جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تنهایی پرهیاهو


تنهایی پرهیاهو
این نخستین بار از نمی دانم چند باری است که در صفحات «سینما» ضمیمه روزنامه اعتماد به فیلم «درباره الی...» می پردازیم. در شناخت آثار هنری درخشان، وقتی معاصرمان هستند، توانایی ویژه یی مورد نیاز است تا بتوانیم ماندگاری تاریخی آنها در آینده های دور را از همین زمان که تازه خلق شده اند، تشخیص دهیم. بر این اساس، اگر کسی در زمان اکران فیلم هایی چون «ناخدا خورشید»، «باشو غریبه کوچک» یا «درخت گلابی» به شکلی بسیار بیش از حد معمول به آنها می پرداخت و از ده ها زاویه به تحلیل شان می نشست، ممکن بود متهم شود که دارد یک فیلم را در ابعادی فراتر از واقع می ستاید. اما امروز هیچ کدام مان به این فرد فرضی خرده که نمی گیریم، هیچ؛ بلکه بابت شناسایی درست آثاری ورای محدوده زمانی ساخته شدن شان، سینماشناسی اش در نظرمان مطمئن تر هم می شود. دلیل پرداختن مبسوط و چندنوبتی ما به «درباره الی...» نیز چنین چیزی است. دوستانی که امروز تعجب می کنند، سال ها بعد که جایگاه فیلم در تاریخ این سینما همپای دیگر آثاری شد که نام بردم، به دلایل این کار ما پی خواهند برد.
امسال از منظر اوراق تقویم مصادف با بیستمین سال اکران هامون است؛ فیلمی که هم اکنون و با گذشت بیش از دو دهه از زمان ساخته شدنش در صدر فهرست نظرسنجی های منتقدان و تماشاگران حرفه یی سینما قرار دارد. این پرسش که چرا چنین پدیده یی در بستر سینمای ایران رخ داده است، می تواند محل تامل باشد. اینکه بخشی از این ماجرا به نبوغ بی بدیل خالق شخصیت حمید هامون برمی گردد، شکی نیست اما اینکه چرا در طول بیش از دو دهه، فیلم دیگری حتی از سوی مهرجویی پرکار، ساخته نمی شود که بتواند هماوردی برای هامون باشد، محل تردید و تامل است. اینکه حمید هامون در اواخر دهه ۶۰ می تواند در قامت روشنفکری ۴۰ ساله همذات پنداری طیف وسیعی از مخاطبان عصر خویش را جلب کند، موضوعی چندان غریب نیست اما اینکه هنوز هم این کاراکتر می تواند در اتمسفری بی رقیب شخصیت محبوب و جاودانه نسلی باشد که زمان اکران این فیلم دوران خردسالی شان را می گذراندند، غریب و تامل برانگیز است. بله، هامون یک شاهکار تمام عیار است که توانسته خود را از بند فرسایش زمان رها و با نسل های بعدی نیز ارتباط برقرار سازد. اما به نظر می رسد این تنها بعد قضیه نیست. واقعیت این است که هامون در این ۲۰ ساله هرگز رقیب جدی یا آلترناتیوی هم شأن به خود ندیده است. در واقع در فضای فرهنگی امروز پرسش راستین می تواند این باشد که چرا در این دو دهه، سینمای ایران اینچنین بی بضاعت زیسته است. برای یافتن پاسخ این پرسش می توان چندین مسیر را برگزید. می توان به عنوان گزینه یی سهل الوصول به یک فرافکنی کلی متوسل شد و مساله ذات سینما را پیش کشید. سینما هنر صنعتی یونیورسال و عام است و هدف و کارکرد اصلی آن سرگرم کردن توده است بنابراین طبیعی است در چنین گستره یی سهم نخبگان، روشنفکران و در یک مفهوم بسیط طبقه متوسط از این خوان محدود و مشخص باشد و چنین مثال آورد که مگر در سینمای جهان گستر هالیوود سهم نخبگان و طبقه متوسط در قیاس با آنچه این کارخانه رویاسازی برای سرگرمی توده می سازد، چقدر است؟ حتی می توان در این عرصه پا را فراتر گذاشت و حکم گدار کبیر را فرارو قرار داد که «سینما مرده است» و اصولاً سوژه و پیشامد بکر و ناب دیگری وجود ندارد که سینما بخواهد آن را تصویر کند و امروز بضاعت در سینما چیزی نیست جز تکرار ملال آور گذشته. پس اینکه نخبگان دنبال سهم خواهی بیشتر از هنر سینما باشند، چندان منطقی و منطبق بر واقعیت نیست.
این استدلال می تواند توجیه این مساله باشد که ما نیز تافته یی جدابافته نیستیم و سهم جامعه فرهنگی ما از تولیدات سینمایی همان اندازه است که باید باشد و این حالت نرمال سینماست و بالطبع هیچ قصوری متوجه هیچ کس نیست. اما به نظر می رسد در واقعیت امر این تحلیل محل تشکیک و ابهام است. اگر سینمای امریکا کارخانه رویاسازی است که به قول ویم وندرس باران تصاویر امریکایی را بر سر مردمان جهان فرو می ریزد، در کنار آن سینمای مستقل و آلترناتیوی نیز وجود دارد که آبشخور اندیشمندان و روشنفکران جهان است و بی هیچ دغدغه یی به حیات خود ادامه می دهد. اگرچه غالب آثار هالیوود بر بستر ارضای مفهوم Entertainment پرداخته می شود اما در کنار آن ترنس مالیک، استفن دالدری، ایناریتو گونزالس، سام مندس و دیوید فینچر و ده ها فیلمساز صاحب سبک دیگری نیز مجال حضور و ظهور می یابند که برای ساحت اندیشه فیلم می سازند؛ فیلمسازانی که هم مجال تولید می یابند و هم امکان اکران آثار و دیده شدن اثرشان را می یابند بی آنکه دغدغه ذهنی شان بازگشت سرمایه و حذف نشدن از عرصه فیلمسازی باشد. بنابراین این استدلال که سینما چیزی جز سرگرمی روی پرده نیست، نمی تواند توجیه فقر دهشتناک سینمای ایران برای طیف نخبه و طبقه متوسط آن باشد. پس ایراد کار جای دیگری است و دوباره باید به صورت مساله بازگردیم و این بار مسیری دیگر را بیازماییم.
سهم طبقه متوسط ایران از تولید سینمای داخلی بسیار پایین است. این گزاره را در دو حوزه می توان بررسی و تحقیق کرد؛ بخش اول در حوزه تولید و عرصه دوم در مقوله اکران. در گستره تولید که سرانه بیش از ۱۰۰ فیلم را شامل می شود - سینمایی که سوژه یا طیف مخاطبان آن طبقه متوسط است - درصد ناچیزی را به خود اختصاص می دهد. آنچه در این سال ها بر سینمای ایران می گذرد، حرکتی بطئی و خزنده به سمت ابتذالی نامبارک است. جالب اینجاست که طیف طول موج این ابتذال نیز بسیار وسیع است.
دامنه این نوع ابتذال از لودگی و شوخی های کلامی چندش آور تا سفسطه و تخریب مفاهیم ارزشی و حتی مقدس گسترده است. سینمای تجاری و سخیف که تکلیفش با خود و مخاطبش روشن است اما ابتذال از آن نوع که در بطن سینمای ظاهراً غیرتجاری ایران رسوخ کرده است، آزاردهنده تر است. معنویت مبتذل، فمینیسم مبتذل، تغزل مبتذل و حتی دفاع مقدس مبتذل در این سینما قد راست کرده است. این حقیقت یعنی محروم شدن یک طیف و طبقه از آبشخور فرهنگی خود، یعنی مرگ سینمای فاخر و متفکر، یعنی زوال فکری و فرهنگی یک طبقه تاثیرگذار و بالنده.
این رابطه بخش تولید سینماست با مخاطب طبقه متوسط. البته باید در اینجا مورد ظریفی را مد نظر قرار دهیم. باید در نظر داشت آنچه در سال های اخیر تحت عنوان کلی و مبهم سینمای معناگرا تولید و اکران می شود، در ذات خود هیچ نسبتی با دغدغه های طبقه متوسط ایران ندارد چرا که در اغلب این آثار آنچه روایت می شود، زاییده تخیل یا حتی توهم فیلمساز است که در آن نه از واقعیت جامعه خبری هست و نه دغدغه حقیقی نسلی در آن پیدا می شود و چون سینمایی است بی آزار و فانتزی، به راحتی تولید و به عنوان کالای فرهنگی در بیلان کاری مسوولان ثبت می شود.
در عرصه اکران و نمایش اوضاع ناامیدکننده تر است. از آن اقلیت محدود تولید سینمایی که بازگشت سرمایه به هر طریق اولویت نخست آن نیست، چند درصد مجال نمایش و اکران مناسب می یابند؟ بدیهی است هیچ فیلمساز یا تهیه کننده یی فیلمی را صرف افزوده کردن به آرشیو کاری اش تولید نمی کند. هدف هر مجموعه فیلمسازی، نمایش و ارائه اثرشان به مخاطب است. زمانی که این امکان اولیه به مجموعه فیلمسازی داده نمی شود، سرخوردگی و یأس این مجموعه آنان را به سمت و سویی دیگر هدایت خواهد کرد؛ همان جریانی که اکنون با شتاب پیش می رود و سینمای آلترناتیو ایران را بی سامان می سازد. بنابراین در هر دو عرصه تولید و اکران احوال سینمای فاخر ایران نگران کننده است و این یعنی سبد فرهنگی طبقه متوسط ایران کم محصول است.
آنچه گذشت، صورت مساله است. حال پرسش این است که علت و سبب این وضعیت چیست و چه کسانی یا گروه هایی در این حوزه مقصرند؟
سینما در ایران پدیده یی مستقل و منفک از بطن و واقعیت جامعه نیست. اگر سینما می تواند بر جامعه تاثیر بگذارد و جریانی در آن ایجاد کند، متقابلاً نیز می تواند عمیقاً از آن متاثر شده و تحت الشعاع خواست آن قرار گیرد. بنابراین زمانی که صحبت از سینمای طبقه متوسط می شود و پرسش از شکنندگی و بی بضاعتی آن مطرح می شود، لاجرم پاسخ در رجوع به ساختار و نقش این طبقه در ساختار جامعه یافت می شود. به عبارت دیگر تحلیل و آسیب شناسی سینمایی که مخاطب و سوژه آن طبقه متوسط است، بدون شناخت و تحلیل جایگاه و هویت طبقه متوسط در ایران تحلیلی سطحی و غیرواقع خواهد بود. پس شناخت این طبقه می تواند نقطه آغازین باشد.
رجوع به آرا و نظریات جامعه شناسان و متخصصان امر نشان می دهد تعریف حدود و هویت طبقه متوسط در ایران دارای مرزهایی چندان شفاف و دقیق نیست. به نظر می رسد عدم قطعیتی که در علوم انسانی وجود دارد، در تعریف این مفهوم در جامعه ایران به شکل جدی خود را می نمایاند. دلیل این امر را باید در ساختار پیچیده و تقریباً منحصربه فرد جامعه در حال گذار ایران جست وجو کرد. شاخص هایی که مفهوم طبقه را تعریف می کنند، در جامعه ایران با ابهام و درهم تنیدگی مواجهند. اگر شاخص اقتصاد را به عنوان اولویت نخست و زیربنای بحث مد نظر قرار دهیم- در سطور بعد به دلیل این انتخاب اشاره خواهد شد- و طبقه متوسط را از منظر اقتصادی دهک های میانی جامعه در نظر بگیریم که حد وسط طبقه بورژوا و سرمایه دار و طبقه آسیب پذیر را تشکیل می دهد، به طور تقریب وارد حوزه شهری خواهیم شد. اما این طیف آماری عمیقاً به لحاظ پایگاه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ناهمگون است یعنی در این طیف تنوع افکار و بینش ها بسیار بالاست. در این محدوده می توان از کارمند تا بازاری، از تکنوکرات تا روشنفکر و از دانشجو تا استاد را یافت. بنابراین این گزینش عام نمی تواند ما را به سوی پاسخ مورد نظر رهنمون سازد. آنچه در این طیف باید گزینش و آگراندیسمان شود، بخشی از این طبقه اقتصادی است که می تواند مخاطب آن نوع خاص از سینما باشد که سینمایی است اندیشمند و جریان ساز. از آنجا که طیف های این طبقه اقتصادی متنوع است، می توان برای چنین گزینشی به مفهومی جدید متوسل شد. «نیاز» شاخصی است که می تواند ما را به چنین هدفی برساند. وجود نیاز به کالای فرهنگی فاخر و ممتاز می تواند انگیزه تولید آثار هنری و فرهنگی از سوی نخبگان جامعه باشد. بدیهی است زمانی که مخاطبی برای اثر هنری وجود نداشته باشد، هیچ منطق اقتصادی و عقلانی برای تولید یک کالا وجود نخواهد داشت. پس این وجود مخاطب بالقوه است که برای یک هنرمند بخصوص در حوزه هنر بسیار گران قیمتی مثل سینما انگیزه و امکان ساخت فیلم را مهیا می سازد. بنابراین وقتی فضایی مهیا شود که کمیت این مخاطبان بالقوه بالا رود، عرصه برای تولید آثار ماندگارتر فراخ تر خواهد شد. نقیض این گزاره نیز صادق است. آنچه از واقعیت سینمای ایران امروز هویداست، تقلیل طیف مخاطب سینمای متفکر است؛ همان سینمایی که به طور عام مخاطب آن، طبقه متوسط فرهنگی جامعه است. پیامد طبیعی این روند ورشکستگی مادی - معنوی این نوع سینماست.
