دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

چپ ِ«همه چیز غیر از طبقه» و انقلاب ونزوئلا


چپ ِ«همه چیز غیر از طبقه» و انقلاب ونزوئلا
آقای سهیل آصفی در نوشته اخیر خود تحت عنوان «آقای چاوز! "جهانی دیگر" ممکن نیست» که در «روز آنلاین» منتشر شده است، این بار به بهانه اظهار نظر و موضع گیری پیرامون موضوع عدم تمدید پروانه فعالیت یکی از شبکه های تلویزیونی خصوصی ونزوئلا از طرف دولت آن کشور، به تکرار بخشی از تبلیغات کهنه، کلیشه ای و زهرآگین جریانات راست علیه جنبش انقلابی جهان و ایران پرداخته است.
نوشته مورد نظر، در واقع نسخه فشرده ای از نظرات چپ «همه چیز غیر از طبقه» را عرضه می کند، و جوانب اصلی شناخت و بعبارت صحیح تر «عدم شناخت» این چپ از مقولاتی مانند انقلابات اجتماعی؛ قانونمندی های عام حاکم بر انقلابات دوران ما، یعنی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم؛ تاثیر ویژگی های خاص جوامع جهان سوم بر کاربست آن قانونمندی ها عام؛ اهداف، نیروهای رهبری کننده و نیروهای شرکت کننده، دوستان و دشمنان داخلی و خارجی این انقلابها، نقش مبارزه طبقاتی و مبارزه برای استقلال و حاکمیت ملی و جایگاه عنصر آگاه، پیشرو و متشکل در وسیع ترین مبارزات مردمی برای تحقق آنچه که مارکس «تغییر جهان» و «همایش اجتماعی جهان» « ساختن جهانی دیگر» تعریف و تعیین کرده اند را نشان می دهند. قبل از بررسی عناصر تشکیل دهنده نوشتار مورد نظر، لازم است کمی از تبار ایدئولویک- نظری این «چپ» بگوییم.
طی بیش از ۱۶۰ سالی که از پیدایش سوسیالیسم علمی می گذرد، این چپ در زمان ها و مکان های مختلف با نام های گوناگونی ظاهر شده است. «مایکل پارنتی» اصطلاح چپ ِ«همه چیز غیر از طبقه» را برای توصیف آن بکار برده است، اصطلاحی که با دقت علمی و در عین حال بطور ساده و روشن، وجه مشترک انواع «نو»، «مدرن»، «دموکرات»، «مستقل»، «غیر سنتی» و غیره آن را نشان می دهد.۱
این چپ در نوشته ها و گفتارهای خود از همه چیز صحبت می کند، به غیر از طبقه؛ و در حرف با حرارت تمام از همه نوع سوسیالیسم حمایت می کند، به غیر از سوسیالیسم واقعاً موجود (در اینجا از سوسیالیسم واقعاً موجود معنای عام آن مورد نظر است، یعنی تلاش های واقعی و عینی بشریت، در زمان، مکان و شرایط مشخص داخلی و جهانی، همراه با فراز و نشیب های، خطاها و شکست های همراه با هر مجاهدت انسانی ، برای ساختن جهانی کیفیتاً جدید که سوسیالیسم نام دارد).
ناپدید شدن مفهوم «طبقه» از نوشتار و گفتار این چپ، پیامدهای مشخصی داشته است. هنگامی که کلمات معینی از گفتمان عمومی حذف می شوند، همراه با آنها مجموعه ای از افکار و اندیشه ها نیز ناپدید می گردد. چپ «نو، مدرن، دمکرات، مستقل...» با کنار گذاشتن مفهوم «طبقه» از نوشتار، گفتار و «تحلیل» خود، مفاهیمی مانند امتیازات طبقاتی، جامعه طبقاتی، قدرت طبقاتی، دولت طبقاتی، استثمار طبقاتی، منافع طبقاتی، مبارزه طبقاتی، شناخت طبقاتی، تحلیل طبقاتی و غیره را نیز کنار گذاشته است. روشن است که اگر در عرصه تحلیل شرایط داخلی کلمه «طبقه» و مجموعه مفاهیم طبقاتی مرتبط با آن کنار گذاشته شوند، در تحلیل شرایط بین المللی نیز جایی برای مفاهیم طبقاتی استعمار ، نواستعمار، امپریالیسم، مبارز ضد امپریالیستی، نیروهای هوادار امپریالیسم، نیروهای ضد امپریالیسم، وابستگی، استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی و غیره وجود نخواهد داشت.
در نوشتار و گفتار این چپ، جای «طبقه» و مفاهیم طبقاتی را واژه های شیکی مانند «دموکراسی» و «مدرنیته» گرفته است، و در نتیجه این جایگزینی، شاهد بروز پارادایم، افکار، نظرات و سیاست های «دموکراتیک و مدرن» غیر طبقاتی هستیم. این چپ معتقد است که تقسیمات طبقاتی غیر واقعی است؛ در جوامع پیشرفته و دموکراتیک بخش کوچکی از جمعیت فقیر و بخش کوچک تری از آن ثروتمند است، و اکثر افراد جامعه جزء طبقه متوسط هستند. جوامع در حال توسعه و استبداد زده هم اگر می خواهند به قافله تمدن برسند باید طبقه متوسط بزرگی را بوجود آورند. آنها می گویند موسسات اجتماعی و فرهنگ پدید های مستقلی هستند که مستقل از ثروت و قدرت طبقاتی عمل کرده و در جامعه «پلورال» موجب گسترش دموکراسی می شوند. چپ «همه چیز غیر از طبقه» می گوید وجود اختلاف بین ثروتمند و فقیر یک واقعیت است ، اما نباید آن را محور تحلیل، موضع گیری و اتخاذ سیاست قرار داد، باید دید چه کسی یا گروهی بیشتر «دموکرات» و یا کمتر «سنتی» است.
بخش هایی از چپ «همه چیز غیر از طبقه» چون خود در گذشته مبارزه طبقاتی را تنها در سنگر بندی های خیابانی و مبارزه مسلحانه خلاصه می کرد، امروزه از هر بخش دیگر آن طیف چپ، غیر طبقاتی تر است. آنها تشخیص نمی دهند که جنگ طبقاتی سرمایه علیه زحمتکشان بشکل های مختلفی در جریان است: بشکل احکام دادگاه، قوانین ضد کارگری، سرکوب پلیسی، سرکوب سندیکا، لغو قرادادهای کار، اضافه کار غیرقانونی، عدم ایمنی در محیط کار، اذیت و اخراج کارگران معترض، کاهش دستمزدها و مزایا، عدم افزایش حداقل دستمزدها، کاهش مزایای بازنشستگی، سوء استفاده از صندوق های بازنشستگی، خصوصی سازی و تعطیل کارخانه ها، تمرکز بر تجارت بجای تولید. آنها نمی بینند که حتا مبارزه برای حفظ محیط زیست هم در ماهیت خود یک مبارزه طبقاتی است.
آنها دینامیسم طبقه و عملکرد آن و این واقعیات را نمی بینند که قدرت طبقاتی است که برنامه سیاسی حاکم، انتخاب رهبران، خبررسانی، تامین بودجه موسسات و نهادهای علمی و آموزشی ، خبری (بعنوان مثال، بودجه «روز آنلاین»)، توزیع خدمات درمان- پزشکی، ترویج آموزش های مذهبی، سرکوب مخالف و حتا خود واقعیت اجتماعی را تعیین می کند. چپ های «همه چیز غیر از طبقه» تمام اشکال بروز مبارزه طبقاتی و قدرت طبقاتی را جوانب مختلف مبارزه بین دموکراسی و اقتدارگرایی و در مورد شرایط مشخص کشور ما مبارزه بین سنت و مدرنیته می انگارند. برای آنها دموکراسی هم، مقوله ای غیر طبقاتی است که می تواند مانند عصای سحر آمیز افسانه ای، معجزه کند.
چپ «همه چیز غیر از طبقه» هر کسی را که از طبقه و مبارزه طبقاتی و از ضرورت تحلیل طبقاتی در عرصه داخلی و بین المللی حرف بزند، «استالینیستی»، «هوادار سوسیالیسم دولتی»، «چپ سنتی»، «چپ اردوگاهی»، «چپ غیر دموکراتیک» و ناتوان از درک واقعیات دوران «فرا- شوروی» «فرا- مارکسیستی»، «فرا- صنعتی»، «فرا- مدرنیستی» معرفی می کند. در بستر آنچه که تا اینجا گفته شد، در ادامه چند مفهوم اصلی نوشته اخیر آقای آصفی در ارتباط با انقلاب ونزوئلا را بررسی می کنیم.
● لولوی «سوسیالیسم دولتی»
این چپ دوست دارد از اصطلاح «سوسیالیسم دولتی» برای اشاره به تجربه ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی سابق استفاده کند. تکرار این اصطلاح به حدی است که گاهی اوقات آدم به این فکر می افتد نکند مارکس کتاب «سرمایه» را در نقد «سوسیالیسم دولتی» و «سوسیالیسم واقعاً موجود» نوشته است!!
البته، جوان ترها ممکن است ندانند که این چپ قبل از فروپاشی، اصطلاح «سرمایه داری دولتی» را در باره شوروی آن روز بکار می برد، آنهم با چه دلائل بچگانه ای. آنموقع می گفتند شوروی سرمایه داری دولتی است چونکه به سپرده شهروندان در بانک های دولتی بهره می دهد، چونکه دستمزد و حقوق برای همه مشاغل و حرفه ها برابر نیست، چونکه کشاورزان در کنار کار در مزارع اشتراکی بزرگ، می توانند قطعه زمینی برای کاشت برخی اقلام مورد نیاز خود و خانواده شان داشته باشند، چونکه برنامه اقتصادی بلند مدت کشور را دولت تعیین می کند و دلائلی از این دست.
پس از فروپاشی، یکباره و بی سر وصدا در تبلیغات این چپ، «سرمایه داری دولتی شوروی» شد «سوسیالسیم دولتی شوروی». راستی چرا؟ به این دلیل که واقعیات زندگی سئوالات جدی را در برابر آنها قرار داد: اگر آنچنان که می گفتید نظام شوروی «سرمایه داری دولتی» بود پس این سرمایه داری که جای آن را گرفته چیست؟ مگر می شود بین دو نوع سرمایه داری اینقدر تفاوت وجود داشته باشد؟ دلیل دیگر این است که این بخش از چپ، بعد از ایدئولوژی زدایی های سال های اخیر، به هژمونی نظام سرمایه داری گردن نهاده است و در نتیجه نمی تواند از سرمایه داری چندان بد بگوید و انتقاد کند. به همین دلیل است که با استقرار نظام سرمایه داری در کشورهای سوسیالیستی سابق شرق اروپا، بطور ناگهانی چند صد میلیون نفر از صفحه رادار سیاسی و خبری این چپ ناپدید شد. چپ های «همه چیز غیر از طبقه» نه از تجربه دردناک مردم کشورهای سوسیالیستی سابق، و نه از غارت و جنایت در مقیاس تاریخی بی سابقه ای که علیه ابتدایی ترین حقوق اقتصادی- اجتماعی- سیاسی انسان ها در آن کشورها تحت لوای استقرار نظام سرمایه داری اعمال شده است چیزی نمی گویند. اما، هم صدا با راست ترین محافل داخلی و بین المللی به هر بهانه ای مردم کشور ما را از لولوی «سوسیالیسم دولتی» و «جنایات» آن می ترسانند.
مگر بدون نقش اصلی دولت طبقاتی، می توان در جاده سوسیالیسم گام نهاد؟ اگر در روند ساختمان سوسیالیسم برای دولت نقشی در نظر نگیریم، پس چه مکانیسمی قرار است آن روند را شروع و هدایت نماید؟ نکند تصور می رود دست با کفایت بخش خصوصی و مکانیسم بازار قرار است سوسیالیسم را بسازد؟ نکند قرار شده است « انجمن وبلاگ نویسان جوان» مکانیسم و موتور حرکت بسمت سازندگی سوسیالیستی باشد و ما بی خبر مانده ایم؟ چپ «همه چیز غیر از طبقه» به این حرف ها کاری ندارد؟ آنها حتی به این هم کاری ندارند که مارکس در نوشته های متعدد ، به نقش دولت و اقتصاد دولتی در رسیدن به سوسیالیسم اشاره کرده است. برای آنها دو مارکس وجود دارد: یکی مارکس جوان (فرهنگ گرا، هومانیست و خوب) و دیگری مارکس مسن (اقتصاد گرا، دگماتیست، انقلابی و بد). آنها خود را ادامه دهنده کار مارکس جوان می دانند و می گویند مشکل اقتصاد ما در خصوصی یا دولتی بودن آن نیست، مشکل اقتصاد ما در مدیریت آن است. آنها «چپ سنتی» و «چپ اردوگاهی» را ادامه دهنده راه مارکس مسن تبلیغ می کنند و می گویند این مارکسیستهای دگم و بدِ نوع دوم هستند که با حمایت از بخش دولتی، استبداد و اقتدارگرایی را نهادینه می کنند! در شرایط تهاجم نئولیبرالی برای خصوصی سازی افسارگسیخته در کشور ما، درک این موضوع نباید چندان دشوار باشد که ترساندن مردم از «سوسیالیسم دولتی» در عمل بسود غارت نئولیبرالی تمام می شود.
● لولوی دیکتاتوری پرولتاریا
همانطور که در نوشته اخیر آقای آصفی هم دیده می شود، این چپ بدگویی از «سوسیالیسم دولتی» را با ترویج ذهنیات لیبرالی خود در باره مقوله مارکسیستی «دیکتاتوری پرولتاریا» در می آمیزد، تا حدی که خواننده بی اطلاع ممکن است بر اساس این تبلیغات، سوسیالیسم و نقش دولت در اقتصاد را با «دیکتاتوری پرولتاریا» مترادف تصور کند. علاوه بر این ، آنها ادعا می کنند که این مقوله با فعالیت چپ های «خوب» ارتباطی ندارد و چپ های «بد» مثل لنین آن را ابداع و تئوریزه کرده اند.
لازم به یاد آوری است که بر خلاف ادعای چپ «همه چیز غیر از طبقه»، اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا را لنین و کمونیست های شوروی ابداع نکرده اند. این مقوله علمی- فلسفی اول بار توسط مارکس در کتاب «مبارزات طبقاتی در فرانسه» بکار گرفته شد. معمولاً دشمنان مارکسیسم برای ضربه زدن به آن بر مقوله دیکتاتوری پرولتاریا انگشت گذارده و تلاش می کنند از آن بعنوان پاشنه آشیل مارکسیسم در جهت غیر- دموکراتیک بودن آن بهره جویند.
مقوله « دیکتاتوری پرولتاریا» برای اولین بار از طرف مارکس بعنوان « مرحله گذار به جامعه بی طبقه»- بدون آنکه آن را تعریف کند- بکار برده شد. مارکس در این باره چنین می گوید: «... بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی، دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا.» مارکس و انگلس همیشه این اصطلاح را به معنای «حاکمیت» یا بدست آوردن قدرت سیاسی دولتی توسط طبقه کارگر بکار برده اند و نه در معنای شکل حکومتی ( خاصه استبدادی)، و از آن در مقابل دیکتاتوری بورژوازی ( حاکمیت بورژوازی) نام می برند. بنظر می آید که هر گونه استنباط دیگر از این مفهوم آن چیزی نیست که مد نظر آنان بوده باشد.
انگلس بنوبه خود، با توجه به ارزیابی مارکس از کمون پاریس بر این نظر بود که کمون پاریس در واقع «دیکتاتوری پرولتاریا بود» و می نویسد : «شکل ویژه ی دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از جمهوری دمکراتیک.» کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، یک تجربه اجتماعی استثنایی بود که توانست یک نوع دولت – شهر مشارکتی کارگری را، البته بدون برخورداری از رهبری سوسیالیستی، برقرار کند. در کمون پاریس برای مدتی کوتاه، بیشتر عملکردهای دولت ( هم مقننه و هم مجریه ) مستقیماً از طریق مجلس دموکراتیک مردمی اعمال می شدند. لنین در گرماگرم دگرگونی های انقلابی سال ۱۹۱۷، در کتاب « دولت و انقلاب»، مقوله « دیکتاتوری پرولتاریا» را تکمیل کرد. لنین در این اثر خود، بطور تائید آمیز به نقل قول زیر از انگلس استناد کرد: «بر خلاف دموکراسی سرمایه داری که قاصر، مصیبت بار، دروغین... برای ثروتمندان... برای اقلیت است، دیکتاتوری پرولتاریا، دوران انتقالی به کمونیسم، برای اولین بار در تاریخ، برای اکثریت دموکراسی ایجاد خواهد کرد، همراه با سرکوب ضروری استثمارگران و اقلیت.»
کسانی که با لنینیسم آشنا هستند، خوب می دانند که از منظر لنین، قدرت طبقه کارگر می باید بر شالوده دموکراسی کمون قرار می گرفت، اما او فرصت آن را نیافت تا مشروحاً به ماهیت جامعه مدنی سوسیالیستی، و به سئوالات اساسی مانند رابطه بین حزب، دولت، نمایندگان منتخب مردم، سازمان های اجتماعی و غیره، بپردازد. این نکته قابل درک است که دغدغه اصلی او در آن زمان عبارت بود از بدست آوردن قدرت سیاسی، دفاع از آن در برابر تهاجم ضد انقلابی، ایجاد « دموکراسی برای اکثریت»، و مقاومت در برابر تهاجمات توطئه آمیز « اقلیت استثمارگر.»
