جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
دکمه
منتظرت بودم. قرار بود بیایی جلوی در ورودی خانه هنرمندان، برویم نمایشگاه مهسا. تو خوشت نمیآید. كاریش هم نمیشود كرد. تابلوهای مهسا را دوست نداری، چون از مهسا خوشت نمیآید. توی ترافیك مانده بودی یا مثل همیشه اهمیتی نمیدادی، نمیدانم.
تا عسل را از مهد بگیری و خودت را برسانی آنجا، تا بوی سیگاری آن دختر و پسر را حس كنی همانها كه روی نیمكت كنار كتابفروشی جلوی پارك نشسته بودند، تا صدای خندههایشان بپیچد توی گوشت، چه میدانم تا كتاب «در ستایش شرم» را ببینی توی ویترین كتابفروشی، بایستی و بروی توی نخ كتاب و عسل یادت بیندازد كه من و خاله مهسا و تابلوهایش منتظرت هستیم، دكمه سرآستین روپوشم افتاده بود پایین. عقب عقب میرفتم و زیر پایم را نگاه میكردم. تو نرسیده بودی هنوز. اما اگر بودی و میدیدی كه چطور دستهایم را از خودم جدا كرده بودم و سرم را انداخته بودم پایین، حتماً فكر میكردی عمداً این كار را كردهام.
اما به فكرم هم نمیرسید كه دكمه به آن كوچكی ممكن است بخورد زمین بپرد بالا، دوباره بخورد زمین و بپرد بالا و بالاخره زیر پای «اون» جا خوش كند. ایستاده بود سر راهروی بلندی كه آخرش میرسید به كافیشاپ. همانجایی كه من با اون قهوه نخورده بودم. هنوز نرسیده بودی، اما دعوتش را رد كردم.
آن موقع یك دلیل داشتم: منتظر تو بودم. اما تابلوهای مهسا را كه دیدیم و تو خوشت نیامد و من خوشم آمد، وقتی بیرون آمدیم و تاریكی شب با وجود چراغهای روشن پارك توی چشممان نشست، دو تا دلیل دیگر هم داشتم: هم میخواستم بروم تابلوها را ببینم و هم اینكه دلیلی نداشت با كسی كه اسمش هنوز برایم اون بود سر یك میز بنشینم.
به سه دلیل دعوتش را رد كردم محترمانه. اما با اینكه هزار دلیل داشتم برای اینكه كارتی را كه داده بود دستم پاره كنم، نكردم. گذاشتمش توی كیفم. بعد كه عسل روی شانهات خوابش برد، همان موقع كه روی پلهها یك قدم از تو عقب افتادم تا مطمئن شوم عسل خوابیده، دستم را توی كیفم كردم و كارت را گرفتم دستم. میخواستم به خودم اطمینان بدهم كه میاندازمش توی سطل آشغال. نینداختم. خم شد دكمه را از زیر پایش برداشت و با دو انگشتش گذاشت كف دستم. دقت كرده بود كه انگشتانش نخورد به دستم. نخورده بود.
گفت: تنها هستین؟ گفتم: منتظر كسی هستم. نگفتم منتظر تو هستم. نپرسیده بود. گفتم: میخوایم بریم نمایشگاه نقاشی خانم مهسا ملكی رو ببینیم. پرسیدم: شما چی؟ گفت: هیچی. همینطوری. اومدم شاید یه بنده خدایی دكمه سرآستینش افتاد زیر پام، بردارم بدم دستش. نگفت كه قرار بوده همراه دكمه یك كارت هم بگذارد كف دستم و بگوید: هر وقت دكمهتون افتاد زنگ بزنین براتون پیدا كنم.
گفتم: نه مرسی. این دفعه محكم میدوزم كه دیگه مزاحم شما نشم. گفت: به هرحال منتظرم. زیادم مطمئن نباشین. دكمهای كه یه بار افتاد، بازم میافته.
دستم را از توی كیف آوردم بیرون. با عجله میرفتی سمت ماشین. میترسیدم عسل بیدار شود. آنقدر تند میرفتی كه نمیگذاشتی بویی را كه به دماغم میخورد خوب حس كنم. بعد از اینكه عسل را گذاشتی روی صندلی عقب ماشین و نشستی پشت فرمان و دكمه بالایی پیراهنت را باز كردی و كلی بد و بیراه حواله مهسا و تابلوهای به قول تو مزخرفش كردی، پرسیدم و جواب دادی: گراس!
پشت چراغ قرمز با یك دستم شیشه را كشیدم پایین و دست دیگرم را كردم توی كیف. كارت را نینداختم بیرون. امشب كه آمدی خانه و گفتی دكمه پیرهنت افتاده و گفتی لنگهاش را بخرم و بدوزم، یادم آمد كه تو آن روز نیامده بودی و اون كارتش را به من داده بود تا زنگ بزنم دكمه را برایم بیاورد. دور نینداخته بودم. زنگ بزنم كه چی؟ بگویم آقای اون، من همانی هستم كه قرارشد زنگ بزنم دكمهام را پیدا كنی...
میخواهم بخوابم. صبح یك پیراهن دیگر میپوشی. كارت را میگذارم توی كیفم. بعداً میاندازمش دور.
مجتبی پورمحسن
منبع : روزنامه شرق
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
غزه آمریکا طالبان توماج صالحی حجاب گشت ارشاد رهبر انقلاب سریلانکا کارگران پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت
آتش سوزی کنکور سیل هواشناسی تهران سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا قتل زنان
قیمت خودرو خودرو ارز قیمت دلار دلار قیمت طلا بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو قیمت سکه مسکن سایپا
ترانه علیدوستی تلویزیون فیلم سینمای ایران مهران مدیری موسیقی کتاب تئاتر شعر
اسرائیل رژیم صهیونیستی روسیه فلسطین جنگ غزه حماس اوکراین طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا اتحادیه اروپا ترکیه عربستان
فوتبال پرسپولیس سردار آزمون استقلال بارسلونا بازی باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال فوتسال تراکتور لیگ برتر انگلیس تیم ملی فوتسال ایران
تیک تاک بنیاد ملی نخبگان ناسا وزیر ارتباطات عیسی زارع پور همراه اول تبلیغات اپل
مالاریا سلامت روان کاهش وزن استرس پیری داروخانه دوش گرفتن