اکنون با این اوصاف این پرسش پیش می آید که چرا این جمعیت رو به کاهش است که نتیجه اش بحران سینمای آلترناتیو است. پاسخ این پرسش شاه کلید رهیافت به بیماری سینمای طبقه متوسط ایران است.
آنچه بر جامعه ایران پس از انقلاب و به طور ویژه جامعه پس از جنگ گذشته است، روندی بوده است که همواره در جهت تضعیف و انحلال طبقه متوسط اقتصادی ایران گام برداشته است. سیاست های اجرایی دولت ها نیز در این میان تنها آهنگ این جریان را کم و زیاد کرده اند وگرنه خود این جریان همواره برقرار بوده است. چنین واقعیتی است که باعث می شود در این ۲۰ سال پس از جنگ هیچ دولتی مدعی بهبود اوضاع و گسترش دامنه طبقه متوسط نباشد. این ادعا به بیان ساده اقتصادی حاکی از این است که در دو دهه گذشته روندی در جهت فقیرتر کردن فقرا و غنی تر ساختن ثروتمندان در کار بوده است. نکته حائز اهمیت در این میان افول اقتصادی طیف فرهنگی این طبقه است. برای اثبات این مدعا کافی است نگاهی اجمالی به واقعیت های جامعه پیرامون داشته باشیم. وضعیت معیشتی معلمان و اعتراضات پردامنه آنان، خود نمونه کوچکی از این جریان است که بخش بزرگی از طبقه متوسط فرهنگی ایران از حوزه طبقه متوسط اقتصادی به بیرون پرتاب شده است. در نتیجه به نظر می رسد در این آهنگ حرکتی طیف فرهنگی طبقه متوسط ایران عمیقاً تحت فشار اقتصادی قرار دارند. این رویه در حوزه های سیاسی و اجتماعی پیامدهای ویژه یی دارد. اگر نگاهی گذرا به تمام جوامع دموکراتیک و توسعه یافته داشته باشیم، در همه آنها یک فصل مشترک خواهیم یافت؛ طبقه متوسط در آن جوامع قوام یافته و تثبیت شده است. آنچه از واقعیت جامعه جهانی استنباط می شود، این اصل است که هیچ جامعه و حاکمیت دموکراتیکی نمی تواند بدون حضور یک جامعه مدنی قدرتمند ایجاد شود و دوام یابد. از آن سو هیچ جامعه مدنی در هیچ کشوری پایدار و مستقل نمی تواند باشد مگر اینکه طبقه متوسط آن جامعه به لحاظ کمیت و مسوولیت پذیری جایگاه قابل اعتنایی داشته باشد. بنابراین یک ساختار دموکراتیک و قانونمند در اساس وابسته به یک جامعه مدنی قوام یافته و یک طبقه متوسط اقتصادی - فرهنگی متشکل است. پس در این فرآیند هرگاه این طبقه متوسط در مساله اقتصاد و معیشت به عنوان شاخص اساسی دچار مشکل و نقصان شود، حرکت و صیرورت آن جامعه در مسیر دموکراسی و قانون سالاری دچار آفت خواهد شد؛ همان پدیده یی که برای جامعه ایران روی داده است. در جامعه یی که طبقه متوسط آن دچار مشکل معیشت می شود، تیراژ کتابش رویای چهار رقمی شدن در سر می پروراند، مطبوعاتش کج دار و مریز به حیات ادامه می دهد و هر آنگاه که تحمل نمی شود و به محاق توقیف درمی آید، فریادی از کسی بلند نمی شود تا حقوق مدنی اش را مطالبه کند در چنین اتمسفری که غم نان دغدغه اصلی طبقه متوسط فرهنگی می شود، ناخودآگاه نیازهای فرهنگی واپس زده شده و ناخودآگاه بایکوت می شوند.
این واقعیتی ملموس و کتمان ناپذیر است. آنجا که بحث معیشت و اولویت های اقتصادی برای خرج درآمدی مشخص و محدود پیش می آید به ناچار آنچه از سبد اقتصادی خانوار حذف یا تعدیل می شود، گزینه های فرهنگی است. مگر ممکن است یک انسان فرهنگی هزینه کتاب، سینما، تئاتر، کنسرت یا دیگر مایحتاج فرهنگی خویش را به هزینه های خوراک و پوشاک و بهداشت و تحصیل فرزند و خانواده اش ترجیح بدهد. وقتی خانواده یی تحت فشار اقتصادی است و در بهترین شرایط می تواند از پس هزینه های ابتدایی اش برآید، صحبت از کالای فرهنگی بیشتر به یک فانتزی شبیه است. وقتی دانشجویی همزمان با تحصیل مجبور به فعالیت اقتصادی است، زمانی که معلمی زیر فشار اقتصادی ملزم به تدریس در انواع و اقسام مراتب می شود، وقتی حقوق بازنشسته یی کفاف اداره زندگی اش را نمی دهد چگونه می توان از جامعه هنری انتظار داشت کالای فرهنگی متناسب با جمعیت ایران تولید کند؟ سینما هنر بسیار گرانی است. تا زمانی که چرخه این صنعت درست نچرخد، سرمایه گذاری روی سینمای فرهنگی انتظاری بیهوده و خیال پردازانه است. هیچ تهیه کننده یی فیلمی را تولید نمی کند که از بازگشت سرمایه اش ناتوان باشد و هیچ صاحب سالن سینمایی فیلمی را اکران نمی کند که تماشاگرانش صندلی های خالی سینما باشد. فلذا در حوزه خصوصی تکلیف این نوع سینما روشن است. حمایت های دولتی از این نوع سینما هم در ذات خود پارادوکسیکال است. اصولاً دولتی که با طبقه متوسط سر ستیز دارد، هرگز به فکر نیاز فرهنگی اش نخواهد بود و حتی اگر بتواند، سنگ اندازی هایی در این عرصه نیز خواهد داشت. سنتوری مهرجویی تنها یک نمونه از این ماجراست.
شاید در اینجا صحبت از فیلمسازی که اساس سینمایش مبتنی بر طرح مصائب و آرمان های طبقه متوسط ایران است، برای تبیین بیشتر بحث راهگشا باشد.
ایرج کریمی منتقد سابق سینمای ایران، فیلمسازی است که سینمایش به طور تام محوریت طبقه متوسط ایرانی است. «از کنار هم می گذریم»، «چند تار مو» و «باغ های کندلوس» سه فیلم بلند ساخته و اکران شده او همگی به آرمان ها و دغدغه های فکری این طبقه اجتماعی - فرهنگی می پردازند. کریمی نوعی از این سینما را نمایندگی می کند که در آن هم سوژه طبقه متوسط است و هم مخاطب هدف. نگاهی به شکل تولید و نحوه اکران این سه فیلم عیار مساله را به دست خواهد داد. هر سه فیلم با بودجه و امکاناتی محدود تولید و در نامناسب ترین شکل ممکن و با کمترین تبلیغات اکران و با فروشی اندک از سردر سینماهای محدود پایتخت که به آنها اختصاص داده شده بود، به پایین آمدند. در حالی که هر سه فیلم به لحاظ موضوع، قوام فیلمنامه و جذابیت های بصری و زیباشناختی در حد قابل قبول بودند و حتی باغ های کندلوس از بازی ستاره های سینما هم بی بهره نبود اما در عرصه اکران و فروش توفیق چندانی نیافتند.
این واقعیت جامعه هنری این طبقه است؛ سینمایی که مشخصاً برای طبقه متوسط ساخته می شود، با چنین فرجامی مواجه می شود. در حالی که در آن سو فیلمی مثل اخراجی ها رکورد فروش تاریخ سینمای ایران را چنان جابه جا می کند که به نظر می رسد این رکورد سال های سال از آن مسعود ده نمکی خواهد بود.
شاید در اینجا نقدی بر این استدلال وارد شود که چرا این نوع سینما نمی تواند خود را با واقعیت های موجود تطبیق دهد و در این احوال گلیم خود را از آب بیرون کشد و در سینمایی که به هرحال فروش میلیاردی نیز در آن اتفاق می افتد، توشه یی برای خود برچیند. می توان این سوال را مطرح کرد که مگر فیلمسازان این نوع سینما قواعد و آداب فیلمسازی و ذائقه تماشاگر را نمی دانند که آثارشان با اقبال کم مواجه می شود. برای یافتن پاسخ این ابهام می توان به آثار انگشت شماری از سینمای طبقه متوسط اشاره کرد که در این چندساله فروش مناسبی داشته اند. برای نمونه سه فیلم آتش بس، دایره زنگی و چهارشنبه سوری را مثال می زنم که هر سه در اکران موفق بودند و در مجموع گیشه یی بالای سه میلیارد داشتند؛ فیلم هایی که مخاطب و موضوع آنها طبقه متوسط ایرانی بودند. در تحلیل چرایی این اتفاق، شناخت موضوع و ژانر این فیلم ها بسیار حائز اهمیت است. آتش بس و دایره زنگی علاوه بر استفاده از بازیگران معروف سینما و تلویزیون تلویحاً در ژانر کمدی ساخته شده بودند؛ ژانری که در این دهه گذشته تمامی فیلم های پرفروش سال را شامل شده است. فضای شاد و مفرح این دو فیلم که به ورطه ابتذال نیز فرو نیفتاده بودند، به ویژه دایره زنگی، رمز اصلی موفقیت آنها می تواند به شمار آید. بنابراین به نظر می رسد در جامعه یی که در آن عصبیت های سیاسی و اقتصادی فربه شده اند، حتی گرایش طبقه متوسط آن نیز به سمت سینمایی مفرح و بازیگوشانه افزایش یافته است. به نظر می رسد برای چنین جامعه یی که فشارهای اقتصادی در آن طاقت فرسا شده است، سینما تبدیل به مسکن و وادی آرامشی شده است که حتی طبقه متوسط نیز به آن پناه می برند و در این میان حتی سینمای سخیفی چون چارچنگولی نیز از این خوان متنعم می شود.
در چنین اتمسفری است که فیلم های درخشانی چون شب یلدا، خون بازی، کنعان، به همین سادگی و ده ها فیلم دیگر نمی توانند گیشه مناسبی به دست آورند و به ناچار از گردونه سینما حذف می شوند.
در این میان اما چهارشنبه سوری یک استثنا است؛ فیلمی تکان دهنده و نفسگیر از فیلمنامه نویس دایره زنگی که بحران زناشویی طبقه متوسط و خرده بورژوا را عریان و عیان می سازد. اثری درخشان که با توجه به موضوع ملتهبش بی آنکه باجی به تماشاگر عام بدهد، خود را به او تحمیل می کند. به نظر می رسد خلاقیت و نبوغ اصغر فرهادی عاملی است که توانسته پس از اولین اثرش رقص در غبار و شاهکار تکان دهنده اش شهر زیبا که شاید به خاطر تلخی رئالیستی آزاردهنده اش، در اکران شکست خورد، او را به جایگاهی برساند که تماشاگر طبقه متوسط را ناگزیر از انتخاب اثر سینمایی اش کند. اما همان طور که اشاره شد این رویداد خجسته به خاطر شعور و خلاقیت تحسین برانگیز فرهادی در مقام مولف اثر است؛ پارامتری که متاسفانه نمی تواند به عنوان متد و ایده یی عمومی برای نجات سینمای فاخر ایران تجویز شود. بنابراین به نظر می رسد در حالی که امید چندانی به اصلاح فضای عمومی جامعه و بهبود شاخص های اقتصادی طبقه متوسط در حال فروپاشی ایران وجود ندارد، تنها نبوغ و خلاقیت تک خال ها و استثناهایی همانند اصغر فرهادی به کمک سینمای مهجور متفکر ایران بیاید و در این برهوت سینمای متفکر توشه یی برای این طبقه فراهم کند.
محمد معماری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید