شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


قامت بلند اساطیر و آماج تصاویر اسطوره یی


قامت بلند اساطیر و آماج تصاویر اسطوره یی
بیشترین رویکرد ما در این جستار بر اساطیر است و آماج تصاویر اسطوره یی در سروده های واصف باختری. واصف باختری از آن دسته شاعرانی است که با سروده های ماندگارش و تخیل پویا و استوارش و تصویر های نمادین و اسطوره یی اش مرز های تنگاتنگ محلی و تباری و حتا کشوری را در نوردیده و به بنمایه های شناسنامه انسانی ، دست یازیده است .شاعری که بیشترین تأثیر بر نسل خود و نسل پس از خود به جا گذاشته است .
بی گزافه می توان او را یکی از بزرگترین شاعران نامدار و فرزانه ء سده های پسین نامید . با دانش و بینش شاعرانه اش ، با قریحه ء ذاتی و طبع خدا دادش ، با جهان بینی اسطوره یی و در فرجام با تسلطش بر سایر عرصه های ادبی و فلسفی . بیدرنگ باید گفت سوای چند یاد نامه و نقدی کمترین نبشته اندر باب کار نامه های استاد و ویژه گی های سرایشی آن خوانده ایم که آن هم هیچ گونه حق مطلب را در برابر کار نامه و کوهی از تلاش او ادأ نمی کند . از نخستین ها می توان از همان ایراد مجله سخن نام برد که استاد در همان زمان بی پاسخش نگذاشت . و از آخرین ها نقدی از محمد کاظم کاظمی زیر عنوان شاعر شاعران که در شماره نهم و دهم فصل نامه دُر دری در صفحه ۱۳۸ به چاپ رسیده است .
آقای کاظمی در این نقد نکاتی ازویژه گی های شعری استاد را بر شمرده و با ژرف اندیشی و دقت به آن پرداخته است . پیوسته می توان افزود که آقای کاظمی یکی از بهترین منتقدان پژوهشگر وقلم به دست روز گار ماست که با نبشته ها و آثار انتقادی و پژوهشی خود چراغ سخن و ادب را روشن داشته اند . البته در میانه از دو مقالت دو استاد نامدار روز گار ما لطیف ناظمی و رهنورد زریاب باید یاد کرد که به گونهء استادانه از کار های استاد واصف باختری پرده برداشته اند . و این هر دو نوشته در مجلهء آسمایی به چاپ رسیده است. بشیر سخاورز شاعر و نویسنده ما نیز در کتابی به نام چند مقاله به تأثیر پذیری استاد، از اخوان ثالث و ترجمه هایی از سروده های فرنگی اش اشاره داشته اند.
نگارنده این جستار در شماره های ۱۰ و ۱۱ نقد و آرمان که به کوشش و ویراستاری پرخاش احمدی شاعر و نویسندهء توانای کشور مان به چاپ می رسد ؛ نکاتی را در معرفی اثر فلسفی و ادبی عقل سرخ بر شمردم و از دانش و نخل تنومند تفکر واصف باختری پرده برداشتم و در ضمن از نثر فلسفی و ادبی سحر انگیز استاد بهره ها بردم و اینک شخصی ترین برداشت خود را اندر باب محوری ترین ویژه گی سرایش شعر استاد پیشکش اهل نظر می دارم . اگر اساطیر را به مفهوم گستردهء آن در نظر داشته باشیم و پیوند آن را با مجموعه یی از ابعاد اندیشه و تخیل انسانی و در مقابل از روابط متقابل آن چشم نپوشیم؛ ادبیات به ویژه شعر را گونه یی برخاسته از اسطوره می توان دانست . با برداشتی که از اسطوره دارم و یا می توانم داشته باشم ؛ استاد واصف باختری را می توان یکی از پیشتازترین اسطوره پردازان سدهء پسین نام داد. پیش از آن که به استدلال این گفته بر خیزیم ؛ برداشت خود را به گونهء مفصل تر از اسطوره بیان می دارم و پیوند آن را با ادبیات به ویژه شعر .
● اسطوره چیست؟
اسطوره که جمع مکسر آن اساطیر است یکی از واژه های تازی است که بر گرفته از زبانزد (هیستوریا) ی یونانی می باشد . در واژه ها و در کتابها و نوشته های پژوهشی به معنا های مختلف آمده است . که برابر آن در زبان انگلیسی ( میت ـ میتس ) آمده که اصطلاح ( میتولوژی ) هم بر گرفته از همین واژه ( میتوس ) است و به معنای ارزیابی و باز نگری اساطیر می باشد . اما اسطوره را گروهی به معنی جستجو ، آگاهی ، داستان ، خبر وواقعه گفته اند و گروه دیگر، به معنی افسانه و حتا سخن پریشان به کار برده اند . می دانیم که در طی الطریق از جستجو تا آگاهی و سخن پریشان راه درازی در پیش است .
اما به نظر نگارنده این جستار، اسطوره تنها روایت ها و داستان های اندر باب خدایان و موجودات فوق طبیعی نیست . اسطوره تنها رسوبات فرایند هایی در ضمیر نا خود آگاه نیست . و حتا انباشته هایی از ضمیر نا خود آگاهِ جمعی ما نیست . همچنان محدود به کوشش تخیلی و پیش علمی برای توضیح هر پدیده یی خواه واقعی خواه خیالی نمی ماند و در هر یک دوره یی از ساختار معنوی پیشامذهبی هم نمی توان آن را محدود کرد. اسطوره بن و تخمه ماست آغازی برای اندیشیدن و پنداری برای فرا روی از نرد بان اندیشه و خیال و در جا نزدن و توقف نکردن.اسطوره را می توان جستجویی گفت برای حقیقت دست نیافتی که حقیقت انسان را تمثیل می کند و آگاهی فرا آگاهی و تاریخ فرا تاریخی و فلسفه فرا فلسفی و اندیشه فرا اندیشوی را .اسطوره با وجودی که ما در آگاهی ها و پندارهای ماست ؛ اما پس از زایمان آگاهی، تخیل و پندار فرای آن پرواز می کند.
● پیوسته گی اسطوره با ادبیات به ویژه شعر:
آن گونه که گفته آمدیم اسطوره در محدودهء تفکر و اندیشه های از پیش آماده و سنجیده نمی ماند ؛ به زایمان هنر و ادبیات می پردازد و با آن می آمیزد و پیوسته با آن ها در آمیزش و ستیز است و خود را در تصاویر شعری باز می تاباند.از همان روست، آن جایی که تاریخ گنگ است و تفکر خاموش ، اسطوره صدای ماست و فریاد پندارهای ناپیدای ما. اسطوره بهترین سخن گوی جانها ودلهاست. اسطوره های هر ملتی از بیکران رازها و رمز ها و امتیاز های آنان سخن می گوید ، اسطوره ایده آلها و آرزو های انسان ها را می نمایاند .
بالآخره اسطوره تصاویریست که با هزار صورت به سخن و صدا در می آید . اسطوره تنها در بازی کلامی در جا نمی زند؛ بل اندیشه ما را به گونه ی تمثیلی آن جاودانه می سازد . بسیاری را باور براین است که اسطوره پیوند نزدیک هر چند الهام آمیز با ادبیات دارد و سر نوشت یکی وابسته به دیگری است . پس هر گاه که افسون اسطوره زدایی مطرح می شود آینده ادبیات در خطر قرار می گیرد .به گفته اشلگل اسطوره و شعر یکی هستند و از هم جدا نشدنی . هر چند اسطوره و شعر از این نظر تفاوت دارند که اسطوره تخیل پایه دار است؛ این تخیل از طریق نماد های لفظی بر زبان قابل انتقال است . اما شعر به واسطه زبان است و گوهرش به زبان خاص و به ویژه پیوسته است و ترجمه و بر گردانی را بر نمی تابد . اگر با همین توضیحات پیرامون اسطوره بسنده کنیم و بر تأثیرات اسطوره بر سروده های استاد واصف باختری بپردازیم .
در دیباچه آن به گونه مقدمه می توان نوشت : آن هم به گونه فشرده و بدون مبالغه به تأکید گفته ء محمد کاظم کاظمی که داوری درباره شعر واصف باختری دشوار است . چون با شاعر آگاه و بسیار دانشمند رو به رو ییم و این خطر قابل پیش بینی است که آن چه به عنوان کاستی های احتمالی مطرح شود ، با نغمهء عالمانه همراه بود و یا حتا یک نقطهء قوت باشد که شاعر به آن وقوف دارد و ما نه! با درنگی بر کار نامهء استاد باختری می توان دریافت که شعر های مقدماتی استاد در قالب های سنتی و سپید نیمایی رنگین کمانی از گونه های مختلف شعر را باز تاب می بخشد که بخش بزرگی از این سروده ها تحت تأثیر سایه روشن های اندیشه ها ی ایدیولوژیکی زمانش قرار می گیرد و شعاری می نماید .
از همین رو شماری ازین سروده ها از تخیل پویا و ماندگار هنری به دور می مانند و در محدوده ء بازتاب های بسیار محدودِ واکنش های سیاسی و گروهی در جا می زنند. اما پس از سرایش " عقاب از اوجها " استاد به گونه های جزمی شعر گذشته اش بدرود می گوید و سنگ بنای گرانسنگ و ماندگاری برای سرایش های آینده اش بر جا می گذارد و این سنگ بنا نه تنها الگوی بسیار خوبی برای استاد می شود؛ بل که مانیفستی برای همسرایان هم روزگارش می گردد در سراییدن و سرودن. درین جا به نمونه یی از شعر استاد واصف باختری بسنده می کنیم .
● «عقاب از اوجها...»
چنین گفتند در افسانه های باستان افسانه آرایان
که بابل ، این ابر شهر ـ این سپیدار کهن در جنگل تاریخ ـ
چو شد بر سر زمین های دگر چیره
گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را
و هر یک خویشتن را ایزدی پنداشت
غرور شهروندان نیز از آیین سالاران فزونی یافت
خدا شد خشمگین زین نا به کاری ها
سزایی داد ایشان را شگفتی زا
که ا زآن پس ندانستند
زبان یکدگر آنان
یکی را گر درود گرم بر لب بود
به گوش دیگران دشنام می آمد
به بابل شهر زان پس ابر کین گسترده دامان بود
زبانها در دهان ها چون زبان گرزه ماران بود
روانها زهر خشم و کینه را آگنده انبان بود
جبین ها سوی هم از کینه آژنگین
سرود مهر خاموش و خروش خشم آهنگین
دگر در باغ دلها جز گیاه هرزهء نفرین نمیرویید
سخن از چنگ و دندان بود و هر واژه به زهر آلوده پیکان بود
کنون ای همنوردان ـ همنوردان به شاخ کینه ها پیچیده پیچک وارـ
مگر ما نیستیم آن بابلی سر گشته گان کز خشم و کین نا روا
ـ این میوه های تلخ نخل خامی پندار ـ
ستیزیدیم با هم چون زبان هم نمیدانیم
چه نادان همسرایانیم !
روان ها ـ سینه های از شرنگ رنج آگنده ـ
سخن ها ـ سبزه های خاکسود از سردی پاییزـ
و دلها چون تهی گهواره های کودک امید
چو چاووشان جادو، روی بر شب، پشت بر خورشید
به کاجستان ما گر آتش افگندند
به پادآوای فریاد گیاهان گر غریو باد های هرزه خوان بر خاست
سترون نیست خاک ، این جاودانی چشمه ء زایا
نخواهد بود این زنگار بر آیینه ها پایا
اگر در باغ دلها جز گیاه هرزهء نفرین نمیروید
مپندارید این فرجام رویشهاست
که هر فرجام آغازاست و ره تا بیکران باز است
اگر رهوار از ره خستهء پندار، جز بیراه ، جز تکرار راهی را نمیپوید
چرا آیینه اندوه باید بود
غریوا رود باید شد
شکیبا کوه باید بود
زبونی تکدرخت نا توان را باد
غرور باروررا جنگل انبوه باید بود
عقاب از اوجها فریاد میدارد
افقها نا کرانمند است
زباروی سیاه شهر شب پرواز باید کرد
مباد اهریمن شبهای سنگین پا
درفش خویش را بر واپسین سنگر بر افرازد
مباداین مرغ آتشبال زرین گام
که دارد لحظه های زند ه گانی نام
زلرزان شاخهء عمر سپنج ما کند پرواز
مبادا چون گل خشکیده بگذارند مارا در میان برگهای دفتر تاریخ
مبادا بر فروزان آتشی کز هیمهء پاک روان ما بود روشن
فتد خاکستر تاریخ
که گر خاموش شد این تابناک آتش
نباشد واژهء امید را آرش
شبستان گسستن را اگر از چلچراغ باز پیوستن فروغی بود
زخون خویشتن ـ این شبنم برگ گل هستی ـ
نگین سرخ بنشانیم بر انگشتر تاریخ
(کابل ـ ۱۳۵۱)
واصف باختری در سرایش شعر عقاب از اوجها ... با جهان بینی دیگری وارد آفرینش شعری می شود، همراه با تصاویر اسطوره یی و نمادین و دید گسترده و پشتوانهء فرهنگی انسانی ما. درین سروده ها جای بازی های سطحی با زبان و همچنان آرایه های رنگ و رو رفته و زنگ زدهء ادبی را نماد ها بسیار ژرف اسطوره یی و شعری می گیرد و به سروده های واصف باختری ماندگاری و جاودانه گی و زیبایی دیگری می بخشد.
از همین روست که آشنایی با شعر باختری و ره یابی به رمز و راز سروده های وی جز از طریق رویکرد ژرف به فضای اسطوره وتصاویر ونمادهای هنری او غیرممکن می نماید . شمار زیادی از واژه های کلیدی همچون : بابل ، قابیل ، سکهء یاران کهف، نسل پیله، میکاییل، سیمرغ ، هدهد، سبا، سلیمان ، جابلقا ، جابلساو... گویای گفتهء آمده است.در گزینش شعر خوب از شعر بد ملاک ما اگر تخیل ژرف، آزاد و نو باشد همراه با برخورد تازه با زبان ودید امروزین وساختارهای جدید؛ شعرباختری در محدودهء این معیار ها از سرآمده گان سروده های نه تنها کشور، بل که قلمرو فرهنگی وادبی ما به شمار می رود. با این ارزیابی شتابزده وگذرا، در انتظار سروده های تازه تری از استاد به آخر خط می رسیم.
* گفتنی است استاد "واصف باختری " به سال ۱۳۲۱ خورشیدی متولد و شاعران كشور افغانستان است.
سالار عزیزپور
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان


همچنین مشاهده کنید