جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


انسانی که پوست پلنگ پوشیده..!


انسانی که پوست پلنگ پوشیده..!
نهایت ساده انگاری است كه تصور كنیم مخاطبین سری كارتون‌های پلنگ صورتی كودكان هستند؛ این یك برداشت كاملاً سطحی نگرانه است. دنیای «پلنگ صورتی» به لحاظ فرم، دینامیز، رنگ‌آمیزی و بالاخص موسیقی هیچ قرابتی با انیمیشن‌های شاخص و محبوب كودكان ندارد.
«پلنگ صورتی» اجرای هنرمندانه‌ای است از امیال و آرزوهای فروخفته و برآورده نشدهٔ ما «آدم بزرگ‌ها». منطق حاكم بر روابط «صورتی» با آدم‌های دوروبرش یك منطق «كاریكاتوری» است نه یك منطق «كارتونی».
ما با «پلنگ صورتی» فارغ‌البال می‌دویم، توسط اتومبیل‌های در حال حركت زیر گرفته می‌شویم، از بالای پشت بام یك آسمان‌خراش به پایین سقوط می‌كنیم، از انفجار مهیب یك بمب در دو قدمی‌مان شوكه می‌شویم، ویران می‌شویم، تغییر شكل می‌دهیم اما دوباره قد راست می‌كنیم ولو با پیكری زخمی خرامان خرامان راه را ادامه می‌دهیم. این خودِ خود زندگی است. او یكی از ماهاست یكی از خودمان كه می‌خواهد در كمال خونسردی، همهٔ قواعد و قوانین حاكم بر محیط زیستش را برای رسیدن به هدفی نه چندان با ارزش نقض نماید.
جهان پُر از رخوت و سكون «صورتی» را همیشه یك حادثهٔ ظاهراً بی‌اهمیت دستخوش آشفتگی می‌سازد. اما او ابتدا با متانت بعد با زیركی و در نهایت با یك جنون بی‌حد و حصر می‌كوشد تا عامل مُخِل آرامشش را حذف نماید… در این میان ما به عنوان ناظری بیرون (و شاید درون) صحنه با ملغمه‌ای از احساسات گوناگون بشری همچون «فداكاری»، «محبت»، «خشم»، «غم»، و… در وجود این موجود عجیب اما ملموس و بسیار واقعی صورتی رنگ مواجه می‌گردیم.
در پهنه بیكران این كشمكش‌ها گاه او به موفقیت می‌رسدو لبخند سرمستانه‌ای بر چهره‌اش جا خوش می‌كند و گاه چنان به زمین می‌خورد كه دیگر نمی‌تواند همچون گذشته بی‌خیال و رها بخرامد.
به نظر من نقطهٔ قوت این داستان‌های متحرك شدهٔ «صورتی» در همین پایان‌های غیر قابل حدس و انتظار و گریزان از كلیشه‌اش نهفته است؛ امتیاز بالقوه‌ای كه بسیاری از انیمیشن‌های كلاسیك از آن بی‌بهره مانده‌اند (حتماً هپی اندهای «والت دیزنی» و پیروزی‌های طلایی «سوپرمن» و «بت من» در دقیقه ۹۰، به خاطرتان مانده؟!) «پلنگ صورتی» یكی از بهترین نمونه‌های «پایان باز» در عرصه انیمیشن‌های متفكرانه است؛ پایان‌هایی كه نه می‌توان مثبت مثبت دانست‌شان و نه منفی منفی.
فینال‌های «صورتی» ره به بی‌نهایت می‌برند و انگار كه تا ابد تكثیر می‌شوند. بعد از پایان‌بندی، در درجهٔ دوم اهمیت، ریتم بسیار حساب شده این سری كارتون‌هاست كه كل مجموعه را سرپا نگاه می‌دارد و خستگی را از وجود بینندگانش می‌زداید. در هر اپیزود گره داستان خیلی سریع زده می‌شود، در مواردی حتی به نظر می‌رسد كه مقدمه را حذف كرده و تماشاگر را مستقیماً به وسط ماجرا هُل داده‌اند!
با جا افتادن گره اولیه، حوادث بعدی بسیار شتابناك حوزهٔ دیدمان را پُر می‌كنند. به گونه‌ای كه در این مرحله احساس می‌كنیم كه زیر رگباری از گلوله‌های خارج شده از یك مسلسل قرار گرفته‌ایم. این ریتم هدفمند حتی فرصت پلك زدن را هم از ما می‌گیرد! می‌دانید چرا؟ چون بعد از خو كردن به دنیای «صورتی» و قوانین جاری در آن، خواه و ناخواه قراردادی پنهان بین ما و سازندگان مجموعه بسته می‌شود مبنی بر این كه لحظه لحظهٔ كارتون «پلنگ صورتی» پیامی تأمل برانگیز داشته باشد و از بطالت گویی پرهیز گردد.
نماهای لایی و یا معرف می‌نیمُم زمان را به خود اختصاص می‌دهند. بیننده خیلی سریع درمی‌یابد كه حوادث فرعی همه در خدمت داستان اصلی قرار گرفته‌اند. زمان وزن خود را از دست می‌دهد و همه چیز شتاب آلود اما حساب شده به سوی یك پایان بی‌نهایت متفكرانه و پرمعنا ردیف می‌شوند. اصلاً انگار پایان هر اپیزود زودتر از بخش های پیش‌تر نوشته شده باشد. آنچه كه این قرارداد نانوشته را سروسامان می‌بخشد و به ریتم هر اپیزود جهت می‌دهد بی‌شك محدودیت زمانی مشخصی است كه سازندگان مجموعه برای ترسیم هر یك از داستان‌هایشان در نظر گرفته‌اند. وقایع هر قسمت در زمان بسیار ناچیزی روایت می‌شوند درست مثل یك مسابقهٔ هیجان‌انگیز فوتبال كه در چارچوب دو تایم ۴۵ دقیقه‌ای موجی از بیم، امید، شادی و اندوه را به سوی قلبمان گُسیل می‌كند.
این محدودیت زمانی به قدری هوشمندانه طرح‌ریزی شده كه داستان هر اپیزود برای بیننده نه كشدار و مطول به نظر می‌آید، نه بیش از حد جویده جویده و ناقص. «داستان»، «زمان» و «ریتم» درست قالب یكدیگرند و چیز اضافه‌ای از كل اثر بیرون نمی‌زند اما امتیازات انیمیشن «صورتی» به همین فاكتورها ختم نمی‌گردد؛ سازندگان مجموعه هنوز یك برگ برندهٔ دیگر برای رو كردن را در آستین دارند: موسیقی سحرآمیز «هنری مانچینی» كه اینك به تاریخ پیوسته و در حافظه صورتی درصد قابل توجهی از ساكنین كرهٔ زمین ثبت شده است! ملودی معروف و جادویی «مانچینی» به قدری دقیق توازن پاهای «صورتی» هنگام گام برداشتن را شكل بخشیده و همراهی كرده كه اگر قرار باشد از پهنهٔ نقاشی‌ها حذفش كنیم، گویی كه چیزی را از دست داده‌ایم! انگار كه بدون این ملودی راه رفتن و خرامیدن «صورتی» هیچ لطفی ندارد و انگار كه به ریتم و دینامیزم كل انیمیشن خدشه عظیمی وارد شده است.
گذشته از فرم، ساختار روایی «صورتی» نیز جای بحث فراوان دارد. ردیف كردن این همه ماجرا بدون حتی یك لحظه استفاده از كلام و دیالوگ، كاری بس شاق و البته هنرمندانه است و بسیار شایستهٔ تحسین؛ آن هم وقتی كه روی محتوای مضمونی برخی از اپیزودها بیشتر زوم كنیم و از بار غنایی و فلسفی‌شان آگاهی یابیم. «پلنگ صورتی» نابسامانی‌های عصر «مدرنیزم» را به ما گوشزد می‌كند و اضمحلال طبیعتی كه روز به روز زیر بار ساختمان‌های بتونی و آسمان‌خراش‌های شكوهمند له می‌شود. او از محدودیت جایگاه خود می‌گوید كه مدام در معرض تهدید موجوداتی قوی‌تر اما نه فكورتر از خودش است. از معصومیت یك ماهی كه در دنیای خشك و خشن ما آدم‌ها، از فرط بی آبی نفس‌هایش به شماره افتاده و هیچ كس حاضر به بازگرداندنش به چشمه‌ای حیات‌بخش نیست. از خودخواهی موجودات دوپایی كه همه چیز را از دریچهٔ دید خود می‌بینند، به همه جا رنگ مورد علاقهٔ خویش –آبی- را می‌پاشند و حاضر به پذیرش نظرات و خواسته‌های هیچ كس نیستند…
اما «پلنگ صورتی» هم بیكار نمی‌نشنید، او تا نهایت جان كندن به مقابله برمی‌خیزد، ماهی تشنه را به چشمه باز می‌گرداند، جوجهٔ جدا افتاده از لانه را به مادرش می‌رساند، به پرنده‌ای كه پرواز را از خاطر برده رسم پریدن می‌آموزد و وقتی سر و كارش با همسایه‌های لجباز می‌افتد، با به كار بستن انواع و اقسام ترفندهای زیركانه كلافه‌شان می‌كند و جهان ایده‌‌آل خویش را با رنگ صورتی دوباره و صد باره بنا می‌كند… «صورتی» یك آدم است؛ یك آدم معمولی نه آنقدر منزه و بی‌شیله و پیله و نه آنقدر خشن و سنگدل. او یكی از خود ماست، فقط پوست پلنگ پوشیده….
شهرام خرازی‌ها
منبع : پیلبان انیمیشن


همچنین مشاهده کنید