جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بارانی از ترانه به نام تو


بارانی از ترانه به نام تو
● نگاهی به مجموعه شعر « عباس رضیئی»
هنوز بوی باروت و پژواک ضجه مادران و گریه کودکان در کوچه های شهر کوچک پرسه می زد و هنوز خاطرات شهریور بیست کهنه نشده بود که « مجد وکیل» صاحب فرزندی دیگر شد، نوزادی که شاید می شد از شیون رسایش پیش بینی کرد که از صدای خوش پدر، میراثی خواهد داشت اما کسی نمی دانست که او شاعری خواهد شد که کارهایش در مطبوعات سال های بعد، خواندنی شود.
«عباس» که در کودکی و نوجوانی به صدای زیبایش شهرت داشت تا جایی که معلمش به جای آزمون های معمول علمی به آوازش نمره می داد و در جوانی از فعالان « تئاتر» و «موسیقی» شهرش بود، می دانست که سابقه فرهنگی آن دیار کوچک به سال ها پیش بازمی گردد و چهره هایی چون «جودی» «شهدی» و« محمود پاینده » نام شهر را بر سر زبان ها انداخته اند.اگرچه « نمایش خیابانی» را چند سالی اندک است که می شناسیم، او در همان شهر و در سال های سرد آن روزگار به همراه دوستانش از اینگونه تئاتری استفاده های خلاقانه ای کرده بود.
هنوز به خاطر می آورد که با یارانش چقدر در جاده های خاکی « لیله کوه» پا به پای چایکاران آواز خوانده اند و « مهدی هاشمی» -بازیگر نامدار- همراه همیشه آن جمع بود.به یاد می آورد که با چه شوقی در اواسط دهه پنجاه در کلاس های « استاد شجریان » حاضر می شد و اکنون افسوس می خورد که به دلیل شرایط اجتماعی آن سال ها از ادامه آموزش بازماند ولی هنوز هم خاطره آهنگ هایی را که برشعرهای «سعدی»، «شکیبائی لنگرودی» و خودش گذاشته، در خلوتش زیر لب زمزمه می کند.
اما حیف که او خود را متمرکز « شعر» نکرد و همان سال ها، شعرهایی را که از فضای روزگار آکنده بودند به دست نشر نسپرد تا به ادامه جدی تر تشویق شود. من هرگز بریده روزنامه ها و مجله هایی که اشعار او بر آنها نقش بسته بود و شعری که در رثای « آیت الله طالقانی» سروده بود را از خاطر نمی برم. درسال های دور،« عباس رضیئی» در کنار چندنفر دیگر الگوی جوانان ذوق ورز شهرش بود، جوانانی که حالا تعدادی از آنها نامدارند.
حال که « بارانی از ترانه به نام تو» توسط «نشر ثالث» به بازار کتاب رسیده است و پیش روی من است در آن کسی را می بینم که در مقدمه اش اینچنین خود را معرفی می کند؛ « شعر نگفتم که شاعرم بگویند“.» اما او شاعر است و بی هیچ ادعایی به قول خودش « در جویبارهای پر ترنم شعر، همراه با دیگر چشمه ها جریان » دارد؛
« دل مشغولی هایم /پروانه ها را می پراند/و دستانم را/برای چیدن گل /کرخت می کند »
دلتنگی های شاعر او را به سرزمینش و روزهای مه آلودی می برد که گویی قرن ها از آن دور مانده است؛
« دیریست /دلتنگی هایت را/می پویم/در هوای مه آلود تو/خیس می شوم/با تو
/هنوزدر نسیم شالیزاران/قدم می زنم/و ترانه هایت را/از بلبلان «لیله کوه» /می شنوم»
او نگران همه است از خانواده تا همسایه، از کوچه تا خیابان و در شادی هایش نیز دلی برای اندوه کنار گذاشته است؛
« وقتی کبک مان خروس می خواند/بی شک/قناری همسایه/به سوگ نشسته است»
دلش را با موسیقی جهان کوک می کند و گوشه های جانش را به آوازی می سپارد که اینگونه بخواند؛« ساز دلم /شور می زند/اما /هیچ گاه حسینی نمی خوانم»
«رضیئی» یادگاری ارجمند برای من و همه دوستانی که دغدغه او را داشته اند به جا می گذارد و مجموعه ای را تقدیم جماعت شعرخوان می کند که سادگی شاعرش از واژه واژه آن به ایشان لبخند می زند. کاش این مجموعه زودتر به ما می رسید.
« دست من /کوتاه تر از همیشه /و آفتابی که /به سقف زمین چسبیده/پا در هوا مانده ام/ بی هدف/آفتاب چیدنی است/اما به وقت »
علی محمد مسیحا
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید