شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


جستاری در نظریه های ادبی از یونان تا ایران


جستاری در نظریه های ادبی از یونان تا ایران
آرای هگل در باب زیبایی شناسی و مکتب رمانتیسیسم دست کم تا پایان نیمه نخست قرن نوزدهم بر اروپا مسلط بود. از آن پس، به ویژه پس از درگذشت سه چهره نامدار این مکتب در آلمان (فردریش شلگل ۱۸۲۹، هگل ۱۸۳۱، گوته ۱۸۳۲) و بروز شرایط جدید اقتصادی و اجتماعی در غرب که آبستن جنبش های انقلابی و نهایتاً نخستین جنگ جهانی بود از نفوذ این مکتب کاسته شد و نهضت های ادبی جدیدی چون ناتورالیسم، سمبلیسم و مدرنیسم جای آن را گرفت. افول نهضت رمانتیسیسم در اواخر قرن نوزدهم نه تنها پایان عصر نظریه پردازی ادبی در غرب نبود، بلکه می توان گفت سرآغازی بود برای پربارترین عصر نظریه پردازی ادبی در قرن بیستم.
به گفته ریچارد هارلند «از حدود ۱۸۳۰ به بعد در اکثر کشورهای اروپایی، رمانتیسیسم جای خود را به واقع گرایی داد. برخلاف انقلاب جنجالی و چشمگیری که مکتب رمانتیسیسم را عرضه داشت، عصر واقع گرایی بی سروصدا و سر به زیر وارد شد. همان طور که عصر باروک، بعد از رنسانس و پسامدرنیسم از پس مدرنیسم بی جنجال و هیاهو از در درآمدند. درگیری شدیدی میان این دشمنان پیش نیامد. واقع گرایی انقلابی بود که عمدتاً بعد از وقوع درباره آن تفکر و تعمق صورت گرفت. توان و شتاب ناگزیر این گرایش نو تنها به یاری نگاه کردن به گذشته نمود پیدا می کند.
نسل نه چندان واقع گرای دیکنز، گوگول و بالزاک به نسل واقع گراتر الیوت، تولستوی و فلوبر می رسد و آن نیز به نوبه خود به نسل زیاده واقع گرای ناتورالیست ها می انجامد. ادعاهای مکتب واقع گرایی تنها بعد از ظهور ناتورالیسم به منزله یک نظریه و به شیوه یی جدلی بیان و مطرح شد... نظریه رمانتیک، احترامی را که نسبت به کل گرایی و نوع اعمال می شد برانداخت و فردیت یگانه اشیا را مورد توجه قرار داد. هنگامی که این جلوه های رمانتیکی ذهنیت شاعرانه در صحنه ادبی از رونق افتاد، فردیت یگانه اشیا عزت خود را همچنان حفظ کرد.»۱
برداشت ریچارد هارلند از واقع گرایی و رویکرد ناتورالیست ها و سمبلیست ها به واقع گرایی در نقل قول زیر به روشنی توضیح داده شده است؛ «... در حالی که نظریه ادبی رمانتیک بر ابراز احساسات نویسنده تاکید داشت و نظریه ادبی نوکلاسیک (و کلاسیک) بر تاثیرگذاری بر خواننده مصر بود، جنبش های تازه ترجیح دادند که بر شیء که میان نویسنده و خواننده قرار گرفته بود، تمرکز کنند. از نظر ناتورالیست ها این شیء همان دنیای واقعی بود به شیوه یی که در متن ارائه می شد. از نظر سمبلیست ها این شیء، متن زبان شناسی به عنوان شیء در خود بود.»
زادگاه هر دو جنبش ناتورالیسم، سمبلیسم فرانسه بود. اولی بیشتر در حوزه رمان و دومی در حوزه شعر رواج داشت.
ناتورالیست هایی چون زولا معتقد بودند که ادبیات همچون علوم تجربی، وظیفه کالبدشکافی و بررسی انسان و اجتماع را برعهده دارد و غالباً به جنبش چپ و طبقات فرودست متمایل بودند. سمبلیست ها اغلب به اقشار میانه گرایش داشتند و برای شعر قائل به هیچ گونه کارکرد یا تعهد اجتماعی نبودند.
«جنگ اول جهانی هر دو برداشت را تغییر داد؛ اعتقاد ناتورالیست ها به علم و پیشرفت و فردگرایی بشر و موضع بی اعتنایی درون گرایانه سمبلیستی نسبت به شرایط زندگی عادی و عملی. تا آنجا که به علم مربوط می شود، انقلاب در زمینه نسبیت و کوانتوم، بنیاد الگوی دانش به تدریج انباشته شده یی که علم سده نوزدهم بر آن استوار شده بود سست کرد... جنگ جهانی اول بالاترین دلیل بطلان پیشرفت و فردگرایی بشر بود و این حقیقت را به وضوح آشکار کرد که علم و تکنولوژی می تواند به همان آسانی که به بهشت رهنمون می شود به دوزخ هم راهبری کند. در مورد موضع بی اعتنایی درون گرایانه سمبلیست ها باید گفت که نادیده گرفتن شرایط عادی و عملی زندگی، به رغم کشتار و تخریب گسترده کاری دشوار بود.»
سرانجام هر دو جنبش ناتورالیسم و سمبلیسم که وقوع جنگ جهانی اول آنها را به بن بست کشانده بود، در مدرنیسم به هم پیوستند و یکدیگر را تکمیل کردند.
جنگ جهانی اول و نتایج ویرانگر آن بذر تردید نسبت به کارآمدی علم و تمدن جدید را در تفکر غرب پراکند و زمینه را برای گسترش آرای شاعر - فیلسوفی چون نیچه در میان روشنفکران نسل های بعدی فراهم کرد. در ادبیات نیز موجب پیدایش جنبش مدرنیسم شد که اساسی ترین شعار آن تردید در صحت دستاوردهای گذشته و کوشش برای نو شدن مدام بود.
اما آیا این تردید در حقانیت مطلق عقل و علم در فرهنگ و تمدن غرب به معنای بازگشت به اندیشه های قرون وسطایی بود؟... مدرنیست ها هرگز به چنین نتیجه یی نرسیدند. برای آنها نفی گذشته به همان اندازه اهمیت داشت که نقد حال.
نظریه پدیدارشناسی هوسرل در واقع در حکم التیامی بود برای جراحات عمیق تمدن بر پیکر جامعه انسانی. به تعبیر تری ایگلتون؛ «در چنین عرصه یی از بحران فراگیر ایدئولوژیک که ریشه در جنگ جهانی اول داشت، فیلسوف آلمانی ادموند هوسرل در جست وجوی بسط روش فلسفی جدیدی برآمد که به تمدنی در حال تجزیه قطعیتی مطلق ببخشد.»۲
هوسرل برای بازگرداندن اعتماد به نفس از دست رفته، به انسان مدرن و تثبیت جایگاه او در نظام هستی (کاری که پیش از او دکارت در قرن شانزدهم انجام داده بود) نظام فلسفی یی را پایه گذاری کرد که شناخت انسان از واقعیت را امکان پذیر می داند.
هوسرل در نظریه پدیدارشناسی خود بار دیگر نظریه کانت را درباره رابطه عین و ذهن از بایگانی عصر رمانتیک بیرون کشید و از آن به گونه یی کاملاً متفاوت (اگرچه همانند کانت به روشی ایده آلیستی) استفاده کرد. پس از آن هایدگر دنباله کار او را گرفت و کوشید با حل مهمترین ضعف پدیدارشناسی هوسرل یعنی نادیده انگاشتن تاریخ و قرار دادن واقعیت و جهان در موضع غیرتاریخی، نظام فلسفی خاص خود را عرضه دارد.پدیدارشناسی هوسرل در نظریات ادبی قرن بیستم (از جمله در فرمالیسم روسی و ساختارگرایی) تاثیرات عمیقی بر جا نهاد و دیدگاه های مارتین هایدگر نیز به ویژه نظریات او درباره زبان، در نظریه های ادبی و نقد شعر بازتاب وسیعی یافت.
نکته جالب توجه در این مورد این است که هوسرل و هایدگر درباره زبان دارای دو دیدگاه کاملاً متفاوت و متضاد بودند. هوسرل برای زبان فقط در حد «ابزاری برای شناخت» اعتبار قائل بود، در حالی که هایدگر اساساً شناخت را چیزی خارج از زبان نمی دانست یا به تعبیر دیگر برای هایدگر هیچ واقعیتی خارج از زبان وجود نداشت. در نقد پدیدارشناختی، اثر ادبی نیز همچون واقعیتی عینی جدا از بافت تاریخی، شرایط تولید، موقعیت نویسنده و خواننده به روشی کاملاً درونی و برکنار از هرگونه تاثیر خارجی مورد مطالعه قرار می گیرد.
هایدگر نیز علاوه بر آنکه خود به تفصیل درباره شعر سخن گفت، با طرح نظریات فلسفی خویش، بر نظریه های ادبی قرن بیستم تاثیر فراوان گذاشت که بارزترین نمونه های آن را در آثار گادامر و هیرش می توان بازشناخت.
پدیدارشناسی هوسرل که پدیده ها را به صورت فی نفسه و بدون در نظر گرفتن عوامل بیرونی مورد مطالعه قرار می دهد از یک سو و دستاوردهای علمی داروین در خصوص تکامل، فروید درباره روان انسان، مارکس درباره سیر تکامل جوامع انسانی که همگی آنها به نتایج مونیستی مشابهی رسیده بودند، زمینه را برای طرح نظریه ساخت گرایی مهیا ساخت.
در این میان می توان برای مارکس جایگاه ویژه یی قائل شد چرا که ماتریالیسم تاریخی مارکس، خود نظریه یی کاملاً ساخت گرا است. مارکس با تحلیل ساختارهای اجتماعی و ردیابی سیر تحولات آنها در طول تاریخ به صورت دیالکتیکی به کشف ژرف ساخت های اجتماعی (ساخت بنیادین) و نحوه عملکرد آنها که از قانونی یگانه پیروی می کند (که فشرده آن عبارت است از نحوه ارتباط بین نیروهای مولده و ابزار تولید) نائل آمد و با این کشف مهم خود در کنار کشفیات داروین و فروید، سراسر قرن بیستم را تحت تاثیر قرار داد. همانطور که پیش از این اشاره شد میراث جامعه شناختی مکتب مارکس از طریق کسانی چون لوکاچ، بنیامین، برشت و آدورنو توسعه یافت و بر غنای جامعه شناسی ادبیات در نقد ادبی قرن بیستم افزود. ردپای سنت جامعه شناختی ساختاری مارکسیسم نیز در مکتب ساختارگرایی آشکارا به چشم می خورد.
حافظ موسوی
پی نوشت ها؛
۱- نظریه ادبی از افلاطون تا بارت، ریچارد هارلند.
۲- نظریه ادبی، تری ایگلتون، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۶۸، ص ۷۷.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید