چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
عشق در نگاه اول
شاید بپرسید از كجا می دانم كه این داستان واقعیت دارد. جواب ساده است. كسی این داستان را همین امسال، در دهمین سالگرد ازدواج اندرو و كلیر برایم تعریف كرد.
داشت دیرش می شد. اگر ساعت شلوغی خیابان ها نبود اندرو یك تاكسی می گرفت. وارد متروی شلوغ و پرازدحام شد و راه خود را از میان مسافرانی كه در راه خانه شان با پله های برقی پایین می رفتند، گشود و پیش رفت.
اندرو، اما، به خانه نمی رفت. چهار ایستگاه آن طرف تر دوباره از زیرزمین به خیابان پا می گذاشت تا به قرارش با الی بلوم مدیر اجرایی بانك چیس منهتن پاریس برسد. اندرو هر چند مانند دیگر همكارانش، هرگز بلوم را ملاقات نكرده بود، خوب از حسن شهرتش آگاه بود. او با كسی «قرار ملاقات» نمی گذاشت، مگر اینكه یك دلیل درست و حسابی در میان بود.
از چهل و هشت ساعت قبل كه منشی بلوم تماس گرفته بود تا قرار ملاقات را بگذارد اندرو با خود كلنجار رفته بود تا دریابد آن دلیل درست و حسابی چه می توانست باشد. انتقال او از بانك كردیت سوئیس به چیس، بدیهی ترین دلیل به نظر می رسید اما چون پای بلوم در میان بود قضیه نمی توانست به آن سادگی باشد. آیا می خواست پیشنهادی بدهد كه رد كردنش از توان اندرو خارج بود آیا انتظار داشت اندرو كه هنوز دو سال هم نبود كه در پاریس كار می كرد به نیویورك برگردد سئوال های زیادی از ذهنش می گذشت اما چون می دانست كه سر ساعت شش پاسخ همه آنها را می گرفت از حدس زدن دست كشید. اگر پله برقی آنقدر شلوغ نبود پله ها را دو تا یكی می كرد و پایین می دوید.
اندرو می دانست كه در كشوی میز بعدی اش پول و پله زیادی چشم به راهش است. در كمتر از دو سال به مدیریت بخش مبادله ارز رسیده بود و همه متفق القول بودند كه همه رقبایش را پشت سر گذاشته است. بانكدارهای فرانسوی شانه ای بالا انداخته و از كنار خبر موفقیت اندرو به سادگی گذشته بودند. اما رقبای آمریكایی اش كوشیده بودند او را با ترك شغل فعلی اش و پیوستن به آنها ترغیب كنند. پیشنهاد بلوم هرچه بود، اندرو اطمینان داشت بانك كردیت سوئیس پابه پای آن می آمد. در طول یك سال گذشته همه پیشنهادهای مشابه را با لبخند مودبانه و معصومانه ای رد كرده بود اما می دانست این بار فرق می كند. بلوم كسی نبود كه بشود او را با لبخندی مودبانه و معصومانه از سر باز كرد.
اندرو دلش نمی خواست بانكش را عوض كند چرا كه از قول و قرار مالی خود با كردیت سوئیس رضایت كامل داشت. به علاوه كجا می شد جوانكی به سن و سال او یافت كه از كار كردن در پاریس خوشش نیاید
تنها چند ساعت طول می كشید تا خبر این ملاقات به گوش مافوق های اندرو برسد اما چون چیزی به زمان تعیین پاداش های سالانه نمانده بود بدش نمی آمد كه هنگام رفتن به سر قرار با الی بلوم در كافه آمریكایی ها در خیابان جورج پنجم دیده شود.
وقتی به پایین رسید، سكوی سوار شدن به قطار چنان شلوغ بود كه اندرو تردید كرد بتواند به اولین قطاری كه می رسید سوار شود. به ساعتش نگاهی انداخت: ۳۷۵. هنوز هم می شد تقریبا سر وقت به قرارش برسد اما چون هیچ دوست نداشت كه دیر به آقای بلوم برسد از لابه لای جمعیت و از هر شكاف و روزن كوچكی كه پیش روی خود یافت به جلو خزید و خود را به جلوی سكو رساند. حالا راحت می توانست به اولین قطار سوار شود. حتی اگر با آقای بلوم به توافق نمی رسید. در چند سال آینده به شخص مهمی در دنیای بانكداری تبدیل می شد. بنابراین دلیلی نداشت كه دیر برسد و تصور بدی از خود به جای بگذارد.
اندرو بی صبرانه منتظر بود تا قطار بعدی از تونل بیرون آید. به سكوی مقابل چشم دوخت و كوشید بر سئوال هایی كه بلوم ممكن بود بپرسد متمركز شود.
حقوق فعلی شما چقدر است
می توانید قراردادتان را فسخ كنید
آیا مایلید به نیویورك برگردید
سكوی مقابل هم به شلوغی سكویی بود كه او بر آن ایستاده بود و وقتی نگاه اندرو به زنی افتاد كه داشت به ساعتش می نگریست تمركزش را از دست داد. شاید زن هم قراری داشت كه به موقع به آن نمی رسید.
وقتی زن سرش را بلند كرد اندرو در یك آن الی بلوم را فراموش كرد. زن هنوز نگاه اندرو را درنیافته بود. قامتی بالابلند داشت با صورتی بیضی كه در نهایت كمال بود.
اندرو با خود گفت: «به اشتباه اینجا در این سوی ریل، ایستاده ام، و حیف كه مجالی نیست به آن سو بروم»
زن بارانی نخودی رنگی به تن داشت كه با كمربند تنگ بسته شده برد.
زن دوباره به ساعتش نگاهی انداخت و سر كه بلند كرد به ناگهان نگاه اندرو را خیره بر خود یافت.
اندرو لبخندی زد. زن از خجالت سرخ شد و درست وقتی كه دو قطار از دو سو به آرامی وارد ایستگاه شدند سرش را پایین انداخت، همه مسافرانی كه پشت سر اندرو ایستاده بودند به جلو شتافتند تا جایی برای خود در قطار دست وپا كنند.
قطار كه به راه افتاد تنها اندرو بر سكو باقی مانده بود كه خیره به قطاری كه روی ریل مقابل، آرام آرام شتاب می گرفت و از ایستگاه خارج می شد می نگریست.
وقتی قطار در سیاهی تونل ناپدید شد اندرو دوباره لبخندی زد. تنها كسی كه بر سكوی مقابل باقی مانده بود این بار لبخند اندرو را پاسخ گفت.
جفری آرچر
ترجمه: نوید نیكخواه آزاد
ترجمه: نوید نیكخواه آزاد
منبع : روزنامه شرق
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا غزه بابک زنجانی مجلس شورای اسلامی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب لایحه بودجه 1403
روز معلم سلامت هواشناسی تهران قوه قضاییه سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی دستگیری شورای شهر تهران پلیس
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی ایران خودرو کارگران سایپا دلار قیمت طلا بازار خودرو مالیات تورم
سریال تلویزیون سینمای ایران سینما موسیقی دفاع مقدس رسانه ملی تئاتر فیلم کتاب
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه نوار غزه حماس روسیه عربستان یمن ترکیه افغانستان نتانیاهو اوکراین
فوتبال استقلال رئال مادرید پرسپولیس بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
اینستاگرام اپل تبلیغات گوگل ناسا سامسونگ آیفون همراه اول ماه
بارندگی دیابت کاهش وزن ویتامین مسمومیت قهوه خواب بارداری کبد چرب