شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


غول عصر طلایی


غول عصر طلایی
«می شود بزرگ ترین هنرمندان روسی را در عرصه نثر به این ترتیب نام برد: اول تولستوی، دوم گوگول، سوم چخوف، چهارم تورگنیف. این كم و بیش مثل نمره دادن به ورقه دانشجویان است و شك ندارم كه داستایوفسكی و سالتیكوف دم در اتاقم منتظر ایستاده اند تا سر نمره های كم شان چانه بزنند.» «ناباكوف»
لونیكا لویویچ تولستوی در ۲۸ اوت ۱۸۲۸ در منطقه پاسنایا پالیانای روسیه به دنیا آمد. هنوز سه سالش نشده بود كه مادرش درگذشت.هفت سال بعد از این واقعه پدرش را نیز از دست داد. در این دوران خویشاوندان زندگی آشفته آنها را سروسامان می دادند.تولستوی در سال ۱۸۴۴ دبیرستان را به پایان رسانید و وارد دانشگاه غازان شد و در همین دوران بود كه به فلسفه علاقه مند شد و با ژان ژاك روسو انس گرفت و پس از آن شروع به نوشتن یادداشت های روزانه خود كرد. اما مدتی بعد درس را رها كرد و به قفقاز رفت. محیط آنجا برایش خوشایند بود و سبب شد خدمت نظام را در آنجا انجام دهد. در همانجا بود كه ابتدا «كودكی» و پس از آن «نوجوانی» را نوشت. آنگاه در نوامبر ۱۸۵۴ به جنگ كریمه رفت تا از شهر سپاستوپول دفاع كند. تاثیر این جنگ در نامه هایی كه به نزدیكانش می نوشت عیان است. او در این نامه ها با لحنی حماسی روحیه نیرومند سربازان و نیروی معنوی سترگ ملت روس را ستایش می كرد. او یك سال بعد به پترزبورگ رفت و بعد از بازنشستگی از ارتش «جوانی» را نوشت. سه گانه «كودكی، نوجوانی، جوانی» در واقع اولین كتاب منتشر شده تولستوی محسوب می شد.آنگاه او به اروپا رفت و داستان «لوتسرن» را در سوئیس نوشت كه شرح احساساتش در این سفر بود. در بازگشت از اروپا از فوریه ۱۸۶۱ در یاسنایا ساكن شد و یك سال بعد با سوفیا دختری آلمانی تبار كه ۱۶ سال از او كوچك تر بود ازدواج كرد. او در واپسین سال های دهه شصت با انتشار «جنگ و صلح» عیار عصر طلایی ادبیات روس را بالا برد. چه فروغ آن تحسین هنرمندان و ادبا را به همراه داشت، آنگونه كه «گوستاو فلوبر» نویسنده فرانسوی در نامه ای به تورگنیف كه كتاب را برایش فرستاده بود تولستوی را «شكسپیر دوم» خواند. فلوبر سرمست از خواندن كتاب می نویسد: «در ضمن خواندن این كتاب بارها چنان مجذوب می شدم كه بی اختیار از جای می جستم و به نویسنده آن آفرین می فرستادم.»حماسه هزار صفحه ای ملت روس هفت بار پاكنویس شد و نویسنده برای هر كلمه آن مرارت كشید اما این رنج احترام آمیز نیست كه به آثار تولستوی ازجمله «جنگ و صلح» ارزش هنری می بخشد بلكه ارزش آثار او به دقت شگرف آنها است و آن گونه كه گوركی می گوید با «صد چشم» محیط پیرامون را می نگرد و توصیف می كند آنچنان كه با روحیه و عواطف شخصیت های داستان هم سو شده و رنگ حقیقتی عریان و محسوس به خود می گیرد. او بدون نیاز به خیال پروری متهورانه و الهام های اسرار آمیز و با سبك رئالیسم انتقادی احساسات و عواطف انسانی را از دو دریچه برون و درون كنكاش نموده و در كنار قهرمان پروری، شرارت ذاتی انسان را نیز با چیره دستی تشریح می كند. آنگاه كه این چیره دستی در توصیف با خلاقیت فردی می آمیزد شاهكاری شكل می گیرد كه برای ماندگاری هر نویسنده ای كافی است. اما عطش «غول هنرمند» با این جنگ و صلح ها فرو نمی كاهد.