اگر خواننده کتاب « دولت و انقلاب» در اسارت نگرش سطحی و توقف بر این یا آن جمله جدای از متن قرار نگیرد به روشنی در می یابد که در بحث لنین، عمر و شدت سرکوب لازم و ناگزیر دردوران بلافاصله بعد از انقلاب نسبتاً کوتاه و ملایم خواهد بود، و به محض پیروزی قدرت سوسیالیستی، دولت و ابزارهای قهر آمیز سنتی آن تدریجاً « زوال می یابند» و تعمیق دموکراسی شروع خواهد شد.
لنین در اشاره به این مرحله و تمایز آن از جامعه کمونیستی چنین می گوید:« هنگام گذار از سرمایه داری به کمونیسم هنوز هم سرکوب ضروریست. ولی این دیگر سرکوب اقلیت استثمارگر به دست اکثریت استثمار شونده است... و این عمل با اشاعه دموکراسی در مورد آنچنان اکثریت عظیمی از اهالی همساز است که احتیاج به داشتن ماشین ویژه برای سرکوب، شروع به از میان رفتن خواهد نمود…»
لنین در « دولت و انقلاب» در توضیح ارتباط « دیکتاتوری پرولتاریا» و دموکراسی چنین می گوید: «دمکراسی در مبارزه ایکه طبقه کارگر علیه سرمایه داران در راه رهایی خود می نماید، حائز اهمیت عظیمی است. ولی دمکراسی بهیچوجه آن حدی نیست که نتوان از آن پای فراتر نهاد بلکه تنها یکی از مراحلی است که در گذرگاه فئودالیسم به سرمایه داری و از سرمایه داری به کمونیسم قرار دارد. دموکراسی یعنی برابری. پیداست که مبارزه پرولتاریا در راه برابری و شعار برابری – اگر مفهوم صحیحی بمعنای محو طبقات برای آن قائل باشیم حائز چه اهمیت عظیمی است. ولی دموکراسی فقط حاکی از یک برابری صوری است. و بلافاصله پس از عملی شدن برابری همه افراد جامعه نسبت به تملک وسائل تولید، یعنی برابری در کار و برابری در دستمزد. ناگزیر در مقابل بشر این مسئله مطرح خواهد شد که فراتر رفته از برابری صوری به برابری واقعی یعنی اجراء اصلی برسد که می گوید: « از هر کس طبق استعدادش و بهر کس طبق نیازش.» حال بشر از چه مراحل و با اجرای چه اقدامات عملی در راه نیل به این هدف غایی گام برخواهد داشت، موضوعی است که ما نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم. ولی مهم روشن ساختن این نکته است که پندار معمولی بورژوایی در باره اینکه سوسیالیسم چیزی است مرده، متحجر و برای همیشه تغییر ناپذیر، تا چه اندازه کذب محض است...»
از آنچه که مختصراً گفته شد، روشن است که مقوله دیکتاتوری پرولتاریا، به مرحله گذار از سرمایه داری به کمونیسم مربوط می شود و تا دفاع از انقلاب سوسیالیستی پیروزمند در برابر اقلیت استثمار گر شکست خورده، بطور عینی و واقعی در دستور کار قرار نگرفته باشد، نمی توان به آن توسل جست. استفاده از کلمه «دیکتاتوری» در این اصطلاح گرچه ممکن است به مذاق «چپ های لیبرال مآب» ما خوش نیاید، اما اگر در ارتباط با جهان بینی مارکسیستی در نظر گرفته شود بسیار منطقی و علمی است. مارکسیست ها، هر نوع دولت (حتی دولت انتخابی بورژوایی) را دیکتاوری سیاسی طبقه ای می دانند که حاکمیت سیاسی را در اختیار دارد. دموکراسی بوروژوایی در واقع دیکتاتوری اقلیت صاحبان ابزار تولید بر اکثریت استثمار شونده است، دموکراسی پرولتری در واقع دیکتاتوری اکثریت زحمتکشان آزاد بر اقلیت اسثثمار گر از قدرت رانده شده است. دموکراسی طبقاتی مورد نظر چپ «همه چیز غیر از طبقه»، درستی این نظر مارکسیستی را نشان می دهد. آنها موعظه می کنند که کمونیست ها بعد از انجام موفقیت آمیز انقلاب سوسیالیستی (که بدون تردید تنها با حمایت اکثریت قاطع مردم ممکن است) نباید با اقدامات محدود کننده با مقاومت خشونت بار و توطئه گرانه اقلیت برکنار شده برخورد کنند. به توصیه آنها، سوسیالیسم باید برای همیشه با همه، حتی در برابر تهاجم و توظئه خشونت بار دشمنان طبقاتی خود، بطور دموکراتیک و با تسامح برخورد کنند. اما همین افراد در دفاع از دموکراسی لیبرالی مورد نظر خود آماده اند از دیکتاتوری طبقاتی سرمایه داران که در پوشش دموکراسی بورژوازی اعمال می شود، برای سرکوب هر مخالفتی حمایت کنند.
برای آقای آصفی و همفکرانشان، دموکراسی و احترام به اصل یک نفر، یک رای تا آنجا خوب است و قابل احترام، که تقدس سرمایه و ساختار سیاسی آن را به خطر نیاندازد. برخورد این چپ و منجمله آقای آصفی با «بنیادگرایی» و «بنیادگرایان» بسیار گویاست. آنها در الجزایر و دیگر کشورها، حاضرند دویست هزار نفر را قربانی یک جنگ داخلی کنند، برای اینکه مانع شوند بنیادگرایان مذهبی از طریق انتخابات دموکراتیک، به قدرت دست یابند؛ اما اگر چاوز یا هر کس دیگری در مبارزه بسود اکثریت قاطع مردم به حریم آزادی بیان زمینداران و سرمایه داران بزرگ توطئه گر بی احترامی کند، مستوجب هر نوع بدگویی و افترا خواهد بود. این برخورد تنها به بنیادگرایان اسلامی محدود نمی شود، آقای آصفی و همفکران فراموش کرده اند که در آمریکای لاتین کشوری به نام کلمبیا وجود دارد که در آن مردم در گیر مبارزه مرگ و زندگی با نظامیان راست شبه فاشیستی مورد حمایت آمریکا و دیگر مخالفان چاوز هستند. این همان برخوردی است که در گذشته ای نه چندان در- در جریان جنگ سرد- راجع به کمونیست های کشورهای مختلف جهان اعمال می شد. بطور کلی برای این چپ، دیکتاتوری دموکراسی لیبرال علیه هر مخالفی قابل قبول است، اما دیکتاتوری زحمتکشان علیه نخبگان سیاسی و اقتصادی استثمار گر و توطئه گر، خلاف سنت چپ و غیر انسانی است!
بررسی تاثیر یا عدم تاثیر باور به مقوله مارکسیستی «دیکتاتوری پرولتاریا» بر وضعیت آزادی های مدنی و حقوق فردی شهروندان اتحاد جماهیر شوروی سابق، از حوصله این نوشته خارج است، تنها جهت اطلاع آقای آصفی که بطور مکانیکی در «روز آنلاین» تلاش دارد اقدام دولت چاوز در عدم تمدید پروانه فعالیت یک ایستگاه تلویزیونی را به تئوری دیکتاتوری پرولتاریا و تاثیر آن بر سرنوشت یا عملکرد نظام شوروی در عرصه آزادی های مدنی و دموکراسی سوسیالیستی ربط دهد، یادآور می شویم که از سال ۱۹۵۶ و برگزاری کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، بطور رسمی وجود جامعه و دولت همه خلقی در آن کشور اعلام شده بود، و در عمل از آن زمان تا لحظه فروپاشی شوروی، مقوله «دیکتاتوری پرولتاریا» را نمی توان مسئول وضعیعت آزادی های مدنی و فردی در آن کشور دانست. و اگر به عنوان سمپات جنبش چپ خواهان درس آموزی واقعی از آن تجربه و احتراز از خود- زنی های سیاسی در برابر دسته های لیبرال هستیم، خوب است بدنبال دلائل واقعی نارسایی هایی باشیم که در تجربه ساختمان سوسیالیسم در شوروی سابق ظهور کردند.● محدودیت دید و وجدان نیمه بیدار
قبل از فروپاشی شوروی، در میان فعالین سیاسی کشور ما جمله ای متداول بود که می گفت راست ها چیزی نمی خوانند و «چپ» ها هم فقط نوشته های خودشان را می خوانند. بعد از فروپاشی شوروی و تغییر عظیم در موازنه نیروهای در جهان بسود جریانات راست، آن گفته به این صورت تغییر کرده است که راست ها هنوز هم چیز زیادی نمی خوانند، اما «چپ» نوشته های راست ها را می خواند!
مطلب «آقای چاوز! "جهانی دیگر" ممکن نیست» بطور کلی محدودیت اطلاع و شناخت نویسنده آن از اوضاع ونزوئلا، اطلاع محدود وی از ژرفا و دامنه دموکراسی مشارکتی ایجاد شده در پی «انقلاب بولیواری» در آن کشور، و تاثیر پذیری وی از مطبوعات و رسانه های راست و نداشتن تصویری دقیق و همه جانبه از موضع مورد بحث را نشان می دهد. در تایید این نکته از علاقمندان دعوت می شود، آن نوشته را با مطالب متنوعی که تا کنون در ارتباط با جوانب مختلف موضوع عدم تمدید پروانه RCTV بفارسی منتشر شده اند ( و اغلب کار روشنفکران و آزاد اندیشان غیر چپ جهان هستند) مقایسه نمایند.۲
علاوه بر این، لازم می دانیم توجه خوانندگان گرامی را به نکته مهم دیگری جلب کنیم که در تبلیغات چپ ِ «همه چیز غیر از طبقه» علیه انقلاب ونزوئلا نادیده گرفته می شود: حق دولت های ملی و مستقل برای اعطای مجوز و امتیازات رسانه ای، و به عملکرد فصلی و گزینه ای وجدان های نیمه بیدار در دفاع از آزادی بیان.
«اتحادیه جهانی ارتباطات»(ITU): « نظر به اهمیت فزاینده ارتباطات در حفاظت از صلح و توسعه اقتصادی و اجتماعی دولت ها، حق ملی و مستقل هر دولت برای وضع مقررات حاکم بر ارتباطات خود را... برسمیت می شناسد.»
در سراسر جهان، کشورهای بسیاری تصمیم گرفته اند پروانه های پخش برنامه های رادیو- تلوطزیونی را تمدید نکنند. بعنوان مثال:
پرو، در آوریل ۲۰۰۷ تصمیم گرفت دو ایستگاه تلویزیونی و سه ایستگاه رادیویی را بخاطر تخلف از «قانون رادیو و تلویزیون»، و استفاده از تجهیزات نامتجانس تعطیل کند.
در اروگوئه، در دسامبر ۲۰۰۶، مجوز ایستگاه های رادیویی ۹۴.۵ FM، و Concierto FM در «مونته ویدئو» لغو شد، و برای گسترش سیگنال برنامه های تلویزیونی کانال Multicanal که بخشی از «گروه کلارین آرژانتین» است، مجوز صادر شد.
در السالوادور، در ژوئیه ۲۰۰۳، مجوز فعالیت «شبکه سالوادور» لغو شد.
در کانادا، در ژوئن ۱۹۹۹ جواز Country Music Television لغو شد.
در ایالات متحده، «کمیسیون فدرال ارتباطات» در ژوئیه ۱۹۶۹ جواز ایستگاه تلویزیونWLBT-TV را لغو کرد؛ در ۱۹۸۱ مجوز WLNS-TV لغو شد؛ در آوریل ۱۹۹۹ مجوز Trinity Broadcasting؛ در آوریل ۱۹۹۸ مجوز ایستگاه رادیویی Daily Digest لغو شد.
در ایالات متحده، در فاصله سال های ۱۹۳۴ و ۱۹۸۷ مجموعاً ۱۴۱ ایستگاه رادیو-تلویزیونی پروانه فعالیت خود را از دست دادند. از این تعداد، در ۴۰ مورد جواز فعالیت قبل از به سرآمدن مدت اعتبار آن، لغو شد. طی دهه ۱۹۸۰، در ده مورد جواز فعالیت تمدید نشد.
در اروپا، در ژوئیه ۲۰۰۴، اسپانیا جواز یک ایستگاه تلویزیون کابلی بنام TV Laciana و در آوریل ۲۰۰۵ مجوز یک ایستگاه رادیو- تلویزیون در مادرید را لغو کرد. در ژوئیه همانسال ایستگاه تلویزیونی TV Católica لغو شد.
فرانسه در فوریه ۱۹۸۷ پروانه یک ایستگاه تلویزیونی و در دسامبر ۲۰۰۴ پروانه «المنار» را لغو کرد و در دسامبر ۲۰۰۵ فرستنده TF۱ را بخاطر زیر سئوال بردن هولوکاست تعطیل کرد.
در انگلستان، دولت مارگارت تاچر، امتیاز یکی از بزرگترین ایستگاه های تلویزیونی آن کشور را به این دلیل ساده که اخباری را که مورد تایید دولت نبود پخش کرده بود- گر چه آن خبرها مطلقاً درست بود- لغو کرد. تاچر خیلی راحت گفت :«اگر آنها ۳۰ سال است که این ایستگاه را داشته اند، چرا باید انحصار داشته باشند؟» علاوه بر این، در انگلستان مقامات تصمیم گرفتند در مارس ۱۹۹۹ کانال MED-TV-۲۲ را تعطیل کنند، در اوت ۲۰۰۶ پروانه ONE TV؛ در ژانویه ۲۰۷ پروانه ایستگاه Look ۴ Love؛ در نوامبر ۲۰۰۶ پروانه StarDate TV ۲۴؛ و در دسامبر ۲۰۰۶ پروانه ایستگاه تلویزیونی AUCTIONWORD را باطل کنند.
در ایرلند، در سال ۱۹۹۰ پروانه ایستگاه TV۳ که هنوز کار خود را شروع نکرده بود، لغو شد. در روسیه، در اوت ۲۰۰۰، یک ایستگاه تلویزیونی بخاطر پخش برنامه هایی که بطور ضمنی برخی پیام ها را القاء می کردند و در مارس ۲۰۰۲ کانال TV-۶ تعطیل شد.
در اوت ۲۰۰۲، بنگلادش پروانه ایستگاه Ekushey Television (ETV) را لغو کرد.
«ارنستو کارمونا»(Ernesto Carmona) روزنامه نگار اهل شیلی، ضمن ارائه لیست جالب فوق از ایستگاه های رادیو- تلویزیونی که امتیاز آنها لغو یا منقضی شده است می گوید «و در هیچیک از این کشورها هم کارزاری مانند آنچه که اکنون در ونزوئلا در ارتباط با RCTV که ۵۳ سال فعالیت می کرد در جریان است، به راه انداخته نشد» «کارمونا» می پرسد :« راستی چرا هیچکس نامی از آنها به زبان نمی آورد؟»۳
● انقلاب اجتماعی «گاردن پارتی» نیست
در ونزوئلا یک انقلاب اجتماعی دموکراتیک در جریان است، انقلابی که تا کنون موجب تغییرات ژرفی در ساختار قدرت طبقاتی آن کشور شده و از طریق دموکراسی سیاسی- واقتصادی میلیون ها انسان زحمتکش و فقیر را برای اولین بار وارد عرصه فعالیت های سیاسی و اجتماعی نموده است.
در مناطق روستایی ونزوئلا، جنگی در جریان است، جنگی علیه زمینداری بزرگ یا latifundia . ونزوئلا تنها کشور در آمریکای لاتین است که در حال حاضر در آن روند اصلاح ارضی تحت حمایت دولت ملی در جریان است. جنبش برای ریشه کن کردن بزرگ مالکی یکی از جوانب این نبرد طبقاتی در روستاهای ونزوئلاست. سیاست اصلاح ارضی اهداف تغییر نظام های مالکیت بر آب و زمین در جهت خودکفایی و ارتقاء بخش کشاورزی پایدار و توسعه روستایی را دنبال می کند. در راستای تحقق این اهداف وزارت خانه ها و موسسات جدیدی برای مدیریت روند گذار کشاورزی، انتقال فن آوری، آموزش فنی و حرفه ای و ساختن زیرساخت های مادی و اجتماعی لازم تاسیس شده اند. یک مشخصه عملی این سیاست عبارت است از اشکال جدید همکاری و مشارکت محلی، بشکل سازمان های تعاونی مالکین و اجاره داران. ونزوئلا برغم اراضی حاصل خیز، تنها کشور آمریکای لاتین است که بیشتر محصولات کشاورزی مورد نیاز خود را وارد می کند، و سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص ملی آن ۶ درصد است (پایین ترین درصد در آمریکای لاتین).
بموجب سرشماری روستایی که در سال ۱۹۹۸ بعد از انتخاب هوگو چاوز به ریاست جمهوری انجام شد، کمتر از یک درصد جمعیت کشور مالک بیش از ۶۰ درصد اراضی کشاورزی، مزارع و مراتع کشور است. پنج درصد مالکان بزرگی بیش از ۷۵ درصد اراصی روستایی را کنترل می کنند و ۷۵ درصد مالکان کوچک، تنها ۵ درصد اراضی کشاورزی را کنترل می کنند. در اکثر موارد زمین از طریق غصب و تصرف عدوانی بدست آمده است. «خوان ویسنته گومز»(۱۹۰۸-۱۹۳۵) یکی از بدنام ترین دیکتاتورهای تاریخ ونزوئلا مقادیر زیادی از زمین های کشاورزی را غصب کرد. در تاریخ ونزوئلا، تصرف عدوانی زمین های کشاورزی از جانب افراد نزدیک به قدرت دولتی بسیار متداول بوده است. بعنوان مثال، «کارلوس آندریس پرز» رییس جمهور سابق ونزوئلا مالک بیش ۶۰ هزار هکتار اراضی کشاورزی بود. این افراد در اکثر موارد اراضی خود را به صورت بایر رها می کردند، زیرا هدف آنها افزایش تولید یا بدست آوردن ثروت نبود بلکه در پی افزایش قدرت اجتماعی، شهرت و موقعیت خود بودند. علاوه براین، در ونزوئلا زمینداران بزرگی وجود دارند که ونزوئلایی نیستند. معروف ترین آنها شرکت کشت و صنعت Agroflora است که بخشی از «گروه وستیی بریتانیا» (Vestey Group of United Kingdom)متعلق به لرد Vestey است، نامبرده که مالک اراضی کشاورزی و دامداری های زیادی در برزیل و آرژانتین نیز هست، حدود ده واحد کشت و صنعت بزرگ در ونزوئلا دارد. واحد «سان پابلو پائنو»(San Pablo Paeno) در ونزوئلا، مالک بالغ بر ۱۸۸۹۰۳ هکتار زمین است. اسپانیایی ها در ایالت «یاراکوی»(Taracuy) صاحب ۱۱۵۴ هکتار زمین هستند که در ابتدا دارایی مشاع اعقاب بردگان آفریقایی بود. نمونه دیگر «باتیستایی ها»(Batistianos) یا ثروتمندان کوبایی هستند که بعد از پیروزی انقلاب کوبا علیه دیکتاتوری باتیستا در سال ۱۹۵۹ به ونزوئلا فرار کردند.۴ دولت برای پیشیرد این بخش از انقلاب اقدام به تاسیس وزارتخانه و ادارات تابعه زیر نموده است:
ـ وزارت کشاورزی و اراضی (موسسه ملی زمین، موسسه توسعه روستایی، شرکت تعاونی روستایی ونزوئلا، صندوق توسعه کشاورزی، ماهیگیری، جنگلبانی و اهدا مربوطه).
ـ وزارت اقتصاد مردم (موسسه ملی برای آموزش تعاونی، بنیاد آموزش و پژوهش های عملی برای اصلاحات ارضی، بانک زنان، بانک مردم).
ـ وزارت مواد غذایی (فروشگاه های MERCAL با قیمت های عادلانه).
ـ وزارت علوم و فن آوری (موسسه ملی برای اختراعات کشاورزی).
سیاست های انقلابی و مردمی مشابه ای در عرصه صنایع نفت و گاز کشور برداشته شده است. شرکت ملی نفت ونزوئلا که عملاً به مالکیت نخبگان سیاسی- اقتصادی آن کشور در آمده بود، دوباره به مردم برگشته است. قانون اساسی جدید ونزوئلا خصوصی سازی صنایع نفت را ممنوع کرده است.
همچنین، انقلاب برای آنکه نیروهای مسلح دفاعی و تأمینی ونزوئلا دموکراتیک و مجری اراده خلق باشند، نه مجری اراده دشمنان وی، و برای اینکه ارتش و نیروهای تأمینی از کلیه عناصر ارتجاعی و عمال امپریالیسم تصفیه و در سازمان آنها تجدید نظر شود، گام های مهمی برداشته است.
یک انقلاب اجتماعی با این اهداف طبیعتاً «یک مبارزه طبقاتی است- یک مبارزه طبقاتی جهانی- و اگر این ایده در ذهن خود ما روشن باشد، خواهیم دید که امپریالیسم وسرمایه‌داری نمی‌پذیرند که مردم قدرت را به دست بگیرند؛ نمی‌پذیرند که کارگران کارخانه‌ها و صنایع خود را کنترل کنند؛ نمی‌پذیرند که جوانان برای آینده خود تصمیم بگیرند؛ نمی‌پذیرند که زنان تصمیم بگیرند در جامعه چه کار کنند. به این دلایل ما از این‌که هدف تجاوزات هر چه بیش‌تری بوده ایم و در آینده خواهیم بود، متعجب نیستیم- به ویژه از طرف امپریالیسم آمریکا.
امپریالیسم در وضعیت بسیار بدی قرار دارد، اما البته، هنوز نیروی عظیمی است و قدرت ویرانگر بسیاری دارد. به این دلیل، خطر تجاوز مستقیم وجود دارد. با این وجود، در حال حاضر فکر می‌کنیم آن‌ها می‌خواهند کشور ما را از نظر سیاسی و اقتصادی منزوی کنند. آن‌ها کار خود را در سال ٢۰۰٢ مستقیماً با یک کودتا شروع کردند- کودتایی که فقط ۴۷ ساعت طول کشید و مردم توانستند کنترل خود را پس بگیرند- و بعداً با خرابکاری اقتصادی و اعتصاب شرکت‌های خصوصی ادامه دادند. این‌ها فقط نمونه‌هایی است. باید بدانیم که امپریالیسم به تجاوزات خود ادامه خواهد داد، ما فکر می‌کنیم تنها راهی که می‌توانیم از انقلاب دفاع کنیم با سازماندهی بیش‌تر مردم، با شناخت ایدئولوژیک و سیاسی بیش‌تر امکان پذیر است، و البته با سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی، که امکان عرضه نتایج خوب به مردم را به ما بدهد. ما در یک جهان رقابتی زندگی می‌کنیم، و به این دلیل، چپ و سوسیالیست‌ها باید نشان دهند نه تنها از نظر تئوریک حق با آن‌هاست، بلکه در عمل هم می‌توانیم در مقایسه با سرمایه‌داری، نتایج بهتری عرضه کنیم.»۵
در اینجا از آقای آصفی که به بهانه دفاع از «سوسیالیسم مشارکتی» از تریبون «روز» به تکرار تبلیغات چپ ِ «همه چیز غیر از طبقه»و لیبرال های وطنی علیه انقلاب ونزوئلا می پردازند می پرسیم:
اگر ۸۰ درصد مردم کشوری که شما می خواهید سوسیالیسم «دموکراتیک» و «مشارکتی» خودتان را در آن بسازید از شما و برنامه تان حمایت کنند، اما ۷۵ درصد زمین های کشاورزی و مراتع، ۷۰ درصد کارخانه ها، بنگاه های تولیدی و خدماتی، مستغلات، و ۹۰ درصد رسانه های رادیویی- تلویزیونی – مطبوعاتی در اختیار اقلیت کوچکی باشد که مخالف شما هستند، چکار خواهید کرد؟ آیا زمین ها، مراتع، بنگاه ها و غیره را دست نخورده در اختیار مالکان کنونی آنها رها می کنید، به امید اینکه دست با کفایت بخش خصوصی و «بازار»، سوسیالیسم مورد نظر شما را بسازد؟ یا اینکه برای گسترش دموکراسی اقتصادی و محدود کردن سلطه اقلیت بر ثروت جامعه، با اتخاذ سیاست های مشخص، و متکی بر حمایت اکثریت مردم، گام هایی بر می دارید؟ اگر خدای نکرده سرمایه داران و زمینداران بزرگ به اندازه شما «متمدن» و «دموکرات» نبودند و رسانه های تحت کنترل خود را علیه شما و برنامه هایتان بسیج کردند، و توظئه کودتا علیه شما را تبلیغ کرده و به اجرا گذاشتند و حتا بدتر از آن فکر سوء قصد به جان شما را القاء کردند، چکار می کنید؟ سوسیالیسم شما چگونه بین «آزادی بیان» ۸۰ درصد جمعیت که هوادار شما و برنامه هایتان است و «آزادی بیان» مالکان ۹۰ درصد رسانه های رادیویی- تلویزیونی- مطبوعاتی کشور، که از قضای روزگار همه آنها هم مالکان ثروت های کشور و مخالف انقلاب سوسیالیستی شما هستند، تعادل برقرار می کند؟ چگونه می خواهید با مالکیت خصوصی بر ۹۰ درصد رسانه ها، «جهان دیگرتان» را بسازید؟ اگر این مخالفان طبقاتی و داخلی شما با برادران طبقاتی شان در سفارتخانه آمریکا علیه شما توطئه کردند، هنوز هم فکر می کنید امپریالیسم را چپ های هوادار مذهبیون ساخته اند؟
قبل از آنکه به نام مردم قلم ها را بر ضد مردم و منافعشان بکار بگیریم، و صف دوستان و دشمنان داخلی و خارجی مردم را بهم بریزیم، خوب است کمی بیاندیشیم و جوانب مختلف هر پدیده را مطالعه کرده و بسنجیم!
● هر دم از این باغ بری می رسد!
در لحظاتی که این نوشته آماده انتشار می شد، مطلب جدیدی از آقای آصفی تحت عنوان «سفر اورتگا، این دیگر شاهکار است» در «روز» منتشر شد، که در آن به بهانه سفر دانیل اورتگا، رهبر نیکاراگوئه به تهران بخش هایی از نگرش ایشان و همفکرانشان در باره سیاست خارجی دولت های انقلابی و مردمی و دموکراتیک مانند دولت چاوز و اورتگا بازتاب یافته است. برای ما اینگونه تبلیغات تازگی ندارند. بیاد داریم که از همین دست تبلیغات به بهانه سفر اشرف خواهر شاه به اتحاد شوروی و یا سفر نیکلای پادگورنی به ایران، از طرف چپ ِ «همه چیز غیز از طبقه» و «همه نوع جنبش به غیر از جنبش های واقعاً موجود» به راه می افتاد. بیاد داریم که حدود یکسال پیش در نتیجه تولید مشترک آقای آصفی و «روز»، جنجال مشابهی بمناسبت سفر چاوز به تهران به راه افتاد. و بیاد داریم که....
انوشه کیوان پناه
المیرا مرادی
در نوشته جداگانه ای اهداف اصلی این گونه تبلیغات را بررسی خواهبم کرد.
۱- Michael Parenty, “Blackshirts and Reds:Rational Fascism and the Overthrow of XCommunism”, City Lights Book. San Francisco,۱۹۹۷, p. ۱۴۴.
۲- نگاه کنید به »
http://www.edalat.net/lire/artikeln/right/dorooqparakani.html
http://www.edalat.net/lire/artikeln/right/strategieamperialisti.html
http://www.donyayema.info/articles_detail.php?aid=۶۰۳
http://www.donyayema.info/articles_detail.php?aid=۶۰۸
http://khorous.blogfa.com/post-۶۵.aspx
۳- نگاه کنید به:
http://www.granma.cu/ingles/۲۰۰۷/junio/vier۸/licenses-fortv.html
۴- نگاه کنید به: اصلاح ارضی در ونزوئلا، مارکسیست (جلد ۲۲، شماره ۳-۲، آوریل- سپتامبر ۲۰۰۶).
۵- نگاه کنید به:
http://www.edalat.net/lire/artikeln/right/venezuela.html
منبع : دنیای ما