شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ادبیات و کار (نامه البر کامو به سردبیر یک مجله کارگری)


ادبیات و کار (نامه البر کامو به سردبیر یک مجله کارگری)
اگر شما می پندارید که جمله من ((من ادبیات کارگری را اینگونه نمی بینم)) نیاز به توضیح داشته باشد، در اینجا می کوشم توضیح دهم. اما باید انچه را شفاها گفتم در اینجا هم تکرار کنم. من مطمئن نیستم که حق با من باشد. وانگهی خودم را در برابر کار شما کوچک احساس می کنم. هنگامی که کسانی چون شما که روز خود را در کارگاه یا کارخانه ای می گذرانید اوقات فراغت خود را صرف بیان عقاید خود در مجله ای می کنند، کسی که در نوشتن و کار کردن از ازادی وسیعی برخوردار است حق ندارد شانه بالا بیندازد و اظهار لحیه کند. حتی اگر تصادفا چنین کسی حق داشته باشد چون از خودش مایه نمی گذارد، همین کافی است که حرف هایش مظنون جلوه کند. برای رضایت دادن به کاری چنین مضحک و چنین زشت باید از دوستان قدیم و ندیم بود و در بی خیالی محض. که اگر من چنین ادعا کنم به شما جسارت کرده ام. اما در عین حال گمان می کنم که تا حدی سست عنصری یا نارفاقتی باشد اگر چیزی را که نظرم می رسد رک و راست نگویم. با توجه به این که من هموراه حاضرم که اگر حق با من نباشد، بپذیرم.
پیش از هر چیز باید بگویم که به نظر من ادبیات کارگری خاص وجود ندارد. ممکن است ادبیاتی داشته باشیم که کارگران بوجود اورده باشند، اما اگر ادبیاتی خوب باشد از اثار بزرگ ادبی متمایز نیست. در مقابل معتقدم که کارگران قادرند به ادبیات امروز چیزی ببخشند که تو گویی در بخش عمده خود، از ان عاری است. منظورم را توضیح می دهم. مثلا گورکی را می توان از بهترین نمایندگان ادبیات کارگری دانست. اما به عقیده من بین کتاب های او و کتاب های زمیندار بزرگی چون تولستوی تفاوت نوعی نیست. بر عکس من قسمتی از کارهای انان را به دلیل واحدی دوست دارم: زیرا اینان در زبانی، هم ساده و هم زیبا انچه را در بشر بزرگ ترین چیز است، اعم از شادی یا رنج، بیان می کنند. بر عکس تفاوت بزرگی میان تولستوی و نویسنده بزرگی چون ژید که از خانواده ای بورژوا است، وجود دارد. و از این دو، ان که فئودال است، به شیوه خود، برای مردم و با مردم می نویسد.
تولستوی و گورکی، هر دو، معرف چیزی هستند که من از ادبیات می فهمم و شما می توانید بر حسب موقعیت، ادبیات کارگری بنامید، و من چون کلمه ای که کمتر از این مضحک باشد نمی یابم، ان را ادبیات حقیقی می نامم. در این هنر ساده ترین دل ها و با فرهنگ ترین ذوق ها به هم ملحق میشوند. در حقیقت، اگر یکی از این دو نباشد، تعادل به هم می خورد. در واقع ادبیات دوران ما که ادبیاتی برای طبقات تجارت پیشه است (دست کم در قسمت عمده اثارش) این تعادل را بر هم میزند و این عدم تعادل نه تنها به سود ظرافتکاری و تصنع در کلام است، چیزی که ان را به یک باره از دسترس خوانندگان دور می کند، بلکه در ابتذال و حقارت هم هست، چیزی که تولستوی ها از ان گریزانند. ولی در مورد کسی که می خواهد خوش امد تجارت پیشگان باشد، امری طبیعی است (تولستوی می گوید که سبک روزنامه ای – ژورنالیسم – عشرتکده روشنفکری است و ادبیات امروزی، بیشتر ژورنالیسمی است قیچی شده).
بنابراین مجله ای کارگری باید به تصنع و مغلق گویی بعضی از اثار ادبی اعتراض کند تا این گونه اثار به نحوی اصلاح شود که بتواند، به میان کسانی که به گونه ای مختلف کار می کنند راه یابد. و نیز، به نظر من، ضروری است که به شدت در برابر ابتذال بورژوایی نیز واکنش نشان دهد. برای اینکه به مثال خودم برگردم تکرار می کنم که تولستوی فقط از ان رو در نظر من بزرگ است که می تواند کم سوادترین خوانندگان را به شور اورد. ادبیات کارگری هنگامی دارای معنی و دارای عظمت است که بر اساس حقیقت کار و حقیقت رنج و شادی، همان حقیقتی را که تولستوی با همه امکانات هنری و اندیشگی تعقیب کرده است با زبانی هرچه سر راست تر بیازماید. اگر بر عکس، این ادبیات، خود را به انچه در روزنامه می خوانیم محدود کند، البته جالب توجه است، اما به دلیل موقعیت هایی که ان را به وجود اورده، و نه به دلیل حقانیت خودش.
انچه گاهی در مجله شما مرا رنج می دهد (مسلم است که نه همیشه) بعضی تعارف ها و خوش امدگویی هایی است که دنباله اش به همان چیزی می رسد که مایه رنج بردن من از ادبیات امروزی است. وقتی فلان فیلمساز بورژوا فیلم مزخرفی می سازد که به علت سادگی و صمیمیت هنرپیشه ای که شش ماهه اماده اش کرده اند، میلیون ها به جیب می زند چرا باید با گفتن این که این سادگی ها موجب رونق فیلم شده است، به او حق داد. من هم مثل همه مرد درباره سادگی عقیده و سلیقه ای دارم. اما سادگی چیزی است، فرهنگ طبقاتی چیزی، و کار منحط سینمای بورژوا چیز دیگر.
همچنین (و این پرداختن به جزئیات است، اما من بدان علت جزئیات را انتخاب می کنم که بتوانم منظورم را بگویم و فقط برای این کار)، بلوت بازی کردن در کافه محله بهتر از کوکتل اعیانی است، اما، ان کوکتل ها دقیقا به پشیزی نمی ارزند. پس چرا با هم بسنجیم؟ بلوت چیز بدی نیست (برای اینکه موضوع روشن باشد باید بگویم که بلوت تنها بازی با کارتی است که من بلدم)، اما برای شهرت احتیاج به مجله ندارد. خودش از خود دفاع خواهد کرد.
مسلما مجله باید زنده باشد و من از نشریات ((خشک)) دفاع نمی کنم. امروز مجله های زیادی داریم که مخصوصا می کوشند خوشایند باشند، اما حتی ناخوشایند هم نمی توانند باشند، فقط ملال اورند و بس. همین طور من مخالف طنز نیستم و از نظر من یک نشریه کارگری ضمنا باید بخنداند. باید لحن و سبکی انتخاب کرد، همین و بس. و می دانم که مخصوصا با نشر یکی دو شماره این کار اسان نیست. همچنین می دانم که میان مجله شما و دو نمونه ای که اوردم راهی دراز در پیش است. (مقاله کارگران معدن بلژیک خوب بود.) اما اگر انچه نوشتم فایده ای داشته باشد این است که به شما امکان می دهد تا تشخیص دهید که یک خواننده با حسن نیت تفاوت سبک ها و لحن ها را چگونه می بیند و ان گاه انتخاب کنید یا نکنید.
مایلم بعضی چیزها را تکرار کنم هرچند که ممکن است به نوبه خود ملال اور باشد. من از مجله ای که خواب می اورد، یا با تکلف و تصنع می نویسد خوشم نمی اید. مثال هایی که اوردم از ژید و کلودل یا ژواندو نیست، بلکه از ادبیاتی سخن می گویم که قله اش داستان های کوتاه تولستوی است. چنان مسائل عامی مطرح است که در انها هنرمند و کارگر هر دو مطلوب خود را می یابند. والس، دابی، پولای، گی یو (راستی، رمان همراهان او را که شاهکاری است، خوانده اید؟) ایستراتی، گورکی، روژهمارتن دوگار و بسیاری دیگر با تکلف و تصنع نمی نویسند، اینان با همه مردم حرف می زنند، و از حقیقتی سخن می گویند که ادبیات بورژوایی تقریبا بکلی از دست داده و جهان کارگری، به نظر من انها را دست نخورده باقی گذاشته است.
دیگر به شما چه بگویم؟ باید گفت، و شاید روزی بدین کار بپردازم، که درباره این حقیقت باید اصرار ورزید که میان کارگر و هنرمند یک همبستگی اساسی هست. اما امروز متاسفانه میانشان جدایی افتاده است. مستبدان، مانند دمکراسی های پولی، می دانند که برای ادامه حکومت باید میان کار و فرهنگ جدایی بیندازند. برای جدایی کار فشار اقتصادی تقریبا کافی است مخصوصا که همراه با ساختی شبیه فرهنگ باشد (کاری که معمولا در سینما صورت می گیرد). برای فرهنگ، فساد و مسخرگی کار خود را می کند. جامعه بازرگانی سرگرم کنندگان را با پول و امتیاز پاداش می دهد. به اینان به نام هنرمند نشان می دهد و افتخار می بخشد همه گونه وسیله در اختیارشان می گذارد. و اینان همین که ان امتیاز ها را پذیرفتند، وابسته بدانها می شوند. امتیاز دشمن عدالت است و از کارگر جدا. (همین روش را در جامعه های نوع استالینی می بینیم. در انجا هنرمند امتیاز ها و پول ها می گیرد صد برابر بیش از جامعه بورژوایی). ما و شما، هنرمند و کارگر، باید با اقدام های جداسازی مبارزه کنیم. ابتدا با رد کردن امتیازها و سپس شما با وادار کردن ما به این که برای همه بنویسیم، هرچند که از این قله هنر دور باشیم و باز هم شما با تفکر درباره چیزهایی که ادبیات امروز فاقد است و انچه شما به عنوان چیزهایی جانشین ناپذیر می توانید برای ان به ارمغان اورید. و این کارزاری سخت است. مجموعه اینها کاری است دشوار. می دانم. اما روزی که با این جنبش دوگانه، ما به انتهای راه برسیم، دیگر هنرمند در یک س و کارگر در سوی دیگر نخواهند بود، بلکه هر دو تشکیل یک طبقه خلاق و افریننده، در همه معانی این کلمه، خواهند داد.
[FONT=&#۰۳۹;Arial&#۰۳۹;,&#۰۳۹;sans-serif&#۰۳۹;]اینها بود چیزهایی که سردستی برای شما نوشتم. سخت درهم شد و سخن به درازا کشید زیرا در برابر شما عنان را به دست قلم دادم. اگر من در اشتباهم مرا ببخشید. تکرار کنم که در مقابل کار شما هیچ گونه اطمینانی به فکر خود ندارم.
۱۹۵۴ البر کامو
منبع : گیگاپارس


همچنین مشاهده کنید