«آناكارنینا» دیگر شاهكار جاودانه ادبیات جهان در سال ۱۸۷۷ انتشار یافت. تولستوی در این اثر زندگی عاشقانه و فیزیكی ورونسكی و آنا را در راستای زندگی اخلاقی لووین و كیتی تصویر می كند.فنای زندگی گناه آلود آنا در پایان داستان دلبستگی سخت تولستوی به اخلاق را می نمایاند.لووین در آناكارنینا دارای وجدان و تفكرات اخلاقی است و در پی درك هوشمندانه جهان و طرح مباحث بزرگ برای كل بشر است تولستوی گویی خود را در شخصیت لووین تصویر می كند.آناكارنینا بیش از هر اثر كلاسیك دیگری بر بزرگان ادب و هنر اثر نهاد تا آنجا كه داستایوفسكی آن را از نظر ادبی حد كمال دانست. تولستوی در تابلویی از رپین نقاش پرآوازه، اسب سفیدی را به گاو آهن بسته و در حال بذرافشانی است. بذرهایی كه اگر بر نداشت قطعا امروز نامی از او باقی نمی ماند. ولادیمیر ناباكوف یكی از این ثمره ها است و «خنده در تاریكی» ادای دین او است به نویسنده بزرگ. لئو تولستوی در آستانه ۵۰سالگی، آنگاه كه به رفیع ترین قله های خلاقیت رسیده بود نظرش نسبت به هنر عوض شد. او كه ورای شادی حقیقی حاصل از آفرینندگی هیچ شادمانی دیگری نمی شناخت، می گفت: «بدون آفرینندگی، چیزی خالی از دلهره، رنج، پشیمانی وجدان و شرمساری نخواهد بود.» از زندگی پیشین دست شست تا برای درك حقیقت به زندگی مردم ساده و رنج دیده نزدیك شود. زیرا معتقد بود كه هنر باید درد مردم فرودست را درمان كند نه اینكه سبب سرگرمی طبقات مرفه شود و اینچنین بود كه وجهه «فیلسوف كم و بیش بی روح» و اخلاق گرا در منتهی الیه وجهه هنرمند شكل گرفت. او سی سال آخر عمر را در این مسیر سیر نمود و تصمیم گرفت بود كه دیگر ننویسد اما باز هم كارهای قابل اعتنایی چون «مرگ ایوان ایلیچ» و «رستاخیز» را نوشت كه شاید اصرار هنرمندان و نویسندگان هم عصرش ازجمله تورگنیف كه در نامه ای از او خواست به كارهای ادبی اش رو كند در نگارش چنین آثاری تاثیر نهاده بود. اما با این وجود باز هم به بسط دین كشفی و تلفیقی اش پرداخت كه مسیح بدون كلیسا را درست می دانست و كلیسای ارتدوكس هم او را طرد كرده بود.اینچنین بود كه او در واپسین سال های عمر با انتقادات مختلف مواجه شد. انتقاد تزار روس كه او را در خدمت خود می خواستند، منتقدان رادیكال او را در سطح پائین تر و در خدمت مردم عادی می خواستند و لیبرال ها سال ها پس از مرگش بخش غیر ادبی و هنری اش را مورد انتقاد قرار می دهند سرانجام تولستوی هشتاد و دو ساله در نیمه شبی سرد از خانه گریخت تا آنگونه كه در نامه ای كه در ایستگاه قطار برای همسرش نوشت واپسین سال های عمر را در تنهایی و سكوت بگذراند. اما ذات الریه چنین اجازه ای به او نداد و پس از ده روز بیماری در ۷ نوامبر ۱۹۱۰ در اتاق محقر ایستگاه جان داد.
جمشید مومیوند
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید