شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
خوابهای تودرتو و بی هراس پنچری
● خوابهای تودرتو
در امتداد خیابانی که هر چه میروند راه به جایی نمیبرند، ماشینهایی که عقب میروند یا جلو میآیند.
وقتی مسیر معلوم نیست معلوم نمیکند حرکت رو به جلوست یا عقب یا اصلا معلوم نمیشود جلو کجاست و عقب کدام سو.
آدم آدمکهایی از پوشال با لباسهایی مطابق آخرین مد که صورتشان را فومهای صنعتی پر کرده است.
اسفنجگونههایی بی شکل و بعد یکباره نوری میدرخشد از جانب غرب. چهرهها یک به یک آب میشوند، انگار پریموس لحیمکاری را مستقیم گرفته باشی روی فومهای صنعتی.
حالا جایی دیگر در خیابانی آشناتر از بلوار کشاورز که هر چه میروی به میدان ولی عصر ختم نمیشود.
این آیا نشانهییست؟ میدان کجاست؟ میبینماش، نوک فوارههای چندرنگاش به چشم میآید، اما هر چه رکاب میزنم سوار بر دوچرخه راه به جایی نمیبرم، انگار سوار باشم بر دوچرخههایی که پولدارهای چاق در سالن خانههاشان میکارند و روزانه رکاب میزنند پا میزنند و وقتی پس از بیست کیلومتر متوقف میشوند کلفت یا نوکر کنارشان ایستاده با لیوان آب پرتقال در همان نقطهیی که سوار شده بودند به رکاب زدن.
پا میزنم، دنده به دنده درختها به سرعت از کنارم رژه میروند. پس در حرکتام. از گذر طوس میگذرم نگاهام لحظهیی _ به قدر آنی _ ته کوچه را میکاود: تمام بچههای فنآوران نشستهاند روی زمین دارند کنار یکی یک ترازو خبر تنظیم میکنند.
رد شدهام حالا تقاطع فلسطین پشت چراغی نارنجی که چشمک میزند ماشینها در چار طرف ایستادهاند. تردید میکنم رد شوم یا نه.
سر بلند که میکنم میدان، حواشی میدان، آرم ج.ا.ا. فوارهها، همه در دیدرس مناند. دست راستام را میبرم زیر کاپشن آقاجانی: بمبهای دستساز مراد حسین را که لمس میکنم تنام میلرزد، پس چاشنی انفجار کجاست؟ آن را کجا جا گذاشتهام؟
میدان همانجا، جای همیشهگی با عابرانی که مدام دور آن میچرخند: از خطوط موازی عابر پیاده عرض بلوار را میبرند، عرض ولی عصر عرض کریم خان را میبرند و دوباره به عرض جنوبی ولی عصر که میرسند بیاختیار تابلو سینما قدس را نگاه میکنند: تقاطع، چه کسی امیر را کشت، قتل آنلاین.
سینما قدس دو سالن که بیشتر نداشت، حالا قتل آنلاین را کجا نمایش میدهند؟ وسط میدان در پردهی نقرهیی قطرههای آب پاشیده در فضا.
چراغ چشمک زن نارنجی، ماشینهای مانده، موتورهای عجول، پیادهها و من روی دوچرخه تردید نمیکنم. پا بر رکاب میفشارم و عبور که میکنم از تقاطع فلسطین آتش و خون در میگیردم: همه سو ویرانیست، جای گلوله روی دیوارها، خانههای منهدم، جسدهایی که روی دست جمعیت کور تشیع میشوند و هواپیما که در میرسد و برق موشکی که شلیک میشود درست جلو پای من ماشینی را زیر و رو میکند. آتشنشانها، آمبولانس آژیر بیوقفه و سنگها که پرتاب میشوند از دستها و فلاخن: اسرائیلیها در تقاطع فلسطین چه میکنند؟
عبور میکنم در عمق در راستایی عمودی رکاب میزنم. صورتی پوشیده در پارچهیی سیاه متوقفام میکند: از دو سوراخ دو چشم و یک سوراخ دهانی که اسم عبور از من میخواهد. کلاش را میدهد دست چپ و دست راستاش میخزد زیر کاپشن آقاجانی و بعد سوراخ خشم به لبخندی شکل میگیرد: اذهب، اذهب!
بمبهای دستساز مراد حسین کار خودش را کرده است. و من میترسم بگوییم بمبها بدون چاشنی به درد کوفت هم نمیخورند.
تا نشانهی آشنایی بیابم چشم میگردانم: ساندویچ هایدا که به چشمام مینشیند ذوقزده رکاب میزنم، اما گلولههای پلاستیکی زوزهکشان دورهام میکنند. اینجا گذر بلوار کشاورز شلمچه نیست، جهنم فاو و دشت عباس نیست، تهران است و جنگی تازه هم که در نگرفته است. من در تقاطع فلسطین گیر افتادهام.
تقاطع فلسطین با چراغهای چشمکزن نارنجی که تمام ماشینها در دو سمت آن متوقف ماندهاند. و من که فرو رفته باشم انگار در مغاکی خاکستری. در خوابی سیاه و سفید: فرمان دوچرخه را میچرخانم رو به بالا، با دندهی سنگین رکاب میزنم پا میزنم، بمبهای دستساز مراد حسین سنگین است. باید رها کنم خودم را از این آشفتهگی. جایی به آرامش برسم باید. قرارم چه میشود اما؟ شب یلداست. آن همه آدم دعوت کردهام دور میدان که چه؟
با قابلمههایی برای بردن گوشت نذری؟ گیرم یکی یک گیره به دماغشان زده باشند از فرط بوی گوشت سوخته. اما حالا دیگر از تقاطع فلسطین میآیم. و بمبهای دستساز مراد حسین، بدون چاشنی به درد کوفت هم نمیخورد، چه رسد به آتشبازی بیدریغ تنام برای جماعت گیره به دماغ که تاب بوی گوشت سوخته ندارند.
بگذار لغوز بخوانند. بگذار بگویند سر کار رفتهاند. حالا میتوانم باز گردم، من که شلمچه و جهنم فاو و بوی جسدهای آفتابلهیدهی دشت عباس را ، یکجا در تقاطع فلسطین به عینه تجربه کردهام حالا میتوانم سر خر را کج کنم سمت گذار طوس در بلوار کشاورز با خاطرهی مرد سیاهپوش که از زیر نقاب لبخند میزند: اذهب، اذهب!
رکاب بزنم سمت بچههای تحریریهی فنآوران، کنار یکی ترازو و تأویلاتام را بنویسم: عابران سرخورده با قابلمههای خالی از سر دلگرمی در سرمای شب یلدا یک سکهی پنجاه تومانی ول میدهند روی کاغذ کاهی و از ترس آن که لاغر نشده باشند خود را نمیکشند و من ذوقزده دوباره به سر وقت ریاضی میروم. به سر وقت فیلترینگ. دوباره مقالهیی مینویسم [...]
سکهی پنجاه تومانی یخزده و سرد خودکار بیک هم جواب پس نمیدهد. و عقربهی ترازو وزن مورد علاقهی مشتریان را نشان میدهد. و من زور میزنم برای بچههای بازی حق السهم بگیرم. و جلوی مجتمع قضایی خانواده از سرما و ترس میلرزم و طلاق حالام را به هم میزند و دوچرخه پنچر است اینجا در تقاطع فلسطین.
و حالا در خوابی دیگر رکاب میزنم سمت آزادی تا یک زندهگی زیر زمینی را از سر بگیرم کنار حمیده که نام دیگر خداست. خدا اما مگر نمرده بود؟
● بی هراس پنچری
گاه چندان دور افتاده میشوم از خود، که پُکیدن سیگار فراموش میشود.
در خلاء بین ستارهگان چرتام که پاره میشود از صدای ناهنگام زنگِ شتر که آویزان است از ورودی آشپزخانه و سه سال پیش تمام پولام را در شهری غریب برای آن دادم.
زنگ، کوبش آهن بر برنج و ارتعاشی که مثل حس مرگ تیره پشتام را تیر میکشد و بعد یادم میافتد در سراشیبی با رودخانهیی خروشان در پاییندست.
میافتم در یاد مردی که زیر سایبان حصیری قهوهخانهیی در دل شهر تونس به قلیان نیمروزش پُک میزند و احوالاتِ غریبی از من میپرسد: مثلا این که بیابان روحاش را به من چند فروخته.
نگاه که از فنجان قهوهی تلخاش بر میگیرد توی صورت من، من غلت میزنم در آب خروشانی که تختهسنگهایش آوارهای بریده بریده میخوانند.
دور افتاده از خودم حالا دلام گریهی سیری میخواهد بر شانههای زنی که همین حالا دارد روی مدار مریخ سُر میخورد دور میشود در بیضویتِ فضا.
گم کرده راهِ شیری را خسته رکاب میزنم بی هراس پنچری.
سید محمدمهدی شهیدی
* یادداشت نخست برگرفته از دفتر «بو نکشید لطفا! خَر داغ میکنند!» است. چند سطری از این یادداشت به مناسبات شخصی نگارنده با دوستان و همکاراناش - اشخاص حقیقی و حقوقی - ارتباط دارد.
* یادداشت نخست برگرفته از دفتر «بو نکشید لطفا! خَر داغ میکنند!» است. چند سطری از این یادداشت به مناسبات شخصی نگارنده با دوستان و همکاراناش - اشخاص حقیقی و حقوقی - ارتباط دارد.
منبع : دو هفته نامه فروغ
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
حجاب دولت حماس ایران رئیس جمهور پاکستان رئیسی گشت ارشاد دولت سیزدهم کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
کنکور خانواده سردار رادان تهران سیل قم سازمان سنجش فضای مجازی اصفهان شهرداری تهران پلیس زنان
خودرو یارانه دلار قیمت خودرو آفریقا تورم قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو سایپا ایران خودرو ارز
پایتخت سریال پایتخت تلویزیون موسیقی سریال ترانه علیدوستی فیلم سینمای ایران مهران مدیری کتاب سحر دولتشاهی
هوش مصنوعی کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
غزه فلسطین رژیم صهیونیستی اسرائیل آمریکا جنگ غزه روسیه طالبان ایالات متحده آمریکا اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال آلومینیوم اراک جام حذفی استقلال فوتسال بازی بارسلونا تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال تراکتور
همراه اول ناسا الماس تسلا سامسونگ فیلترینگ
مالاریا آلزایمر پیری کاهش وزن سلامت روان زوال عقل