شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کراچی شهر ترافیک، آلودگی و ازدحام


کراچی شهر ترافیک، آلودگی و ازدحام
شرکت در هشتمین کنگره گوش و حلق و بینی آسیایی- اقیانوسیه و سخنرانی در آن کنگره انگیزه ای برای مسافرت من به پاکستان برای نخستین بار شد. من پیش از آن از پاکستان به همان معنایی که برای مکانی پاک چون «گرمابه و حمام» می گیرند تصور دیگری نداشتم اما با سفر به آن کشور دریافتم که در عین معنی دار بودن این کلمه خود ترکیبی است از حروف «پ» به نام ایالت پنجاب «الف» ایالت افغان، «کاف» از کشمیر «س» از سند و «تان» از بلوچستان، بدینسان حروف نماینده پنج ایالت بزرگ سرزمینی را به مساحت ۸۰۳۹۴۳ کیلومتر مربع یعنی نصف وسعت کشور پهناور ما با دو برابر جمعیت کشور ما که در سرشماری ۱۹۸۶ بالغ بر ۹۸ میلیون نفر و هم اکنون حدود ۱۲۰ میلیون نفر بوده است پدید میآورد.
کراچی بزرگترین شهر پاکستان مرکز ایالت سند در ساحل دریای عمان که به اقیانوس هند پیوسته است قرار گرفته است. این شهر وضعیت ساحلی و آب و هوایی بندرعباس را دارد. بندرعباس، کراچی و بمبئی در وضعیت های جغرافیایی مشابهی در کرانه آبهای جنوب ایران و تداوم آن در دریای عمان و اقیانوس هند قرار می گیرند. بندرعباس خشک و بیابانی است. بمبئی مستور از جنگل های پرپشت و کراچی وضعیت میانه ای دارد. بمبئی دومین شهر پرجمعیت و بزرگ هند پس از کلکته است و موقعیت آن نسبت به «دهلی» همانند کراچی به «لا هور» است. کراچی در سرشماری ۱۹۸۶ دارای ۶ میلیون جمعیت بود و در حال حاضر هشت میلیون سکنه دارد و بزرگترین شهر پاکستان است. من پیش از این به هند سفر کرده ام. دیدار از هند زمینه تجربی خوبی برای سفر به پاکستان که به هر تقدیر «هندواره» ایست به دست می دهد. معماری های قدیمی شهر بمبئی به ویژه در محله کلوآبا و دانشگاه کهن بمبئی مانند بناهای قدیمی لندن است و از حضور استعمار پیر انگلیس در هند خبر می دهد. هندی ها معتقدند که تمدن هند مقدم بر اروپاست. آن ها می گویند لندن مثل بمبئی است!
بخش عظیمی از جمعیت بمبئی را نجس ها تشکیل می دهند که در حلبی آبادهای حاشیه بزرگراه ها به حالت بدوی زندگی می کنند. در کراچی از این نجس ها خبری نیست. من این شهر را ملقمه ای از «زاهدان و بندرعباس» یافته ام، لباس های محلی پاکستانی ها در کراچی، ما را به یاد هموطنان بلوچ ما می اندازد و حال و هوای سواحل جنوبی یادآور بندرعباس است. من در ایام نوروز گذشته بندرعباس را با جمعیت میلیونی یافتم. قاعده بر این بود که بندرعباس، تهرانی در سواحل جنوب باشد. حکمت آن که کراچی و بمبئی چنان رشد عظیمی کرده اند ولی بندرعباس با آن موقعیت سوق الجیشی که دارد هنوز به شکل شهر کوچکی از ایران درآمده است مشخص نیست ولی پیش بینی می شود که بندرعباس با پتانسیل رشد خود در آینده ای نه چندان دور به کراچی و بمبئی نوینی تبدیل شود.
فاصله تهران تا کراچی ۲۵۰۰ کیلومتر است و یک ساعت و نیم اختلا ف زمانی دارد. بدین معنا ساعت به وقت محلی یک ساعت و نیم جلوتر کشیده می شود. مسیر هوایی از تهران- قم- اصفهان- شیراز - چابهار و گواتر است و از این فاصله حدود ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه از خاک ایران است. هواپیما فقط ۲۰ دقیقه یعنی سیصد کیلومتر در خاک پاکستان پرواز می کند. شایان یاد آوریست که پرواز به مقصد بمبئی نیز از این مسیر صورت می پذیرد.
گواتر (Gavatar) که اغلب آن را درست تلفظ نمی کنند و بعضی ها آن را به لفظ گواتر (Goiter) یعنی بزرگ شدن تیروئید می گیرند! منطقه ژئوپلیتیک مرزیست که فقط می دانیم رودخانه سرباز در آنجا به خلیج گواتر در دریای عمان می ریزد که شاخه اصلی رودخانه با هوکلا ت است که از ارتفاعات نسکند و بپرک سرچشمه می گیرد که پس از طی مسافتی معادل ۱۷۰ کیلومتر با شاخه های دیگر با هوکلا ت به خلیج ملحق می شود و از رودخانه سرباز همین قدر می دانیم که تعدادی تمساح پوزه کوتاه که به زبان بومی آنها را به نام «گاندو» می شناسند به عنوان آخرین بقایای گونه نادر حیات وحش به سر می برند و زیستگاه آنها فقط در این منطقه از جهان است. براساس سرشماری کارشناسان محیط زیست تعداد گاندوها که درسال ۱۳۶۵ به سیصد و پنجاه عدد تخمین زده می شود ولی در حال حاضرآمار تمساح های موجود را به ۶۰ تا ۷۵ و بنا به روایت گزارشگران تلویزیونی تا ۱۲۰ عدد برآورد می شود که تعدادی از آنها پشت سد رها شده اند. خشکسالی و پائین آمدن سطح آب رودخانه سرباز شاید علت مهم کاهش همین تعداد بازمانده از نسلی رو به انقراض از جانوران وحش است.
سابقا سازمان حفاظت محیط زیست برای پیشگیری از این انقراض نسل از طریق هلیکوپتر سهمیه گوشت آنها را می رساند ولی حالا گوشت که برای آدمیان هم یافت نمی شود این تمساح ها گرسنه مانده اند و منتظرند که آدمیزاده ای را در آب بلکه در ساحل رودخانه با آرواره های سخت و دندان های تیز خود از کمر به دونیمه متحرک سرو تنه -کفل و پاها تقسیم کنند یا به چهار پایان و پرندگان که به قصد آشامیدن آب به رودخانه و مرداب ها نزدیک می شوند حمله کنند. این گواتر که نامی از آن در افواه مردم مملکت ما جاری نیست از اقمار شهری است در آن سوی مرز با نام مشابه بندرگوادور Gwabor که در پاکستان اسم و رسمی دارد و روزی نیست که در رسانه های همگانی از آن نام برده نشود و در صفحه رایانه اطلا عات پرواز گوادور با تاکید خاصی نقش می بندد.
می گویند فرودگاه کراچی یکی از مدرن ترین فرودگاه های دنیاست، من تا زمانی که چمدان خود را از گردونه پیدا نکردم و مقررات بازدید گذرنامه انجام ندادم و مورد بازرسی گذرنامه قرارنگرفتم نتوانستم سیمایی از پاکستان را نظاره کنم ولی وقتی چمدانم را روی چرخ دستی گذاشتم واز سالن ترانزیت خارج شدم و به محوطه باز بدر آمدم و چشمانم به توده های عظیم مستقبلین افتاد، فهمیدم که کشور صد میلیونی چه معنایی می دهد. زنها شلوار گشاد قمیص که به ساق می رسید تنگ می شد با روشلواری یا روپوش و دو پاتا (Dupata ) روسری بلند که تا پشت شانه ها را می پوشاند و بعضی ازخانم ها نیز ساری پوشیده اند.
مردان ملبس به جامه های پاکستانی با تن پوش های بلند و شلوارهای گشاد که شباهت به لباس محلی بلوچی دارند. آنها از عمله واکره به زبان انگلیسی به راحتی محاوره می کنند. سالها سلطه استعمار انگلیس و بعد توریسم و زحمت جست وجوی لقمه ای نان نسل اندر نسل بدانها آموخته است که چطور روان و سلیس با خارجی ها سخن گویند و سواد را از الفبای انگلیسی بیاموزند در یک آن چندین نفر هجوم میآورد به چرخ دستی و چمدان، یکی گفت:
من حمالم، بار خود را کجا می خواهید ببرید آیا می توانم کمک تان کنم.
دیگری گفت: ?chang to want you ,bont,bealer am I
من دلالم، نمی خواهید تبدیل کنید؟ و سومی briver Taxi یعنی شوفر تاکسی است. مثل کنه به من چسبیده بودند سر حمل چمدانم چند نفر به هم پریدند، از سویی چند نفر هیکل مرا در بر گرفته و داشتند مچاله ام می کردند. یک ایرانی که لباس بلوچی پوشیده بود ندا سر داد که همه این ها دزد هستند مواظب باش پول و پاسپورتت را نزنند!
بالاخره با چه زحمتی پولی تبدیل کردم و راننده تاکسی چمدانم را برداشت و باز ندای یک ایرانی دیگر از آن سوی ازدحام که دکتر مواظب باش. پرسیدم کجا می روی؟ گفت: تاریک رود! مدتها در داخل تاکسی فکر کردم که تاریک رود دیگر کجاست بعدا از طریق نقشه شهر فهمیدم منظورش تارخ رود roab Tarigh بوده است. راننده تاکسی یک ریز حرف می زد و با لهجه هندی پاکستانی رگبار کلمات انگلیسی را به سمت من خالی می کرد. ایستگاه رادیو را عوض می کرد هر کجا که آهنگ و ترانه داشت می گرفت.
راننده ترانه ها را برای من ترجمه می کرد.
خیابان ها و بلوارها با عبور پراکنده عابرین حالت بی نظمی داشت، مثل خیابان های لندن مسیر رفت وآمدها برعکس بود و او دست راست نشسته بود و رانندگی می کرد باد گرمی که از لب دریا میآمد نوازش دلپذیری بر پوست داشت.
ساعتی بعد از طبقه هشتم هتل مهران خیابان های تاریک و مرده کراچی را چون شهرهای جنوب ایران در زمان جنگ حس می کردم، به دلیل مناقشات حزبی و سیاسی و درگیری های پاتان ها و مهاجرین، شهر چهره ناامنی گرفته بود و حکومت نظامی برقرار بود. عابر پیاده ای را در خیابان نمی دیدم و چراغ های خیابان ها تاریک بود فقط چراغ راهنمایی و حرکت اتومبیل ها به چشم میآمدند اتومبیل ها نوتر و تمیزتر از ماشین های خودمان در خیابان های تهران بود.
برج هتل تاواری و برج و باروهای دیگری در آن چشم انداز شب لا به لای انبوه تاریک درختان نخل و بناهای کوتاه قد به آسمان سر برافراشته بودند. روی هر پشت بامی از قهوه خانه ها تا هتل آنتن ماهواره ای به چشم می خورد و ماهواره برنامه و کانال های مختلفی داشت. در کراچی هتل مهران و یک هتل دیگر محل تجمع مسافران ایرانی بود ولی در آن شرایط زمانی که من ناچار به مسافرت شدم با مسافران ایرانی برخورد نکردم حتی در دفتر ایران ایر کارمندان سیه چرده از اهالی سند بودند که فارسی یاد نداشتند.
حاشیه خیابان ها و جدول وسط بلوارها پر از سنگ بود. کیسه های شنی را چهارگوش روی هم چیده بودند و سربازی با کلا ه خود پشت آنها سنگر گرفته بود. پلیس های راهنمایی ملبس به لباس سفید (مانند نیروی دریایی) بودند. خیابان ها کم تردد بود و سکوت سنگینی بر آن حکمفرمایی داشت. هر آن فکر می کردی که حالا ست بمبی کنارت بترکد و گوشت و استخوان آش و لا ش رهگذران به هوا پرتاب شود.
یک مرد درشکه چی درشکه خود را با آئینه کاری تزئین کرده بود اصرار داشت مرا در خیابان ها بگرداند. دل و دماغ می خواست که من نداشتم. به بازار صدر arzBa Sabar رفتم. بازار دارای خیابان های کثیف بود و ساختمان های کهنه ای داشت با ولگردانی که کنار پیاده روها پرسه می زدند. صدر بازار معروف ترین بازار کراچی است. لباس و کفش های چرمی فراوان و ظروف سنگی دارند که پرکردن آن در چمدان کت و کول را می خماند. از راننده مقابل هتل خواستم که مرا به بلوار گلشن اقبال برساند. لب و لوچه او از جویدن «پان» سرخ شده بود. بزاق در دهانش بود و هر بار تف می انداخت یک جرعه آب بزاق سرخ کف خیابان می ریخت و آن را به رنگ زرشکی خالکوبی می کرد و برای همیشه یادگاری می گذاشت. کف خیابان ها و پیاده روها پر از این یادگارها بود. رنگ صلبیه او هماهنگ با لب های او بود! من میان بلوچ ها در شهرهای بلوچستان خودمان دیده بودم که «ناس» می جوند.
ناس و پان ترکیبی از آهک و تنباکوست و بعد خواندم که موارد زیادی از سرطان های لب و دهان در اثر جویدن این مواد گزارش شده اند. در کراچی به علت معتقدات مذهبی مشروب فروشی و کاباره و قمارخانه وجود ندارد ولی تا دلت بخواهد از این نشئه جات و بساط دود و دم هست. آنها رواج آن را به گردن افغانی ها می اندازند! برای آن که به ENT مدرن هوسپیتال (بیمارستان مدرن گوش و حلق و بینی) نزد پروفسور Beg بروم، راننده پرسان پرسان آنجا را پیدا می کند. بیمارستان مدرنی که من تصور داشتم در حقیقت مطب او بود. در آنجا شنیدم مردان مسلح به مطب او به نام بیمارستان حمله کردند و او بعدا فلنگ را بسته و به آمریکا فرار کرده است. کنگره آسیایی اقیانوسیه در شهر کویته برگزار خواهد شد. برای آن که به رئیس کنگره پروفسور جلیسی دسترسی پیدا کنم باید به سیویل هوسپیتال hospital Civil می رفتم.
بلوار گلشن اقبال پر از تابلوهای اجق وجق بود به زبان انگلیسی یا اردو. من از نوشته های اردو که رسم الخط فارسی و کلمات مشترک عربی و فارسی و کلمات فراوان تر انگلیسی داشت چیزهایی دستگیرم می شد. تا چشم کار می کرد تابلو بود و اشکال و تصاویر عجیب و غریب مثل این که سیرک راه انداخته بودند. رمال ها معالجه انواع مرض های صعب العلا ج را نوید می دادند. به نظرم آمد که طبابت سنتی حضور رقابت آمیز خود را در کنار دانش نوین پزشکی با قدرت نشان می دهد. یک تاکسی گرفتم برای سیویل هوسپیتال، باید از مسیر پرترافیک عبور می کرد. کراچی نیز مانند تهران از آلودگی صوتی و آلودگی هوا تبدار و رنجور بود. شوفر تاکسی ویراژی می داد و بوق می نواخت. یک بار هم در پشت چراغ قرمز به موتور سه چرخه ای که ریکشا می گویند مالید و با دو قورت و نیم باقی به راننده ریکشا تشر رفت!
بیمارستان سیویل در محله ای کثیف و پررفت و آمد قرار داشت. فروشندگان دوره گرد روی چرخ های دستی خود موز و پرتقال های درشت و نارنگی های پوست نازک و تیره ای داشتند. سر و وضع بیمارستان هم درست و حسابی نبود و با فروشندگان دوره گرد و گداهای علیل و مردمی که درآمد و شد بودند همخوانی داشت. روی تابلوی رنگ و رو رفته ای به خط فارسی یا به اردو نوشته شده بود سیویل هوسپیتال یعنی «بیمارستان شهر» اما هیچ تعصب و غیرتی در برگرداندن این کلمه به مفاهیم اردو زبان وجود نداشت.
گاهی روی تابلو می دیدی که یک جمله به زبان انگلیسی تنها با رسم الخط اردو نوشته است. حیاط مریض خانه پرجنب و جوش بود. مردم را با لباس های چرکین و چهره های سیاه و ژولیده می شد دید روی یک تابلوی راهنما به خط اردو نوشته شده بود: «شعبه پلا ستیک سرجری» یعنی بخش جراحی پلا ستیک. اززبان اردو شیر بی یال و اشکم مانده بود.
از «شعبه ناک، کان، حلق» فهمیدم که بخش گوش و حلق و بینی است. ناک در ریشه فارسی به کام می گویند ولی در اینجا بینی معنا می داد و کان نیز به معنای چشم بود ولی در اینجا گوش معنی می داد. پروفسور هاشم رضا بعدا به من گفته بود که زمانی جمعیت حفظ زبان اردو کوشش در برگرداندن واژه های انگلیسی به فارسی و اردو داشت مثلا در برابر قطارهای سریع السیر اکسپرس (Express) آهو خرام و در برابر قطارهای عادی و بین شهری City Inter آرام خرام آورده بودند.
بخش بیمارستان آشفته و خراب بود و بو می داد. بوی ادرار و خون مانده و لا شه متعفن. بخش های نسوان و مردان جدا از هم بودند. در یک اتاق تعداد زیادی تخت بود و مریض ها روی ملحفه کثیف و چرکآلود هیکل استخوانی خود را دراز کرده بودند.
روی تخته سیاه برنامه درس و کنفرانس و عمل های جراحی را با گچ نوشته بودند. اینجا یک بیمارستان دانشگاهی بود. سر درب اتاق هایی که پوسیده و موریانه خورده بود اسم پروفسورهایی که عالی ترین تخصص خود را از کالج سلطنتی انگلستان (FRCS) اخذ کرده بودند به چشم می خورد.
برای ثبت نام کنگره تسهیلا تی برای کشورهای موسوم به SARC بودند که مناسبات علمی، فرهنگی قومی با آن داشتند و هفت کشور را شامل می شد و ایران به رغم همسایگی و وجوه مشترک مذهبی و فرهنگی جزو آن کشورها نبود. این هفت کشور عبارت بودند از: پاکستان، هندوستان، سریلا نکا، نپال، بنگلا دش، بوتان و مالدیو من این سنخیت و تجانس را در سه گوش «اتا» برای کشورمان می یافتم. ایران، تاجیکستان، افغانستان. عصر به قصد قدم زدن و تفریح در خیابان هایی که جنب و جوش گرفته بودند قدم می زدم. ناگاه بمبی منفجر شد جمعیت سراسیمه به هر سوی خیابان می دویدند. من هم دویدم. آنها می دانستند که کجا دارند می روند ولی من نمی دانستم کجا بدوم! اتوبوس های گل منگلی و آئینه کاری ها را می دیدم. مردان از کول و کمر همدیگر از درب اتوبوس آویزان شده بودند و زنان روی سر همدیگر سوار شده بودند. فردای آن روز با یک پروفسور روانپزشک قرار داشتم. او به زبان فارسی تسلط داشت و شیعه بود. ۲۵ درصد مسلمانان پاکستان شیعه هستند. شیعیان پاکستان نسبت به ایران و جمهوری اسلا می و امام خمینی (ره) دلبستگی دارند. از این که پروفسور با من گرم گرفته بود می توانستم این دلبستگی را به وضوح احساس کنم. او چندین بار به ایران آمده و سخنرانی های علمی داشته است. پروفسور از تظاهر به اسلا م گرایی حکومت پاکستان انتقاد دارد. او استقلا ل به مفهوم واقعی را فقط در گرو حکومت کوتاه یازده ماهه بنیانگذار استقلا ل پاکستان محمدعلی جناح می داند.
پروفسور مرا به دانشگاه پرنس آغا خان می برد و دیدگاه مرا نسبت به آنچه که در کراچی دیده بودم تغییر می دهد. دانشگاه پرنس آغاخان بناهای بسیار مجللی دارد که باغ های سرسبز و دلگشا پر از درختان گل ابریشم و حساس و نخل های زینتی است و برکه بزرگی که پرندگان فراوانی بر فراز آن پرواز می کنند باز می شود. شهریه هر دانشجوی پزشکی که در این دانشگاه درس می خواند یک هزار دلا ر در ماه می شود یعنی دوازده هزار دلا ر در سال معادل چهار میلیون و هشتصد هزار تومان. پروفسور اطلا عات ارزنده ای در اختیار من می گذارد. او مرا با سیستم های رفت وآمد شهرها آشنا می سازد. به زعم ایشان تنها وسیله مطمئن در پاکستان هواپیماست. (PIA) خطوط هوایی پاکستان از مهمترین پروازهای هوایی جهان است. پاکستان حتی یک کیلومتر اتوبان ندارد. جاده ها خراب است و شوفرها بد رانندگی می کنند. در اتوبوس هر چقدر جا در راهروی بین صندلی ها و روی سقف های خود داشته باشند مسافر می چپانند.
او مرا به یکی از مراکز فروش بلیط قطار می رساند و من می بینم که چه صف طولا نی و پر ازدحامی برای گرفتن بلیط قطار بسته اند. وضع راه آهن تعریف دار نیست. هواپیما برای طبقه محدود و ممتاز است. مسیرهای هزار کیلومتری در یک ساعت خلا صه و سمبل می شود. با کت و شلوار اطو کشیده پیچیده در زرورق وارد کابین هواپیما می شوید و پس از ساعتی از سوی دیگر کابین بیرون می آیید. از منطقه ای گرمسیر در پاکستان وارد منطقه ای سردسیر می شوید. از یک ایالت به ایالت دیگر می روید. پاکستان بیابان دارد، جنگل دارد، روستا دارد، خرابی دارد، آبادی دارد و فراتر از آن مردمی دارد که شما با پرواز هوایی تان از آنها فاصله می گیرد. در لا ی همان زرورق معطر از عمق زندگی و فرهنگ مردم بی خبر می مانید. این البته برای سخنرانی در یک کنگره بین المللی خوب است ولی دیگر اسم آن سفر نیست. باید کراچی را به قصد کویته ترک می کردم.
نویسنده : دکتر عبدالحمید حسین نیا
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید