعت حكومت در كار نامساوات كارسازی می كند. حال سهم طبیعت بی جان بماند؛ و این چیزی است كه فقط خداوند قادر به تغییر جدی آن است. اگر چیزی به نام رسالت روشنفكری وجود داشته باشد، به تصور من این است كه ضمن تلاش معقول برای بالا بردن سطح برخورداری محروم ترین ها، حسد آنان را عدالت خواهی نام نكند؛ عدالتی كه من هیچ معنای روشنی از آن درنیافتم الا این كه همین میل به سوزاندن آنچه از او نیست را در جوف خود پنهان كرده و به قیمت القیم بدل كرده است. آیا بهتر نیست روشنفكری هم در قرن بیست ویكم، سعی كند اندكی بیشتر از رمانتیسم فاصله بگیرد و طبیعت كژتاب انسان و جهان و ضرورت مواجهه عاقلانه و آرام با اقتضائات آن را، به عنوان آگاهی، در میان این جوانان منتشر كند و دریابد كه نه فقط در این شورش ها، شاید همچون بسیاری از انقلابات و شورش های فراگیر، مبلغ عمده ای از كنش ها، ماجراجویی های جوانانه، نوعی تنوع طلبی و بازی پرهیجان است، بلكه آن مقداری از آن هم كه ناشی از عدالتخواهی است، تا حدی به میل لذت جوی گاه بی منطق عوام راجع است. دست روشنفكران و سیاستمداران، هر دو، در مقابل این میل مطلق و این بی منطقی نسبی بسته است. هم از این رو، به رغم اختلاف ها، این دو گفتمان از هر زمان به هم نزدیك تر شده اند.


مرتضی مردیها
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید