شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


راه و رسم نویسندگی


راه و رسم نویسندگی
اول از همه تصمیم بگیر برای خودت كسی بشوی، هرچیزی، فرقی نمی كند. یك هنرپیشه یا فضانورد. یك هنرپیشه یا مبلغ مذهبی. یك هنرپیشه یا مربی مهدكودك. مهم ترین فرد موفق دنیا. به طور مفتضحانه ای در همه امتحانات رد شو. بهتر است كه در سنین كودكی شكست بخوری مثلا در چهارده سالگی. باید زود شكست بخوری در نوجوانی، مثلا در چهارده سالگی. شكست زودهنگام شدید لازم است تا بتوانی در پانزده سالگی هایكوهایی طولانی راجع به آرزوهای بربادرفته بنویسی. آرزو یك آبگیر است.
یك شكوفه گیلاس، نسیمی كه بر بال پرستویی در حال پرواز به كوهستان می وزد. سیلاب ها را بشمار، هایكو را به مادرت نشان بده. او خشن و فعال است. پسر دیگرش در ویتنام است و شوهرش احتمالا به او خیانت می كند. او دوست دارد همیشه قهوه ای بپوشد چون لكه روی آن معلوم نمی شود. او نگاه سریعی به نوشته ات می اندازد و با تعجب به تو نگاه می كند. او خواهد گفت: «چطور است ماشین ظرفشویی را خالی كنی» و رو برمی گرداند. چنگال ها را در كشو بچپان. به طور اتفاقی یكی از لیوان های مجانی تبلیغاتی پمپ بنزین را بشكن. این زجر و سختی برای تازه كارها ضروری است.
در كلاس ادبیات دبیرستان فقط به صورت آقای كیلیان خیره شو. صورت ها برایت مهم هستند. چرند و پرندی راجع به منافذ پوست بنویس. تلاش كن. یك غزل بنویس. سیلاب ها را بشمار: نه، ده، یازده، سیزده. تصمیم بگیر فرم داستانی را هم تجربه كنی. اینجا دیگر مجبور نیستی سیلاب ها را بشماری. داستان كوتاهی درباره یك زوج پیر بنویس كه اتفاقا به سر هم شلیك می كنند، این نتیجه در رفتن اسلحه ای كمری است كه یك شب به طور عجیبی در اتاق نشیمن شان پیدا شده است. داستان را به عنوان پروژه آخر ترم به آقای كیلیان بده. وقتی آن را پس بگیری، روی آن نوشته: «بعضی از تصویرهایت واقعا خوبند، اما اصلا هیچ دركی از طرح داستان نداری.» وقتی در خانه در خلوت اتاقت هستی كمرنگ با مداد بنویس، زیر نوشته او بنویس:
« طرح داستان به درد مرده ها می خورد، صورت جوشی.»
همه كارهای مراقبت از بچه ها را كه گیر می آوری قبول كن. میانه ات با بچه ها خیلی خوب است. آنها دوستت دارند. برایشان در مورد پیرهایی قصه می گویی كه مرگ احمقانه ای دارند. برایشان آوازهای كودكانه ای می خوانی كه دوست دارند. و وقتی برای خواب آماده شده اند و بالاخره از آزار و اذیت هم دست كشیده اند، وقتی بالاخره خوابشان می برد همه مجله های موجود در خانه را می خوانی. وقتی مشغول مجله های آقای مك مورفی هستی روی مبل به خواب برو. وقتی زوج مك مورفی به خانه برگردند، روی شانه ات خواهند زد و بیدارت می كنند، به مجله روی پایت نگاهی می اندازند و پوزخند می زنند. آن لحظه از خجالت می خواهی زمین دهان باز كند و تو را فرودهد. از تو می پرسند كه آیا تریسی به راحتی دارویش را خورده است. توضیح بده كه بله دارویش را خورد، كه بهش قول دادی اگر مثل یك خانم دارویش را بخورد برایش قصه ای می خوانی كه از قرار قولت موثر بوده است. آنها می گویند: «چه عالی»
سعی كن مفتخرانه لبخند بزنی.
رشته روانشناسی كودك را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب كن.
به عنوان دانشجوی روانشناسی كودك، علایق به خصوصی داری. همیشه پرنده ها را دوست داشته ای. در كلاس عجیبی به نام «پرنده شناسی میدانی» ثبت نام كن. كلاس ساعت دو بعدازظهر روزهای سه شنبه و پنج شنبه برگزار می شود. وقتی در اولین روز كلاس وارد اتاق ۱۳۹ می شوی، همه دور میز گردی نشسته اند و راجع به استعاره صحبت می كنند. این حرف ها را قبلا هم شنیده ای. بعد از دقیقه ای كه به طور زجرآوری كند می گذرد، دستت را بالا می بری و با تردید می گویی: «ببخشید اینجا كلاس پرنده شناسی ۱۰۱ نیست» همه كلاس ساكت می شوند و برمی گردند و نگاهت می كنند.
انگار همه كاملا به هم شبیه هستند غول آسا و خشن مثل یك ساعت بزرگ تخریب شده. یكی كه ریش دارد داد می زند: «نه، اینجا كلاس نویسندگی خلاق است.» بگو: «آها، درسته.» انگار كه از اول هم می دانستی. به برنامه ات نگاه كن. تعجب كن كه چطور اینجا نشسته ای. واضح است كه اشتباه كامپیوتری است. بلند می شوی كه بروی ولی بعد منصرف می شوی. این هفته صف های ثبت نام خیلی شلوغند. شاید بهتر است این اشتباه را ادامه دهی. شاید نویسندگی خلاق تو اصلا هم بد نیست. شاید تقدیر چنین بوده است. شاید منظور پدرت هم همین بود وقتی می گفت: «زمانه زمانه كامپیوتر است فرانسی، دوران كامپیوتر شده است.»
تصمیم بگیر كه دوران دانشجویی را دوست داشته باشی. در خوابگاه با آدم های خوبی آشنا می شوی. بعضی از تو باهوش ترند و متوجه می شوی بعضی ها هم از تو خنگ ترند. متاسفانه همین طرز فكر با همین كلمات توصیفی را در مورد دنیا در زندگیت حفظ می كنی.
تكلیف این هفته كلاس نویسندگی خلاق روایت حادثه ای خشن است. داستانی راجع به رانندگی با عمو گوردون و داستانی دیگر بنویس درباره یك زوج سالخورده كه اتفاقا وقتی می خواستند چراغ رومیزی را كه بد سیم كشی شده بود روشن كنند دچار برق گرفتگی شدند و مردند. استاد آنها را بهت پس می دهد و این جملات رویش نوشته شده است:« قسمت اعظم نوشته ات روان و پرجان است. اما درك درستی از طرح داستان نداری.» داستان دیگری درباره زن و مردی بنویس كه در اولین پاراگراف پاهایشان با دینامیت منفجر می شود. در پاراگراف دوم با پول بیمه یك دكه بستنی فروشی باز می كنند. داستان شش پاراگراف دیگر هم دارد. داستان را بلند در كلاس می خوانی. هیچكس آن را نمی پسندد. آنها می گویند درك تو از طرح داستان ناقص و نامتعارف است. بعد از كلاس یكی ازت می پرسد كه آیا دیوانه ای
مشاور تحصیلی ات بهت می گوید كه به دروس تخصصی رشته ات توجه نداری. باید بیشتر تمركزت بر دروس تخصصی رشته ات باشد. قبول كن بگو متوجه هستی.
در كلاس های نویسندگی خلاق در دوسال آینده، همه به سیگار كشیدن و پرسیدن سئوالات همیشگی ادامه می دهند: «آیا این موثر است»، «اصلا این شخصیت برایمان چه اهمیتی دارد»، «این كلیشه را خودت درست كردی» اینها سئوالات مهمی به نظر می رسند.
همیشه قوز كرده و خجالتی هستی. دوستت دوچرخه سواری را پیشنهاد می كند. می گویند خودآزار شده ای و روز به روز لاغرتر می شوی، اما از نوشتن دست نمی كشی. نوشتن تنها دلیل خوشحالی تو است، در نیمه های شب، خیس از عرق، با تپش قلب، چیزی كه هنوز همه از آن بی خبرند. فقط در آن دقایق زودگذر، ظریف، تازه شادمانی است كه می دانی: تو یك نابغه ای. وظیفه ات را درك كن. تغییر رشته بده. بچه های پروژه مهد كودكت ناراحت می شوند، اما تو فراخوانده شده ای، مسئولیتی داری، آرزویی، علاقه ای بدفرجام، هذیان.
به قول مادرت گیر رفیق ناباب افتاده ای.
باید از خود این سئوالات را بپرسی. چرا نوشتن نیاز به نوشتن از كجا است مثل: گرد و خاك از كجا می آید یا: چرا جنگ می شود یا: اگر جهان به عدل است، پس چرا برادرم عاجز است
این سئوالات در ذهنت می ماند، مثل جملات تاكیدی. معلم كلاس نویسندگی خلاقت می گوید: اینها سئوالاتی هستند كه خوب است راجع به آنها در دفترچه خاطراتت بنویسی اما نه در داستان هایت.
معلم ترم پائیز كلاس نویسندگی خلاق بر نیروی خلاقیت تاكید دارد، كه نشان می دهد از داستان های طولانی كه توصیف مسافرت قبلی است خوشش نمی آید. او می خواهد نوشته تان را واقع گرایانه شروع كنید، اما بعد تغییراتی در آن داشته باشید. مثل دی ان ای مصنوعی. او می خواهد بگذاری تخیلت آزادانه پرواز كند، باد كند و در فضا معلق شود. این نقل قولی از شكسپیر است.
ایده فوق العاده ات را برای هم اتاقی ات تعریف كن، تمرین بی نظیر قدرت تخیل: استحاله ملویل در زندگی روزمره. داستان راجع به وسواس ذهنی و دنیای بی رحم بیمه عمر در روچستر نیویورك است. جمله اول این خواهد بود: « غذای ماهی صدایم كنید.» داستان درباره شوهری میانسال و شهرستانی به نام ریچارد است كه به دلیل افسردگی مزمن زن زرنگ و باهوشش او را موبی دیك ریچارد افسرده صدا می كند. به هم اتاقی ات بگو: «موبی دیك، متوجه شدی» هم اتاقی ات با تعجب و به طرز ابلهانه ای به تو خیره می شود. به سوی تو می آید و تو را در آغوش می گیرد، تو را كه تحت فشاری. او با صدای آهسته ای، انگار در جلسه گفتار درمانی باشی، می گوید: «فرانسی، گوش كن، بیا برویم بیرون و چیزی بنوشیم.»
در كلاس هم از این داستان خوششان نمی آید. شك می كنی كه شاید دارند برایت دل می سوزانند. آنها می گویند: «باید به اتفاقات فكر كنی. طرح داستانت چیست» در میهمانی های دوران دانشجویی می گویند:«راستی شما می نویسید راجع به چه می نویسید» هم اتاقی ات بند را آب می دهد: «وای خدای من، او همیشه راجع به نامزد احمقش می نویسد.»
بعدها در زندگی می فهمی كه نویسندگان فقط موجوداتی بی سروته و بیچاره هستند كه اصلا نوشته شان را درك نمی كنند و بنابراین كاملا به هرچه راجع به آنها می گویند اعتماد كرد.
اما تو هنوز به این مرتبه نقد ادبی نرسیده ای. خودت را می گیری و مهم فرض می كنی و می گویی:«من این طور نیستم.» همانطور كه در كلاس چهارم یكی متهمت كرد واقعا نواختن ابوا نوعی ساز بادی شبیه به نی را دوست داری و به زور پدر و مادرت به كلاس نمی روی.
تاكید كن كه واقعا موضوع برایت چندان مهم نیست و فقط به موسیقی زبان علاقه مندی، این كه این كه سیلاب ها برایت اهمیت دارند چون آنها اتم های شعرند، سلول های ذهن، نفس روح. كم حواس و گیج شو و به لیوان قهوه ات خیره شو.
صدایی می شنوی كه می پرسد: «سیلاب ها» صدا طنین دارد، انگار كه به آرامی روی سطح سفید و اطمینان بخش سس لیز می خورد.
شروع كن به فكركردن در مورد موضوع نوشته هایت. یا این كه آیا اصلا حرفی برای گفتن داری یا نه. فقط روزی ده دقیقه به این چیزها فكر كن، این هم مثل دراز و نشست باعث كاهش وزن می شود.
مادرت برای دیدنت می آید. به حلقه های كبود زیر چشمانت نگاه می كند و كتابی قهوه ای رنگ كه كیفی قهوه ای روی آن نقاشی شده به تو می دهد. كتاب «چگونه مدیرعامل شویم» نام دارد. همین طور فرهنگ اسامی را هم كه خواسته بودی آورده است، باید اسم جدیدی برای معلم مسخره پیر مدرسه پیدا كنی. مادرت با تاسف سر تكان می دهد و می گوید: «فرانسی، فرانسی، یادت هست آن موقعی كه دانشجوی رشته روانشناسی كودك بودی»
جواب بده: «مامان، دوست دارم بنویسم.»
او خواهد گفت: «معلومه كه دوست داری بنویسی. البته، معلومه كه دوست داری بنویسی.»
داستان كوتاهی درباره یك دانشجوی مردد ادبیات بنویس و اسم آن را بگذار: «شوبرت همانی بود كه عینك می زد، مگر نه» چنگی به دل نمی زند اما هم اتاقی ات بعضی از قسمت های آن را می پسندد.
اما اتفاق اصلی این خواهد بود: « بالاخره تصمیم می گیری كه در رشته حقوق تحصیل نكنی، در عوض اوقات زیادی از زندگی ات را صرف تعریف این موضوع برای مردم می كنی كه چطور تصمیم گرفتی بالاخره حقوق نخوانی. یك طورهایی دوباره شروع به نوشتن می كنی. شاید فوق لیسانس بگیری. كارهای مختلفی انجام دهی به كلاس های شبانه نویسندگی بروی. شاید روی رمانی كار می كنی و تمام حرف های جالب و درددل های خصوصی را كه روزها می شنوی یادداشت می كنی. شاید دوستان و آشنایانت با تو قطع رابطه می كنند و تعادل زندگیت به هم می ریزد.
دیر یا زود تقریبا یك دست نوشته را تمام می كنی. مردم با كمی تعجب و از روی عدم استفهام به آن نگاه می كنند و می گویند:« شرط می بندم كه آرزو داشتی نویسنده شوی، مگر نه» دهانت خشك می شود. بگو اصلا فكرش را هم نمی كردی. بهشان بگو كه رشته روانشناسی كودك را انتخاب كرده بودی. همیشه آه می كشند و می گویند:« شرط می بندم كه میانه ات با بچه ها خیلی خوب بود.» با خشك اخم كن. بهشان بگو كه خیلی بداخلاقی.
دیگر سركلاس نرو. هرچه پول در بانك پس انداز داری بگیر. حالا تا دلت بخواهد وقت داری. یواش یواش آدرس همه دوستانت را در دفترچه جدیدی بنویس. شربت سینه قرقره كن. یك آلبوم از چیزهای قدیمی درست كن.
در خانه یك عالمه قهوه بنوش. در كافه سالاد كلم سفارش بده. گاهی كسی كه تازه با تو آشنا شده با بلاهت تمام می پرسد كه آیا نویسنده ها از نوشتن ناامید هم می شوند یا نه. بگو كه اغلب ناامید می شوند. بگو كه این حالت بیشتر شبیه به فلج اطفال است.
طرف لبخند می زند و می گوید: «جالب است.» و بعد به موهای دستش خیره می شود و صافشان می كند، همه را، همیشه در یك جهت.
لوری مور ترجمه : شهرزاد لولاچی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید